۵۱۳ بار خوانده شده

غزل ۲۵۱

اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند
که جور قاعده باشد که بر غلام کنند

هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد
ز دست دوست نشاید که انتقام کنند

به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی
چو روی باز کنی بازت احترام کنند

مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند

چو مرغ خانه به سنگم بزن که بازآیم
نه وحشیم که مرا پای بند دام کنند

یکی به گوشه چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه گه نظر به عام کنند

که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر
حلال نیست که بر دوستان حرام کنند

ز من بپرس که فتوی دهم به مذهب عشق
نظر به روی تو شاید که بر دوام کنند

دهان غنچه بدرد نسیم باد صبا
لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند

غریب مشرق و مغرب به آشنایی تو
غریب نیست که در شهر ما مقام کنند

من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است
که روی در غرض و پشت بر ملام کنند

به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی
که دوستی نبود هر چه ناتمام کنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۵۰
گوهر بعدی:غزل ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.