عبارات مورد جستجو در ۲۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۷۱
معده را پر کردهیی دوش از خمیر و از فطیر
خواب آمد چشم پر شد کآنچه میجستی بگیر
بعد پرخوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث
یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر
سوز اگر از روح خواهی خواجه کم کن لقمه را
گوز اگر مفتوح خواهی کاسه را در پیش گیر
ای خدا جان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش
تا نماند چون سگان مردار هر لقمه پذیر
وقت روزه از میان دل برآید ناله زار
بعد خوردن از ره زیرین گشاید پرده زیر
خواب آمد چشم پر شد کآنچه میجستی بگیر
بعد پرخوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث
یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر
سوز اگر از روح خواهی خواجه کم کن لقمه را
گوز اگر مفتوح خواهی کاسه را در پیش گیر
ای خدا جان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش
تا نماند چون سگان مردار هر لقمه پذیر
وقت روزه از میان دل برآید ناله زار
بعد خوردن از ره زیرین گشاید پرده زیر
مولوی : دفتر پنجم
بخش ۱۳ - بیان آنک نور که غذای جانست غذای جسم اولیا میشود تا او هم یار میشود روح را کی اسلم شیطانی علی یدی
گرچه آن مطعوم جان است و نظر
جسم را هم زان نصیب است ای پسر
گر نگشتی دیو جسم آن را اکول
اسلم الشیطان نفرمودی رسول
دیو زان لوتی که مرده حی شود
تا نیاشامد مسلمان کی شود؟
دیو بر دنیاست عاشق کور و کر
عشق را عشقی دگر برد مگر
از نهانخانه ی یقین چون میچشد
اندکاندک رخت عشق آن جا کشد
یا حریص البطن عرج هکذا
انما المنهاج تبدیل الغذا
یا مریض القلب عرج للعلاج
جملة التدبیر تبدیل المزاج
ایها المحبوس فی رهن الطعام
سوف تنجو ان تحملت الفطام
ان فیالجوع طعاما وافر
افتقدها وارتج یا نافر
اغتذ بالنور کن مثل البصر
وافق الاملاک یا خیر البشر
چون ملک تسبیح حق را کن غذا
تا رهی همچون ملایک از اذا
جبرئیل ار سوی جیفه کم تند
او به قوت کی ز کرکس کم زند؟
حبذا خوانی نهاده در جهان
لیک از چشم خسیسان بس نهان
گر جهان باغی پر از نعمت شود
قسم موش و مار هم خاکی بود
جسم را هم زان نصیب است ای پسر
گر نگشتی دیو جسم آن را اکول
اسلم الشیطان نفرمودی رسول
دیو زان لوتی که مرده حی شود
تا نیاشامد مسلمان کی شود؟
دیو بر دنیاست عاشق کور و کر
عشق را عشقی دگر برد مگر
از نهانخانه ی یقین چون میچشد
اندکاندک رخت عشق آن جا کشد
یا حریص البطن عرج هکذا
انما المنهاج تبدیل الغذا
یا مریض القلب عرج للعلاج
جملة التدبیر تبدیل المزاج
ایها المحبوس فی رهن الطعام
سوف تنجو ان تحملت الفطام
ان فیالجوع طعاما وافر
افتقدها وارتج یا نافر
اغتذ بالنور کن مثل البصر
وافق الاملاک یا خیر البشر
چون ملک تسبیح حق را کن غذا
تا رهی همچون ملایک از اذا
جبرئیل ار سوی جیفه کم تند
او به قوت کی ز کرکس کم زند؟
حبذا خوانی نهاده در جهان
لیک از چشم خسیسان بس نهان
گر جهان باغی پر از نعمت شود
قسم موش و مار هم خاکی بود
مولوی : دفتر پنجم
بخش ۷۱ - در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و مانع شدن او از طعام الله چنانک فرمود الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع طعام الله و قوله ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله یرزقون فرحین
وارهی زین روزی ریزهی کثیف
درفتی در لوت و در قوت شریف
گر هزاران رطل لوتش میخوری
میروی پاک و سبک همچون پری
که نه حبس باد و قولنجت کند
چارمیخ معده آهنجت کند
گر خوری کم گرسنه مانی چو زاغ
ور خوری پر گیرد آروغت دماغ
کم خوری خوی بد و خشکی و دق
پر خوری شد تخمه را تن مستحق
از طعام الله و قوت خوشگوار
بر چنان دریا چو کشتی شو سوار
باش در روزه شکیبا و مصر
دم به دم قوت خدا را منتظر
کان خدای خوبکار بردبار
هدیهها را میدهد در انتظار
انتظار نان ندارد مرد سیر
که سبک آید وظیفه یا که دیر
بینوا هر دم همی گوید که کو؟
در مجاعت منتظر در جست و جو
چون نباشی منتظر ناید به تو
آن نواله ی دولت هفتاد تو
ای پدر الانتظار الانتظار
از برای خوان بالا مردوار
هر گرسنه عاقبت قوتی بیافت
آفتاب دولتی بر وی بتافت
ضیف با همت چو ز آشی کم خورد
صاحب خوان آش بهتر آورد
جز که صاحب خوان درویشی لئیم
ظن بد کم بر به رزاق کریم
سر برآور همچو کوهی ای سند
تا نخستین نور خور بر تو زند
کان سر کوه بلند مستقر
هست خورشید سحر را منتظر
درفتی در لوت و در قوت شریف
گر هزاران رطل لوتش میخوری
میروی پاک و سبک همچون پری
که نه حبس باد و قولنجت کند
چارمیخ معده آهنجت کند
گر خوری کم گرسنه مانی چو زاغ
ور خوری پر گیرد آروغت دماغ
کم خوری خوی بد و خشکی و دق
پر خوری شد تخمه را تن مستحق
از طعام الله و قوت خوشگوار
بر چنان دریا چو کشتی شو سوار
باش در روزه شکیبا و مصر
دم به دم قوت خدا را منتظر
کان خدای خوبکار بردبار
هدیهها را میدهد در انتظار
انتظار نان ندارد مرد سیر
که سبک آید وظیفه یا که دیر
بینوا هر دم همی گوید که کو؟
در مجاعت منتظر در جست و جو
چون نباشی منتظر ناید به تو
آن نواله ی دولت هفتاد تو
ای پدر الانتظار الانتظار
از برای خوان بالا مردوار
هر گرسنه عاقبت قوتی بیافت
آفتاب دولتی بر وی بتافت
ضیف با همت چو ز آشی کم خورد
صاحب خوان آش بهتر آورد
جز که صاحب خوان درویشی لئیم
ظن بد کم بر به رزاق کریم
سر برآور همچو کوهی ای سند
تا نخستین نور خور بر تو زند
کان سر کوه بلند مستقر
هست خورشید سحر را منتظر
