۵۷۱ بار خوانده شده

غزل ۳۲۵

کس ندیده‌ست به شیرینی و لطف و نازش
کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش

مطرب ما را دردیست که خوش می‌نالد
مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش

بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق
آبگینه نتواند که بپوشد رازش

مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش

تا چه کردیم دگرباره که شیرین لب دوست
به سخن باز نمی‌باشد و چشم از نازش

من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی
بنده خدمت بکند ور نکنند اعزازش

غرق دریای غمت را رمقی بیش نماند
آخر اکنون که بکشتی به کنار اندازش

خون سعدی کم از آن است که دست آلایی
ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۲۴
گوهر بعدی:غزل ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.