عبارات مورد جستجو در ۶۵ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۴
آن بندهٔ آواره بازآمد و بازآمد
چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد
چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان
در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد
ورزان که ببندی در بر حکم تو بنهد سر
بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد
هر شمع گدازیده شد روشنی دیده
کان را که گداز آمد او محرم راز آمد
زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می
پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد
آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد؟
کی بیند رویش را چشمی که فراز آمد؟
من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن
وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد
ای دل چو درین جویی پس آب چه می‌جویی
تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۳۱
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیال یاری، غم و نوحه و فغانی
چو وضو زاشک سازم، بود آتشین نمازم
در مسجدم بسوزد، چو بدو رسد اذانی
رخ قبله‌ام کجا شد، که نماز من قضا شد
زقضا رسد هماره، به من و تو امتحانی
عجبا نماز مستان، تو بگو درست هست آن؟
که نداند او زمانی، نشناسد او مکانی
عجبا دو رکعت است این؟ عجبا که هشتمین است؟
عجبا چه سوره خواندم؟ چو نداشتم زبانی
در حق چگونه کوبم، که نه دست ماند و نه دل؟
دل و دست چون تو بردی، بده ای خدا امانی
به خدا خبر ندارم، چو نماز می‌گزارم
که تمام شد رکوعی، که امام شد فلانی
پس ازین چو سایه باشم پس و پیش هر امامی
که بکاهم و فزایم ز حراک سایه بانی
به رکوع سایه منگر، به قیام سایه منگر
مطلب ز سایه قصدی، مطلب ز سایه جانی
زحساب رست سایه، که به جان غیر جنبد
که همی‌زند دو دستک که کجاست سایه دانی؟
چو شه است سایه بانم، چو روان شود، روانم
چو نشیند او، نشستم به کرانهٔ دکانی
چو مرا نماند مایه، منم و حدیث سایه
چه کند دهان سایه؟ تبعیت دهانی
نکنی خمش برادر، چو پری ز آب و آذر
زسبو همان تلابد که درو کنند یا نی؟
مولوی : دفتر سوم
بخش ۹۸ - اقتدا کردن قوم از پس دقوقی
پیش در شد آن دقوقی در نماز
قوم همچون اطلس آمد او طراز
اقتدا کردند آن شاهان قطار
در پی آن مقتدای نامدار
چون که با تکبیرها مقرون شدند
همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنی تکبیر این است ای امام
کی خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح الله اکبر می‌کنی
هم چنین در ذبح نفس کشتنی
تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل
کرد جان تکبیر بر جسم نبیل
گشت کشته تن ز شهوت‌ها و آز
شد به بسم الله بسمل در نماز
چون قیامت پیش حق صف‌ها زده
در حساب و در مناجات آمده
ایستاده پیش یزدان اشک‌ریز
بر مثال راست‌خیز رستخیز
حق همی‌گوید چه آوردی مرا
اندرین مهلت که دادم من تو را؟
عمر خود را در چه پایان برده‌یی؟
قوت و قوت در چه فانی کرده‌یی؟
گوهر دیده کجا فرسوده‌یی؟
پنج حس را در کجا پالوده‌یی؟
چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش
خرج کردی چه خریدی تو ز فرش؟
دست و پا دادمت چون بیل و کلند
من ببخشیدم ز خود آن کی شدند؟
هم چنین پیغام‌های دردگین
صد هزاران آید از حضرت چنین
در قیام این گفته‌ها دارد رجوع
وز خجالت شد دوتا او در رکوع
قوت استادن از خجلت نماند
در رکوع از شرم تسبیحی بخواند
باز فرمان می‌رسد بردار سر
از رکوع و پاسخ حق بر شمر
سر بر آرد از رکوع آن شرمسار
باز اندر رو فتد آن خام‌کار
باز فرمان آیدش بردار سر
از سجود و واده از کرده خبر
سر بر آرد او دگر ره شرمسار
اندر افتد باز در رو همچو مار
باز گوید سر بر آر و باز گو
که بخواهم جست از تو مو به مو
قوت پا ایستادن نبودش
که خطاب هیبتی بر جان زدش
پس نشیند قعده زان بار گران
حضرتش گوید سخن گو با بیان
نعمتت دادم بگو شکرت چه بود؟
دادمت سرمایه هین بنمای سود
رو به دست راست آرد در سلام
سوی جان انبیا و آن کرام
یعنی ای شاهان شفاعت کین لئیم
سخت در گل ماندش پای و گلیم
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۰
هر شب نماز شام بود شادیم تمام
کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام
خورشید هر کسی که شب آید فرو رود
خورشید ما برآید هر شب نماز شام
روز فراق رفت و برآمد شب وصال
ای روز منقطع شو و ای شب علی الدوام
ای دوست تا تو باشی اندوه کی بود
تا جان بود به تن تو خداوند و من غلام
هر گه که خدمت آیم ای دوست پیش تو
شادی حلال گردد اندوه و غم حرام
اوحدی مراغه‌ای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۸
ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور
آمد شتر به منزل لیلی، مکن عبور
اینست خارها که ازو چیده‌ایم گل
وین جای خیمها که درو دیده‌ایم حور
این لحظه آتشست به جایی که بود آب
و امروز ماتمست به جایی که بود سور
آن شب چه شد؟ که بی‌رخ لیلی نبود حی
و آن روز کو؟ که موقف دیدار بود طور
خون جگر بریخت دل من به یاد دوست
ای چشم اشکبار، چرایی چنین صبور؟
زین پیش بود نفرتم از دور از زمان
دردم چنان گداخت که هستم ز خود نفور
جز دستبوس دوست نباشد مراد من
روزی که سر ز خاک بر آرم به نفخ صور
ای اوحدی، چو روی کنی در نماز تو
بی روی او مکن، که نمازیست بی‌حضور
جامی : دفتر اول
بخش ۶۸ - حکایت شیخ محقق با مرید موسوس
راهدانی مرید خود را دید
که به قصد نماز می کوشید
بهر تحریمه دست برمی داشت
باز ناکرده اش همی انگاشت
همچنین بارها مکرر کرد
شیخ را حال او مکدر کرد
گفت ای جاهل این طریقه کیست
امر حق یا نه قول و فعل نبیست
نیست کار تو کسب جمعیت
رو همی گو که کی کنم نیت
که سزاوار ریش و سبلت خویش
یا به مقدار حول و قوت خویش
یک دو گانه نماز بگزارم
صورت ظاهرش به جای آرم
پس به تکبیر دست ها بردار
کز تو کافی بود همین مقدار
تو کیی کز تو آن نماز آید
که قبول خدای را شاید
هر پریشان کجا به آسانی
جمع داند شد از پریشانی
سالها خون دیده باید خورد
تا شود فرد یکدم از خود مرد
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ نمیدانند ایشان أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ که اللَّه میداند ما یُسِرُّونَ آنچه نهان میدارند وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۷) و آنچه آشکارا میکنند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ و هست از جهودان قومى که نویسنده نه‏اند لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ توریة ندانند از نوشته، إِلَّا أَمانِیَّ مگر چیزى خوانند از فراشنیده، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ (۷۸) و نیستند مگر بر پنداره که مى‏پندارند و گمان مى‏برند.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ویل ایشان را یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ که نوشته مى‏نویسند بدست خویش ثُمَّ یَقُولُونَ و آن گه میگویند هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خداست عز و جل لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا تا بفروختن حق به بهاى اندک مى‏خرند، فَوَیْلٌ لَهُمْ ویل ایشان را مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ از آن دروغ که مى‏نویسند بدست خویش وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (۷۹) و ویل ایشان را از آنچه میستانند از رشوت.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ و گفتند که نرسد بکسى از ما آتش دوزخ فردا إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً مگر روزى چند شمرده قُلْ پاسخ کن ایشان را و گوى أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً نزدیک اللَّه پیمانى گرفته دارید؟ فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ اگر دارید اللَّه عهد خود را خلاف نکند، أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ یا بر خداى عز و جل چیزى مى‏گویید که ندانید.
بَلى‏ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً آرى هر که بدى کند وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ و در آید گرد بر گرد وى گناه وى فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشانند که دوزخیانند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۸۱) ایشان جاوید در آنند.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند و رساننده را استوار گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ایشانند که بهشتیان‏اند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۸۲) ایشان در آن بهشت جاودانند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ و عهد گرفتیم و پیمان ستدیم از فرزندان یعقوب لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ که تا نپرستید جز از اللَّه وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و پدر و مادر را نوازند و با ایشان نیکویى کنند وَ ذِی الْقُرْبى‏ و با خویشان و نزدیکان وَ الْیَتامى‏ و با کودکان پدر مردگان وَ الْمَساکِینِ و با درویشان وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و مردمان را نیکویى گوئید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بهنگام بپاى دارید وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة مال خویش بدهید ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ پس از آن وصیت که شما را کردیم برگشتید إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ مگر اندکى از شما وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (۸۳) و از وفا روى گردانیدید.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و هر که هجرت کند در سبیل خدا، یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یابد در زمین، مُراغَماً کَثِیراً زیش گاهى و کام گاهى فراوان، وَ سَعَةً و فراخى، وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ و هر که از خانه خود بیرون آید، مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ هجرت کننده بخداى و رسول وى، ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ آن گه مرگ وى را دریابد، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ مزد وى بر خداى افتاد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۰۰) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشه‏اى.
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ و چون مسافر بید در زمین، فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ نیست بر شما تنگیى، أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ که کوتاه کنید لختى از نماز، إِنْ خِفْتُمْ اگر در بیم بید و ترسید، أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بر گزند شما دست یابند، إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً (۱۰۱) که کافران همیشه شما را دشمن آشکارا بودند.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ و هنگامى که تو در میان ایشان باشى، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ و خواهند که نماز ایشان را بپاى دارى، فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ تا گروهى از ایشان با تو در نماز ایستند، وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ و تا سلاحهاى خویش برگیرند، فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، برابر دشمن شوند، وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى‏ لَمْ یُصَلُّوا و تا گروهى دیگر آیند که نماز نکردند، فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ نماز کنند با تو، وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ و تا از دشمن بر حذر مى‏باشند و سلاح برگیرند، وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست مى‏دارند کافران، لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ اگر شما غافل شید از سلاح خویش و کالاى خویش، فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً یک گشتن بازى نمودن بگزند یا زیان، وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگیى نیست،إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ اگر شما را رنج بود از باران، أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ یا بیماران بید، أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ که سلاحها بنهید در نماز، وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ و حذر خویش از دشمن خویش میگیرید، إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ خداى بساخت کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۰۲) عذابى خوارى نماى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة یعنى: فى طاعة اللَّه، یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً یعنى: متحوّلا عن الکفر، وَ سَعَةً فى الأرض. و بو عبیده گفت: مراغم و مهاجر هر دو یکسانست، یقال: راغمت قومى و هاجرتهم، و أصل این آنست که مرد مسلمان شود، از قوم خویش بخشم بیرون آید، از ایشان ببرد، و هجرت کند. پس آن بیرون آمدن وى مراغمه گویند، و رفتن برسول خدا هجرت گویند. باین قول راغمت بمعنى عادیت است. و گفته‏اند: اصل این از رغام است، و رغام خاکست، و رغم انفه ازین گرفته‏اند، راغمته أی هاجرته فلم ابال، و ان رغم انفه، اى لصق بالتّراب انفه. و گفته‏اند: مراغمه زیستن است و گشتن در زمین بکام، رغدا و غدقا و مراغما همه متقارب‏اند، بر جمله معنى آنست که: هر که قصد هجرت دارد جاى هجرت یابد، چون بزمینى نتواند بود بزمینى دیگر شود. چون جایى بکام و مراد خویش زندگانى نتواند کرد، فرا جایى شود که بکام و مراد خویش زندگانى تواند کرد، و لهذا قال بعضهم و انشدوا:
اذا کنت فى دار یهیّک اهلها
اذا کان العطاء على مکاس
و لم تک مکبولا فتحوّل‏
ولى رزق الى اجلى معدّ
و انشدوا:
و لم یرعین حقّک فالبدیل‏
اذا نبت المنازل فالرّحیل
ابى لى اخذه الخلق الجمیل‏
تضمّنه لى الملک الجلیل‏
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ، سبب نزول این آیت گفته‏اند که اکثم بن صیفى بود، حکیم عرب. و گفته‏اند: ضمرة بن العیص بود، و گفته‏اند، مردى بود از بنى لیث، حبیب بن ضمره. و قیل جندع بن ضمره. این مرد بیمار شد در مکه، و اثر مرگ بر خود بدید، پسران داشت، ایشان را گفت: مرا بیرون برید هجرت را.
گفتند: تو بیمارى و عاجز، و بر هلاک مشرف. گفت: رواست تا اگر بمیرم بارى مهاجر میرم. پسران وى او را سریرى ساختند، و او را بر گرفتند، چون به تنعیم رسید، وى را اجل آمد، دست راست بر دست چپ زد و گفت: اللّهمّ هذه لرسولک، ابایعک على ما بایعک علیه رسولک. این بگفت و از دنیا بیرون شد. خبر با اصحاب رسول خدا رسید، گفتند: اگر به مدینه رسیدى مزد وى تمام بودى. ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ یعنى: قبل بلوغه الى مهاجره، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ اى: وجب ثوابه على اللَّه، بایجابه ذلک على نفسه، فضلا من اللَّه.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً یعنى: لما کان منه فى حال الشّرک. رَحِیماً بما کان منه فى الاسلام.
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ این من، من تبعیض است، که قصر از پنج نماز در سه نماز روا است، و روان، یقال: قصر الصّلاة و قصّرها و أقصرها، هر سه بمعنى یکسانند.
إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا این «خفتم» منسوخ است بسنّت، که رسول خدا (ص) قصر کرد در امن، عمر خطاب وى را گفت: ما بال القصر و قد آمنّا؟ این قصر کردن چیست که آمن گشتیم؟ جواب داد وى را: صدقة تصدّق اللَّه بها علیکم، فاقبلوا صدقته.
فصل
بدان که قصر جز در سفر روا نیست، و سفر بر چهار ضربست: سفر واجب چون حجّ و عمره و جهاد، و سفر طاعت چون زیارت پدر و مادر، و سفر مباح چون تجارت و نزهت، و سفر معصیت چون راه زدن و دزدى کردن. و قصر در همه جائز است مگر در سفر معصیت، و بمذهب ابو حنیفه در سفر معصیت نیز روا است. و این آیت که دلیل قصر است، در سفر واجب آمده است، و سفر طاعت و سفر مباح بدان ملحق است، و احکام که بسفر تعلّق دارد بر سه ضربست: یکى آنست که بسفر دراز مخصوص است. چون قصر و فطر و مسح بر موزه سه شبان روز، و دوم آنست که در سفر دراز و کوتاه هر دو روا است، چون نماز نافله بر راحله، و تیمّم و مردار خوردن بوقت ضرورت، و ترک جمعه. حکم سیوم جمع است میان دو نماز. قول قدیم شافعى آنست که در سفر کوتاه روا است، و بقول جدید جز در سفر دراز روا نیست. و سفر دراز چهار برید است، هر بریدى چهار فرسنگ، هر فرسنگى سه میل بهاشمى، هر میلى دوازده هزار قدم، جمله شانزده فرسنگ باشد، چهل و هشت میل. و در خبر است از رسول خدا (ص) که گفت: «یا اهل مکه لا تقصروا فى اقلّ من اربعة برد»، ذلک من مکة الى عسفان او الطائف. «برد» جمع برید است، یقال برید و برد، کما یقال سبیل و سبل، و نذیر و نذر. و بریدى دوازده میل باشد چنان که گفتیم، و بمذهب ثورى و اصحاب راى حدّ مسافت قصر سه مرحله است، بیست و چهار فرسنگ. و بمذهب اوزاعى یک مرحله هشت فرسنگ، و بمذهب داود: قصر و فطر در سفر دراز و کوتاه مباح است. و قصر بمذهب شافعى رخصتى است و نه واجب است، خلافا لاصحاب الراى و مالک. عائشه گفت: «کلّ ذلک قد فعل رسول اللَّه (ص)، قصر ذلک فى السّفر و أتمّ. و دلیل بر آنکه واجب نیست قوله تعالى: وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ، و این حد اباحت و رخصت است، نه حد ایجاب. و هر چند که واجب نیست، و مسافر در اتمام و قصر مخیّر است، امّا قصر فاضل‏تر است و پسندیده‏تر. اوّل نمازى که رسول خدا (ص) در آن قصر کرد نماز دیگر بود، بعسفان در غزاة بنى انمار.
و ابتداء قصر آن گه کند که از بناهاى شهر خویش یا ده خویش بیرون شود، اگر چه از میان کشت‏زار و رزان که بشهر متصل بود بیرون نشده باشد، روا است.
