۴۶۵ بار خوانده شده

غزل ۱۵

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را

زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را

غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را

جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را

دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را

دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۴
گوهر بعدی:غزل ۱۶
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۳۹۹/۵/۲۰ ۱۵:۱۴

سلام چقدر خوب که این سایت رو ایجاد کردید چون من خیلی وقته دسترسی به گنجور رو از دست دادم(به دلیل قدیمی بودم گوشیم.خوب بود اگر امکان حاشیه نویسی رو هم فراهم کنید که عجب مکان مناسبی برای یادگیری و لذت بردن از این میراثه. حیف که لذت اصیل آثار ادبیات محدود به خواننده های بومی هر زبانه وگرنه شعر فارسی یقینا از نظر نشاط و خیال و مفاهیم زیبا در صدر ادبیات دنیا جا داره.

گوهرین: با سلام و احترام. خوشحالیم که با ما همراه هستید. امیدواریم بتوانیم خدماتی بهتر از گذشته در این سایت ارائه کنیم. همچنین امکان حاشیه نویسی بر آثار فراهم شده است. با تشکر از حسن توجه شما.