۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷

روز و شب از دو چشم من گر همه سیل خون شود
نیست گمان من کزو نقش رخت برون شود

در هوس خیال تو بنده خواب گشته ام
لیک دو چشم پر غمم بیتو بخواب چون شود

میدمدم لبت دمی تا بنشاند آتشم
آتش غم خود از دمش هر نفسی فزون شود

در خم زلف کافرت هر که چو من اسیر شد
دست کش زمانه سفله نواز دون شود

باد ز چین زلف تو گر خبری بچین برد
در تن آهوان ز غم نافه مشک خون شود

سلسه ایست زلف تو کز هوس وصال او
جوهر پاک عقل را دل همه پر جنون شود

ابن یمین محب تو در سحر الست شد
گر چه که فاش در جهان سر دلش کنون شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.