۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۹

زهجر زلف تو گفتم شبی کنیم شکایت
فغان که این شب تیره نمیرسد بنهایت

نمیدهد دلم از دست دامن شب یلدا
که در درازی و تاری ززلف تست کنایت

بسوزی ار بعدالت ببخشی ار زکرامت
زتست بخشش و رحمت زماست جرم و جنایت

دعا کنم چو بدشنام نام من بلب آری
که فحش از آن لب شیرین کرامتست و عنایت

حدیث عشق زپروانه پرس وصدق از او جو
که سوخت جانش و از سوختن نکرد شکایت

بغیر شمع که میسوخت شب بحالت زارم
کسی بشام فراق توام نکرد حمایت

بدیده رشگ برد دل برای دیدن رویت
ببین که بخل چه قدر است و رشگ تا به چه غایت

بجز نسیم سحر کو شمیم زلف تو آورد
کسی بزخمی ناسور دل نکرد رعایت

فراق نامه آشفته گر بکوه بخوانی
بسنگ خاره کند آه درمند سرایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.