۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸

سرکشید از کبر ابلیس و چنین مهجور شد
دعوی حلاج بر حق بود از آن منصور شد

شد شمع از سوختن این فنر بس پروانه را
کاو به هر جمعیّتی در عاشقی مشهور شد

شام رمزی گفت از مویش چنین تاریک شد
صبح چون دم زد ز رویش عالمی پرنور شد

خواست موسی کز تجلاّی رخش از خود رود
طور قسمت بین که این دولت نصیب طور شد

تا قضا از محنت شام فراقش یاد داد
عاشقان را روزگار ماتم خود سور شد

در میان ما و جانان جز خیالی پرده نیست
عاقبت آن نیز هم از پیش خواهد دور شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.