و بدوى که در بادیه نشیند همچون حضرى است که در شهر نشیند، چنان که حضرى را در شهر خویش قصر نرواست، بدوى را در حلّه خویش نرواست، اگر از حلّه خویش بیرون شود، بقصد جایى که مسافت آن شانزده فرسنگ باشد قصر کند. و ابتداء قصر آن گه کند که از آن حىّ و خیمهاى آن حىّ بیرون شود. و نمازى که در آن قصر کند باید که بوقت خویش بادا، نه بقضا و نیّت قصر کند. و اقتدا بکسى نکند که نماز تمام کند، اگر کند پس وى را نیز تمام باید کرد.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ یعنى: فى المؤمنین فى غزواتهم و خوفهم، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ. ابن عباس و جابر عبد اللَّه انصارى گفتند که: مشرکان رسول خدا (ص) و یاران را دیدند که چون وقت نماز مى‏درآمد، همه یک بار بر نماز میخاستند، و رسول خدا (ص) ایشان را امامى میکرد، و فترت و تقصیر در آن روا نمیداشتند. ایشان گفتند: این نماز بر ایشان گرامى‏تر از فرزند ایشانست، اکنون چون هنگام نماز در آید، و بدان مشغول شوند، ما بر ایشان دست یابیم. چون ایشان این همّت کردند، ربّ العالمین این آیت فرستاد در بیان نماز خوف: وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ.
و بدان که نماز خوف بر سه گونه است: از آنکه رسول خدا سه بار نماز خوف کرده، هر بار بوجهى و صفتى دیگر، بر حسب حال ضرورت. اول بار بعسفان، جایى است میان مکه و مدینه، با کافران جنگ میکرد، و کافران دویست مرد بودند، و در سمت قبله بودند، و هیچ ساتر نبود میان فریقین. رسول خدا (ص) مسلمانان را دو صف ساخت، و ایشان هزار و چهار صد مرد بودند، همه در نماز شدند با امام، و رکوع کردند بهم، چون بسجود رسیدند صف دوم سجود کردند، وصف اوّل که بدشمن نزدیکتر بودند ایشان را میکوشیدند، و پاس میداشتند. پس چون امام برخاست با صف دوم، آن صف اوّل نیز سجود کردند، و در قیام بامام در رسیدند. برکعت دوم.
همه بهم رکوع کردند، و صف اول با امام در سجود شدند، و صف دوم ایشان را میکوشیدند، چون امام با صف اول با تشهد آمد، آن صف دوم که گوشوان بودند، سجود کردند، و بامام در رسیدند در حال تشهد. پس همه بهم سلام باز دادند. اینست معنى خبر ابن عباس در نماز خوف به عسفان. نوع دوم نماز خوف است که رسول خدا (ص) به ذات الرقاع کرده است، که دشمن نه بر جهت قبله بود، مسلمانان را دو فرقت ساخت: یک فرقت برابر دشمن فرستاد، تا سلاح بر گرفتند، و پاس میداشتند، و یک فرقت با امام دور شدند چندان که تیر دشمن بدیشان نرسید. امام یک رکعت نماز کرد با ایشان، چون با قیام شد امام در رکعت دوم، مأمومان نیّت مفارقت کردند، و فاتحه و سورتى کوتاه برخواندند، و آن یک رکعت که باقى بود زود بگزاردند، و سلام باز دادند، و امام هم چنان در قیام انتظار میکشید، تا اینان واپیش دشمن شدند، و آن فرقت که برابر دشمن بودند باز آمدند، و نماز خود در نماز امام بستند، و آن یک رکعت که باقى بود امام بایشان بگزارد، و چون بتشهّد رسید، امام تشهّد دراز در گرفت، و ایشان بى‏آنکه نیّت مفارقت کردند آن رکعت دوم باز آوردند، و بتشهّد در امام رسیدند، و آن گه همه بهم سلام باز دادند. اینست معنى خبر خواب جبیر، که از پدر روایت کرده از مصطفى (ص) که به ذات الرقاع نماز خوف چنین کرد.
نوع سیوم نماز خوف که رسول خدا (ص) به بطن نخله کرد. مسلمانان را دو فرقت کرد، هم چنان که در ذات الرقاع. پس هر دو رکعت نماز با یک فرقت بگزارد، و سلام باز داد، و اینان را برابر دشمن فرستاد بگوشوانى، و آن فرقت دیگر آمدند، و رسول خدا دیگر باره هر دو رکعت با ایشان بگزارد به تنفّل، چنان که آن فرقت دوم فریضه میگزاردند، و رسول خدا نافله. و اگر این نماز در حضر باشد، امام با فرقت اوّل چهار رکعت بگزارد نیّت فرض، و با فرقت دوم چهار دیگر بگزارد نیّت نافله. اینست معنى خبر بو هریره که رسول خدا (ص) به بطن نخله نماز خوف چنین کرد.
یک نوع دیگر است نماز خوف که بو حنیفه اختیار کرده است، و تمسّک بخبر عبد اللَّه عمر کرده است، و آن آنست که: امام مسلمانان را دو فرقت کند، گروهى با امام در نماز شوند، و آن گروه دیگر اینان را میکوشند، چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، واپیش دشمن شوند هم چنان در نماز، و هیچ سخن نگویند، و آن طائفه که گوشوانى میکردند آیند، با امام باقى نماز بکنند، تا نماز امام تمام شود، و سلام باز دهد. پس این‏طائفه هم چنان در نماز و با سلاح بجاى قوم باز شوند، و پاس میدارند، تا آنان باز آیند، و باقى نماز خویش هم بر آن جاى تنها بگزارند، و باز گردند، و آن طائفه دیگر آیند، و باقى نماز خویش هم چنان گزارند تنها.
امّا برداشتن سلاح در نماز خوف در آن تفصیلى است. گفته‏اند که: سلاح بر پنج ضربست: سلاحى که برداشتن آن حرام است، و نماز بآن درست نیست، و آن آنست که نجاستى بآن رسیده باشد از خون یا غیر خون، یا تیرى که پر آن از حیوانى باشد که نخورند. دوم سلاحى که برداشتن آن مکروه است، از آنکه مرد را گرانبار کند، و افعال صلاة بتمامى بجاى نتواند آورد، چون جوشن و مغفر و مثل آن. سیوم سلاحى که برداشتن آن بیک قول مستحبّ است، و بیک قول واجب، که دشمن را بدان از خود دفع کند، چون شمشیر و کارد و امثال آن. چهارم سلاحى است که دشمن را از دیگران بدان دفع کند، مستحبّ است داشتن آن چون کمان و تیر. پنجم سلاحى است که باندازه جایگه مى‏توان داشت، و آن رمح است، اگر بحاشیه صف بود که مردم را از آن رنج نبود مستحبّ است داشتن آن، و اگر در میان صف بود که مردم را از آن رنج بود کراهیت بود داشتن آن.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در بطن نخله با بنى انمار جنگ کرد، و ایشان را بهزیمت کرد، و مال ایشان بغنیمت برداشت، و فرزندان ایشان بردگان گرفت، و دشمنان همه بگریختند، و پراکنده گشتند. رسول خدا و یاران آنجا ساکن شدند و بیارمیدند، و سلاحها بنهادند.
پس رسول خدا (ص) تنها برخاست، و حاجتى را که در پیش داشت بگوشه‏اى باز شد، و وادى باز برید، و در آن زیر درختى فرو آمد. جماعتى مشرکان بر کوه شده بودند، و کوه را بپناه خود کرده. در میان ایشان یکى بود عوف بن الحارث المحاربى، از دور نظر کرد، رسول خدا (ص) را تنها دید در زیر آن درخت. شمشیر بر گرفت، و آمد بقصد رسول خدا. رسول (ص) از آمدن عوف آگاهى نداشت، تا ناگاه او را بر سر خود دید، ایستاده و شمشیر کشیده. گفت: یا محمد! آن کیست که این ساعت ترا فریاد رسد، و مرا از تو باز دارد؟ رسول (ص) گفت: خدا است که مرا فریاد رسد، و ترا از من باز دارد، آن گه روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللّهمّ اکفنى عوفا!»
بار خدایا کفایت کن این کار، و عوف را از من بازدار. پس عوف آهنگ آن کرد که ضربتى زند، ناگاه میان دو کتف وى زخمى رسید که بر وى در افتاد، و شمشیر از دست وى بیفتاد، رسول خدا برخاست، و شمشیر برگرفت و گفت: یا عوف! آن کیست که این ساعت ترا از من نگه دارد؟ و مرا از تو باز دارد؟ عوف گفت: هیچکس نیست مگر که تو خود نکنى. رسول خدا (ص) گفت: گواهى میدهى که خدا یکى است، و من بنده و رسول اوأم، تا این شمشیر بتو بازدهم، گفت: این یکى نمى‏توانم، لکن گواه باش که بعد ازین هرگز با تو جنگ نکنم، و هیچ دشمنى را بر تو یارى ندهم. رسول خدا (ص) شمشیر بوى باز داد، عوف گفت: یا محمد! و اللَّه که تو از من بهترى و جوانمردترى! رسول (ص) گفت: «اجل، أنا احقّ بذلک منک»
آرى من بدان سزاوارترم که کنم. پس عوف باصحاب خویش باز گشت، و ایشان او را ملامت کردند، که چون دست یافتى چرا این کار تمام نکردى؟ وى قصّه خویش بگفت، و همه خاموش شدند، و رسول خدا (ص) پیش یاران باز آمد و ایشان را از آن خبر کرد، و این آیت بر ایشان خواند: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ قومى گفتند: این رخصت است در سلاح فرو نهادن اندر نماز خوف، که بقول بعضى سلاح برداشتن اندر نماز خوف فرض است، و نیز رخصت است بعذر بیمارى و باران، که سلاح فرو نهند، از آنکه بیمار از برداشتن آن گرانبار و رنجور شود، و سلاح بباران تباه گردد.
آن گه گفت: وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ بر حذر باشید از دشمن، و هشیار باشید اندر نماز. نباید که اندر نماز ناگاه بسر شما رسند، و شما را غافل گیرند. إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ یعنى فى الآخرة، عَذاباً مُهِیناً یهانون فیه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ الآیة میگوید: چون از نماز خوف فارغ گشتید، و رخصت که دادیم در آن پذیرفتید، آن گه خداى را عزّ و جلّ نماز کنید، اگر تندرست باشید بر پاى ایستاده، و اگر بیمار باشید نشسته، و اگر خسته باشید که نتوانید نشستن، جنب فرا داده. ذکر اینجا بمعنى نماز است چنان که آنجا گفت: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً، و روا باشد که بمعنى توحید و تسبیح و شکر باشد، یعنى که چون از نماز فارغ گشتید خداى را یاد کنید بتعظیم و تقدیس و تسبیح و شکر. مصطفى (ص) گفت: «ذکر اللَّه علم الایمان، و براءة من النّفاق، و حصن من الشیطان، و حرز من النّیران»، و به موسى (ع) وحى آمد: «یا موسى، اجعلنى منک على بال و لا تنس ذکرى على کل حال، و لیکن همک ذکرى، فان الطریق على».
فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید: چون آرام گرفتید، و از بیم وترس و بیمارى و قتال با دشمن آمن شدید، و بخانه‏هاى خویش بازگشتید، نماز تمام کنید، یعنى چهار رکعت. إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً که نماز فرضى است بر مؤمنان نبشته، و بر ایشان واجب کرده، و وقتهاى آن پیدا کرده.
دو رکعت در سفر، و چهار در حضر. موقوت و موقّت هر دو یکسانست، یقال: وقت اللَّه علیهم و وقّته، اى جعله لأوقات، و منه قوله: وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ، و «وقتت» مشدّد و مخفّف خوانده‏اند، و تخفیف فصیح‏تر، بدلیل قوله مَوْقُوتاً. زید اسلم گفت: مَوْقُوتاً اى منجما تؤدّونها فى انجمها، کلّما مضى نجم جاء نجم. قال مجاهد: الموقوت، المفروض.
فصل فى کیفیت الصلاة و ذکر حقوقها
بدان که نماز بنیاد دین است، و عماد مسلمانى، و سیّد همه عبادتها. هر که این پنج نماز فریضه بجاى آورد عهدى بسته آمد وى را با حق جلّ جلاله، که وى را بیامرزد، و در امان و حمایت خود دارد. و هر که از گناه کبائر دست بداشت اگر صغائر بر وى رود این پنج نماز کفّارت آن باشد.
پرسیدند از مصطفى (ص) که از کارها چه فاضلتر؟ گفت: نماز بوقت خویش بپاى داشتن.
امّا کیفیت نماز آنست که چون خود را طهارت دادى بشرط شریعت، جامه پاک پوشى، و بر جاى پاک بایستى، روى بقبله آورده، و میان دو قدم مقدار چهار انگشت گشاده، و پشت راست بداشته، و سر در پیش افکنده، و چشم فرا موضع‏سجود گماشته، و اگر شیطان وسوسه‏اى فرا پیش آورد، قُلْ أَعُوذُ بر خوانى، و آن گه اگر دانى که کسى بتو اقتدا میکند، بانگ نماز گویى بآواز بلند، و اگر نه که تنها باشى، بر اقامت اقتصار کنى، و نیّت در دل حاصل کنى، و گویى: ادا میکنم فریضه نماز پیشین خداى را جلّ جلاله، و نیّت در دل و تکبیر بر زبان هر دو برابر دارى، و هر دو دست تا بنزدیک گوش بردارى، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود، و هر دو کف برابر دوش، و انگشتان گشاده، و اللَّه اکبر بگویى، پس دست چپ بر زیر سینه نهى، و دست راست بر زیر چپ نهى. و انگشت شهادت و انگشت میان بپشت ساعد چپ فروگذارى، و دیگر انگشتان بر ساعد حلقه کنى، و دست فرو نگذارى، و آن گه باز بسینه برى، بلکه هم در فرو آوردن بسینه برى، که درست اینست. و در نماز شدن و تکبیر کردن چنان که مهوّسان و جاهلان مبالغت نمایند و تکلّف کنند، نکنى، و چون دست بر هم نهادى تکبیر تمام کنى، و گویى: کبیرا و الحمد للَّه کثیرا، و سبحان اللَّه بکرة و أصیلا. آن گه دعاء استفتاح برخوانى، و أعوذ بگویى، و سورة الحمد برخوانى و تشدیدهاى آن بجاى آرى، و اگر توانى فرق میان ضاد و ظا بجاى آرى، امّا در حروف مبالغت نکنى، چنان که پشولیده شود، و بآخر آمین بگویى، نه پیوسته بآخر سورة، لکن اندکى باید گسسته. آن گه سورتى برخوانى. و در نماز بامداد، و در دو رکعت نخستین از نماز شام و خفتیدن، سورة الحمد و سورتى دیگر با بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، بجهر بخوانى، و بقراءت آواز بردارى، اگر امام باشى، و گر تنها، مگر در آن حال که اقتدا بدیگرى کنى. پس رکوع را تکبیر کنى چنان که بآخر سورة پیوسته نباشد، و درین تکبیر دست بردارى و تکبیر همى‏گویى، تا آن گه که بحدّ رکوع رسى، و کف هر دو دست بر دو زانو نهى، انگشتها از هم‏گشاده، و زانو راست بداشته، و هر دو بازو از پهلو دور داشته، مگر که زن باشد.
آن گه سه بار گویى: سبحان ربى العظیم، و اگر امام نباشى هفت بار یا ده بار نیکوتر بود، پس از رکوع باز آیى دست برداشته و مى‏گویى: سمع اللَّه لمن حمده تا راست بایستى، و آرام گیرى، چون راست بایستادى گویى: «ربّنا لک الحمد مل‏ء السّماوات و مل‏ء ما شئت من شى‏ء بعد»، پس تکبیر کنى، و بسجود شوى، و آنچه بزمین نزدیکتر است از اعضا، باید که بیشتر بزمین رسد، اوّل زانو، آن گه دست، آن گه پیشانى، آن گه بینى، و دو دست برابر دوش بر زمین نهى، انگشتها بهم باز نهاده. و اگر زن باشد جمله اعضا فراهم دارد. و سبحان ربى الأعلى سه بار بگویى، و اگر تنها باشى بیفزایى، هفت یا ده بار. پس تکبیر کنى و از سجود بر آیى، و بر پاى چپ نشینى، و هر دو دست بر دور آن نهى، و گویى: «ربّ اغفر لى و ارحمنى و ارزقنى و اهدنى و اجبر لى و عافنى و اعف عنّى»، و سجود دیگر همچنین کنى. پس از سجود باز نشینى نشستنى سبک، که آن را جلسة الاستراحة گویند، و تکبیر کنى، و بر پاى خیزى. و دیگر رکعت همچون اوّل بگزارى. «اعوذ» بر سر قراءت فرو نگذارى. پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شدى، بتشهد نشینى بر پاى چپ، هر دو دست بر ران نهاده، و انگشتان دست چپ گشاده دارى، و انگشتان دست راست فرو گیرى، مگر مسبّحه، چنان که در عدد پنجاه و سه گیرى، چون بکلمه شهادت رسى آنجا که گویى: «الّا اللَّه» مسبّحه دست راست بردارى، و بدان اشارت بوحدانیّت کنى. و در تشهّد دوم همچنین، لکن در تشهّد آخر هر دو پاى از زیر برون آرى، و بجانب راست پاى چپ بخوابانى، و قدم راست بپاى کنى، انگشتان بقبله، و سرون چپ بر زمین نهى، و در تشهّد اوّل «اللّهمّ صلّ على محمّد و على آل‏محمّد» بگویى، و بر پاى خیزى، و در تشهّد دوم تمام بخوانى، و دعاء معروف در افزایى، و سلام باز دهى گویى: «السّلام علیکم و رحمة اللَّه»، و روى از جانب راست کنى، چندان که از قفا یک نیمه روى تو به بینند، و در سلام دوم روى از جانب چپ کنى همچنین، و در هر دو سلام روى بقبله سلام ابتدا کنى، و در سلام نخستین نیّت بیرون آمدن کنى از نماز، و در سلام دوم نیّت سلام بر حاضران و فریشتگان.
