۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹

میان ما و تو الفت حکایتی است عجیب
که تو بعهد شبابی و من بنوبت شبیب

اگر تو مرکب تازی بخاک من تازی
چو گرد روح روان خیزدت زسم رکیب

صلیب بستن اگر کار بت پرستانست
بت من از چه فکنده ززلف عود صلیب

همین نه هندوی خال تو ذوق از آن لب یافت
بهشتیان همه دارند از این شراب نصیب

مگر که بر دل مجروح عاشقان زد دست
که خون چو سیل روانست زآستین طبیب

من از عتاب تو شکوه کنم غلطا حاشا
بیار هر چه توداری برای دوست عتیب

نه عاشقست که خود مدعی و کذابست
محب اگر که شکایت کند زجور حبیب

بچنگ غیر بود زلف یارم آشفته
فغان که رشته عمرم بود بدست رقیب

اگر چه نامه سیاهم ولی خوشم با این
که داوری نبود جز علی بروز حسیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.