۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۱

چه برخیزد از این سودا کزو دایم شرر خیزد
چه سود از این عمل داری کزو دایم ضرر خیزد

هوای نفس بگذار و حدیث عقل را بشنو
که خیر از عقل میآید ولی از نفس شر خیزد

بهار طول امل ای دل زدامان عمل مگسل
چه میآید از آن عهدی کزو بوک و مکر خیزد

دگر جانوران از پیشه غیر شیر هم آمد
بنازم نیستان عشق کز وی شیر نر خیزد

اگر نه نار ابراهیم آمد گلشن رویت
چرا اندر میان آتشش گلهای برخیزد

بیا موسی بکوی عشق وارنی گوی خوش بنشین
چه کوهست اینکه هر شب نخل طورش ازکمر خیزد

نشاید خواندنش بستان چه فرقست از بیابانش
چو بید از بوستانی گر درخت بی ثمر خیزد

سپر سازند در میدان چو خیزد از کمان پیکان
حذر کن ای دل از تیری که از شست نظر خیزد

جهان دریای پرموج است و رخت ازو بساحل بر
اگر از قعر این دریا همه لعل و گهر خیزد

بود پیدا که داری آتشی چون شمع پنهانی
از این دودی که آشفته تو را هر شب زسر خیزد

بدفتر وصف حیدر مینویسی و عجب نبود
تو را گر ازنی خامه همه قند و شکر ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.