مصطفى (ص) گفت: هر که نماز بوقت خویش کند، و طهارت نیکو کند، و رکوع و سجود تمام بجاى آرد، و بدل خاشع و متواضع بود، نماز وى میشود تا بعرش، سپید و روشن، میگوید خداى ترا نگه داراد، چنان که مرا نگه داشتى! و هر که نماز بوقت خویش نکند، و طهارت نیکو نکند، و رکوع و سجود تمام بجاى نیارد، آن نماز وى میشود تا بآسمان، سیاه و تاریک، و همى‏گوید: خداى تعالى ترا ضایع کناد، چنان که مرا ضایع گذاشتى! تا آن گه که اللَّه خواهد جلّ جلاله، پس آن نماز وى چون جامه کهن درهم پیچند و بر وى وى باز زنند.
و فرائض و سنن نماز و آداب و شرائط آن بتفصیل در سورة البقرة شرح دادیم، و فضائل آن بعضى بر شمردیم، و اعادت شرط نیست.
وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ اى: لا تضعفوا و لا تعجزوا، کقوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. مقاتل حیان گفت: این آیت پس از وقعه احد آمد، آن گه که حمزه و جماعتى مسلمان کشته شدند، و بو سفیان و قوم وى برفته بودند، ربّ العالمین مصطفى (ص) و یاران را فرمود، بعد از آن وقعت بچند روز که: بر آثار ایشان بروید، و جنگ کنید. رسول خدا دعوت کرد مؤمنان را بآنچه اللَّه فرمود،ایشان بنالیدند از جراحتها که بر ایشان بود، و درد خویش اظهار کردند. ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ، گفت: اگر شما مینالید، ایشان نیز مینالند، و اگر شما از زخم و جراحت رنجورید، ایشان نیز از زخم و جراحت رنجوراند. آن گه شما بر ایشان افزونى دارید که شما از خدا امید بثواب و شهادت، و نصرت و ظفر، و اظهار این دین بر همه دینها دارید، و ایشان این امید ندارند. مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده، لاسیرنّ فى آثارهم و لو بنفسى».
پس هفتاد مرد با وى بیرون شدند. ابو بکر در ایشان بود، و عمر، و على، و زبیر، و عبد الرحمن عوف، و ابو عبیده جراح، و جماعتى از انصار، تا به بدر صغرى رسیدند، و ربّ العزّة رعب در دل بو سفیان و اصحاب وى افکند، تا بیرون نیامدند. و این قصّه در آل عمران بشرح گفتیم.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى از عداد انصار نام وى طعمة بن ابیرق الظفرى، زرهى دزدید از عمّى از آن خود، و آن دزدى را بر جهودى آلود که در آن سراى میآمدى، نام وى زید بن السمین.
آن جهود پیش رسول خدا (ص) آمد، و بانگ کرد به بیگناهى خود. قبیله طعمه آمدند که وى را معذور کنند بنزدیک رسول (ص). رسول خدا بعذر وى، و بیگناهى وى سخن گفت، این آیت آمد. آن گه طعمه گریخت از مدینه و به مکه آمد، و بمشرکان پیوست. و در شأن وى آمد: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ الآیة. بروایتى دیگر گفته‏اند این قصّه، و آن قول مقاتل است، گفت: زید بن السمین درعى بودیعت نهاد نزدیک طعمة بن ابیرق. پس چون باز خواست طعمه جحود آورد، و انکار کرد.
پس زید با قوم آمدند بدر سراى طعمه بطلب درع، طعمه در سراى ببست، و درع برداشت، و در خانه همسایه خویش ابو هلال انصارى افکند، پس در بگشاد و ایشان در آمدند، و درع طلب کردند، و نیافتند. پس طعمه گفت: من در خانه بو هلال درعى دیده‏ام، همانا که درع شما است. درع از آنجا بیرون آوردند، و طعمه نفى تهمت خویش را قوم خود جمع کرد، و آمدند برسول خدا، و طعمه شکایت کرد که مرا فضیحت کردند، و نسبت دزدى با من کردند، و هر کسى زبان در من نهاد، رسول خدا (ص) همّت کرد که عذر وى بپذیرد، و آن قوم را که در خانه وى شدند عتاب کند، ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى: بالأمر و النّهى و الفصل.
لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ بما علّمک اللَّه فى کتابه، کقوله: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ اى یعلم. وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً خائنین اینجا طعمه است و قوم وى، و خصیم آنست که از بهر کسى حجّت آرد، و دیگران را از وى دفع کند. بو حاتم گفت: اگر بحق بود خصم گویند، و اگر بباطل بود خصیم گویند.
آن گه ربّ العزّة مصطفى (ص) را استغفار فرمود، گفت: «و استغفر اللَّه». مفسّران گفتند: معنى آنست که آمرزش خواه از اللَّه، ازین معذور داشتن طعمه، و آن همّت که کردى که قومى را از بهر طعمه عتاب کنى. و گفته‏اند که: معنى آنست که ایشان را استغفار فرماى بآنچه ترا در آن داشتند که نصرت صاحب ایشان کنى، و طعمه را معذور دارى.
و گفته‏اند: وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً هر چند بظاهر خطاب با مصطفى (ص) است، امّا مراد باین غیر اوست، چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ، و معلوم که مصطفى (ص) در آنچه بوى فرو فرستادند بشکّ نبود. و اگر کسى گوید: پس چرا استغفار فرمودند؟ وى را جواب آنست که استغفار واجب نکند که آنجا ذنبى است. نه بینى که در سورة العصر او را باستغفار فرمودند، بى مقدمه گناهى. و در جمله، استغفار انبیاء بر سه وجه است: یکى گناهى را که پیش از نبوت وى رفته باشد. دوم گناهان امّت و قرابت وى را. سیوم ترک مباحى را که حظر شرعى هنوز در آن نیامده باشد.
وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ‏
یعنى: یظلمون انفسهم بالخیانة و السّرقة، و یرمون بها غیرهم. جدال، درشتى و سختى خصومت گرفتن است، و رسنى که بیخ وى سخت باشد جدیل گویند، و چرغ که صید آن سخت باشد و قوّت آن تمام، اجدل گویند. و جدال در اصل بر دو ضربست، یکى پسندیده، و قرآن بدان آمده، و آن آنست که ربّ العزّة گفت: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ گفته‏اند: این مجادلت نیکو که رسول را فرموده‏اند آنست که تا کافران را گوید شما بتى چند از چوب تراشیده‏اید، و بخدایى مپسندید، چونست که مرا برسولى نمى‏پسندید؟ و جدال مذموم ناپسندیده آنست که ربّ العالمین گفت: ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، و مصطفى (ص) بر وفق این گفته: «الجدال فى القرآن کفر».
و قال (ص): «لعن اللَّه الّذین اتّخذوا دینهم شحنا»
یعنى الجدال فى الدّین.
و قال (ص): «ما ضلّ قوم بعد هدى کانوا علیه الّا اوتوا الجدل، ثمّ قرأ: ما ضربوا لک الّا جدلا، بل هم قوم خصمون».
و قال على بن ابى طالب (ع): «ایّاکم و الخصومة فانّها تمحق الدّین».
گفته‏اند: این مبالغت نمودن در ابطال جدال، و تعظیم نهى از آن، آنست که مؤمن گاه بود که مجادلت کند در قرآن، و خصم بر وى غلبه کند، و منافق در قرآن مجادلت کند و بر خصم غلبه کند، آن گه کسى که ضعیف ایمان باشد در ضلالت افتد، و باین معنى خبر مصطفى (ص) است‏
بروایت نواس بن سمعان، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا تضربوا کتاب اللَّه بعضه ببعض، و لا تکذّبوا بعضه ببعض فو اللَّه انّ المؤمن لیجادل بالقرآن فیغلب، و انّ المنافق (أو قال الفاجر) لیجادل فى القرآن فیغلب».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً
میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خیانتکارى دروغ زن. اثم نامى است از نامهاى دروغ، و این صفت طعمة بن ابیرق است که خیانت کرد در درع دزدیدن، و دروغ گفت، که بدیگرى وابست، و از خود بیفکند.
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ‏
گفته‏اند: معنى آنست که شرم میدارند این قوم از مردمان، و خیانت خویش از ایشان پنهان میکنند، و شرم نمى‏دارند از خداى، که نهانهاى ایشان میداند، و بعلم با ایشانست، و بآنچه در شب مى‏سگالند با یکدیگر، که چگونه این دزدى بر دیگرى بندیم، و از رسول خدا درخواهیم تا ما را مبرّا کند، ربّ العزّة این همه میداند، و بروى هیچ چیز ازین پوشیده نیست، اینست که گفت: وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً
» قومى از جهمیان و معتزله تعلّق کردند باین آیت که: وَ هُوَ مَعَهُمْ‏
، گفتند که: خداى عزّ و جلّ همه جاى هست، و در هر مکانى او را یابند، و عجب آنست که این سخن بگفتند، و آن گه خود نقض کردند، و گفتند بر عرش نیست، و لا محاله عرش هم از جمله مکانها است، و از هر مکانى شریفتر و عظیم‏تر است. چونست که هر جاى نجاستى و هر شکم سگى را مکان وى میپسندند، و عرش شریف و عظیم را مى‏نپسندند. نیست این سخن ایشان و معتقد ایشان جز باطل، و بیهوده، و محض زندقه و الحاد. و معنى قول خدا جلّ جلاله: وَ هُوَ مَعَهُمْ‏
آنست که بعلم با ایشان است، میداند آنچه ایشان میگویند، و بر وى هیچ چیز از افعال ایشان پوشیده نه، و اگر این بمعنى ذات بودى، این آیت که: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ معنى نداشتى.
و اگر کسى گوید که زید در فلان جایگاه است، و آن گه این سخن مقیّد نکند بفعلى یا بچیزى دیگر، در فهمها جز آن نیوفتد، و جز آن نبود که بذات در آنجا بوده. أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ برین نسق است، جاى دیگر گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ. خبر داد ربّ العزّة جلّ جلاله، که تدبیر کار خلق که مى‏کند، از آسمان میکند، و سخن که بر بالا شود، بر وى سخن پاک برشود. اگر ذات بارى جلّ جلاله بهر مکانى و با هر کسى بودى، پس این دو آیت را معنى نماندى.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ
این خطاب با قوم و قبیله طعمه است، چهار کلمه است پیوسته، ها تنبیه است، انتم، تعریف است، دیگر «ها» تنبیه را تأکید است، اولاء تعریف را اشارت است. میگوید: «ها» بیدار باشید أَنْتُمْ‏
شما «ها» هان گوش دارید «اولاء» اینان هن»
. خلاصه سخن آنست که آگاه بید شما که اینان‏اید.
جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
در دنیا براى ایشان خصومت گرفتید، و مجادلت کردید. فَمَنْ یُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ
فردا روز رستاخیز که اللَّه ایشان را بعذاب در کشد، و بدوزخ در آرد، آن کیست که از بهر ایشان مى‏خصومت کشد، و مجادلت کند؟ تا عذاب از ایشان باز دارد.
أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا
یا آن کیست که وکیل در ایشان باشد تا کار ایشان بسازد؟ یعنى که هیچ کس نباشد وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» گرامى کردیم ما فرزندان آدم را، «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» و برداشتیم ایشان را در دشت و دریا، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» و روزى دادیم ایشان را از پاکها و خوشها، «وَ فَضَّلْناهُمْ» و ایشان را افزونى دادیم، «عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا» بر فراوانى از آنچ آفریدیم، «تَفْضِیلًا (۷۰)» افزونى دادنى.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ» آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان، «بِإِمامِهِمْ» با پیشوایى ایشان، «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» هر کس که نامه او در دست راست دهند، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» ایشان آنند که نامه خویش میخوانند، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۱)» و مزد یک فتیل از کردار ایشان نکاهند.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏» و هر که درین جهان از حق بدیدن نابیناست، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏» او در آن جهان نابیناست، «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (۷۲)» و از نابینا گمراه‏تر.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» خواستندى و نزدیک بودى که بر تو تباه کردندى و باز گردانیدندى، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» از آنچ بر تو فرو فرستادیم از پیغام، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» تا تو بر ما آن گفتى که ما نگفتیم، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا (۷۳)» و گر بودى اینچنین ترا دوست گرفتندى.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» و اگر نه آن بودى که ما ترا بر جاى بداشتیمى، «لَقَدْ کِدْتَ» نزدیک بودى تو و خواستى، «تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ» که بایشان گرائیدى و با ایشان آرمیدى، «شَیْئاً قَلِیلًا (۷۴)» گرائیدنى اندک.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» آن گه بچشانیدیمى ما ترا، «ضِعْفَ الْحَیاةِ» توى از عذاب این جهانى «وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» و توى از عذاب آن جهانى، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (۷۵)» آن گه تو بر ما یارى نیافتى.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و خواستندى که بشکیزانندى ترا، «مِنَ الْأَرْضِ» از زمین، «لِیُخْرِجُوکَ مِنْها» تا ترا بیرون کنندى از آن، «وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ» و آن گه درنگ نیابندى ایشان در آن پس بیرون شد تو، «إِلَّا قَلِیلًا (۷۶)» مگر اندکى.
«سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» نهاد خداست در کار پیغامبران که پیش از تو بودند، «وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا (۷۷)» و نتوانى تو که رسول مایى که سنّت ما را از جاى بگردانى.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» بپاى دار نماز، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» از هنگام در گشتن خورشید، «إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ» تا تاریکى شب، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» و بپاى دار تو نماز بامداد، «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ» که نماز بامداد، «کانَ مَشْهُوداً (۷۸)» فریشتگان روز و فریشتگان شب اندر آن بامداد حاضراند بتو
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» یعنى عن القران. اعراض الجحود و التکذیب. فیکون هذا وعیدا للکفار. «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» فى نار جهنم الزّقوم و الغسلین و الضّریع. باین قول این آیت وعید کافرانست و اعراض جحود و تکذیب است. گاهى مى‏گفتند: «هذا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ» و گاهى میگفتند: «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ». گاهى میگفتند: «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ». میگوید آنان که قرآن را دروغ شمرند و پیغام رسان را دروغ‏زن گیرند، فردا در دوزخ ایشان را عیشى است با تنگى و سختى میان زقوم و غسلین و ضریع، و هر چند که ایشان را در دنیا فراخى وسعت باشد اما از اللَّه تعالى ایشان را خذلان باشد تا همه حرام گیرند و حرام خورند، و سرانجام کار ایشان فردا تنگ عیشى باشد و ناخوش عذاب و عقوبت و سخط اللَّه تعالى.
این همچنانست که ربّ العزة خورندگان مال یتیم را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً». قومى آیت بر عموم براندند و گفتند اعراض هم از کافرانست هم از مؤمن، اعراض کافر ترک ایمانست، و اعراض مؤمن ترک عمل و عقوبت ایشان باین اعراض که کردند اینست که گفت: «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً».
ابن مسعود و ابو هریره و ابو سعید خدرى و جماعتى مفسران گفتند که عیش ضنک عذاب قبر است، کافر را بر اندازه کفر و مؤمن را بر اندازه معصیت.
و خبرى درستست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّى منذ حدثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شی‏ء، فقال: «یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى اسماع المؤمنین کالاثمد فى العین، و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالامّ الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصداع فتقوم الیه فتغمّز رأسه غمزا رفیقا، و لکن یا عائشة ویل للشاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم ضغطة البیض على الصّخرة».
و قال ابن جریر: «مَعِیشَةً ضَنْکاً» اى یسلب القناعة حتّى لا یشبع، و قیل کسبا خبیثا و عملا سیّئا فى الدّنیا، و قیل اراد به عیش الدّنیا، لانّ عیش الدنیا ضنک ضیق لانقضائه و قصر مدّته و کثرة توابعه.
و انّما العیش الواسع عیش الآخرة، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ».
«وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏» اختلفوا فیه، فقال بعضهم اعمى عن الحجّة و الاعتذار، لانّه لا یکون حجّة یحتج بها، و لا عذر یعتذر به، و انّما قال اعمى لانّه لا یرى فى القیمة ما یسره و ینتفع به، و لا عذر یعتذر به، و لذلک یسمّى الکفار عمیا لانّهم لا ینتفعون بابصارهم. و قیل یحشرهم اللَّه القیامة اعمى البصر، فان قیل کیف یقرءون الکتب؟
قلنا انّ اللَّه تعالى یزد علیهم البصر لیقرءوا الکتب فاذا فرغوا من القراءة یرد علیهم العمى، قال ابن عباس: یحشر بصیرا ثم اذا سیق الى المحشر عمى. و قیل اعمى عن کل شی‏ء الّا عن جهنم.