نظامی گنجوی : خسرو و شیرین
بخش ۱۰۲ - در پاس تندرستی از راه اعتدال
دگر باره بگفتش کای خردمند
طبیبانه در آموزم یکی پند
جوابش داد کای باریک بینش
جهان جان و جان آفرینش
طبیبی در یکی نکته نهفته است
خدا آن نکته را با خلق گفته است
بیا شام و بخور خوردی که خواهی
کم و بسیار نه کارد تباهی
ز بسیار و ز کم بگذر که خام است
نگهدار اعتدال اینت تمام است
دو زیرک خواندهام کاندر دیاری
رسیدند از قضا بر چشمه ساری
یکی کم خورد کاین جان میگزاید
یکی پر خورد کاین جان میفزاید
چو بر حد عدالت ره نبردند
ز محرومی و سیری هر دو مردند
طبیبانه در آموزم یکی پند
جوابش داد کای باریک بینش
جهان جان و جان آفرینش
طبیبی در یکی نکته نهفته است
خدا آن نکته را با خلق گفته است
بیا شام و بخور خوردی که خواهی
کم و بسیار نه کارد تباهی
ز بسیار و ز کم بگذر که خام است
نگهدار اعتدال اینت تمام است
دو زیرک خواندهام کاندر دیاری
رسیدند از قضا بر چشمه ساری
یکی کم خورد کاین جان میگزاید
یکی پر خورد کاین جان میفزاید
چو بر حد عدالت ره نبردند
ز محرومی و سیری هر دو مردند
اوحدی مراغهای : جام جم
در فایدهٔ جوع
قوت دل ز عقل و جان باشد
قوت تن ز آب و نان باشد
خانه خالی بود، حضور دهد
تن خالی فروغ و نور دهد
علم جویی، به ترک سیری کن
جان طلب میکنی، دلیری کن
سر خاری بخور، مشوه خیره
تا نگردد دلت چو تن تیره
صیقل نفس چیست؟ کم خوردن
آفت عقل؟ نفس پروردن
خلق را بر نماز داشتهاند
صفت روزه راز داشتهاند
بهتر از جوع بر دلیلی نیست
به جزین آتش خلیلی نیست
آتشی کو بهار و لاله دهد
ترک این سفره و نواله دهد
گر بدان ملک آرزوست رجوع
نرسی جز به پای مردی جوع
رای روشن شود ز کم خوردن
بهر خوردن چراست غم خوردن؟
عود و چنک و چغان که پر سازند
از درون تهی خوش آوازند
پر شکم شد، خر و رباب یکیست
تیره گردید، خاک و آب یکیست
عیب« صوتالحمیر» میدانی
بر سر سفره خر چه میرانی؟
شکمت پر شود، بخار کند
بر دماغ و دیو اندر آید از در تو
نحل را چون لطیف بود خورش
گشت نخلی که شهد بود برش
خون حیوان مخور که گنده شوی
آب حیوان بخور، که زنده شوی
آب حیوان مدان به جز دانش
چون بیابی، به نوش از جانش
زین خورشها تهی شکم بهتر
ور حلالست نیز کم بهتر
که چو بادت در شکنبه زند
آتشت در کلاه و پنبه زند
در نباتی چو کثرت عددی
نیست، کم شد درو فضول ردی
باز حیوان که اصل ترکیبش
بیشتر بود، گشت کم طیبش
گند سرگین ز گند غایط کم
کین یک از رستنیست و آن از دم
به جزین چون نماند برهانی
خاک خوردن به از چنین نانی
چون به پاکیست فرق این که و مه
معدنی از نبات و حیوان به
آز را تا تو هم شکی یابی
کام یابی، ولیک کم یابی
چند و چند آخر از گران خیزی؟
جهد کن تا در آن میان خیزی
تو نه از بهر خوردن آمدهای
کز پی کار کردن آمدهای
بندهٔ مرده دل چکار آید؟
زنده شو، تا سگت شکار آید
راه دینا ز بهر رفتن تست
نه ز بهر فراغ و خفتن تست
هر چه مستت کند شراب تو اوست
و آنچه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری، کند مستی
کم خور، ای خواجه، کز بلا رستی
دل چرا میل آن طعام کند؟
که حلال ترا حرام کند
گندم و گوشت خون شود در تن
خون منی گردد و منی روغن
آتش شهوت اندر آن افتد
فتنهای درمیان ران افتد
شوخ از آن روغنست در تن تو
خون صابونیان به گردن تو
نفس پرچرک و خرقه صابونی؟
این هم از حیلتست و مابونی
روزهدار و به دیگران بخوران
نه بخور روز و شب، شکم بدران
تو ز آسیب روزهٔ ماهی
برکشی هر دم از جگر آهی
عارفان ماه خویش سال کنند
روزه گیرند و شب وصال کنند
ننمایند روی وصل به خام
پختگان را وصال نیست حرام
آنکه از پیش کردگار خورد
با تو چون هر شبی دوبار خورد؟
تو که هم شام و هم سحر بخوری
ره به آن روزها چگونه بری؟
با چنان خوردن و چنان آروق
چون بری رخت روح بر عیوق؟
بسکه شب نای لب بجنبانی
روز مانند نای انبانی
عارفان را ز روزه در شب قدر
شود از فیض نور چهره چو بدر
تو به روزی هلال عید شوی
ور به ماهی رسد قدید شوی
تو شکم بودهای، از آنی سست
جان و دل باش، تا که باشی چست
هر که روزش به فربهی باشد
چون شکم شد تهی، تهی باشد
تن چو از خون ثقیل سنگ آید
دل ز بار بدن به تنگ آید
در تن این باد ناخوش و گنده
چون گذارد چراغ را زنده؟
هر دمت بوی بر دماغ زند
همچو بادی که بر چراغ زند
شکم پر ز هیج را چکنی؟
رودهٔ پیچ پیچ را چکنی؟
جگر و دل درست کن بیقین
جگر شیر مردی و دل دین
تو ز کم خوردن و ز بیخوابی
یابی، ار زانکه دولتی یابی
قوت تن ز آب و نان باشد
خانه خالی بود، حضور دهد
تن خالی فروغ و نور دهد
علم جویی، به ترک سیری کن
جان طلب میکنی، دلیری کن
سر خاری بخور، مشوه خیره
تا نگردد دلت چو تن تیره
صیقل نفس چیست؟ کم خوردن
آفت عقل؟ نفس پروردن
خلق را بر نماز داشتهاند
صفت روزه راز داشتهاند
بهتر از جوع بر دلیلی نیست
به جزین آتش خلیلی نیست
آتشی کو بهار و لاله دهد
ترک این سفره و نواله دهد
گر بدان ملک آرزوست رجوع
نرسی جز به پای مردی جوع
رای روشن شود ز کم خوردن
بهر خوردن چراست غم خوردن؟
عود و چنک و چغان که پر سازند
از درون تهی خوش آوازند
پر شکم شد، خر و رباب یکیست
تیره گردید، خاک و آب یکیست
عیب« صوتالحمیر» میدانی
بر سر سفره خر چه میرانی؟
شکمت پر شود، بخار کند
بر دماغ و دیو اندر آید از در تو
نحل را چون لطیف بود خورش
گشت نخلی که شهد بود برش
خون حیوان مخور که گنده شوی
آب حیوان بخور، که زنده شوی
آب حیوان مدان به جز دانش
چون بیابی، به نوش از جانش
زین خورشها تهی شکم بهتر
ور حلالست نیز کم بهتر
