۹۲۶ بار خوانده شده

غزل ۲۴۷

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند
کاو مرهم است اگر دگران نیش می‌زنند

ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار
همچون طلسم پای خجالت به دامنند

یک بامداد اگر بخرامی به بوستان
بینی که سرو را ز لب جوی برکنند

تلخ است پیش طایفه‌ای جور خوبروی
از معتقد شنو که شکر می‌پراکنند

ای متقی گر اهل دلی دیده‌ها بدوز
کاینان به دل ربودن مردم معینند

یا پرده‌ای به چشم تأمل فروگذار
یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند

جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف
صندوق سر توست نخواهم که بشکنند

حسن تو نادر است در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست
الا به راه دیده سعدی نظر کنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۶
گوهر بعدی:غزل ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.