«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ» فى دار الدّنیا، «بَصِیراً».
«قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها» یعنى فترکتها و لم تؤمن بها، و قیل معناه فترکتها و لم تعمل بها، فیلحق الکافر الوعید على ترک الایمان بها، و المؤمن على ترک العمل بها، و قیل على نسیان آیات اللَّه. «وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏» اى تترک فى العمى و العذاب، و قیل نعاملک معاملة المنسى. «وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ» اى کما جازینا المعرض، نجزى المسرف و هو المشرک الّذى «لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ» ممّا نعذّبهم به فى الدّنیا و القبر، «وَ أَبْقى‏» اى ادوم.
«أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ» یعنى أ فلم یبین لهم القرآن، یرید کفّار مکة، و قیل معناه أ فلم یبین لهم الامر اهلاک من قبلهم من القرون السّالفة و الامم الماضیة فلا یتعظون و لا یعتبرون. «یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ» یعنى اهلکناهم و هم یمشون فى مساکنهم، کقوله: «تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ». باین قول معنى آنست که باز ننمود قرآن و پیدا نکرد کفّار مکّه را که چند هلاک کردیم ازین گروه گروه پیشینیان که در جایگاه و خانه خویش آمن میرفتند و غافل بودند که ناگاه گرفتیم ایشان را و هلاک کردیم؟ چون که اینان عبرت نمیگیرند و پند نمى‏پذیرند با هلاک ایشان؟ و قیل معناه اهلکناهم و انّ قومک یمشون فى مساکنهم، و ذلک انّ قریشا کانوا یسافرون الى الشّام فیرون دیار المهلکین من اصحاب الحجر ثمود و قریات قوم لوط، و هو نظیر قوله: «وَ سَکَنْتُمْ فِی مَساکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ». «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» اى انّ فى اهلاکنا ایّاهم مع کثرة عددهم و عدّتهم و شدّة قوّتهم و شوکتهم لدلالات لذوى العقول.
«وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى». فیها تقدیم و تأخیر، و تقدیره: «و لو لا کلمة سبقت من ربک و اجل مسمى لکان لزاما» یعنى للزمهم العذاب عاجلا، و الکلمة قوله ینالهم نصیبهم من الکتاب. و المعنى لو لا ما قضاه اللَّه لکلّ احد من عمر و رزق لا یموت حتّى یستوفیه، لکان العذاب و هو القتل ببدر لازما لهم، حتّى لا یبقى منهم احد اى لو لا انّه سبق لکلّ واحد منهم رزق لا بدّ ان یستوفیه، و عمر لا بدّ ان یعیشه و انّه اجل لهم اجلا مسمى یعاقبهم فیه، و هو یوم القیامة، لکان العذاب لازمهم لزاما. و قیل المراد بالاجل المسمى الموت، و قیل المراد به عذاب القبر، و قیل الکلمة التی سبقت، هى انّه لا یعذبهم و محمد (ص) بینهم، لانّه قال: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ». معنى آیت بدو قول باز مى‏آید. خلاصه یک قول آنست که اگر نه آن بودى که اللَّه تعالى حکم کرده و گفته هر کسى را عمر چند است و روزى چند و زمان عقوبت وى کى، مشرکان را روز بدر همه هلاک کردمى و بیخ ایشان بر آوردمى تا ازیشان کس نماندى، لکن زمان عقوبت ایشان روز قیامتست چنان که گفت: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ». خلاصه قول دیگر آنست که اى محمد اگر نه حرمت و حشمت و شرف و جاه تو بودى و حکمى که کرده‏ام و گفته که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» ما ایشان را هم در دنیا عذاب کردیمى و بیخ ایشان بر آوردیمى.
قوله: «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ» من الافتراء بانّک مجنون و انّک ساحر، و قیل هو منسوخ بآیة السّیف. «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» السبحة من أسماء الصّلاة اى صل بامر ربّک، و قیل صل بمنة ربّک و منه یقال فى المثل. بحمد اللَّه لا بحمدک. «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها» یعنى صلاة الصّبح و صلاة العصر. و فى الخبر: «من صلى البردین دخل الجنة».
«وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ» اى من ساعاته. و واحد الآناء انى و انّى و هى صلاة المغرب و العشاء. «وَ أَطْرافَ النَّهارِ» یعنى صلاة الظهر، و سمّى وقت الظهر اطراف النّهار لانّ وقته عند الزوال و هو طرف النصف الاوّل انتهاء، و طرف النصف الآخر ابتداء.
و قیل المراد من آناء اللیل صلاة العشاء و من اطراف النّهار، صلاة الظّهر و المغرب، لانّ الظهر فى آخر الطّرف الاول من النّهار و فى اول الطرف الآخر، فهو فى طرفین منه، و الطرف الثالث غروب الشّمس و عند ذلک یصلّى المغرب. «لَعَلَّکَ تَرْضى‏» ثوابه فى المیعاد، و قیل مرضى بالشّفاعة و مثله قوله: «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» و قرأ الکسائى و ابو بکر عن عاصم. ترضى بضم التّاء اى یرضیک اللَّه بکرامته. و فى الخبر الصّحیح عن جریر بن عبد اللَّه قال: کنا جلوسا عند رسول اللَّه (ص) فرأى القمر لیلة البدر فقال: «انّکم ترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامون فى رؤیته، فان استطعتم ان لا تغلبوا على صلاة، قبل طلوع الشمس و قبل غروبها، فافعلوا، ثم قرأ «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها».
و قال بعض اهل العلم من تهاون بالصلاة عاقبه اللَّه بخمس عشرة عقوبة: ستّ فى الدّنیا و ثلاث عند الموت، و ثلاث فى القبر، و ثلاث یوم القیامة. فامّا اللواتى فى الدنیا فاحدیهنّ ان یرفع اللَّه من حیاته البرکة، و الثانى یرفع اللَّه من وجهه سیما الصّالحین، و الثالثة لا یأجره اللَّه على شى‏ء من طاعته، و الرابعة لا یجعل اللَّه له نصیبا فى دعاء الصّالحین، و الخامسة. لا یسمع له دعاء. و السّادسة لا تدفع عنه البلایا. و اما اللّاتى عند الموت، فاحدیهنّ ان تقع علیه شدة، و الثانیة لو سقى ماء البحر مات و هو عطشان. و الثالثة لو اطعم ما فى الارض مات جائعا. و اما اللاتى فى القبر، فاحدیهن ان یقع فى غمّ طویل، و الثانیة ان یخرج من قبره فیبقى فى ظلمة لا یبصره، و الثّالثة ان یضیق علیه لحده، و امّا اللاتى فى القیامة فاولیهن شدة الحساب، و الثانیة غضب الجبّار، و الثالثة عذاب النار.
قوله: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» در سبب نزول این آیت ابو رافع روایت کند مولى رسول اللَّه (ص) گفت: مهمانى برسول خداى فرود آمد و در خانه رسول هیچ طعام نبود مرا فرستاد بجهودى تا طعام خرم از وى بسلف تا ماه رجب، جهود گفت لا ابیعه و لا اسلفه الا برهن. طعام بسلف نفروشم مگر برهن، بو رافع بازگشت و رسول را گفت که جهود گرو میخواهد تا طعام بدهد. رسول گفت و اللَّه لئن باعنى او اسلفنى لقضیته و انّى لامین فى السّماء، امین فى الارض، اذهب بدرعى الحدید الیه‏، فنزلت هذه الایة: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تنظر، «إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» اى اصنافا و هم الرّجال و النساء، و قیل ازواجا منهم اشکالا منهم لانّهم اشکال فى الذّهاب عن الصّواب.
«زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى زینتها و بهجتها، شبّهها بزهرة الشّجرة لانّها تروق و لا تبقى.
قرأ یعقوب زهرة بفتح الهاء، و الباقون بسکونها و هما لغتان. «لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» اى لنجعل ذلک فتنة لهم بان ازید لهم النعمة و یزیدوا کفرانا و طغیانا «وَ رِزْقُ رَبِّکَ» فى الجنة، «خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» و ذلک بانّ الدّنیا بما فیها قلیل، لقوله تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» و نصیب الواحد منها قلیل عن قلیل، ثمّ یؤخذ عنه کلّه و یسئل عن کلّ ذرة بعد ذرة، بخلاف نعیم الآخرة فانّها مع کثرتها و تمامها و صفائها و خلوها عما ینغّصها و یکدّرها، لا یخاف نقصانها و لا فناؤها، و لا یخاف علیها حساب و لا عقاب.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» اى واظب علیها، حتّى یأخذ عنک اهلک، بیّن اللَّه انّه لا ینبغى لاحد ان یأمر غیره بما لا یفعل. «لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً» لخلقنا و لا لنفسک «نَحْنُ نَرْزُقُکَ» فالتمس منّا فانّ اللَّه رازق الجمیع. «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏» اى العاقبة الجمیلة المحمودة لاهل التّقوى. قال ابن عباس: یعنى الّذین صدقوک و اتبعوک و اتقونى. و فى بعض المسانید انّ النبى (ص) کان اذا اصاب اهله ضرّ، امرهم بالصّلاة و تلا هذه الآیة.
و کان بکر بن عبد اللَّه المزنى اذا اصابت اهله خصاصة یقول قوموا فصلّوا، ثمّ یقول بهذا امر اللَّه و رسوله، و یتلوا هذه الآیة. و کان هشام بن عروة اذا رأى ما عند السّلاطین، دخل داره فقرأ. «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الى قوله «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏.»
ثمّ ینادى الصلاة یرحمکم اللَّه.
«وَ قالُوا» یعنى المشرکین، «لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ» یعنى آیة تدلّ على صدق محمّد (ص). قال الزجاج: قد اتتهم الآیات و البیّنات و لکنّهم طلبوا ان یؤتوا ما کانوا یقترحون فى سورة بنى اسرائیل و هو قوله تعالى اخبارا عنهم: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً» الآیات. فقال اللَّه عز و جل: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ»؟ قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص عن عاصم: تأتهم بالتّاء لتأنیث البیّنة و قرأ الآخرون بالیاء لتقدم الفعل، و لانّ البینة هى البیان، فردّ الى المعنى یقول اللَّه تعالى: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ» یعنى فى القرآن «بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى‏» اى بیان ما فى التوراة و الانجیل و الزّبور من انباء الامم انهم اقترحوا الآیات فلما اتتهم و لم یؤمنوا بها کیف عجلنا لهم العذاب و الهلاک فما یؤمنهم ان اتتهم الآیة، ان یکون حالهم کحال اولئک.
«وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ» اى اهلکنا المکذبین بهذا القرآن. «بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ» اى من قبل نزول القران، «لَقالُوا» یعنى یوم القیامة اذا عذبوا. «رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ» اى هلّا ارسلت، «إِلَیْنا رَسُولًا» یدعونا الى طاعتک، «فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ» اى امرک و نهیک، «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ» بالعذاب، «وَ نَخْزى‏» فى جهنّم.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ» اى قل یا محمد کل منتظر لمن یکون النّصر و الغلبة، و قیل معناه کلّ منتظر دوائر الزّمان، و ذلک انّ المشرکین قالوا نتربّص بمحمد حوادث الدّهر، فاذا مات تخلصنا، قال اللَّه: «فَتَرَبَّصُوا» اى فانتظروا. «فَسَتَعْلَمُونَ» اذا جاء امر اللَّه و قامت القیامة. «مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ» المستقیم، «وَ مَنِ اهْتَدى‏» من الضّلالة أ نحن ام انتم؟
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ نمى‏بینند که اللَّه چون در مى‏گیرد کار و چون مى‏آفریند آفریده و از نیست هست میکند ثُمَّ یُعِیدُهُ آن گه باز ایشان را از خاک بیرون آرد إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۱۹) و آن بر خداى آسانست.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ و بنگرید که چون آفرید جهان و جهانیان را ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ پس اللَّه باز فردا بآفرینش پسین خلق را زنده کند إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۰) که اللَّه بر همه چیز توانا است.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ عذاب کند او را که خواهد وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ ببخشاید او را که خواهد وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ (۲۱) و با او گرداند شما را.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و شما پیش نشوید ازو، نه در زمین و نه در آسمان، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیست شما را فرود از اللَّه مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۲۲) نه خداوندى نه کار سازى نه یارى دهى.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که کافر شدند بسخنان خداى وَ لِقائِهِ و نشانهاى دیدن او و دیدن پاداش او أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی ایشان‏اند که نومید ماندند از بخشایش من وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۲۳) و ایشان‏اند که‏ ایشان را است عذابى دردنماى.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند: اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ بکشید او را یا بآتش سوزید او را فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ تا برهانید اللَّه او را از آتش ایشان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۴) درین نشانهایى است آشکارا گروهى را که بگروند.
وَ قالَ گفت: إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً آنچه گرفتید از بتان فرود از اللَّه بخدایى مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مهریست میان شما درین جهان ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ پس آن گه روز رستاخیز شما بایشان کافر شوید و ایشان بشما وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و شما بر ایشان نفرینید و ایشان بر شما وَ مَأْواکُمُ النَّارُ و پس آن گه جایگاه شما آتش است وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۲۵) و شما را فریاد رسى نه و یارى دهى.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ ایمان آورد باو لوط وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی گفت من از هر معبودى فرود از اللَّه با اللَّه بریدم و از هر کیشى جز توحید با اللَّه بریدم إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۶) که اللَّه اوست که تواناست داناى فراخ توان راست دان.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ و او را اسحاق بخشیدیم و یعقوب وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ و در نژاد او پیغامبرى نهادیم و حکم و دین وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و مزد او باو دادیم درین جهان وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) و در آن جهان از نیکان و شایستگان است.
وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ آن گه که قوم خویش را گفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ شما آن کار زشت میکنید ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۲۸) هیچ کس بر شما پیشى نکرد با آن از جهانیان.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شما با مردان میگرائید وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ و راه نسل و فرزند مى‏ببرید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ و در انجمن ناپسندها و ناشایست‏ها میکنید. فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم او او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ عذاب خداى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۲۹) اگر مى راست گویى که پیغامبرى.
قالَ رَبِّ انْصُرْنِی گفت خداوند من یارى ده مرا عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ (۳۰) برین قوم تباه‏کاران.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ چون در آمد فرستادگان ما بر ابراهیم بِالْبُشْرى‏ بشارت دادن او را قالُوا گفتند إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما هلاک خواهیم کرد مردمان این شهر را إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ (۳۱) که مردمان آن بر خویشتن ستمکاران‏اند و گناه ایشان را.
قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً گفت لوط در آن است قالُوا گفتند نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها ما از توبه دانیم که در آن کیست لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۲) آن زن از ایشان بود که مى‏باز بایست ماند با هلاک شدگان.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً و چون فرستادگان ما بلوط آمد سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً رنجه شد او و اندوهگین از قوم خویش وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ گفتند مترس و اندوهگین مباش إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ ما رهاننده توایم و کسان تو مگر زن تو کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۳) آن زن از ایشان بود که از نجات باز ماندند و در میان تباه شدگان بماند.
إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى‏ أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما فرو خواهیم آورد بر مردمان این شهر رِجْزاً مِنَ السَّماءِ عذابى از آسمان بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۳۴) بآن تباه‏کارى و بدى که میکردند.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا و آن گه باز گذاشتیم مِنْها از آن آیَةً بَیِّنَةً نشانى روشن لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۳۵) گروهانى را که خرد دارند و عبرت دریابند.
وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم باهل مدین مرد ایشان شعیب فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم اللَّه را پرستید وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ و از روز پسین بترسید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۳۶) و بگزاف و تباهى در زمین مروید بدکاران.
