۱۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۸

چند بسینه از هوس داغ جنون نهد کسی
سر بکسی نمی نهی دل بتو چون نهد کسی

عاقبت از برای تو همچو سپند سوختم
چند بنای عشق بر سحر و فسون نهد کسی

شحنه ی مست نیمشب گر کشدم روا بود
کز چه ز بزم این چنین پای برون نهد کسی

بهر مراد یکدمه این همه جور می کشم
سر بهزار آفت از همت دون نهد کسی

فال زدم که از لبت کشته شوم به یک نفس
هم ز لب تو این سخن به که شکون نهد کسی

رفت فغانی و همه سنگ رقیبش از پیست
شاید اگر از این ستم سر بجنون نهد کسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.