۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۴

چنان پیش رخت مهر منیر از تاب میافتد
که در مهتاب وقتی کرمکی شب تاب میافتد

رگم ببریدی و پیوند جان شد با تو محکمتر
که گفت این رشته مهر و وفا از تاب میافتد

بود این بحر عشق ای نوح زین ورطه کناری کن
که آخر کشتیت از لطمه در گرداب میافتد

چرا آتش بجان دارد دلم از لعل پرتابت
علاج خسته سوا اگر عناب میافتد

طبیبا نوشداروئی بیاور زآن لب نوشین
شبی کز تاب تب بیمار دل بیتاب میافتد

مپرس از مردم چشمم که چون شد در شب هجران
چه باشد حالت آن کاو که در غرقاب میافتد

زدی بر تار دل زخمه بتا از ناخن مژگان
حذر کن کاتش از این پرده در مضراب میافتد

در این سودا شکیبائی زدل آشفته کمتر جو
کجا ماند بجا آتش چو در سیماب میافتد

علی باب الله واز وسوسه این نفس سرکشرا
بآئین گدایان کار در هر باب میافتد

محب مرتضی هرگز نخواهد رفت در دوزخ
که چون خالص بود زر از چه در تیز آب میافتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.