هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عارفانه است که در آن شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق خود سخن میگوید. او معشوق را با تشبیهات زیبا مانند سرو، ماه و گل توصیف میکند و از عشق و دلدادگی خود میگوید. شاعر همچنین از درد فراق و ناراحتیهای عشق شکایت میکند و از معشوق میخواهد که به او توجه کند. در پایان، شاعر به این نکته اشاره میکند که تنها پناهگاه او، دوست (معشوق) است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عارفانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از تشبیهات و استعارات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد تا بتواند به درستی درک شود.
غزل ۴۸۶
آن سرو ناز بین که چه خوش میرود به راه
وآن چشم آهوانه که چون میکند نگاه
تو سرو دیدهای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که به سر برنهد کلاه
گل با وجود او چو گیاه است پیش گل
مه پیش روی او چو ستارهست پیش ماه
سلطان صفت همیرود و صد هزار دل
با او چنان که در پی سلطان رود سپاه
گویند از او حذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندانم گریزگاه
اول نظر که چاه زنخدان بدیدمش
گویی در اوفتاد دل از دست من به چاه
دل خود دریغ نیست که از دست من برفت
جان عزیز بر کف دست است گو بخواه
ای هر دو دیده پای که بر خاک مینهی
آخر نه بر دو دیده من به که خاک راه
حیف است از آن دهن که تو داری جواب تلخ
وآن سینه سفید که دارد دل سیاه
بیچارگان بر آتش مهرت بسوختند
آه از تو سنگدل که چه نامهربانی آه
شهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق
شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه
گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بیگناه
بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت
از دوست جز به دوست مبر سعدیا پناه
وآن چشم آهوانه که چون میکند نگاه
تو سرو دیدهای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که به سر برنهد کلاه
گل با وجود او چو گیاه است پیش گل
مه پیش روی او چو ستارهست پیش ماه
سلطان صفت همیرود و صد هزار دل
با او چنان که در پی سلطان رود سپاه
گویند از او حذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندانم گریزگاه
اول نظر که چاه زنخدان بدیدمش
گویی در اوفتاد دل از دست من به چاه
دل خود دریغ نیست که از دست من برفت
جان عزیز بر کف دست است گو بخواه
ای هر دو دیده پای که بر خاک مینهی
آخر نه بر دو دیده من به که خاک راه
حیف است از آن دهن که تو داری جواب تلخ
وآن سینه سفید که دارد دل سیاه
بیچارگان بر آتش مهرت بسوختند
آه از تو سنگدل که چه نامهربانی آه
شهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق
شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه
گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بیگناه
بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت
از دوست جز به دوست مبر سعدیا پناه
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
۱۳۸۰
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۴۸۵
گوهر بعدی:غزل ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.