عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۹ - شراب خواهد
ای رخ و فرزین نهاده چرخ را در حل و عقد
جز تو کس را اطلاعی نیست بر اسرار او
چون رخ شطرنج پیش خدمت آمد انوری
می‌دهش چندان که چون فرزین شود رفتار او
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۵۰
مرا سعد دین داد پیراهنی
که از دیدنش دیده حیران شدی
ز فرسودگی وقت پوشیدنش
تن مرد پوشیده عریان شدی
به هرجا که آسیب سریافتی
به اندازهٔ تن گریبان شدی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
هم ابر به دست درفشانت ماند
هم برق به تیغ جان ستانت ماند
هم رعد به کوس قهرمانت ماند
هم ژاله به باران کمانت ماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴
در بزمگهی که مطربی کوس کند
بر تیر قضا تیر تو افسوس کند
رایات تو گر روی به بغداد نهد
دجله به در ریش زمین بوس کند
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
قدش به درخت سرو می‌ماند راست
زلفش به رسن، که پای بند دل ماست
دل میل گنه دارد از آن روز که دید
کو را رسن از زلف و درخت از بالاست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد
فرزین تو پیل کارزاری گردد
شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی
از لعل تو چون عود قماری گردد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد
لجلاج لجاج با تو نتواند برد
اسبی که تو از رقعه ربودی و فشرد
از دست تو بیرون نکنندش بدو کرد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز
باشد که شبی روز کنم با تو به راز
شد بی‌شب زلف و روز رخسار تو باز
روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶
بر برگ گل آن سه خال کانداخته‌ای
هندو بچگانند و تو نشناخته‌ای
دیدی که به بوی مردمی آمده‌اند
بر گوشهٔ چشم جایشان ساخته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۵
با نی گفتم که بر تو بیداد ز کیست
بی‌هیچ زیان ناله و فریاد تو چیست
گفتا که ز شکری بریدند مرا
بی‌ناله و فریاد نمیدانم زیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۹
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها بویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۲
ای مرغ عجب که صید تو شیرانند
گمگشتهٔ سودای تو جان سیرانند
خرم زی و آسوده که این شهر از تو
زیران زبران و زبران زیرانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۰
چون زیر افکند در عراق آمیزد
دل عقل کند رها ز تن بگریزد
من آتشم و چو درد می برخیزم
هر آتش را که درد می‌برخیزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۹
دست تو به جود طعنه بر میغ زند
در معرکه تیغ گوهر آمیغ زند
از کار تو آفتاب را شرمی باد
کو تیغ تو دیده صبحدم تیغ زند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۳
سرهای درختان گل رعنا چیدند
آن یعقوبان یوسف خود را دیدند
ایام زمستان چو سیه پوشیدند
آخر ز پس نوحه‌گری خندیدند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۵
کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد
کی گفت که آفتاب امید بمرد
آن دشمن خورشید در آمد بر بام
دو دیده ببست و گفت خورشید بمرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳۱
چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو رهزنان بردارش
بسیار بگفت بلبل و سود نداشت
تا بو که صباا به جان دهد زنهارش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۱
آن صورت غیبی که شندیش دشمن
با خود به قیاس می‌بریدش دشمن
مانندهٔ خورشید برآمد پیشین
هر سو که نظر کرد ندیدش دشمن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۶
ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین
کرده است زمین را کرمش مرکب و زین
تا میبرد این خفتگکانرا در خواب
اصحاف الکهف تا سوی علیین