۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

تا چند آیم بر درت با عجز و لابه نیمشب
بینم ترا با مدعی مست می و گرم طرب

تابم کجا با مهر تو من شبنم و خور چهر تو
تو آتشی و من نیم تو ماهتاب و من قصب

سندان دل و سیمین تنی در سیم داری آهنی
داری بخلد اهریمنی بس ساحری ای بوالعجب

بالات نخل بارور وز لب رطب آورده بر
وان غبغب چون سیم تر چون کوزه نخل رطب

باشد چو مویت مشک تر مشک ار کشد مه را بسر
تابد چو روی تو قمر گر مه کند عنبر سلب

در جمع خیل دلبران تو شاه و باقی چاکران
در دفتر جان پروران روی تو فرد منتخب

من خود نبینم پیش تو چون نوش نوشم نیش تو
قربان منم در کیش تو بر من چه می آری غضب

زلف تو هندو ای پسر هندو کشد گر خور ببر
خالت بود زنگی اگر زنگی ز مه دارد نسب

من خود گدا تو محتشم ای خاک کویت جام جم
در منزلت شاه عجم در مرتبت میر عرب

تو بوتراب ای پادشه خصمت بود خاک سیه
بس فرق باشد در شبه از مصطفی تا بولهب

آشفته خواهد چون غبار آرد بکوی گو گذار
برخیز و اسبابش بیار ای آفرینش را سبب

یا رب آمن روعتی یا صاحبی فی غربتی
یا مونسی فی وحشتی یا راحتی عند التعب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.