۸۱۱ بار خوانده شده

غزل ۱۲۴

روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست

طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سر بریدن نیست

مطرب از دست من به جان آمد
که مرا طاقت شنیدن نیست

دست بیچاره چون به جان نرسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست

ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت دام گستریدن نیست

دست در خون عاشقان داری
حاجت تیغ برکشیدن نیست

با خداوندگاری افتادم
کش سر بنده پروریدن نیست

گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون گزیدن نیست

گفت سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۲۳
گوهر بعدی:غزل ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.