که چو بادت در شکنبه زند
آتشت در کلاه و پنبه زند
در نباتی چو کثرت عددی
نیست، کم شد درو فضول ردی
باز حیوان که اصل ترکیبش
بیشتر بود، گشت کم طیبش
گند سرگین ز گند غایط کم
کین یک از رستنیست و آن از دم
به جزین چون نماند برهانی
خاک خوردن به از چنین نانی
چون به پاکیست فرق این که و مه
معدنی از نبات و حیوان به
آز را تا تو هم شکی یابی
کام یابی، ولیک کم یابی
چند و چند آخر از گران خیزی؟
جهد کن تا در آن میان خیزی
تو نه از بهر خوردن آمدهای
کز پی کار کردن آمدهای
بندهٔ مرده دل چکار آید؟
زنده شو، تا سگت شکار آید
راه دینا ز بهر رفتن تست
نه ز بهر فراغ و خفتن تست
هر چه مستت کند شراب تو اوست
و آنچه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری، کند مستی
کم خور، ای خواجه، کز بلا رستی
دل چرا میل آن طعام کند؟
که حلال ترا حرام کند
گندم و گوشت خون شود در تن
خون منی گردد و منی روغن
آتش شهوت اندر آن افتد
فتنهای درمیان ران افتد
شوخ از آن روغنست در تن تو
خون صابونیان به گردن تو
نفس پرچرک و خرقه صابونی؟
این هم از حیلتست و مابونی
روزهدار و به دیگران بخوران
نه بخور روز و شب، شکم بدران
تو ز آسیب روزهٔ ماهی
برکشی هر دم از جگر آهی
عارفان ماه خویش سال کنند
روزه گیرند و شب وصال کنند
ننمایند روی وصل به خام
پختگان را وصال نیست حرام
آنکه از پیش کردگار خورد
با تو چون هر شبی دوبار خورد؟
تو که هم شام و هم سحر بخوری
ره به آن روزها چگونه بری؟
با چنان خوردن و چنان آروق
چون بری رخت روح بر عیوق؟
بسکه شب نای لب بجنبانی
روز مانند نای انبانی
عارفان را ز روزه در شب قدر
شود از فیض نور چهره چو بدر
تو به روزی هلال عید شوی
ور به ماهی رسد قدید شوی
تو شکم بودهای، از آنی سست
جان و دل باش، تا که باشی چست
هر که روزش به فربهی باشد
چون شکم شد تهی، تهی باشد
تن چو از خون ثقیل سنگ آید
دل ز بار بدن به تنگ آید
در تن این باد ناخوش و گنده
چون گذارد چراغ را زنده؟
هر دمت بوی بر دماغ زند
همچو بادی که بر چراغ زند
شکم پر ز هیج را چکنی؟
رودهٔ پیچ پیچ را چکنی؟
جگر و دل درست کن بیقین
جگر شیر مردی و دل دین
تو ز کم خوردن و ز بیخوابی
یابی، ار زانکه دولتی یابی
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۸۸
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۷
سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۴
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاد سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی در نخواست پیش پیغمبر آمد و گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب فرستادهاند و درین مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است به جای آورد. رسول علیه السلام گفت این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند. حکیم گفت این است موجب تندرستی زمین ببوسید و برفت.
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید
سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۵
در سیرت اردشیر بابکان آمده است که حکیم عرب را پرسید که روزی چه مایه طعام باید خوردن گفت صد درم سنگ کفایت است گفت این قدر چه قوّت دهد گفت
هذا المِقدارُ یَحمِلُکَ و ما زادَ عَلی ذلک فَانتَ حامِلُه یعنی این قدر ترا بر پای همیدارد و هر چه برین زیادت کنی تو حمال آنی
خوردن برای زيستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است
هذا المِقدارُ یَحمِلُکَ و ما زادَ عَلی ذلک فَانتَ حامِلُه یعنی این قدر ترا بر پای همیدارد و هر چه برین زیادت کنی تو حمال آنی
خوردن برای زيستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است
سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۷
یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند گفت ای پدر گرسنگی خلق را بکشد نشنیدهای که ظریفان گفتهاند به سیری مردن به که گرسنگی بردن.
گفت اندازه نگهدار، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا
نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف ، جانت برآید
با آن که در وجود طعامست عیش نفس
رنچ آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گل شكر خوری به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوری گل شکر بود
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
رنجوری را گفتند دلت چه خواهد گفت آنکه دلم چیزی نخواهد
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
گفت اندازه نگهدار، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا
نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف ، جانت برآید
با آن که در وجود طعامست عیش نفس
رنچ آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گل شكر خوری به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوری گل شکر بود
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
رنجوری را گفتند دلت چه خواهد گفت آنکه دلم چیزی نخواهد
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۴۲
هجویری : باب آدابهم فی الأکل
باب آدابهم فی الأکل
بدان که آدمی را از أکل چاره نیست؛ که اقامت تألیف طبایع جز به طعام و شراب نیست؛ اما شرط مروت آن است که اندر آن مبالغت نکند و روز و شب خود را در اندیشهٔ آن مشغول نگرداند.
شافعی گوید، رحمة اللّه علیه: «مَنْ کانَ هَمّتُه مایدخُلُ فی جَوْفِه، فانَّ قیمَتَه مایَخْرُجُ منه.»
