هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق نافرجام و دوری از معشوق سخن میگوید. او از وفاداری خود به عشق و رنج دوری میگوید و از این که نتوانسته به وصال معشوق برسد، اظهار ناراحتی میکند. شاعر همچنین از حالات روحی و عرفانی خود در عشق و نماز سخن میگوید و بیان میکند که عشق او را از همه چیز غافل کرده است.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیدهی ادبی و عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل ۳۶۵
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع
که برنخاست قیامت چو بی تو بنشستم
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم
نماز کردم و از بیخودی ندانستم
که در خیال تو عقد نماز چون بستم
نماز مست شریعت روا نمیدارد
نماز من که پذیرد که روز و شب مستم
چنین که دست خیالت گرفت دامن من
چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم
من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا
اگر چه آب حیاتی هلاک خود جستم
اگر خلاف تو بودهست در دلم همه عمر
نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم
بکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیست
که با وجود تو دعوی کند که من هستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع
که برنخاست قیامت چو بی تو بنشستم
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم
نماز کردم و از بیخودی ندانستم
که در خیال تو عقد نماز چون بستم
نماز مست شریعت روا نمیدارد
نماز من که پذیرد که روز و شب مستم
چنین که دست خیالت گرفت دامن من
چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم
من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا
اگر چه آب حیاتی هلاک خود جستم
اگر خلاف تو بودهست در دلم همه عمر
نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم
بکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیست
که با وجود تو دعوی کند که من هستم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۳۶۴
گوهر بعدی:غزل ۳۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.