۵۷۳ بار خوانده شده

غزل ۴۸۷

پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به

چون دلش دادی و مهرش ستدی چاره نماند
اگر او با تو نسازد تو در او سازی به

جز غم یار مخور تا غم کارت بخورد
تو که با مصلحت خویش نپردازی به

سپر صبر تحمل نکند تیر فراق
با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به

با چنین یار که ما عقد محبت بستیم
گر همه مایه زیان می‌کند انبازی به

بنده را بر خط فرمان خداوند امور
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به

گر چو چنگم بزنی پیش تو سر برنکنم
این چنین یار وفادار که بنوازی به

هیچ شک نیست به تیر اجل ای یار عزیز
که من از پای درآیم چو تو اندازی به

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
مطرب از بلبل عاشق به خوش آوازی به

گوش بر ناله مطرب کن و بلبل بگذار
که نگوید سخن از سعدی شیرازی به
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۸۶
گوهر بعدی:غزل ۴۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.