و مر مرید حق را هیچ چیز مضرتر از خوردن بسیار نیست. و پیش از این اندر این کتاب، اندر «باب الجوع» طرفی از این معنی گفتهام؛ اما اینجا این مقدار اندر خور میباشد.
و اندر حکایات یافتم که: ابویزید را رضی اللّه عنه پرسیدند که: «چرا تو مدح گرسنگی بسیار گویی؟» گفت: «آری، اگر فرعون گرسنه بودی، هرگز انا ربّکم الاعلی (۲۴/النّازعات) نگفتی و اگر قارون گرسنه بودی باغی نگشتی؛ و ثعلبه تا گرسنه بود به همه زبانها ستوده بود، چون سیر شد نفاق ظاهر کرد.» و قال اللّه تعالی: «والّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ و یَأکُلُونَ کَما تَأکُلُ الأنعامُ و النّارُ مثویً لَهُم(۱۲/محمد).»
و سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه گفت: «شکم پر از خمر حرام دوستتر دارم که پر از طعام حلال.» گفتند: «چرا؟» گفت: «از برای آن که چون شکم پر از خمرم بود، عقل بیارامد و آتش شهوت بمیرد و خلق از دست و زبان وی ایمن شوند؛ اما چون پر طعام حلال بود فضول آرزو کند و شهوت قوت گیرد و نفس به طلب نصیبهای خود سر برآرد.»
و گفتهاند مشایخ در صفت ایشان که: «أکلُهُم کَأکْلِ الْمَرْضی و نُوْمُهُ کَنَوْمِ الْغَرْقی. خوردنشان چون از آنِ بیماران بود و خوابشان چون خواب غرقه شدگان.»
پس شرط آداب اکل آن است که تنها نخورند و ایثار کنند مر یکدیگر را؛ لقوله، علیه السّلام: «شرُّ النّاسِ مَنْ أَکَلَ وَحْدَهُ وَضَرَبَ عَبْدَهُ وَمَنَعَ رِفْدَهُ.» چون بر سفره نشینند خاموش نباشند و ابتدا به نام خدای کنند و حدیثی نگویند از نهاد و برداشت که اصحاب را از آن کراهیت آید و لقمهٔ اول بر نمک زنند و مر رفیق خود را انصاف دهند.
و سهل بن عبداللّه را پرسیدند از معنی «إنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بالعَدْلِ و الإحْسانِ (۹۰/ النّحل).» گفت: «عدل آن بود که انصاف رفیق اندر لقمه بدهد و احسان آن که وی را بدان لقمه اولیتر از خود داند.»
و شیخ من رضی اللّه عنه گفتی که: «عجب دارم از آن مدعی که گوید من به ترک دنیا گفتهام، و اندر اندیشهٔ لقمه باشد.»
آنگاه باید که طعام به دست راست خورد و جز اندر لقمهٔ خود ننگرد ودر طعام خوردن آب کمتر خورد مگر اندر حال تشنگی صادق و چون بخورد اندک خورد چندان که جگرتر شود و لقمه بزرگ نکند و خرد بخاید و شتاب نکند؛ که از این چیزها بیم تخمهها بود و مخالفت سنت و چون از طعام فارغ شود حمد گوید و دست بشوید.
و اگر از میان جماعت دو یا سه کس یا بیشتر پنهانِ جماعت به دعوتی شوند و چیزی خورند بعضی از مشایخ گفتهاند که: «آن حرام باشد و اندر صحبت کردن خیانت بود؛ اولئکَ مایَأْکُلُونَ فی بُطُونِهم إلّا النّارَ (۱۷۴/البقره)»، و گروهی گفتهاند که: «چون جماعتی باشند بر موافقت یکدیگر روا باشد.» و گروهی گفتهاند که: «اگر یک کس باشد هم روا باشد؛ که وی را انصاف نه در حال وحدت میباید داد که اندر حال صحبت میباید داد. چون تنها باشد حکم صحبت یک ساعته از وی برخیزد و بدان مأخوذ نباشد.»
و مهمترین اصلی اندر این مذهب آن است که دعوت درویشی را رد نکند و دعوت دنیاداری نرود و طعام ایشان را اجابت نکند و از ایشان چیزی اندر نخواهد؛ که اندر آن وهنی باشد مر طریقت را؛ از آنچه اهل دنیا محرم نیند مر درویشان را.
و در جمله مرد به کثرت متاع، دنیا دار نباشد و به قلت آن درویش نه؛ که هر که به تفضیل فقر بر غنا مُقرّ بود، وی دنیادار نباشد اگرچه مَلِکی باشد و هر که منکر بود دنیادار بود اگرچه مضطری بود.
و چون به دعوت حاضر شد به چیزی خوردن و ناخوردن تکلف نکند بر حکم وقت برود. و چون صاحب دعوت محرم باشد روا بود که متأهلی زَلّهای برگیرد و اگر نامحرم بود به خانهٔ وی رفتن روا نبود. اما همه وقت زله ناکردن اولیتر باشد؛ که سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه گوید: «الزَّلةُ زَلّةٌ. زلّه زلّت بود.» و اللّه اعلم بالصّواب.
شافعی گوید، رحمة اللّه علیه: «مَنْ کانَ هَمّتُه مایدخُلُ فی جَوْفِه، فانَّ قیمَتَه مایَخْرُجُ منه.»
و مر مرید حق را هیچ چیز مضرتر از خوردن بسیار نیست. و پیش از این اندر این کتاب، اندر «باب الجوع» طرفی از این معنی گفتهام؛ اما اینجا این مقدار اندر خور میباشد.
و اندر حکایات یافتم که: ابویزید را رضی اللّه عنه پرسیدند که: «چرا تو مدح گرسنگی بسیار گویی؟» گفت: «آری، اگر فرعون گرسنه بودی، هرگز انا ربّکم الاعلی (۲۴/النّازعات) نگفتی و اگر قارون گرسنه بودی باغی نگشتی؛ و ثعلبه تا گرسنه بود به همه زبانها ستوده بود، چون سیر شد نفاق ظاهر کرد.» و قال اللّه تعالی: «والّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ و یَأکُلُونَ کَما تَأکُلُ الأنعامُ و النّارُ مثویً لَهُم(۱۲/محمد).»
و سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه گفت: «شکم پر از خمر حرام دوستتر دارم که پر از طعام حلال.» گفتند: «چرا؟» گفت: «از برای آن که چون شکم پر از خمرم بود، عقل بیارامد و آتش شهوت بمیرد و خلق از دست و زبان وی ایمن شوند؛ اما چون پر طعام حلال بود فضول آرزو کند و شهوت قوت گیرد و نفس به طلب نصیبهای خود سر برآرد.»
