۵۳۰ بار خوانده شده

غزل ۵۲۸

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
جز در این نوبت که دشمن دوست می‌پنداشتی

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم
گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی

همچنانت ناخن رنگین گواهی می‌دهد
بر سرانگشتان که در خون عزیزان داشتی

تا تو برگشتی نیامد هیچ خلق اندر نظر
کز خیالت شحنه‌ای بر ناظرم بگماشتی

هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی

هر دم از شاخ زبانم میوه‌ای تر می‌رسد
بوستان‌ها رست از آن تخمم که در دل کاشتی

سعدی از عقبی و دنیا روی در دیوار کرد
تا تو در دیوار فکرش نقش خود بنگاشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۲۷
گوهر بعدی:غزل ۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.