۴۰۷ بار خوانده شده

غزل ۳۱۱

متقلب درون جامه ناز
چه خبر دارد از شبان دراز

عاقل انجام عشق می‌بیند
تا هم اول نمی‌کند آغاز

جهد کردم که دل به کس ندهم
چه توان کرد با دو دیده باز

زینهار از بلای تیر نظر
که چو رفت از کمان نیاید باز

مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیده باز

محتسب در قفای رندانست
غافل از صوفیان شاهدباز

پارسایی که خمر عشق چشید
خانه گو با معاشران پرداز

هر که را با گل آشنایی بود
گو برو با جفای خار بساز

سپرت می‌بباید افکندن
ای که دل می‌دهی به تیرانداز

هر چه بینی ز دوستان کرمست
گر اهانت کنند و گر اعزاز

دست مجنون و دامن لیلی
روی محمود و خاک پای ایاز

هیچ بلبل نداند این دستان
هیچ مطرب ندارد این آواز

هر متاعی ز معدنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۱۰
گوهر بعدی:غزل ۳۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.