و گفتهاند مشایخ در صفت ایشان که: «أکلُهُم کَأکْلِ الْمَرْضی و نُوْمُهُ کَنَوْمِ الْغَرْقی. خوردنشان چون از آنِ بیماران بود و خوابشان چون خواب غرقه شدگان.»
پس شرط آداب اکل آن است که تنها نخورند و ایثار کنند مر یکدیگر را؛ لقوله، علیه السّلام: «شرُّ النّاسِ مَنْ أَکَلَ وَحْدَهُ وَضَرَبَ عَبْدَهُ وَمَنَعَ رِفْدَهُ.» چون بر سفره نشینند خاموش نباشند و ابتدا به نام خدای کنند و حدیثی نگویند از نهاد و برداشت که اصحاب را از آن کراهیت آید و لقمهٔ اول بر نمک زنند و مر رفیق خود را انصاف دهند.
و سهل بن عبداللّه را پرسیدند از معنی «إنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بالعَدْلِ و الإحْسانِ (۹۰/ النّحل).» گفت: «عدل آن بود که انصاف رفیق اندر لقمه بدهد و احسان آن که وی را بدان لقمه اولیتر از خود داند.»
و شیخ من رضی اللّه عنه گفتی که: «عجب دارم از آن مدعی که گوید من به ترک دنیا گفتهام، و اندر اندیشهٔ لقمه باشد.»
آنگاه باید که طعام به دست راست خورد و جز اندر لقمهٔ خود ننگرد ودر طعام خوردن آب کمتر خورد مگر اندر حال تشنگی صادق و چون بخورد اندک خورد چندان که جگرتر شود و لقمه بزرگ نکند و خرد بخاید و شتاب نکند؛ که از این چیزها بیم تخمهها بود و مخالفت سنت و چون از طعام فارغ شود حمد گوید و دست بشوید.
و اگر از میان جماعت دو یا سه کس یا بیشتر پنهانِ جماعت به دعوتی شوند و چیزی خورند بعضی از مشایخ گفتهاند که: «آن حرام باشد و اندر صحبت کردن خیانت بود؛ اولئکَ مایَأْکُلُونَ فی بُطُونِهم إلّا النّارَ (۱۷۴/البقره)»، و گروهی گفتهاند که: «چون جماعتی باشند بر موافقت یکدیگر روا باشد.» و گروهی گفتهاند که: «اگر یک کس باشد هم روا باشد؛ که وی را انصاف نه در حال وحدت میباید داد که اندر حال صحبت میباید داد. چون تنها باشد حکم صحبت یک ساعته از وی برخیزد و بدان مأخوذ نباشد.»
و مهمترین اصلی اندر این مذهب آن است که دعوت درویشی را رد نکند و دعوت دنیاداری نرود و طعام ایشان را اجابت نکند و از ایشان چیزی اندر نخواهد؛ که اندر آن وهنی باشد مر طریقت را؛ از آنچه اهل دنیا محرم نیند مر درویشان را.
و در جمله مرد به کثرت متاع، دنیا دار نباشد و به قلت آن درویش نه؛ که هر که به تفضیل فقر بر غنا مُقرّ بود، وی دنیادار نباشد اگرچه مَلِکی باشد و هر که منکر بود دنیادار بود اگرچه مضطری بود.
و چون به دعوت حاضر شد به چیزی خوردن و ناخوردن تکلف نکند بر حکم وقت برود. و چون صاحب دعوت محرم باشد روا بود که متأهلی زَلّهای برگیرد و اگر نامحرم بود به خانهٔ وی رفتن روا نبود. اما همه وقت زله ناکردن اولیتر باشد؛ که سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه گوید: «الزَّلةُ زَلّةٌ. زلّه زلّت بود.» و اللّه اعلم بالصّواب.
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۳۸
گر کند مادر زخشکی بخل دراعطای شیر
اشگ طفلان را ید بیضاست دراجرای شیر
ساغرلب تشنه آرد خون مینا را بجوش
جذب کودک رادم عیسی است دراحیای شیر
کهربا بال وپر پروازگرددکاه را
مهر مادر می کنداطفال را جویای شیر
میرساند رزق هرکس را بقدرظرف،حق
هست در خورد دهان کودکان مجرای شیر
آنکه تعلیم مکیدن می دهد اطفال را
می دهد خون سیه را کسوت بیضای شیر
روزی که ما بی زبانان بی طلب خواهد رساند
آنکه پیش از طفل در پستان کند انشای شیر
ترک عادت بر سبک مغزان بود ناخوشگوار
پیش طفلان نعمت الوان نگیرد جای شیر
روی ممسک تلخ از آن باشد که پستان سیاه
از سراطفال بیرون می برد سودای شیر
شکوه باشد حاصل نیکی به کافرنعمتان
در دل مادر کند خون طفل بدخو جای شیر
چشم زاهد از لقای دوست باشد بر بهشت
کی توان بردن ز طبع طفل استسقای شیر
کفر نعمت می کند رزق هلال خود حرام
می خورد خون طفل از پستان گزیدن جای شیر
حرص پیران از سفیدی های مو گردد زیاد
برنیارد ازوجود این زهر رادریای شیر
حرص زر نتوان جدا کرد از کهنسالان به تیغ
آب نتواند سفیدی را برداز سیمای شیر
از سفیدی های مو شدتنگ صائب خلق من
خشک مغزی های من افزود ازین دریای شیر
اشگ طفلان را ید بیضاست دراجرای شیر
ساغرلب تشنه آرد خون مینا را بجوش
جذب کودک رادم عیسی است دراحیای شیر
کهربا بال وپر پروازگرددکاه را
مهر مادر می کنداطفال را جویای شیر
میرساند رزق هرکس را بقدرظرف،حق
هست در خورد دهان کودکان مجرای شیر
آنکه تعلیم مکیدن می دهد اطفال را
می دهد خون سیه را کسوت بیضای شیر
روزی که ما بی زبانان بی طلب خواهد رساند
آنکه پیش از طفل در پستان کند انشای شیر
ترک عادت بر سبک مغزان بود ناخوشگوار
پیش طفلان نعمت الوان نگیرد جای شیر
روی ممسک تلخ از آن باشد که پستان سیاه
از سراطفال بیرون می برد سودای شیر
شکوه باشد حاصل نیکی به کافرنعمتان
در دل مادر کند خون طفل بدخو جای شیر
چشم زاهد از لقای دوست باشد بر بهشت
کی توان بردن ز طبع طفل استسقای شیر
کفر نعمت می کند رزق هلال خود حرام
می خورد خون طفل از پستان گزیدن جای شیر
حرص پیران از سفیدی های مو گردد زیاد
برنیارد ازوجود این زهر رادریای شیر
حرص زر نتوان جدا کرد از کهنسالان به تیغ
آب نتواند سفیدی را برداز سیمای شیر
از سفیدی های مو شدتنگ صائب خلق من
خشک مغزی های من افزود ازین دریای شیر
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۹ - النوبة الاولی
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ میخورید از هر چه در زمین حَلالًا طَیِّباً آنچه حلال پاک است و خورنده را گشاده، وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مایستید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که دیو شما را دشمنى است آشکارا.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ شما را مىفرماید بِالسُّوءِ ببدى وَ الْفَحْشاءِ و گزاف کارى وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و آنچه ور اللَّه آن گوئید که مىندانید.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ و چون ایشان را گویند اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ بر پى آن ایستید که اللَّه فرو فرستاد، قالُوا گویند بَلْ نَتَّبِعُ نه که بر پى آن ایستیم ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا که پدران خود را ور آن یافتیم، أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش، و اگر پدران ایشان لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً نه چیزى در مىیافتند وَ لا یَهْتَدُونَ و نه راست مىشناختند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا و سان ایشان که کافر شدند کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ راست چون سان آن کس است که مىپشاید ِما لا یَسْمَعُ بجانورى که نمىشنود إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً مگر آوازى و بانگى صُمٌّ از شنیدن حق کراناند، بُکْمٌ از پاسخ کردن حق گنگاناند، عُمْیٌ از دیدن حق نابینایان اند، فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ هیچ نشان براستى در نمىیاوند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکها که شما را روزى دادیم وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و آزادى از خذاى کنید و روزى دهنده وى را دانید إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ اگر وى را میپرستید
