۵۸۶ بار خوانده شده

غزل ۵۵۵

گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری

تا نکند وفای تو در دل من تغیری
چشم نمی‌کنم به خود تا چه رسد به دیگری

خود نبود و گر بود تا به قیامت آزری
بت نکند به نیکویی چون تو بدیع پیکری

سرو روان ندیده‌ام جز تو به هیچ کشوری
هم نشنیده‌ام که زاد از پدری و مادری

گر به کنار آسمان چون تو برآید اختری
روی بپوشد آفتاب از نظرش به معجری

حاجت گوش و گردنت نیست به زر و زیوری
یا به خضاب و سرمه‌ای یا به عبیر و عنبری

تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهدت حمله بری به لشکری

بسته‌ام از جهانیان بر دل تنگ من دری
تا نکنم به هیچ کس گوشه چشم خاطری

گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتری
شاید اگر نظر کند محتشمی به چاکری

باک مدار سعدیا گر به فدا رود سری
هر که به معظمی رسد ترک دهد محقری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۵۴
گوهر بعدی:غزل ۵۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.