فَکَذَّبُوهُ دروغ‏زن گرفتند شعیب را فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ زلزله ایشان را فرا گرفت فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۳۷) تا هم در خان و مان خویش فراهم افتادند مرده.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ یاد کن عاد و ثمود را وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ مِنْ مَساکِنِهِمْ و شما را پیدا مانده است از خان و مان و نشستگاههاى ایشان چیزى وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست ایشان را کارهاى ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ و ایشان را برگردانید از راه راست وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ (۳۸) گروهى بودند چست‏کار و باریک‏بین و زیرک‏دست.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ و یاد کن قارون را و فرعون را و هامان را وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى‏ بِالْبَیِّناتِ بایشان آمد موسى بپیغامها و نشانهاى روشن فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ گردن کشیدند در زمین وَ ما کانُوا سابِقِینَ (۳۹) پیش نشدند از ما و با ما برنیامدند و با ما نتاوستند.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ همه را بگناه ایشان گرفتیم فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً از ایشان بود که بر ایشان باران سنگ فرو هشتیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و از ایشان بود که بانگ بگرفت ایشان را تا زهره چکید وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ و از ایشان بود که بزمین فرو بردیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا و از ایشان بود که بآب بکشتیم، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیدادگر نبود تا بر ایشان بیداد کند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۴۰) لیکن ایشان بر خود بیداد کردند.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ مثل و سان ایشان که فرود از اللَّه خدایان گرفتند کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً چون مثل و سان عنکبوت است که خانه گرفت وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ و سست‏تر همه خانه‏ها خانه عنکبوت است که نه گرما باز دارد نه سرما لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱) اگر دانندى
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ اللَّه میداند ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ آنچه فرود ازو خداى میخوانند وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۴۲) و او توانا است دانا است.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثل، و سانها مى‏زنیم مردمان را وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ (۴۳) و در نیابد آن را مگر دانایان.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اللَّه بیافرید آسمانها و زمینها را ب «کن» و سخن روان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (۴۴) در آفرینش آن نشانى روشن است گرویدگان را.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ میخوان آنچه پیغام دادند بتو ازین نامه‏ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ و بپاى‏دار نماز بهنگام إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ که نماز باز زند از زشتى و ناپسند وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و یاد اللَّه بزرگست و مه است از یاد رهى او را وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (۴۵) و اللَّه میداند آنچه میکنند.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ و پیکار مکنید، با اهل کتاب گزیت پذیرفته‏اند إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ مگر بوفا کردن ایشان را إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ لکن با اهل شرک میکاوید و جنگ مى‏پیوندید وَ قُولُوا و گوئید آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ بگرویدیم بآنچه فرو فرستادند بر ما و آنچه فرو فرستادند بر شما وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ و خداوند ما و خداوند شما یکیست وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۴۶) و ما او را گردن نهادگانیم.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ و هم چنان بر تو قرآن فرو فرستادیم فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشان که ایشان را تورات دادیم باین قرآن گرویده‏اند وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و از اینان هم کس است که گرویده است بآن وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ (۴۷) و باز ننشیند از پذیرفتن سخن ما مگر ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الروم مکّى است سه هزار و پانصد و سى و چهار حرف. و هشتصد و نوزده کلمت، و شصت آیت. جمله بمکه فرو آمده، مگر یک آیت: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ الى آخر الآیة. و درین سورت منسوخ نیست مگر یک آیت در آخر سورت: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ نسختها آیة السّیف. و گفته‏اند: فَاصْبِرْ این کلمه منسوخ است، و إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ محکم است، باقى آیت: وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ منسوخ است. و در فضیلت سورت ابىّ کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الروم کان له من الاجر عشر حسنات بعدد کل ملک سبّح للَّه بین السماء و الارض و ادرک ما ضیّع فى یومه و لیلته.
الم قسم و قد ذکرنا فیما سبق شرحه، و جواب القسم لقد مضمر فیه، تقدیره: لقد غلبت الروم و قد مما یضمر کما قال او جاءوکم حصرت صدورهم، و الغلبة الاستعلاء على القرن بما یبطل مقاومته فى الحرب، و الغلب مصدر تقول: غلبت غلبا، و طلبت طلبا. و الغلب و الغلبة واحد، کقولک: جلبا و جلبة و قیل هو الغلبة فحذفت التّاء منه کما حذفت من قوله: وَ أَقامَ الصَّلاةَ و انما هو اقامة و الروم جمع رومى کفارسى و فرس. فِی أَدْنَى الْأَرْضِ یعنى فى اقرب ارض الحجاز منهم و هى اذرعات و بصرى فهى ادنى الشام الى ارض العرب. و البضع اسم للثلاث و الخمس و السّبع و التسع. و معنى الایة غلبت فارس الروم فى اقرب ارض من ارض الشام الى ارض العرب. و قیل الى ارض فارس و هى ارض الجزیرة و قیل هى ارض الاردن و فلسطین، وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ اى الرّوم من بعد غلبة فارس ایّاهم، سَیَغْلِبُونَ فارس فیما دون عشر سنین.
سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالى رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت، از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثان‏پرست بودند، هم چون ایشان اصنام‏پرست، و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس، از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند.
و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسراى پارس لشکرى انبوه فرستاد بروم و مردى را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وى شهربراز، و قیل شیر براز، و قیصر روم لشکرى نام زد کرد بقتال ایشان و مردى را بر ایشان امیر کرد، نام وى بخنّس، هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام، بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند. آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم، بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند؟ اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم، رب العالمین این آیت فرستاد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ میگوید: پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند. ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت: شادى چه کنید و شماتت چه نمائید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحى پاک و پیام راست. ابىّ بن خلف الجمحى گفت: کذبت دروغ مى‏گویى، و این نتواند بود. بو بکر گفت: انت اکذب یا عدوّ اللَّه، اى دشمن خداى دروغ تو گویى و از هر کس دروغ‏زن‏تر تویى. آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر، عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال. و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود، و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود، پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت. رسول (ص) گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزاى و در مال بیفزاى. بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال، و این عقد ببستند و هر یکى را کفیلى فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند. پس غزاء احد پیش آمد و ابى خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم، از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند، و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابىّ بستد و پیش مصطفى آورد رسول خدا گفت تصدّق به. ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات اللَّه علیه بو سعید خدرى گفت: روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم. رب العزّة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابىّ خلف.
اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتى مفسّران آن بود که: شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابى میکرد و ایشان را مقهور میداشت. فرّخان برادر شهربراز روزى نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت: لقد رأیت کانّى جالس على سریر کسرى من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسرى نشسته بودم این سخن به کسرى رسید، در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که: چون نامه من بتو رسد فرّخان را سیاست کن و سر وى بمن فرست. شهربراز جواب کسرى نبشت که فرّخان مردى است مبارز، لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید، خاصّه در جنگ دشمن، اگر دل با وى خوش کنى و قتل وى نپسندى مگر صواب باشد. کسرى جواب وى نبشت که در لشکر من امثال وى بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وى بمن فرست. شهربراز بعبارتى دیگر همان جواب نبشت و فرمان وى بقتل فرخان بکار نداشت. کسرى را خشم بر خشم زیادت شد و بریدى فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرّخان را بجاى وى نشاندم، او را والى خود دانید و طاعت دار باشید. و ملطفه‏اى داد به آن برید و گفته بود که چون فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان ملطفه برخواند، نبشته بود که: شهربراز را وقتى هلاک کن که ملطفه بر خوانى. فرّخان، شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسرى شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامه‏اى بنویسم. سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد، در معنى مراجعت وى با کسرى بسبب قتل فرّخان، گفت: سه نوبت بقتل فرّخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وى میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهى کرد؟ فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد، و آن حال و قصه بپوشیدند.
و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتى است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم، فلان روز فلان جایگاه حاضر شو، تو با پنجاه مرد رومى و من با پنجاه مرد پارسى هم چنان کردند، و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند. شهربراز گفت: هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوّت ما بشما رفت و کسرى بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند. اکنون ما از وى برگشتیم و او را خلع کردیم. و با تو دست یکى خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم. قیصر آن حال به پسندید، و با وى عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازى که میان دو تن رود تا آن گه سرّ باشد که از دو شخص در نگذرد، چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود، یعنى که این دو ترجمان را هلاک باید کرد، و ایشان را هلاک کردند. و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند. و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند. اینست که رب العزّة گفت: وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ.
و فى هذه الآیة دلالة على صحة نبوّة النبى (ص) و انّ القرآن من عند اللَّه عز و جل لانّه اخبر عمّا سیکون، ثم وجد المخبر على ما اخبر به. لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ هما مرفوعان على الغایة، و المعنى من قبل دولة الروم على فارس و من بعدها فاىّ الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر اللَّه و قضائه و قدره. و قیل للَّه المشیّة التّامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقائع و من بعدها، فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدّبرة على من شاء. و قیل للَّه الامر من قبل کل شى‏ء و من بعد کل شى‏ء وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ یعنى یوم یغلب الروم فارس یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللَّهِ لانّ ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فى الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء. یعنى آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت اللَّه شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن، و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انّما کان بتحقیق اللَّه ما وعدهم و تصدیق رسوله (ص) لانّه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبى (ص). و قیل. یفرح المؤمنون بنصر اللَّه تعالى النّبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا. و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدى آیات نبوّته. و قیل تمّ الکلام على قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ثم استأنف فقال: بنصر اللَّه ینصر من یشاء یعنى اولیاؤه، فیکون الباء متصلا بینصر، وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى الانتقام من الکفّار الرّحیم فى التمکین و النصر للمؤمنین.
قال رسول اللَّه (ص): «فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلّما ذهب قرن خلف قرن هیهات الى آخر الابد».
وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر اى وعد وعده، فلا یخلفه، و هو راجع الى قوله: سَیَغْلِبُونَ، یعنى هذا الذى اخبرتک به ایها النبىّ من نصرة الروم على اهل فارس، هو وعد وعد اللَّه ذلک حقا، و هو ینجزه لهم. و یجوز ان یکون راجعا الى قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ لانّه وعد المؤمنین النصر على الکافرین وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدّقون بانّ هذا الخبر من عند اللَّه.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، لا یستدلون بما یشاهدونه على ما غاب عنهم فعل العاقل الممیّز، و قیل یَعْلَمُونَ امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم وَ هُمْ عَنِ امر آخرتهم و ما لهم فیها من النّجاة من عقاب اللَّه غافِلُونَ لا یتفکرون فیها. فغفلة المؤمنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها. قال الحسن: بلغ و اللَّه من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلّى.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ هذا من بسط القرآن فانّ التفکر لا یکون الّا فى النفس. و قیل معناه أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی خلق أَنْفُسِهِمْ لیخرجوا عن الغفلة.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا لیعلموا انّهم یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ فیعرفوا بدایع صنع اللَّه فیها فیعلموا من ذلک انّ اللَّه عزّ و جل لم یخلق السماوات و الارض و ما فیهما من العجائب عبثا، و انّما خلقها بقوله الحق و لاقامة الحق یعنى لاقامة الثواب و العقاب على العمل. و قیل بالحق یعنى بالحکمة لیعتبر بها عباده و یستدلوا على وحدانیّته و قدرته وَ أَجَلٍ مُسَمًّى یعنى الى اجل مسمى اذا بلغ ذلک الاجل افناهما للجزاء فاعلم اللَّه تعالى انّ الذى خلقهم و لم یکونوا شیئا ثم صرفهم احوالا و ثارات حتى صاروا رجالا، قادر ان یعیدهم بعد فنائهم خلقا جدیدا، ثم یجازى المحسن منهم باحسانه و المسى‏ء باساءته، لانّه العدل لا حیف فى حکمه و لا جور، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ یعنى الکفار، بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ، اى بالبعث بعد الموت لجاحدون.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ او لم یسافروا هؤلاء الکفار فى ارض اللَّه فَیَنْظُرُوا الى آثار من قبلهم من الامم، فیعتبروا. و قیل معنى ینظروا یتعرفوا، کقوله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً. و قیل معناه فیعلموا کقوله:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ‏ و انّما امرهم بالمسیر فى الارض لمشاهدة آثار المهلکین قبلهم لمّا عصوا لیزول عنهم الشکّ، عن صدق ما یخبر عنهم، و الکلام عند قوله مِنْ قَبْلِهِمْ تامّ ثم استأنف الخبر عن صفاتهم فقال: کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً اى الامم الماضیة کانوا اشدّ قوة من قریش وَ أَثارُوا الْأَرْضَ، اى قلبوا وجه الارض لاستنباط المیاه و استخراج المعادن و القاء البذور فیها للزّراعة، و الاثارة تحریک الشی‏ء حتى یرتفع ترا به وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها فیه ثلاثة اوجه: احدها من العمر، اى یقواهم فیها اکثر من بقاء هؤلاء، و التقدیر: عمروا فیها و الثانى من العمرى، اى سکنوا فیها، کقوله: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها، اى استسکنکم و الثالث من العمارة، اى عمروا الارضین بالغراس و الزّراعة. و انّما قال ذلک لانّه لم یکن لاهل مکة حرث و زرع. وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فلم یؤمنوا فاهلکهم اللَّه، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ، للظلم ثلاثة اوجه: وضع الشّى‏ء فى غیر موضعه، و اخذ الشی‏ء قبل وقته، و النقصان. و قوله: فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اجتمع فیه المعانى الثلاثة، اى لم یأخذهم قبل وقت اخذهم و لا ینقص عنهم شیئا ممّا قدّر من ارزاقهم و لا وضع العذاب فى غیر موضعه، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بایرادها موارد الهلاک. ثم کان معطوف على خبر متروک، اى جاءتهم رسلهم فکذّبوهم و امهلوا.
ثُمَّ کانَ عاقبتهم الهلاک. و السُّواى‏. مصدر، کالرجعى و البشرى. و هى تأنیث الاسواء کالاکبر و الکبرى. و هى الخلّة التی تسوء صاحبها عند ادراکه ایّاها و هى النّار. و قیل السّوأى اسم لجهنّم، کما انّ الحسنى اسم للجنّة. قرأ اهل الحجاز و البصرة» عاقبة» بالرفع، اى ثم کان آخر امر هم السوأى، و قرأ الآخرون بالنصب، على خبر کان و تقدیره: ثم کان السوأى عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا. و معنى اساؤا اى اشرکوا، و معنى ان کذّبوا، لان کذّبوا او بان کذّبوا بآیات اللَّه. و قیل تفسیر السّوأى بعده، و هو قوله، أَنْ کَذَّبُوا یعنى ثم کان عاقبة المسیئین. التکذیب حملهم تلک السیّئات على أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ فى الآخرة. تقول بدأ یبدأ بدأ و ابتداء یبتدى ابتدا و الابتداء نقیض الانتهاء و البدؤ نقیض العود ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ لفصل القضاء بینهم لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى قرأ ابو بکر و ابو عمرو یرجعون بالیاء و آخرون بالتّاء.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ییأس المشرکون، من جمیع الخیرات و من شفاعة الشافعین: و قیل ینقطع کلامهم و حجتهم و یفتضحون.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ اضاف الشّرکاء الیهم على معنى انّهم کانوا یجعلون لها قسطا من اموالهم، و یرون بذلک لها حقا فیما یملکون، فنسبها الى انّهم شرکاؤهم فى اموالهم و المعنى لم یکن لهم من اصنامهم التی عبدوها لیشفعوا شفعاء، وَ کانُوا یعنى یکونون. و جاء بلفظ الماضى کاکثر الفاظ القیامة، بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ اى جاحدین متبرین یتبرّءون منها متبرّا منهم کقوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ، هذا التفرّق مفسّر فى قوله، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ و هو تفسیر قوله: یَصَّدَّعُونَ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً وَ امْتازُوا الْیَوْمَ. قال مقاتل: یتفرّقون بعد الحساب الى الجنّة و النار، فلا یجتمعون ابدا، ثم بیّن على اىّ وجه یتفرقون.
فقال تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ و هى البستان الذى فى غایة النضارة، و الخضرة. یُحْبَرُونَ یسرّون، و الحبرة السرور و قال ابن عباس: یکرمون، تقول حبره اى اکرمه. و قیل ینعمون. و الحبرة فى اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذى یسّر به، و منه قیل للمداد حبر لانّه یحسن به الاوراق، و للعالم حبر لانّه یتخلّق بالاخلاق الحسنة. و قیل هو السماع فى الجنّة یعنى یتنعّمون و یتلذّذون بسماع الغناء. قال الاوزاعىّ: اذا اخذ فى السّماع لم تبق فى الجنّة شجرة الّا وردت. و قال لیس احد من خلق اللَّه احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فى السّماع قطع على اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم. و انّما قال فِی رَوْضَةٍ بالتنکیر لانّ المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فى روضة مونقة لطیب ما فیه، و حسنه و خصّ الرّوضة بالذکر لانّه لیس عند العرب شى‏ء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الرّیاض.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الجنّة مائة درجة، ما بین کلّ درجتین منها کما بین السّماء و الارض، و الفردوس اعلاها سمّوا، و اوسطها محلا و منها یتفجّر انهار الجنّة، و علیها یوضع العرش یوم القیامة، فقام الیه رجل فقال یا رسول اللَّه انّى رجل حبّب الىّ الصوت فهل فى الجنّة صوت حسن؟ قال: «اى و الذى نفسى بیده انّ اللَّه سبحانه لیوحى الى شجرة فى الجنّة ان اسمعى عبادى الذین اشتغلوا بعبادتى و ذکرى عن عزف البرابط و المزامیر، فترفع صوتا لم تسمع الخلائق مثله قط من تسبیح الرّب و تقدیسه».
و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه هل فى الجنّة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابى انّ فى الجنّة لنهرا حافتاه الأبکار من کلّ بیضاء خوصانیّة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنّة.