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ وى ببست و حرام کرد بر شما الْمَیْتَةَ مردار وَ الدَّمَ و خون وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و گوشت خوک، وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ و آنچه بر کشتن آن معبودى جز از خداى نام بردند فَمَنِ اضْطُرَّ هر که در نایافت بیچاره ماند غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بروى بزه نیست از آن خوردن، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خذاى آمرزگارست و بخشاینده.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلَ اللَّهُ آنچه خداى فرو فرستاده مِنَ الْکِتابِ از نامه و پیغام وَ یَشْتَرُونَ بِهِ و بآن پنهان کردن میخرند ثَمَناً قَلِیلًا بهایى اندک، أُولئِکَ ایشانند ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ که نمىخورند در شکمهاى خویش إِلَّا النَّارَ جز از آتش، وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ و سخن نگوید خذاى با ایشان یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را نستاید وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى دردنماى درد افزاى.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى ایشان آنند که راست راهى فروختند و گم راهى خریدند، وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ و عذاب خریدند و سزاوارى آمرزش فروختند، فَما أَصْبَرَهُمْ چه چیز ایشان را شکیبا کرد عَلَى النَّارِ بر کارى که پاداش آن کار آتش است
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ آن پاداش بآنست که خداى نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ نامه که فرو فرستاد بداد فرستاد و راستى، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ و ایشان که مختلف گشتند در آن کتاب لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ در ستیزىاند و در خلافى از حق دور.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ شما را مىفرماید بِالسُّوءِ ببدى وَ الْفَحْشاءِ و گزاف کارى وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و آنچه ور اللَّه آن گوئید که مىندانید.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ و چون ایشان را گویند اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ بر پى آن ایستید که اللَّه فرو فرستاد، قالُوا گویند بَلْ نَتَّبِعُ نه که بر پى آن ایستیم ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا که پدران خود را ور آن یافتیم، أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش، و اگر پدران ایشان لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً نه چیزى در مىیافتند وَ لا یَهْتَدُونَ و نه راست مىشناختند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا و سان ایشان که کافر شدند کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ راست چون سان آن کس است که مىپشاید ِما لا یَسْمَعُ بجانورى که نمىشنود إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً مگر آوازى و بانگى صُمٌّ از شنیدن حق کراناند، بُکْمٌ از پاسخ کردن حق گنگاناند، عُمْیٌ از دیدن حق نابینایان اند، فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ هیچ نشان براستى در نمىیاوند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکها که شما را روزى دادیم وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و آزادى از خذاى کنید و روزى دهنده وى را دانید إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ اگر وى را میپرستید
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ وى ببست و حرام کرد بر شما الْمَیْتَةَ مردار وَ الدَّمَ و خون وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و گوشت خوک، وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ و آنچه بر کشتن آن معبودى جز از خداى نام بردند فَمَنِ اضْطُرَّ هر که در نایافت بیچاره ماند غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بروى بزه نیست از آن خوردن، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خذاى آمرزگارست و بخشاینده.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلَ اللَّهُ آنچه خداى فرو فرستاده مِنَ الْکِتابِ از نامه و پیغام وَ یَشْتَرُونَ بِهِ و بآن پنهان کردن میخرند ثَمَناً قَلِیلًا بهایى اندک، أُولئِکَ ایشانند ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ که نمىخورند در شکمهاى خویش إِلَّا النَّارَ جز از آتش، وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ و سخن نگوید خذاى با ایشان یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را نستاید وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى دردنماى درد افزاى.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى ایشان آنند که راست راهى فروختند و گم راهى خریدند، وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ و عذاب خریدند و سزاوارى آمرزش فروختند، فَما أَصْبَرَهُمْ چه چیز ایشان را شکیبا کرد عَلَى النَّارِ بر کارى که پاداش آن کار آتش است
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ آن پاداش بآنست که خداى نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ نامه که فرو فرستاد بداد فرستاد و راستى، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ و ایشان که مختلف گشتند در آن کتاب لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ در ستیزىاند و در خلافى از حق دور.
