۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲ - مختوم به منقبت حضرت ولایت مآب علیه السلام

دور نمودم تا فلک از آستان دوست
دارم تن و دلی چو دهان و میان دوست

دارم دل شکسته و دانم که جای او است
ورنه به دل علاقه ندارم به جان دوست

تا از خودی تو اثری است، گرچه نام
هرگز گمان مبر که بیابی نشان دوست

بیرون بود زقوه ی ما سست بازوان
با ضعف دل کشیدن محکم کمان دوست

باید گذشتن از تن خاکی که این غبار
حائل شده میانه ی ما و میان دوست

گیرد چو سیل حادثه آفاق را تمام
در الامان ما است، بلند آستان دوست

دانی که دوست کیست، علی شاه اولیا
چه بود «محیط» خاک ره پاسبان دوست

از مویه هم چو موی وز ناله شدم چو نای
از دوری دهان و فراق میان دوست

دادن به سرو، نسبتش از پست همتی است
برتر زطوبی است، قد دلستان دوست

گردد کجا ز زلزلت الارض مضطرب
آن را که دل قوی است به خط امان دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱ - در مدح سیّد صادق طباطبایی فرماید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳ - در نعت حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و سلم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.