و سئل ابو هریرة هل لاهل الجنّة من سماع؟ قال نعم شجرة اصلها من ذهب و اغصانها فضّة و ثمرتها اللؤلؤ و الزبرجد و الیاقوت، یبعث اللَّه سبحانه و تعالى ریحا فتحکّ بعضها بعضا فما سمع احد شیئا احسن منه.
قوله تعالى: وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ یعنى بآیات القرآن و البعث بعد الموت، فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ الاحضار انما یکون على اکراه فیجابه على کرهه. اى یحضرون العذاب فى الوقت الذى یحبر فیه المؤمنون فى الرّوضات من الجنان.
فَسُبْحانَ اللَّهِ اى سبّحوا اللَّه، و معناه صلّو اللَّه فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله: فَضَرْبَ الرِّقابِ و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحى، فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ، اى صلّو اللَّه حین تدخلون فى المساء، و هو صلاة المغرب و العشاء وَ حِینَ تُصْبِحُونَ اى حین تدخلون فى الصباح و هو صلاة الصبح.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال ابن عباس: یحمده اهل السماوات و الارض و یصلّون، وَ عَشِیًّا اى صلّوا اللَّه عشیّا، یعنى صلاة العصر وَ حِینَ تُظْهِرُونَ تدخلون فى الظهیرة، و هو صلاة الظهر. قال نافع بن الازرق لابن عباس: هل تجد الصلوات الخمس فى القرآن قال نعم، و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها، و حمل بعض المفسرین على التسبیح القولى، فقالوا تفسیر الایة: قولوا سبحان اللَّه فى صلواتکم المفروضة فى هذه الاوقات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال حین یصبح و حین یمسى: سبحان اللَّه و بحمده مائة مرّة، لم یأت احد یوم القیمة با فضل ممّا جاء به الّا احد قال او زاد علیه‏
و قال (ص): من قال سبحان اللَّه و بحمده فى یوم مائة مرّة حطّت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و قال (ص): «کلمتان خفیفتان على اللسان ثقیلتان فى المیزان حبیبتان الى الرحمن: سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم‏ و عن ابن عباس عن النبىّ (ص) قال: من قال حین یصبح: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ ادرک ما فاته فى یومه و من قالها حین یمسى ادراک ما فاته فى لیلته.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه: «من سرّه ان یکال له بالقفیز الاوفى فلیقل: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ‏ الى قوله: وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ، سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلّیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السّماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض، فاذا مات اجرى له بکل حسنة عشر حسنات فى قبره و کان ابرهیم خلیل اللَّه یقولها فى کل یوم و لیلة ست مرّات.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى یخرج البشر الحىّ من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحىّ. و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر.
و فى بعض الاخبار یخرج النخلة من النّواة و النّواة من النخلة و الحبّة من السنبلة و السنبلة من الحبّة، وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الى موقف الحساب، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ قرأ حمزة و الکسائى تُخْرَجُونَ بفتح التّاء و ضم الرّاء و قرأ الباقون بضمّ التّاء و فتح الرّاء.
رشیدالدین میبدی : ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة
النوبة الثانیة
این سورة الجمعة یازده آیتست، صد و هشتاد کلمه هفتصد و بیست حرف، جمله به مدینه فرو آمد، باجماع مفسّران، و در مدنیّات شمرند. و درین سوره نه ناسخ است نه منسوخ. در فضیلت سوره مصطفى (ص) گفت بروایت ابىّ بن کعب: «من قرأ سورة الجمعة کتب له عشر حسنات بعدد من ذهب الى الجمعة فی مصر من امصار المسلمین و من لم یذهب».
یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، التسبیح: تنزیه اللَّه من کلّ سوء، و قیل: المعنى یذکّر اللَّه ما فی السّماوات و ما فی الارض من شى‏ء غیر کفّار الجنّ و الانس.
ثمّ نعت الربّ عزّ و جلّ نفسه فقال: الْمَلِکِ اى الّذى یملک کلّ شى‏ء و لا یملک فی الحقیقة سواه. الْقُدُّوسِ اى الطاهر عمّا یخلوه من الشریک و الصاحبة و الولد و الْقُدُّوسِ و الْقُدُّوسِ بضمّ القاف و فتحها واحد و قد قرئ بهما قرأه ابو السماک.
و زید بن على و غیرهما قال: رؤبة:
دعوت ربّ العزّة القدّوسا
دعاء لا یعبد الناقوسا.
و القدس، الطهر، و القدس فوق القدح کالسطل. و التقدیس: التّنزیه و قیل لعبد اللَّه بن المبارک: سئل عن خبر فروى انّ العدس قدّسه سبعون نبیّا، فقال: لا و لا نصف نبى! فمعنى هذا التقدیس الثناء و قال عطاء بن السائب عن میسرة هذه الآیة یُسَبِّحُ لِلَّهِ الى قوله: الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ فى التوریة سبع مائة آیة.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ اى فی العرب. رَسُولًا مِنْهُمْ یعنى: محمدا (ص) و سمّى العرب امیّین لانّه لم یکن لهم کتاب قبل القرآن، لذلک سمّى الیهود و النصارى، اهل الکتاب، لیمتازوا عنهم و قیل: سمّیت العرب امیّین لانّهم کانوا على نعت امیّتهم مذ کانت بلا خطّ و لا کتاب نسبوا الى ما ولدوا علیه من امّهاتهم لانّ الخطّ و القراءة بالتعلیم دون ما جبل الخلق علیه و من یحسن الکتابة من العرب فانّه ایضا امّى، لانّه لم یکن لهم فی الاصل خطّ و کتابة الّا فی ثقیف اهل الطائف تعلموه من اهل الحیرة، و قیل: تعلمه اهل الحیرة من اهل الانبار و لم یکن فی اصحاب رسول اللَّه (ص) کاتب الّا حنظلة الّذى یقال له: غسیل الملائکة، و یسمّى حنظلة الکاتب. ثمّ ظهر الخطّ فی الصحابة بعد و کان معاویة بن ابى سفیان. و زید بن ثابت یکتبان لرسول اللَّه (ص) و کان ابن ابى سرح یکتب له ثمّ ارتدّ. هو الّذى قال سانزل مثل ما انزل اللَّه و هو من النفر الّذى امر رسول اللَّه (ص) یوم فتح مکة بقتلهم.
و کتب کتاب الصلح بین رسول اللَّه و بین قریش یوم الحدیبیة على بن ابى طالب (ع). و لمّا عرضت المصاحف على عثمان (رض) رأى فیه اشیاء لحن فیها الکاتب، فقال: ارى فیه لحنا و ستقیمه العرب بالسنتهم. و قال بعض العلماء: کان عثمان و على، رضى اللَّه عنهما، یکتبان الوحى بین یدى رسول اللَّه فاذا غابا کتب ابىّ بن کعب و زید بن ثابت و کان خالد بن سعید بن العاص و معاویة بن ابى سفیان یکتبان بین یدیه فی حوائجه و کان المغیرة بن شعبة ینوب عنهما اذا لم یحضرا و کان عبد اللَّه بن الارقم و العلاء بن عتبة یکتبان بین الناس فی قبائلهم و میاههم و فی دور الانصار بین الرّجال و النساء و کان حذیفة بن الیمان یکتب خرص تمر الحجاز و کان زید بن ثابت یکتب الى الملوک مع ما کان یکتب من الوحى. و کان حنظلة بن الربیع الکاتب خلیفة کلّ کاتب من کتّاب رسول اللَّه غاب عن عمله و کان النبى (ص) یضع عنده خاتمه. و اختلفوا فی رسول اللَّه (ص) انّه هل تعلم الکتابة بآخرة من عمره أم لا؟ لعلمائنا.
فیه وجهان و لیس فی کونه حدیث یصحّ. قوله: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الذنوب و الشّرک، و قیل: یأخذ زکاة اموالهم. وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ الکتاب: القرآن، و الْحِکْمَةَ: السنن. و قیل: الْحِکْمَةَ، الفقه فی دین اللَّه و معرفة الحلال و الحرام. وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ اى من قبل بعثة محمد (ع) لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ: کفر و جهالة.
قوله: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ فى محلّ قوله آخرین و جهان: احدهما انّه فی محلّ الخفض، اى بعث فی الامیّین و فی آخرین رسولا منهم، اى من المبعوثین الیهم.
الثانى، انّه فی محل النصب و المعنى: یعلّمهم الکتاب و یعلم آخرین و اختلف العلماء فیهم فقال قوم: هم العجم و هو قول ابن عمر و سعید بن جبیر و مجاهد و الدلیل علیه ما روى ابو هریرة قال: کنّا جلوسا عند النّبی (ص) اذ نزلت علیه سورة الجمعة، فلمّا قرأ: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ قال رجل: من هؤلاء یا رسول اللَّه! فلم یراجعه النّبی (ص) حتى سأله مرّتین او ثلاثا، قال: و فینا سلمان الفارسى. قال: فوضع النّبی (ص) یده على سلمان ثمّ قال: «لو کان الایمان عند الثّریا لناله رجال من هؤلاء.
و فی روایة اخرى: «لو کان الدّین عند الثّریا لذهب الیه رجال من ابناء فارس حتى یتناولوه».
و قال ابن زید: هم جمیع من دخل فی الاسلام بعد النبى (ص) الى یوم القیامة لانّ النبى (ص) کان مبعوثا الى کافّة الخلق الى یوم القیامة و فی الخبر عن النّبی (ص): «انّ فی اصلاب الرجال من اصحابى رجالا و نساء یدخلون الجنّة بغیر حساب، ثمّ قرأ: آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ‏ و عن ابن ابى لیلى عن رجل من اصحاب رسول اللَّه (ص) قال قال النّبی (ص): رأیتنى یتّبعنى غنم سود ثم اتبعها غنم سود، ثمّ اتّبعها غنم عفر، اوّلها یا با بکر قال: امّا السود فالعرب و امّا العفر فالعجم یتبعک بعد العرب.
کذلک عبّرها الملک سجر العفرة فی اللّون بیاض کلون الظّبى. لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ اى لم یدرکوهم و لکنّهم یکونون بعدهم. و قیل لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ فى الفضل و السابقة لانّ التابعین لا یدرکون شأو الصحابة و کذلک العجم مع العرب. و من شرائط الدّین معرفة فضل العرب على العجم و حبّهم لمکان القرآن و الرّسول و القبلة و الحجّ بمشاعره و الاذان و الخطبة و لفظة النّکاح و الصّید و هو الحکم العربیّ، و القیافة و السّلم و ضرب الدنانیر و الدّراهم. امر رسول اللَّه بحبّهم و معرفة حقّهم، و فی الآیة دلیل على انّ رسول اللَّه (ص) رسول نفسه و بلاغة حجّة لاهل زمانه، و من بلغ لقوله عزّ و جلّ و من یکفر به من الاحزاب فالنّار موعده. وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ اى الّذى بعث هو العزیز الحکیم.
ذلِکَ یعنى: النبوّة. فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ على محمد و ذو الفضل العظیم على الخلق بارسال محمد الیهم و توفیقهم لمتابعته.
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها یعنى: الیهود امروا بقبولها فلم یقبلوها و کلف العمل بما فیها فلم یفعلوا ما امروا فیها من اظهار صفة محمد و نعته بل غیّروها و حرّفوا الکلم عن مواضعها. کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً فکما انّ‏ الحمار لا ینتفع بما یحمله من الکتب کذلک الیهود یقرءون التوراة و لا ینتفعون بما فیها. و الاسفار الکتب الکبار، واحدها: سفر. بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى بئس المثل مثلهم، بئس القوم قوم هذا مثلهم وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ اى لا یهدى من سمّاه فی علمه ظالما.
قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا اى عدلوا و مالوا سمّیت الیهود یهود لانّهم عدلوا عن الدّین المستقیم. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ الزّعم: قول عن ظنّ. اى ان قلتم ظنّا انّکم أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ اى من دون محمد (ص) و ذلک انّ یهود المدینة کتب الى یهود خیبر، انّ محمدا یدعونا الى دینه فما تقولون انتم؟ فقالت یهود خیبر: و نحن اولاد الانبیاء و ابناء اللَّه و احبّاؤه، فلا ندخل فی دینه فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه الآیة. قوله: فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اى فادعوا على انفسکم بالموت. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّکم ابناء اللَّه و احبّاؤه فانّ الموت هو الّذى یوصلکم الیه.
فقال النّبی (ص): «و الّذى نفس محمد بیده لا یقولها احد منهم فیقوم من مقامه حتّى یغصّ بریقه فتخرج نفسه فأبوا ان یقولوها و علموا انّهم ان قالوا ماتوا، فقال اللَّه تعالى: وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ من الذّنوب و المعاصى وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ اى بالیهود انّهم کذبة فی زعمهم نحن أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ و فی ذلک دلالة على صدق الرّسول و صحّة القرآن لانّه اخبر انّهم لا یتمنّون الموت فکان کما اخبر.
روى عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یتمنّینّ احدکم الموت امّا محسنا فان یعش یزدد خیرا فهو خیر له، و امّا مسیئا فلعلّه ان یستعتب».
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ هذا کقوله: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ و الفاء فی قوله فانّه جلبها ضمیر کانّه قال: إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ و ان امعنتم فی الفرار و استقصیتم فی الحذر فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى الى اللَّه الّذى یعلم ما غاب عن العباد و ما شاهدوه فیخبرکم بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا و یجازیکم علیه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ اى فی یوم الجمعة. کقوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» اى فی الارض و اراد بهذا النّداء، الاذان عند قعود الامام على المنبر للخطبة. لما روى الزهرى عن السائب بن یزید قال: کان النّداء یوم الجمعة اوّله اذا جلس الامام على المنبر على عهد النّبی (ص) و ابى بکر و عمر، فلمّا کان عثمان و کثر النّاس و بعدت المنازل، زاد اذانا فامر بالتّأذین الاوّل على دار له بالسّوق، یقال له الزوراء، لیسمع النّاس فیما غابوه على ذلک و اوّل جمعة جمعت بالمدینة کانت قبل قدوم رسول اللَّه (ص) قالت الانصار انّ للیهود یوما یتعبّد فیه و هو السّبت.
و انّ للنّصارى یوما و هو یوم الاحد. فنحبّ ان یکون لنا یوم. فقال لهم اسعد بن زرارة اختاروا العروبة و هو یوم الجمعة فسمّوها جمعة لاجتماع النّاس فیه فاختاروا العروبة، فجمعهم اسعد بن زرارة و صلّى بهم یومئذ رکعتین و ذبح لهم اسعد بن زرارة کبشا و کانوا قدر ما یشبعهم کبش و ذلک لقلّتهم. ثمّ انزل اللَّه عزّ و جلّ فی ذلک بعد إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ الآیة... فهذه اوّل جمعة جمعت فی الاسلام، فامّا اوّل جمعة جمعها رسول اللَّه (ص) باصحابه ما قال اهل التواریخ: قدم رسول اللَّه (ص) مهاجرا حتى نزل بقبا على بنى عمر و بن عوف و ذلک یوم الاثنین لاثنى عشر لیلة خلت من شهر ربیع الاوّل حین ارتفع النّهار فاقام بقبا یوم الاثنین لاثنى عشرة لیلة و یوم الثلاثاء و یوم الاربعاء و الخمیس ثمّ خرج من بین اظهرهم یوم الجمعة عامدا المدینة فادرکته صلاة الجمعة فی بنى سالم بن عوف فى بطن و ادلهم و هى اوّل الجمعة جمعها رسول اللَّه (ص) فخطب فقال: الحمد للَّه احمده و استعینه و استغفره و استهدیه و او من به و لا اکفره و اعادى من یکفر، و اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له و انّ محمدا عبده و رسوله، اوصیکم بتقوى اللَّه فانّه خیر ما اوصى به المسلم المسلم و احذروا ما حذرکم اللَّه من نفسه فانّه من یتّق اللَّه یکفّر عنه سیّآته و یعظم له اجرا و احسنوا کما احسن اللَّه الیکم و جاهدوا فی اللَّه حقّ جهاده هو اجتبیکم و اعملوا لما بعد الیوم فانّه من یصلح ما بینه و بین یکفّه اللَّه بینه و بین النّاس و لا قوّة الّا باللّه العظیم.
و اختلفوا فی تسمیة هذا الیوم جمعة: فمنهم من قال لانّ اللَّه تعالى جمع فیها خلق آدم علیه السّلام و به‏
قال النّبیّ (ص) فی روایة سلمان: «انّما سمّیت الجمعة لانّ آدم علیه السلام جمع فیها خلقه، و قیل: لانّ اللَّه تعالى فرغ فیه من خلق الاشیاء فاجتمعت فیه المخلوقات و قیل: لاجتماع الناس فیه للصّلوة. قرأ الاعمش من «یوم الجمعة» بسکون المیم.
و قراءة العامّة بضمّ المیم، و قیل: اوّل من سمّاها جمعة کعب بن لؤى و کان یقول له یوم العروبة و اوّل جمعة جمعت بعد الجمعة بالمدینة بقریة یقال لها جواثا من ارض البحرین.