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۲۳
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۳۳ - نقل شراب
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب دهم: اندر خویشتنداری و ترتیب خوردن و آداب آن
بدان ای پسر که مردم عامه را در شغلهاء خویش ترتیب و اوقات پدید نیست و بوقت و ناوقت ننگرند و خردمندان و بزرگان هر کاری را از آن خود وقتی دارند، بیست و چهار ساعت شباروزی را بر کارهاء خویش ببخشند، میان هر کاری وقتی نهاده و حد و اندازه پدید کرده، تا کارهاء ایشان بیک دیگر نیآمیزد و خدمتگاران ایشان را نیز معلوم بود که بهر وقت بچه کار مشغول باید بودن، تا شغلهاء ایشان همه بر نظام باشد. اما اول تجربت طعام خوردنی، بدانک عادت مردمان بازاری چنان است که طعام بیشتر بشب خورند و آن سخت زیان دارد، دایم با تخمه باشند و مردمان لشکری پیشه را عادت چنانست که وقت و نا وقت ننگرند، هر گاه کی یابند بخورند و این عادت ستورانست که هر گاه که علف یابند بخورند و مردمان محتشم و خاص در شباروزی یکبار خورند و این طریق خویشتن داری است ولکن مرد ضعیف گردد و بیقوت، پس چنان باید که مردم محتشم بامداد خلوت بکند و آنگاه بیرون آید و بکدخدائی خویش مشغول شود تا نماز پیشین بکند، آنقدر نیز که راتب باشد رسیده باشد و آن کسان که با تو طعام خورند حاضر فرمای کردن تا با تو طعام خورند، اما طعام بشتاب مخور، آهسته باش، با سر خوان با مردمان حدیث همی کن، چنانک در شرط اسلام است ولکن سر در پیش افکنده دار و در لقمهٔ مردمان منگر.
حکایت: شنودم که وقتی صاحب { اسماعیل بن} عباد نان میخورد، با ندیمان و کسان خویش، مردی لقمهٔ از کاسه برداشت، مویی در آن لقمهٔ او بود، صاحب بدید، گفت: آن موی از لقمه بیرون کن. مرد لقمه از دست بنهاد و برخاست و برفت. صاحب فرمود که: باز آریتش. صاحب پرسید که: یا فلان، نان ناخورده از خوان چرا برخاستی؟ مرد گفت: مرا نان آنکس نشاید خورد که موی در لقمهٔ من بربیند. صاحب سخت خجل شد از آنسخن.
اما بخویشتن مشغول باش و لختی درنگ همیکن، آنگاه بعد از آن کاسه فرمای آوردن و رسم محتشمان دو گونه است: بعضی نخست کاسهٔ خویش فرمایند نهادن و آنگاه از آن دیگران و بعضی نخست کاسهٔ دیگران نهند و آنگاه از آن خویش و این طریق کرم است و آن طریق سیاست و فرمای تا کاسهٔ ملون نهند، یکی ترش و یکی شیرین؛ چنان کن که چون از خوان برخیزند بسیار خوار و کم خوار همه سیر باشند و اگر پیش تو خوردنی بود و پیش دیگران نبود از پیش خود به پیش دیگران فرست و بر سر نان ترشروی مباش و با خوانسالار بخیره جنگ مکن که فلان خوردنی نیک است و فلان بد است، که آن سخن زمانی دیگر گفته آید. چون ترتیب نان خوردن دانسته شد ترتیب شراب خوردن را بدان که آنرا هم نهادی و رسمی علی حده هست تا کارهاء او مرتب باشد.
حکایت: شنودم که وقتی صاحب { اسماعیل بن} عباد نان میخورد، با ندیمان و کسان خویش، مردی لقمهٔ از کاسه برداشت، مویی در آن لقمهٔ او بود، صاحب بدید، گفت: آن موی از لقمه بیرون کن. مرد لقمه از دست بنهاد و برخاست و برفت. صاحب فرمود که: باز آریتش. صاحب پرسید که: یا فلان، نان ناخورده از خوان چرا برخاستی؟ مرد گفت: مرا نان آنکس نشاید خورد که موی در لقمهٔ من بربیند. صاحب سخت خجل شد از آنسخن.
اما بخویشتن مشغول باش و لختی درنگ همیکن، آنگاه بعد از آن کاسه فرمای آوردن و رسم محتشمان دو گونه است: بعضی نخست کاسهٔ خویش فرمایند نهادن و آنگاه از آن دیگران و بعضی نخست کاسهٔ دیگران نهند و آنگاه از آن خویش و این طریق کرم است و آن طریق سیاست و فرمای تا کاسهٔ ملون نهند، یکی ترش و یکی شیرین؛ چنان کن که چون از خوان برخیزند بسیار خوار و کم خوار همه سیر باشند و اگر پیش تو خوردنی بود و پیش دیگران نبود از پیش خود به پیش دیگران فرست و بر سر نان ترشروی مباش و با خوانسالار بخیره جنگ مکن که فلان خوردنی نیک است و فلان بد است، که آن سخن زمانی دیگر گفته آید. چون ترتیب نان خوردن دانسته شد ترتیب شراب خوردن را بدان که آنرا هم نهادی و رسمی علی حده هست تا کارهاء او مرتب باشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ثمرات گرسنگی
و مخفی نماند که از برای گرسنگی ثمرات بسیار و فوائد بی شماری است: دل را نورانی و روشن می گرداند، و آن را صفائی و رقتی می بخشد و ذهن را تند می کند و آدمی به واسطه آن به لذت مناجات پروردگار می رسد، و از ذکر و عبادات مبتهج و شادمان می شود و رحم بر ارباب فقر و فاقه می آورد، و گرسنگی روز قیامت را متذکر می گردد و شکسته نفسی در او ظاهر می شود و مواظبت بر عبادات و طاعت سهل و آسان می گردد و شهوت معصیت را کم می کند و خواب را که باعث تضییع روزگار و عمر، و موجب کلال طبع، و فوات نماز شب است کم می کند و آدمی را خفیف المونه و سبکبار می گرداند، و به آن جهت، فارغ البال و متمکن از تهیه اسباب سفر قیامت می شود و بدن را صحیح و امراض را دفع می کند
و کم امری است که فایده آن مقابله به فایده گرسنگی نماید پس بر مصاحبان شره، و شکم پرستان، لازم است که در صدد علاج خود برآیند و آیات و اخباری که در مذمت پرخوری و فواید گرسنگی رسیده ملاحظه کنند و طریقه انبیاء مرسلین و ائمه دین و اکابر علماء و اعاظم عرفاء را تتبع کنند و ببینند که هر کس که به جائی رسیده و مرتبه ای یافته بی زحمت گرسنگی نبوده و ملاحظه کنند که خلاصی از چنگ شهوات و ملکات خبیثه، بدون تحمل آن میسر نگردد و پستی مأکولات و ماده آنها را به نظر درآورند و ببینند که آیا شرکت و مشابهت با ملائکه سماوات بهتر است یا مشارکت با بهائم و حیوانات؟ زیرا که پرخوردن شیوه چهارپایان است، که به غیر از شکم، چیزی ندانند.
