۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۷

صبا چو با سر زلف تو کرد همرازی
زبان گشاد نسیم خوشش بغمازی

ببوی زلف تو مرغ دل از قفس بپرید
هوای کوی تو بگزید و گشت پروازی

دل از تو سیر نگردد بجور کز تو کشد
گرش بعنف برانی ورش بلطف بنوازی

دل از تو سیر نگردد بجور کز تو کشد
گرش بعنف برانی ورش بلطف بنوازی

دلم شکار تو گشت و هنوز در پی او
کمان و تیر ز ابرو و غمزه میسازی

بدینصفت که دل از دست عاشقان بردی
ترا رسد که کنی بر بتان سرافرازی

ز سر برون نکنم شور لعل شیرینت
گرم بر آتش سوزان چو شمع بگدازی

ز خط حکم تو تا حشر بر ندارم سر
گرم چو خامه بآب سیه در اندازی

چه با ک ابن یمین را از آنکه سر برود
چو نیست در سرش الا هوای سربازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.