قوله: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ اى فامضوا الیه و اعملوا له . لیس المراد من السعى الاسراع، انّما المراد منه العمل و الفعل. و کان عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه یقرأ «فامضوا الى ذکر اللَّه» و کذلک هى فی قراءة عبد اللَّه بن مسعود و یقول: لو قرأت فَاسْعَوْا لعدوت حتى یسقط ردائى و قیل: السّعى ها هنا قصّ الشّارب و نتف الإبط و تقلیم الظفار و الغسل و التطییب للجمعة و لبس افضل الثیاب. و السّعى فی اللّغة على ضربین احدهما العدو و الاسراع فی المشى کالسّعى بین الصفا و المروة. و الثانى القصد و العمل کقوله عزّ و جلّ: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى و سعى لها سعیها و هو مؤمن. فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ و فی الخبر الصّحیح عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا اقیمت الصّلاة فلا تأتوها تسعون و لکن ائتوها تمشون و علیکم السّکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا
قوله: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ فالذّکر ها هنا الخطبة على قول الجمهور، و قیل: هو صلاة الجمعة و المعنى: اجیبوا و اقصدوا الى صلاة الجمعة غیر متثاقلین. وَ ذَرُوا الْبَیْعَ یعنى: البیع و الشّرى لانّ اسم البیع یتناولهما جمیعا و انّما یحرم البیع و الشّرى عند الاذان الثّانی و قال الزهرى و عند خروج الامام و کان ینادى فی الاسواق فی الزّمان الاوّل اذا اذن للجمعة حرم البیع و راى القاسم بن محمد بن ابى بکر امرأته تشترى عطرا فخرج القاسم الى الجمعة فوجد الامام قد خرج، فلمّا رجع امر اهله بردّ البیع. و مذهب الفقهاء انّ البیع یصحّ و ان کان محرّما. و قال عطاء بن ابى رباح: یحرم البیع و الرّقاد و اللّهو و الضیعاة و ان یکتب کتابا و ان یأتى الرجل اهله. ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک الّذى ذکرت من حضور الجمعة و ترک البیع و الاستماع الى الخطبة و اداء الفریضة خیر لکم من المبایعة. إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ مصالح انفسکم.
روى عن ابن عمر و ابى هریرة انّهما سمعا رسول اللَّه (ص) یقول و هو على اعواد منبره لینتهینّ اقوام عن ودعهم الجمعات او لیختمنّ اللَّه على قلوبهم ثمّ لیکوننّ من الغافلین.
و عن جابر انّ رسول اللَّه (ص) قال: «من ترک الجمعة ثلاثا من غیر ضرورة طبع اللَّه على قلبه».
و روى انّه صلّى اللَّه علیه و سلّم خطب فقال: «انّ اللَّه قد افترض علیکم الجمعة فی یومى هذا، فی مقامى هذا، فمن ترکها فی حیاتى و بعد مماتى و له امام عادل او جائر من غیر عذر فلا بارک اللَّه له و لا جمع اللَّه شمله الا فلا حجّ له الا فلا صوم له و من تاب تاب اللَّه علیه».
و عن میمون ابن ابى شبیب قال: اردت الجمعة زمن الحجّاج. قال: فتهیّأت للذّهاب ثمّ قلت این اذهب اصلّى خلف هذا؟ فقلت: مرّة اذهب و مرّة لا اذهب. فنادانى مناد من جانب البیت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ.
فصل
اختلف اهل العلم فی موضع اقامة الجمعة و فی العدد الّذى تنعقد بهم الجمعة و فی المسافة الّتى یجب ان یؤتى منها. امّا الموضع فذهب قوم الى انّ کلّ قریة اجتمع فیها اربعون رجلا من اهل الکمال بان یکونوا احرارا عاقلین بالغین مقیمین لا یظعنون عنها شتاء و لا صیفا الّا ظعن حاجة، تجب علیهم اقامة الجمعة فیها. و هو قول عبید اللَّه بن عبد اللَّه و عمر بن عبد العزیز و به قال الشافعى و احمد و اسحاق. و قالوا: لا تنعقد الجمعة باقلّ من اربعین رجلا على هذا الصّفة و شرط عمر بن عبد العزیز مع عدد الاربعین ان یکون فیهم وال. و الوالى غیر شرط عند الشافعى. و قال على (ع): «لا جمعة الّا فی مصر جامع.
و هو قول اصحاب الرأى. ثمّ عند ابى حنیفة تنعقد باربعة و الوالى شرط.
و قال الاوزاعى و ابو یوسف: تنعقد بثلثة اذا کان فیهم وال. و قال الحسن و ابو ثور: تنعقد باثنین کسائر الصّلوات. و قال ربیعة: تنعقد باثنى عشر رجلا و الدّلیل على اقامتها فی القرى ما روى عن ابن عباس قال: انّ اوّل جمعة جمعت بعد جمعة فی مسجد رسول اللَّه (ص) فی مسجد عبد القیس بجواثا من البحرین. و اذا کان الرّجل مقیما فی قریة لا تقام فیها الجمعة. او کان مقیما فی برّیّة فذهب قوم الى انّه کان یبلغهم النداء و من موضع الجمعة یلزمهم حضور الجمعة و ان کان لا یبلغهم النداء فلا جمعة علیهم و من هذا قول الشافعى و احمد و اسحاق. و الشرط ان یبلغهم نداء مؤذّن جهورىّ الصّوت، یؤذن فی وقت تکون الاصوات هادئة و الریاح ساکنة. فکلّ قریة تکون من موضع الجمعة فی القرب على هذا القدر یجب على اهلها حضور الجمعة. و قال سعید بن المسیّب یجب على من آوه المبیت. و قال الزّهرى یجب على من کان على ستّة امیال. و قال ربیعة: على اربعة امیال. و قال مالک و اللیث: ثلاثة امیال و قال ابو حنیفة: لا جمعة على اهل سواد قریة کانت القریبة او بعیدة. و کلّ من یلزمه صلاة الجمعة لا یجوز ان یسافر یوم الجمعة بعد الزّوال قبل ان یصلّى الجمعة، امّا قبل الزّوال بعد طلوع الفجر، یجوز غیر انّه یکره الّا ان یکون سفره سفر طاعة من حجّ او غزو، و ذهب بعضهم الى انّه اذا اصبح یوم الجمعة مقیما فلا یسافر حتى یصلّى الجمعة. و الدّلیل على جوازه، روى عن ابن عباس، قال: بعث النّبی (ص) عبد اللَّه بن رواحة فی سریّة، فوافق ذلک الیوم الجمعة فغدا اصحابه و قال: اتخلف فاصلّى مع رسول اللَّه (ص). ثمّ لحقهم. فلمّا صلّى مع النّبی (ص) رآه، فقال: «ما منعک ان تغدو مع اصحابک»؟ قال: اردت اصلّى معک. ثمّ الحقهم فقال: «لو انفقت ما فی الارض، ما ادرکت فضل غدوتهم».
و روى انّ عمر بن الخطّاب سمع رجلا علیه هیأت السّفر یقول: لو لا انّ الیوم یوم الجمعة، لخرجت.
فقال عمر: اخرج فانّ الجمعة لا تحبس عن سفر.
امّا فضل یوم الجمعة. فقد روى عن ابى هریرة قال: خرجت الى الطور، فلقیت کعب الاحبار، فجلست معه. فحدّثنى عن التوراة. و حدّثته عن رسول اللَّه (ص). فکان فیما حدّثته ان قلت له: قال رسول اللَّه (ص): «خیر یوم طلعت علیه الشمس یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه اهبط و فیه مات و فیه تیب علیه و فیه تقوم الساعة. و ما من دابّة الّا و هی مسیخة یوم الجمعة من حین تصبح حتى تطلع الشمس شفقا من السّاعة الا الجنّ و الانس و فیه ساعة لا یصادفها عبد مسلم و هو یصلّى یسأل اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاه ایّاه»
و قال کعب: ذلک فی کل ستّة یوم. فقلت بل فی کلّ جمعة.
قال: فقرأ کعب التوراة. فقال: صدق رسول اللَّه. قال ابو هریرة: ثمّ لقیت عبد اللَّه بن سلام. فحدّثته بمجلسى مع کعب الاحبار. و ما حدّثته فی یوم الجمعة، قال عبد اللَّه بن سلام قد علمت ایّة ساعة هى؟ هى آخر ساعة فی یوم الجمعة. قال ابو هریرة: و کیف تکون آخر ساعة فی یوم الجمعة و قد قال رسول اللَّه (ص): «لا یصادفها عبد مسلم و هو یصلّى و تلک ساعة لا یصلّى فیها»؟
فقال عبد اللَّه بن سلام: الم یقل رسول اللَّه (ص): «من جلس مجلسا ینتظر الصّلاة فهو فی صلاة حتى یصلّیها»؟
قال ابو هریرة: بلى. قال: فهو ذلک. و روى مرفوعا، قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «السّاعة الّتى یستجاب فیها الدّعاء یوم الجمعة بعد العصر الى غروب الشّمس اغفل ما یکون النّاس».
و فی روایة اخرى. قال: «التمسوا الساعة الّتى فی الجمعة بعد العصر الى غیبوبة الشمس»
و قال: «اذا طلب احدکم حاجة فلیطلبها قبل مغیب الشّمس یوم الجمعة».
و فی روایة ابى بردة عن ابى موسى عن رسول اللَّه (ص): «تلک الساعة ما بین ان تجلس الامام الى انقضاء الصّلاة»
و عن عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الیوم الموعود: یوم القیامة، و المشهود: یوم عرفة، و الشاهد: یوم الجمعة لا طلعت الشّمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة لا یوافقها عبد مسلم یسأل اللَّه فیها خیرا الّا اعطاه و لا یستعیذ من شى‏ء الّا اعاذه).
و عن اوس بن اوس قال: قال النّبی (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة، فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا علىّ من الصّلاة فیه. فانّ صلوتکم معروضة علىّ»: فقالوا: یا رسول اللَّه، و کیف تعرض صلوتنا علیک و قد ارمت؟ فقال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء».
و قال (ص) «اذا کان یوم الجمعة نادت الطیر الطیر، و الوحوش الوحوش، و السباع السباع، سلام علیکم، هذا یوم صالح کریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة اربعة و عشرون ساعة للَّه فی کلّ ساعة ستّمائة الف عتیق من النّار».
و عن انس بن مالک قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «اتانى جبرئیل (ع) و فی یده کهیئة المرأة البیضاء فیه نکتة سوداء فقلت: ما هذه یا جبرئیل؟ قال: هذا لجمعة بعث فیها الیک ربّک عزّ و جلّ تکون لک عیدا و لامّتک من بعدک و قلت: ما لنا فیها؟ قال: خیرا کثیرا انتم الآخرون السّابقون یوم القیامة و فیها ساعة لا یوافقها عبد یصلّى یسأل اللَّه شیئا الّا اعطاه ایّاه. فقلت: ما هذه النکتة السوداء؟ قال: هذه السّاعة تقوم یوم الجمعة و نحن نسمّیه عندنا یوم المزید. قلت: و ما المزید؟ قال: انّ ربّک اتّخذ فی الجنّة وادیا افیح من مسک ابیض، فاذا کان یوم الجمعة من ایّام الآخرة هبط الرّبّ تبارک و تعالى عن عرشه الى کرسیه. و حفّ الکرسى بمنابر من نور فجلس علیها النّبیّون و حفّت المنابر بکراسىّ من ذهب فجلس علیها الشّهداء. و یهبط اهل الغرف من غرفهم فیجلسون على کثبان المسک لا یرون لاهل الکرسىّ و المنابر علیهم فضا فی المجلس و یبدو لهم ذو الجلال و الاکرام فیقول: «سلونى» فیقولون: نسألک الرضا یا ربّ فیقال: «رضاى احلّکم دارى و انا لکم کرامتى» ثمّ یقول: «سلونى» فیقولون باجمعهم نسألک الرّضا، فیشهد لهم على الرّضا. فیقول: «یا اهل الجنّة انّى لو لم ارض عنکم لم اسکنکم جنّتى؟ فهذا یوم المزید. فسلونى فیجتمعونى على کلمة واحدة قد رضینا فارض عنّا» قال: ثمّ یتبعها علیهم «ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر» .
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة کان على کلّ باب من ابواب المسجد ملائکة یکتبون النّاس على منازلهم: الاوّل فالاوّل فاذا خرج الامام طویت الصّحف و استمعوا الخطبة و المهجر الى الصّلاة کالمهدى بدنة ثمّ الّذى یلیه کالمهدى بقرة. ثمّ الّذى یلیه کالمهدى کبشا»
حتى ذکر الدّجاجة و البیض». و عن علقمة بن قیس قال: خرجت مع عبد اللَّه بن مسعود الى الجمعة.
فوجد ثلاثة قد سبقوه. فقال: رابع اربعة و ما رابع اربعة ببعید. ثمّ‏
قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ النّاس یجلسون من اللَّه یوم القیامة على قدر رواحهم الى الجمعة الاوّل، ثمّ الثانى، ثم الثالث ثم الرّابع» و قال: «ما رابع اربعة ببعید».
و فی روایة ابن عباس عن النّبیّ (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عزّ و جلّ فی کلّ یوم جمعة فی رمال الکافور. و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ اى اذا فرغ من الصّلاة. فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ للتّجارة و التّصرّف فی حوائجکم. وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ یعنى الرّزق. و هذا امر اباحه کقوله: وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا. قال ابن عباس ان شئت فاخرج، و ان شئت فاقعد، و ان شئت فصل الى العصر. و قیل: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ لیس لطلب الدنیا و لکن لعیادة مریض، و حضور جنازة و زیارة اخ فی اللَّه، و قیل: ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ هو طلب العلم. وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً اشکروه على ما وفّقکم لطاعته و اداء فرائضه.
لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تظفرون بما تریدون.
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً قیل فی التفسیر: اصاب اهل المدینة جوع و غلاء سعر فقدمت عیر دحیة بن خلیفة الکلبى من الشام و معه میرة و کان رجلا تاجرا. و کان ذلک قبل ان یسلم. فوافق قدومه وقت صلاة الجمعة. فانفضوا عن النّبی (ص) و ترکوه قائما فی الخطبة على المنبر و لم یبق مع النّبی (ص) الّا اثنى عشر رجلا. و فیهم ابو بکر و عمر و قیل: لم یبق معه الّا ثمانیة نفر.
فقال النّبی (ص): «و الّذى نفسى بیده لو ابتدرتموها حتى لا یبقى معى احد، لاشتعل الوادى علیکم نارا»
و انّما قال: أَوْ لَهْواً لانّ العیر کان یضرب بین یدیه الطّبل و المزامیر، یعنى: إِذا رَأَوْا تِجارَةً او شیئا یلهیهم و یشتغلهم عن الطّاعة و ذکر اللَّه انْفَضُّوا إِلَیْها اى الى التّجارة و تفرّقوا عنک و خصّ التجارة برجوع الکنایة الیها. لانّها هى الاهمّ لهم. و انّما الطبل تبع للتّجارة وَ تَرَکُوکَ اى على المنبر قائِماً تخطب. قال علقمة: سئل عبد اللَّه أ کان النّبی (ص) یخطب قائما او قاعدا؟ فقال: اما تقرأ وَ تَرَکُوکَ قائِماً
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: کان النّبی (ص) یخطب یوم الجمعة خطبتین قائما یفصل بینهما بجلوس.
و عن جابر بن سمرة قال: کنت اصلّى مع النّبی (ص) فکانت صلوته قصدا و خطبته قصدا
و فی بعض الاخبار فرضت الصّلاة فی الاصل رکعتین زیدت فی الحضر الّا فی الجمعة لمکان الخطبة.
قُلْ یا محمد، ما عِنْدَ اللَّهِ ممّا اعدّه لاولیائه من الثواب. خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ اى تنفضّوا عن النّبی (ص) لطلب الرّزق وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ فایّاه فاسألوا و منه فاطلبوا فانّه الرّازق. على الحقیقة لانّه المبدع للرّزق المخرج له عن حدّ العدم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها، و للارواح ضیاءها، و للاسرار سناءها و علاءها، و بالحقّ بقاءها، عزّ لسان ذکرها و اعزّ منه جنان صحبها، و اعزّ منه سرّ عرفها و استأنس بها. شادى مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، انس دوستان در آن جهان بلقاء و سلام اوست. هذا سماعک من العبد القارئ فکیف سماعک من الفرد البارئ؟ هذا سماعک من العبد فی دار الهلک، فکیف سماعک من الملک فی دار الملک؟ هذا سماعک و انت فی الخطر، فکیف سماعک و انت فی النّظر؟ هذا سماعک و انت مقهور مأسور، فکیف سماعک و انت فی دار النّور و السّرور من الشّراب الطّهور؟ مخمور فی مشاهدة الملک الغفور! اى عجبا، امروز در سراى فنا، در بحر خطا، میان موج بلا، از سماع نام دوست چندین راحت و لذّت مى‏یابى فردا در سراى بقا، در محلّ رضا، بوقت لقا، چون نام دوست از دوست شنوى لذّت و راحت گویى چند خواهى یافت؟! آن روز بنده در روضه رضا نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، خلعت رفعت پوشیده، بر بساط نشاط آرامیده، از حوض کوثر شربت یافته شربتى از شیر سفیدتر، از عسل شیرین‏تر، از مشک بویاتر.
