عبارات مورد جستجو در ۱۸۶۸ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۶ - در مدح شاه طهماسب
دولت چو سر به ذروه فتح و ظفر کشید
وز رخ گشود شاهدا من و امان نقاب
بر مسندسرور مکین شاه کامران
دارای آفتاب سریر فلک جناب
تسکین دهندهٔ فتن آخر الزمان
شویندهٔ رخ ظفر از گرد انقلاب
طهماسب خان پناه جهان شاه شه نشان
پرگاردار نقطهٔ کل نقد بوتراب
از یک طرف همای همایون که کام دهر
جست از رکاب بوسی او گشت کامیاب
از جانب دگر خلف پادشاه روم
از پایبوس او سر خود سود بر سحاب
تاریخ آن قران طلبیدم ز عقل گفت
بوسید کامجوی جهان شاه را رکاب
تاریخ این مقارنه کردم سوال گفت
ماهی عجب رسید به پابوس آفتاب
وز رخ گشود شاهدا من و امان نقاب
بر مسندسرور مکین شاه کامران
دارای آفتاب سریر فلک جناب
تسکین دهندهٔ فتن آخر الزمان
شویندهٔ رخ ظفر از گرد انقلاب
طهماسب خان پناه جهان شاه شه نشان
پرگاردار نقطهٔ کل نقد بوتراب
از یک طرف همای همایون که کام دهر
جست از رکاب بوسی او گشت کامیاب
از جانب دگر خلف پادشاه روم
از پایبوس او سر خود سود بر سحاب
تاریخ آن قران طلبیدم ز عقل گفت
بوسید کامجوی جهان شاه را رکاب
تاریخ این مقارنه کردم سوال گفت
ماهی عجب رسید به پابوس آفتاب
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۳ - قطعه
ای مالک ملک سپه مملکت مدار
در ملک خویش آتش آزار را بکش
بعضی ز کفر پیرو اسلام نیستند
اسلام را مدد کن و کفار را بکش
جمعی ز کینه در پی آزار مردمند
آن دور مردمان دل آزار را بکش
اشرار از شرارهٔ قهر تو امینند
روشن کن این شراره و اشرار را بکش
وی عادل رحیم دل معدلت پناه
در معدلت بکوش و ستمکار را بکش
ما باسگان کوی تو یاریم و غیر غیر
با یار یاری کن و اغیار را بکش
در خاک خفته است مرا دشمنی چو مار
ثعبان تیغ برکش و آن مار را بکش
از ظلم و جور تشنه به خون دل من است
آن ظالم سیه دل خونخوار را بکش
ازرق بود به قول خدا دشمن رسول
آن ازرق منافق غدار را بکش
ور زان که انتقام من از وی نمیکشی
تیغ جفا بکش من بیمار را بکش
در ملک خویش آتش آزار را بکش
بعضی ز کفر پیرو اسلام نیستند
اسلام را مدد کن و کفار را بکش
جمعی ز کینه در پی آزار مردمند
آن دور مردمان دل آزار را بکش
اشرار از شرارهٔ قهر تو امینند
روشن کن این شراره و اشرار را بکش
وی عادل رحیم دل معدلت پناه
در معدلت بکوش و ستمکار را بکش
ما باسگان کوی تو یاریم و غیر غیر
با یار یاری کن و اغیار را بکش
در خاک خفته است مرا دشمنی چو مار
ثعبان تیغ برکش و آن مار را بکش
از ظلم و جور تشنه به خون دل من است
آن ظالم سیه دل خونخوار را بکش
ازرق بود به قول خدا دشمن رسول
آن ازرق منافق غدار را بکش
ور زان که انتقام من از وی نمیکشی
تیغ جفا بکش من بیمار را بکش
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۳
همان اوج دولت شاه یحیی
که پروازش گذشت از ذروهٔ ماه
به تنگ آمد دلش ناگه ازین بوم
ز هم پروازی اقران و اشباه
چو بود از زمرهٔ همت بلندان
ز شاخ سدره گردید آشیان خواه
چو بیرون از جهان میرفت میگفت
زبان هاتفان الخلد مثواه
چو او را جان برآمد برنیامد
ز جان خلق غیر از آه جانکاه
چو تاریخش طلب کردم خرد گفت
برون شد شاه یحیی از جهان آه
که پروازش گذشت از ذروهٔ ماه
به تنگ آمد دلش ناگه ازین بوم
ز هم پروازی اقران و اشباه
چو بود از زمرهٔ همت بلندان
ز شاخ سدره گردید آشیان خواه
چو بیرون از جهان میرفت میگفت
زبان هاتفان الخلد مثواه
چو او را جان برآمد برنیامد
ز جان خلق غیر از آه جانکاه
چو تاریخش طلب کردم خرد گفت
برون شد شاه یحیی از جهان آه
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۸ - در مدح شروان شاه
هان ای زمانه دولت شاه اخستان نگر
کافاق را ز روستم زال درگذشت
آمد همای رایت شاهنشهی پدید
وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت
نعل سمند و افسر شروان شهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت
جان میکند نثار منوچهر از بهشت
بر شاه اخستان که ز امثال درگذشت
گر شابران بهشت ارم شد به عهد او
شروان به فرش از حرم امسال درگذشت
مهر شرف به صفهٔ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت
آواز کوس عرش ز ایوان اخستان
بر آسمان ز دعوت ابدال درگذشت
جان عدو که بود ز سهمش نهفته حال
شد باز هفت دوزخ و در حال درگذشت
مسکین عدو که فال میزد به روز تنگ
روزش به آخر آمد و از فال درگذشت
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت
اسکندر آمد و در یاجوج درگرفت
عیسی رسید و نوبت دجال درگذشت
کافاق را ز روستم زال درگذشت
آمد همای رایت شاهنشهی پدید
وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت
نعل سمند و افسر شروان شهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت
جان میکند نثار منوچهر از بهشت
بر شاه اخستان که ز امثال درگذشت
گر شابران بهشت ارم شد به عهد او
شروان به فرش از حرم امسال درگذشت
مهر شرف به صفهٔ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت
آواز کوس عرش ز ایوان اخستان
بر آسمان ز دعوت ابدال درگذشت
جان عدو که بود ز سهمش نهفته حال
شد باز هفت دوزخ و در حال درگذشت
مسکین عدو که فال میزد به روز تنگ
روزش به آخر آمد و از فال درگذشت
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت
اسکندر آمد و در یاجوج درگرفت
عیسی رسید و نوبت دجال درگذشت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۴ - در مدح اقضی القضاة عز الدین بوعمران
امام ملت چارم که آسمان ششم
سعود مشتری او را نثار میسازد
غیاث ملت، اقضی القضاة عز الدین
که بحر دستش زرین بحار میسازد
فضایلش ملک دست راست چندان دید
کجا به دست چپ آن را شمار میسازد
عطاردی است زحل سر زبان خامهٔ او
که وقت سیر سه خورشید یار میسازد
به بوی خلق بهار از خزان همی آرد
به بذل گنج خزان از بهار میسازد
قرار ملک سکندر دهد به کلک دو شاخ
که در سه چشمهٔ حیوان قرار میسازد
به قمع کردن فرعون بدعه موسیوار
قلم در آن ید بیضاش مار میسازد
چو موسیی که مقامات دین و رخنهٔ کفر
ز مار مهره و وز مهره مار میسازد
جهان به خدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار میسازد
فلک شکافد حکمش چنان که دست نبی
شکاف ماه دو هفت آشکار میسازد
اگر بنان نبی مه شکافت، دست امین
ز آفتاب شکافی شعار میسازد
دلم که آهوی فتراک اوست حبل امان
از آن دوال پلنگان شکار میسازد
عیادت دل بیمار من کن قدمش
که از زمین فلک افتخار میسازد
ز بس که بر سر من تافت آفتاب رضاش
مرا چو روی شفق شرمسار میسازد
سپهر، حلقه به گوشم سزد که تاج مرا
ز حلقهٔ در خود گوشوار میسازد
سپه کشم ز عجم در عرب که صدر عجم
مرا چو طفل عرب طوقدار میسازد
مرا ز خاک به مردم همی کند پدرش
هم او شعار پدر اختیار میسازد
دل مرا که ز توفیق بخت نومید است
قبول همتش امیدوار میسازد
به عهد مفتی عالم درخت جاه و جلال
به نام و کنیت او برگ و بار میسازد
به نوبت من هرکس که یافت کسوت شعر
ز لفظ و معنی من پود و تار میسازد
بقا حصار تنش باد کاین حصار کبود
ز سایهٔ سر کلکش حصار میسازد
سعود مشتری او را نثار میسازد
غیاث ملت، اقضی القضاة عز الدین
که بحر دستش زرین بحار میسازد
فضایلش ملک دست راست چندان دید
کجا به دست چپ آن را شمار میسازد
عطاردی است زحل سر زبان خامهٔ او
که وقت سیر سه خورشید یار میسازد
به بوی خلق بهار از خزان همی آرد
به بذل گنج خزان از بهار میسازد
قرار ملک سکندر دهد به کلک دو شاخ
که در سه چشمهٔ حیوان قرار میسازد
به قمع کردن فرعون بدعه موسیوار
قلم در آن ید بیضاش مار میسازد
چو موسیی که مقامات دین و رخنهٔ کفر
ز مار مهره و وز مهره مار میسازد
جهان به خدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار میسازد
فلک شکافد حکمش چنان که دست نبی
شکاف ماه دو هفت آشکار میسازد
اگر بنان نبی مه شکافت، دست امین
ز آفتاب شکافی شعار میسازد
دلم که آهوی فتراک اوست حبل امان
از آن دوال پلنگان شکار میسازد
عیادت دل بیمار من کن قدمش
که از زمین فلک افتخار میسازد
ز بس که بر سر من تافت آفتاب رضاش
مرا چو روی شفق شرمسار میسازد
سپهر، حلقه به گوشم سزد که تاج مرا
ز حلقهٔ در خود گوشوار میسازد
سپه کشم ز عجم در عرب که صدر عجم
مرا چو طفل عرب طوقدار میسازد
مرا ز خاک به مردم همی کند پدرش
هم او شعار پدر اختیار میسازد
دل مرا که ز توفیق بخت نومید است
قبول همتش امیدوار میسازد
به عهد مفتی عالم درخت جاه و جلال
به نام و کنیت او برگ و بار میسازد
به نوبت من هرکس که یافت کسوت شعر
ز لفظ و معنی من پود و تار میسازد
بقا حصار تنش باد کاین حصار کبود
ز سایهٔ سر کلکش حصار میسازد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۱
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۰
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵۷
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۶
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۹
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۹۶
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۷
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۲
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۳
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۲
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۶