۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

شد باز دیده بر رخ نیکوی او مرا
گلها شکفت در چمن کوی او مرا

ای باغبان برو که خدا داد در ازل
سرو سهی ترا، قد دلجوی او مرا

شادم که هر دم از دم دیگر فزونترست
دیوانگی زسلسله ی موی او مرا

رخصت نمیدهد بتماشای ماه نو
میل نظاره ی خم ابروی او مرا

منهم یکی زگوشه نشینانم ای رفیق
سرگشته کرده نرگس جادوی او مرا

از منت صبا چو فغانی درین چمن
آزاد ساخت نکهت گیسوی او مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.