اینست که ربّ العالمین بر مصطفى (ص) منّت نهاد، گفت: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ ما ترا حوض کوثر دادیم، تا تشنگان امّت را شراب دهى. شرابى بى‏کدر، شارب آن بى‏سکر، ساقى آن یکى صدّیق اکبر، یکى فاروق انور، یکى عثمان ازهر، یکى مرتضى انور اشهر (ع)، اینست لفظ خبر که صادر گشت از سیّد و سالار بشر (ص) و قیل: إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اى اعطیناک الخیر الکثیر. اى مهتر کاینات، اى نقطه دائره حادثات، ما ترا نیکى فراوان دادیم که بفیض جود خود ترا در وجود آوردیم. و سرا پرده نبوّت تو از قاف تا بقاف باز کشیدیم، و ترا بر تخت بخت در صدر رسالت بنشاندیم. و ترا بمحلّى رسانیدیم که آب و باد و خاک و آتش از صفات کمال و جمال تو مدد گرفت. حلم تو خاک را ثبات افزود، طهارت تو آب را صفوت افزود، خلق تو باد را سخاوت افزود، قوّت تو آتش را هیبت افزود.
در بعضى آثار آورده‏اند که سیّد (ص) در شب معراج، چون خواستند که او را بحضرت اعلى برند، از نخست جبرئیل (ع) در سقایه زمزم او را طهارت داد، آن آب اوّل وضوء او جبرئیل بستد و پر خود را بآن منوّر کرد. آب دوم بمیکائیل سپرد تا بر زمره ملأ اعلى قسمت کرد، آب سوم بخزانه غیب سپرد، ذخیره روز رستاخیز را.
چون آتش دوزخ فروغ بر آرد و عذاب ضرام خود آشکارا کند، سیّد مقرّبان آن آب سوم وضوء آن مهتر عالم (ص) بر آن حریق جهنّم پاشد تا آرام گیرد و لهب او فرو نشاند و زبانه او بحجاب خود باز شود تا عاصیان امّت را از شرر او ضررى نباشد.
إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اى محمد! ما ترا نیکویى فراوان بخشیدیم که نام تو برداشتیم و آواى تو بلند کردیم. داغى از لطف خود بر جوهر فطرت تو نهادیم و نام تو شطر سطر توحید کردیم. اى محمد! جوهر فطرت تو از جوار قدس قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که ما مقرّبان حضرت را وصف تو کردیم و فضایل و شمایل تو ایشان را گفتیم. تو پیغامبرى امّى نادبیر هرگز بهیچ کتّاب نرفته، و هیچ معلّم را ندیده و نه بهیچ کتاب نظر کرده، ترا علم اوّلین و آخرین در آموختیم.
و شرایع دین و احکام اسلام و مکارم اخلاق ترا بیان کردیم. هر کس را معلّمى بود، معلّم تو ما بودیم. هر کس را مؤدّبى بود، مؤدّب تو ما بودیم.
«ادّبنى ربّى فاحسن تأدیبى» خبر معروف است و در کتب صحاح مسطور و مشهور که شب معراج چون بحضرت رسید، حقّ جلّ جلاله از وى پرسید و خود داناتر: «یا محمد فیم یختصم الملأ الاعلى». قال: «لا ادرى»! قال: «فوضع یده بین کتفىّ فوجدت بردها بین ثدیىّ فعلمت ما فی السّماء و الارض.
گفتا: اثرى از آثار جلال ذو الجلال بسینه من رسید، ذوق آن و روح آن بجان من رسید. دل من بیفروخت، عطر محبّت بر سوخت، علم اوّلین و آخرین در من آموخت. اینست حقیقت کوثر، نواخت و کرامت بى‏شمر از خداوند اکبر. قوله: فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ اى فَصَلِّ لِرَبِّکَ صلاة العید یوم النّحر «وَ انْحَرْ» نسکک. اى سیّد چون روز عید آید، نماز عید بگزار، و چون نماز کردى قربان کن. این خطاب با مهتر عالم است، لکن مراد بدین امّت است. میگوید: اى سیّد آنچه فرمودیم بجاى آر و امّت را بفرماى تا بجاى آرند، ایشان را در آن خیرى است. «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ». این خیر در چه چیزست؟ مصطفى (ص) بیان کرد، گفت: اگر مرد مؤمن پوست گوسفند پر زر کند و بدرویشان دهد هنوز بثواب آن یک گوسفند نرسد که روز عید قربان کند. مصطفى (ص) را پرسیدند اگر کسى درویش بود و طاقت قربان ندارد چه کند تا ثواب قربان او را حاصل شود؟ گفت: «چهار رکعت نماز کند، در هر رکعتى یک بار «الحمد» خواند و یازده بار سوره إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ اللَّه تعالى ثواب شصت قربان در دیوان وى ثبت کند.
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۱
نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشی
حضورش غیبت از خود، ذکر از عالم فراموشی
قیام: استادگی از جان، قعود: افتادگی از پا؛
اذان: فریاد از دست خود و، تعقیب: خاموشی!
مکانش آنکه، گنجایی در آن نبود غرضها را
لباسش اینکه، طاعت را فزون از عیب خود پوشی
میان واکردنش باشد، بامر حق کمر بستن
ردای آن بود، در راه جانان خانه بر دوشی
طریق بندگی، ز آن صعب تر باشد که پنداری
نه آن کار تن تنهاست، میباید بجان کوشی
ز پشت و روی هر آیینه ام، روشن شد این معنی
که نگشاید بدانسو دیده، تا زین سو نمی پوشی
نهان گفتن بهم حرف محبت را، به آن ماند
که کس خواهد که فریادی کند، اما به سر گوشی
سخن بیگانه باشد، در میان اهل دل، واعظ
بهر جا هوش باشد گوش، فریاد است خاموشی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
نبود چو حضور قلب و مژگان تری
فیض ز نماز خویش چندان نبری
خاکت بر سر، این چه حضور است که تو
در پیش حق استاده و جای دگری؟!
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۰ - قسم اول
بدان که هرچه حق تعالی بیافریده است از جمادات، همه پاک است، مگر شرابی که مستی آرد، که اندک و بسیار وی پلید است و هرچه جانور است همه پاک است الا سگ و خوک و هر جانوری که بمیرد پلید است مگر چهار، آدمی و ماهی و ملخ و هرچه در تن وی خون روان نیست، چون مگس و زنبور و کژدم و کرم که در طعام افتد و هرچه در باطن جانوران مستحیل و گردیده شود همه پلید است مگر آنچه اصل جانوران است چون منی و خایه مرغ و کرم ابریشم و هرچه گردیده نباشد چون غرق و اشک پاک بود و هرچه پلید است با آن نماز نشاید کرد، مگر پنج نوع که از آن عفو کرده اند به سبب دشواری یکی اثر استنجا که پس از آن سه سنگ به کار داشتی بماند به شرط آن که از جایگاه خویش فراتر نشده باشد، دوم گل شاه راه اگرچه در وی نجاست به یقین می بیند، لیکن آن مقدار که خویشتن از آن نگاه نتوان داشت معفو بود، مگر کسی که بیفتد پاستوری جامه وی تباه کند که آن نادر باشد و معفو نبود سوم نجاست که بر موزه شود، آن قدر که از آن حذر نتوان کرد معفو بود چون با موزه نماز کند، آنگاه که موزه در زمین مالد چهارم خون کیک اندک و بسیار آن از جامه تو و جامه دیگری معفو بود، اگرچه با آن عرق کرده باشد پنجم خوناب که از بثرات بیرون آید که پوست آدمی از آن خالی نباشد و همچنین رطوبتی روشن که از بثرات جرب بیرون آید، مگر آن که بزرگ باشد و از وی ریمی بیرون آید، آن همچون دمل باشد و نادر بود و شستن آن واجب بود اگر اثری پس از شستن بماند، امیدواریم که معفو بود اما اگر کسی رگ زده باشد یا جراحتی رسیده باشد بباید شست خون آن را، پس اگر اثری بماند و خطر بود در شستن، نماز قضا باید کرد که این عذری نادر باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۱ - اصل چهارم(در نماز است)
بدان که نماز ستون دین مسلمانی است و بنیاد دین است و پیشرو همه عبادتهاست و هرکه این پنج نماز فریضه به شرط خویش و به وقت به جای آورد عهدی است وی را با حق تعالی که در امان و حمایت آن باشد، چون از کبایر دست بازداشت هر گناه دیگر که به روی رود این نماز کفارت آن باشد.
رسول (ص)گفت، «مثل این پنج نماز همچون مثل آب روشن است که بر در سرای کسی می رود و هر روز پنج بار خویشتن بدان آب بشوید ممکن شود که بر وی هیچ شوخ بماند؟ گفتند، «نه یا رسول الله» گفت، «این پنج نماز گناه را همچنان ببرد که آب شوخ را» و رسول (ص) گفت که، «نماز ستون دین است هر که از نماز دست بداشت، دین خود را ویران کرد» پرسیدند از وی که از کارها چه فاضلتر است؟ گفت، «نماز به وقت خویش به پای داشتن» و گفت، « کلید بهشت نماز است» و گفت، «حق تعالی بر بندگان خود هیچ چیز فریضه نگردانید پس از توحید دوست تر نزدیک وی از نماز و اگر چیزی دوست تر از این داشتی، فرشتگان خود را بدان مشغول گردانیدی و ایشان همه در نماز باشند، گروهی در رکوع، گروهی در سجود، گروهی بر پای، گروهی نشسته» و گفت، «هرکه نماز به عمد بماند کافرگشت، یعنی نزدیک شد بدان که اصل ایمان وی به خلل شود، چنان که گویند: هر که را در بادیه آب ضایع شد هلاک شد، یعنی نزدیک رسید به هلاکت و در خطر افتاد»و گفت، «اول چیزی که شمار کنند روز قیامت، نماز بود: اگر تمام بود و به شرط باشد بپذیرند، و دیگر عملها به تبعیت وی چنان که باشد بپذیرند و اگر ناقص بود بر روی وی باز زنند با همه اعمال دیگرش» و گفت، «هرکه طهارتی نیکو کند و نمازی به وقت خویش بگذارد و رکوع و سجود نیکو به جای آرد، به دل خاشع و متواضع باشد نماز وی می رود تا به عرش سپید و روشن و می گوید خدای تعالی تو را نگاه دارد چنان که تو مرا نگاه داشتی و هر که نماز به وقت کند و طهارت نیکو نکند و رکوع و سجود و خضوع و خشوع تمام به جای نیارد، آن نماز تا به آسمان می رود سیاه و تاریک و می گوید خدای تعالی تو را ضایع کناد چنان که مرا ضایع کردی تا آنگه که حق تعالی خواهد نماز وی چون جامه خلق در هم بپیچند و بر روی وی باز زنند» و نیز گفت رسول (ص) بدترین دزدان آن است که از نماز دزدد.»
کیفیت ظاهر نماز
بدان که ظاهر نماز چون کالبد است و وی را حقیقتی است و سری است که آن روح نماز است و ما نخست ظاهر نماز بگوییم و اول آن است که چون از طهارت تن و جامه بپردازد و عورت بپوشاند، جایی پاک بایستد و روی به قبله آرد و میان دو قدم به مقدار چهار انگشت گشاده دارد و پشت راست دارد و سر در پیش افکند و چشم از جایگاه سجود فراتر نبرد.
و چون راست ایستاد، قل اعوذ برب الناس برخواند و بر اندیشه آن شیطان را از خود دور کند و آنگاه، اگر ممکن است که کسی به وی اقتدا خواهد کرد، بانگ نماز بگوید و اگر نه بر اقامت اقتصار کند و نیت در دل حاضر کند و به دل بگوید که، «ادا کنم فریضه نماز پیشین، مثلا، خدای را عزوجل» و چون معانی این لفظها در دل وی حاضر شد دست بردارد تا به نزدیکی گوش، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود و سر ابهام برابر نرمی گوش بود و کف دست برابر کتف بود، و چون بدین جایگاه قرار گرفت بگوید، «الله اکبر» و آنگاه دستها بر زیر سینه نهد و دست راست بر زیر چپ نهاد و انگشت شهادت و میانگین از راست به پشت ساعد چپ فرو گذارد و دیگر انگشتان بر ساعد چپ حلقه کند و دست فرو نگذارد، آنگاه باز سینه برد، بلکه هم در فرو آوردن به سینه برد که درست تر این است و در میان این دست نیفشاند و بیش بیرون نیارد و به جوانب بیرون نبرد.
و در تکبیر مبالغت نکند، چنان که واوی پس از الله پدید آید یا الفی از پس بای اکبر تا چنان شود که گویی اکبار می گوید این همه کارها موسوسان و جاهلان باشد، بل چنان که بیرون نماز این کلمه بگوید بی تکلف و مبالغه، در نماز همچنان گوید.
و چون دست بر هم نهاد بگوید، «الله اکبر کبیرا، والحمدلله کثیرا، و سبحان الله بکره و اصیلا»؛ آنگاه وجهت وجهی برخواند، و پس از آن بگوید «سبحانک اللهم و بحمدک و تبارک اسمک و تعالی جدک و لااله غیرک» تا میان همه مذهبها و همه روایتها جمع کرده باشد پس «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، ان الله هو السمیع العلیم» بگوید و «بسم الله الرحمن الرحیم» بگوید، پس الحمد برخواند و مد و تشدیدها به جای آرد، و در حروف مبالغت نکند چنان که بشولیده شود و فرق میاد ضاد و ظا به جای آرد و اگر نتواند روا باشد و چون فارغ شود آمین بگوید نه پیوسته به آخر سورت، اندک مایه گسسته؛ آنگاه سوره دیگر برخواند یا آنچه خواهد از قرآن.
و دو رکعت پیشین از نماز بامدادین و نماز شام و نماز خفتن به آواز بلند کند، مگر که مأموم بود .
رکوع
پس تکبیر رکوع کند، چنان که به آخر سوره پیوسته نباشد و دست بردارد و در این تکبیر چنان که در ابتدا و تکبیر می کند تا آنگه که به حد رکوع رسد و کف هر دو دست بر زانو نهد و انگشت در راستی قبله فرو گذارد از هم گشاده و زانو بدو درنیاورد، بلکه راست دارد و پشت و سر راست می دارد چون تخته و چنان که صورت وی چون لا می شود و دو بازو از دو پهلو دور دارد و بازو به پهلو باز ننهد چون چنین بایستاد، سه بار بگوید، «سبحان الله ربی العظیم و بحمده».
و اگر امام نباشد هفت بار یا ده بار بگوید نیکوتر باشد، آنگاه از رکوع برآید و راست بایستد و دست بردارد و بگوید، «سمع الله لمن حمده» و آرام گیرد و بر پای و بگوید، «ربنالک الحمد ملا السموات و ملاالارض و ملاما شنن من شئی بعد».
و در رکعت دوم فریضه نماز بامداد قنوت برخواند.
سجود
پس تکبیر کند و به سجود شود، چنان که آنچه بر زمین نزدیک تر است بیشتر به زمین نهد، اول زانو، آنگاه دست و آنگاه پیشانی و بینی و دو دست در برابر گوش بر زمین نهد، انگشتها بازنهاده و دو ساعد بر زمین بگستراند و میان بازو و پهلو ومیان شکم و ران گشاده دارد، پس سه بار، «سبحان ربی الاعلی و بحمده» بگوید و اگر امام نباشد زیادت کند اولیتر، پس تکبیر کند و از سجود برآید و بر پای چپ نشیند و دو دست بر دو ران نهد و بگوید، «رب اغفرلی و ارحمنی و ارزقنی و اهدنی و اجرنی و عفنی واعف عنی» و آنگاه دیگر سجود هم چنین بکند، پس از سجود باز نشیند، نشستی سبک و تکبیر کند، آنگاه بر پای خیزد و دیگر رکعت چون اول گزارد و اعوذ پیش از الحمد بگوید.
تشهد
پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شد به تشهد بنشیند و بر پای چپ نشیند همچنان که در میان سجود و دو دست همچنان بر ران نهد، لیکن اینجا انگشتهای دست راست گرد کند، الا انگشت شهادت که فرو گذارد و به وقت شهادت اشارت کند که گوید «الاالله»، نه آنجا که گوید، «لااله» و ابهام نیز اگر فرو گذارد روا بود در تشهد دوم همچنین کند، لیکن هر دو پای از زیر بیرون آورد و به جانب راست و سرون چپ بر زمین نهد و در تشهد اول چون اللهم صل علی محمد و ال محمد گفت، برپای خیزد و چون تشهد دوم تمام بخواند تا آخر دعای معروف بگوید السلام علیکم و رحمه الله
و روی از جانب راست کند چنان که کسی که در فقای وی بود یک نیمه روی وی بیند و آنگاه از جانب چپ دیگر سلام بگوید و بدین هر دو سلام نیت بیرون آمدن بکند از نماز و نیت سلام بر حاضران و فریشتگان.