چو انسان نداند بجز خوردن و خواب
کدامش فضیلت بود بر دواب
و تأمل کنند در مفاسدی که بر شکم پرستی مترتب می گردد، از ذلت و مهانت و حمق و بلادت، و سقوط حشمت و مهابت، و حدوث انواع امراض و یاد آورند از روز تنگی و نیافتن و ببینند چه فضیلت است در اینکه هر لحظه شکم را پر کنند و در بیت الخلاء تردد نموده آن را خالی نمایند و باز پر سازند، و شب و روز خود را که مایه تحصیل سعادت جاوید است به آن صرف کنند.
برو اندرونی بدست آر پاک
شکم پر نخواهد شد الا ز خاک
تنور شکم دمبدم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن
و چون در آنچه مذکور شد تأمل کنند، خود را از افراط در اکل، و مشارکت ستوران باز دارند تا به این معتاد شوند.
و کم امری است که فایده آن مقابله به فایده گرسنگی نماید پس بر مصاحبان شره، و شکم پرستان، لازم است که در صدد علاج خود برآیند و آیات و اخباری که در مذمت پرخوری و فواید گرسنگی رسیده ملاحظه کنند و طریقه انبیاء مرسلین و ائمه دین و اکابر علماء و اعاظم عرفاء را تتبع کنند و ببینند که هر کس که به جائی رسیده و مرتبه ای یافته بی زحمت گرسنگی نبوده و ملاحظه کنند که خلاصی از چنگ شهوات و ملکات خبیثه، بدون تحمل آن میسر نگردد و پستی مأکولات و ماده آنها را به نظر درآورند و ببینند که آیا شرکت و مشابهت با ملائکه سماوات بهتر است یا مشارکت با بهائم و حیوانات؟ زیرا که پرخوردن شیوه چهارپایان است، که به غیر از شکم، چیزی ندانند.
چو انسان نداند بجز خوردن و خواب
کدامش فضیلت بود بر دواب
و تأمل کنند در مفاسدی که بر شکم پرستی مترتب می گردد، از ذلت و مهانت و حمق و بلادت، و سقوط حشمت و مهابت، و حدوث انواع امراض و یاد آورند از روز تنگی و نیافتن و ببینند چه فضیلت است در اینکه هر لحظه شکم را پر کنند و در بیت الخلاء تردد نموده آن را خالی نمایند و باز پر سازند، و شب و روز خود را که مایه تحصیل سعادت جاوید است به آن صرف کنند.
برو اندرونی بدست آر پاک
شکم پر نخواهد شد الا ز خاک
تنور شکم دمبدم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن
و چون در آنچه مذکور شد تأمل کنند، خود را از افراط در اکل، و مشارکت ستوران باز دارند تا به این معتاد شوند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فهمیدن و درک غذا قبل از خوردن
از اموری که چیز خوردن بر آن موقوف است فهمیدن غذای خوردنی است، به اینکه آن را با دیگر خود ببیند و بچشد و ببوید و لمس نماید، یا تمیز بعضی از اوصاف آن را که محتاج بر این امور است بکند و موافق طبع را از مخالف، امتیاز دهد پس «نعمت اکل»، محتاج است به قوه باصره و ذائقه و شامه و لامسه پس خداوند سبحان این قوا را آفریده و اسبابی که خلق این حواس موقوف است بر آنها بی حد و نهایت است و متعرض بیان آنها شدن مقدور ما نیست.
و بعد از آنکه غذا را فهمید و نیک و بد آن را تمیز داد محتاج است به قوه دیگر که اوصاف غذایی را که فهمیده در خاطر خود ضبط کند که چون دوباره آن غذا حاضر شود بداند که این همان غذایی است که موافق طبع یا مخالف آن است که سابق آن را فهمیده که قوه حس مشترک است که خلق آن نیز به اسباب بی نهایتی موقوف، که شرح آنها در این مقام غیر مقدور است.
و اگر فهمیدن انسان منحصر بودی به حواس ظاهریه و حس مشترک، مانند سایر حیوانات فهم او ناقص بودی و ادراک او منحصر در چیز حاضر بودی و راهی به ادراک عواقب امور نداشتی، مانند بهایم و از این جهت است که آنها هر چیزی که لذت حالی بخشد می خورند اگر چه کشنده آنها باشد پس تمیز صلاح و عافیت و فساد آن موقوف به قوه دیگر بود.
پس حق تعالی از برای انسان قوه عاقله را آفریده که به واسطه آن مضرت و عافیت و منفعت آنها را درک نماید و همچنین با آن، درک کند کیفیت ترکیب اطعمه و پختن آنها و مهیا کردن اسباب آنها را پس عاقل منتفع می شود از چیزی خوردن که سبب صحت است و این پست ترین فایده های آفریدن عقل است و اسبابی که خلق عقل بر آنها موقوف است، ادراک آنها در قوه بشر نیست و این بیان قلیلی از نعمتهایی است که در ادراک غذا، آدمی را احتیاج به آنهاست.
و بعد از آنکه غذا را فهمید و نیک و بد آن را تمیز داد محتاج است به قوه دیگر که اوصاف غذایی را که فهمیده در خاطر خود ضبط کند که چون دوباره آن غذا حاضر شود بداند که این همان غذایی است که موافق طبع یا مخالف آن است که سابق آن را فهمیده که قوه حس مشترک است که خلق آن نیز به اسباب بی نهایتی موقوف، که شرح آنها در این مقام غیر مقدور است.
و اگر فهمیدن انسان منحصر بودی به حواس ظاهریه و حس مشترک، مانند سایر حیوانات فهم او ناقص بودی و ادراک او منحصر در چیز حاضر بودی و راهی به ادراک عواقب امور نداشتی، مانند بهایم و از این جهت است که آنها هر چیزی که لذت حالی بخشد می خورند اگر چه کشنده آنها باشد پس تمیز صلاح و عافیت و فساد آن موقوف به قوه دیگر بود.
پس حق تعالی از برای انسان قوه عاقله را آفریده که به واسطه آن مضرت و عافیت و منفعت آنها را درک نماید و همچنین با آن، درک کند کیفیت ترکیب اطعمه و پختن آنها و مهیا کردن اسباب آنها را پس عاقل منتفع می شود از چیزی خوردن که سبب صحت است و این پست ترین فایده های آفریدن عقل است و اسبابی که خلق عقل بر آنها موقوف است، ادراک آنها در قوه بشر نیست و این بیان قلیلی از نعمتهایی است که در ادراک غذا، آدمی را احتیاج به آنهاست.
امیرعلیشیر نوایی : مقطعات
شمارهٔ ۲