۹۹۵ بار خوانده شده

غزل ۵۷۰

هرگز نبود سرو به بالا که تو داری
یا مه به صفای رخ زیبا که تو داری

گر شمع نباشد شب دلسوختگان را
روشن کند این غره غرا که تو داری

حوران بهشتی که دل خلق ستانند
هرگز نستانند دل ما که تو داری

بسیار بود سرو روان و گل خندان
لیکن نه بدین صورت و بالا که تو داری

پیداست که سرپنجه ما را چه بود زور
با ساعد سیمین توانا که تو داری

سحر سخنم در همه آفاق ببردند
لیکن چه زند با ید بیضا که تو داری

امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است این همه حلوا که تو داری

این روی به صحرا کند آن میل به بستان
من روی ندارم مگر آن جا که تو داری

سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست
تا سر نرود در سر سودا که تو داری

تا میل نباشد به وصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنا که تو داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۶۹
گوهر بعدی:غزل ۵۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.