هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق عمیق و وفاداری خود به معشوق سخن میگوید. او بیان میکند که بدون معشوق حتی یک لحظه نیز نمیتواند آرام بگیرد و تنها روی او را میخواهد ببیند. شاعر خود را مانند فرهاد میداند که عاشق شیرین است و حاضر است برای معشوق هر سختی را تحمل کند. او حتی اگر معشوق شمشیر به دست گیرد، سپر پیش او میاندازد و خود را فدای او میکند. شاعر از شب یلدای طولانی و ملالآور شکایت میکند و امیدوار است که صبح مشتاقان برآید. او از خداوند بخشایش میخواهد و دلش مانند شمع میسوزد. شاعر معشوق را به گل تشبیه میکند و خود را بلبلی میداند که نمیتواند از خندههای معشوق لذت ببرد. او به رقیب هشدار میدهد که چشم از معشوق برندارد و به باغبان اطمینان میدهد که گلی را نمیچیند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای سنین پایینتر دشوار باشد.
غزل ۴۲۳
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همیدارم که مسکینم
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمیآید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که میبینم نمیچینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همیدارم که مسکینم
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمیآید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که میبینم نمیچینم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.