۱۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۰

ایخوش آنشب که روز غیروز دریار درآید
باب اندوه ببندد در شادی بگشاید

گر پری ما در و غلمان بهشتی پدرت نه
آدمیزاده کجا حور پری چهره بزاید

مطرب از نغمه دل مژمن و کافر بفریبی
ساقی این می که تو داری دو جهان غم بزداید

حسرت از وسمه خورم گرچه بابروی تو پیوست
رشک از سرمه برم گرچه بمژگان تو ساید

بگشا لعل و بگو مسئله جزء بیونان
تا فلاطون زتعجب سرانگشت بخاید

نه گریزان زجهنم نه طلبکار بهشتم
گر لقای تو دهد دست مرا این دو نباید

هندوی کوی تو بودم به تو گر سجده نمودم
سست عهد است که بر آتش عشق تو نپاید

گر بشمشیر کس آزرده شود از تو بعالم
شاید آزردن آفاق بعشاق نشاید

چشم حربا بجز از پرتو خورشید نه بیند
کلک آشفته بجز وصف جمالت نسراید

سر چو گو در سم یکران علی نه بارادت
که چو گونه فلک اندر خم چوگان برباید

شد مگر داغ غلامی تو از چهره نمایان
که بهر شهر کس ار دید بخلقم بنماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.