۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

اگر دیده در مهر و مه ناظر است
غرض چیست او را از این، ظاهر است

از آن دم که از چشم من غایبی
حضوری ندارم خدا حاضر است

سرِ کوی شوقت عجب کعبه یی ست
که در وی دعا زاری زایر است

تو ای تنگ شکّر به طوطیّ جان
چه گفتی که از تو بسی شاکر است

چه محتاج قتل خیالی به تیغ
به یک غمزه خود کار او آخر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.