۵۹۸ بار خوانده شده

غزل ۳۴۸

چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل
یار من و شمع جمع و شاه قبایل

جلوه کنان می‌روی و باز می‌آیی
سرو ندیدم بدین صفت متمایل

هر صفتی را دلیل معرفتی هست
روی تو بر قدرت خدای دلایل

قصه لیلی مخوان و غصه مجنون
عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل

نام تو می‌رفت و عارفان بشنیدند
هر دو به رقص آمدند سامع و قایل

پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حایل

گو همه شهرم نگه کنند و ببینند
دست در آغوش یار کرده حمایل

دور به آخر رسید و عمر به پایان
شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل

گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل

با که نگفتم حکایت غم عشقت
این همه گفتیم و حل نگشت مسائل

سعدی از این پس نه عاقلست نه هشیار
عشق بچربید بر فنون فضایل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۴۷
گوهر بعدی:غزل ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.