عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
محمود شبستری : کنز الحقایق
در موازنهٔ نفس در تمثیل جام جم
یکی جم نام وقتی پادشا بود
که جامی داشت کان گیتینما بود
به صنعت کرده بودندش چنان راست
که پیدا میشد از وی هرچه میخواست
هر آن نیک و بدی اندر جهان بود
در آن جام از صفای آن نشان بود
چو وقتی تیره جام از زنگ گشتی
شه گیتی از آن دلتنگ گشتی
بفرمودی که دانایان این فن
بکردندی به علمش باز روشن
چو روشن گشت انجام دل افزای
بدیدی هر چه بودی در همه جای
حکیمی گفت جام آب بُد آن
منجم گفت اصطرلاب بُد آن
دیگر گفت بود آئینه راست
چنان روشن که میدید آنچه میخواست
به قدر علم خود گفتند بسیار
ولی آسان نشد این کار دشوار
بسی گفتند هر نوعی از اینها
نبود ان جام جم جز نفس دانا
چو نفس تیره روشن کرد انسان
نماید اندر او آفاق یکسان
چو انسان گشت اندر نفس کامل
شود بر کل موجودات شامل
ز چرخ و انجم و از چار ارکان
نموداری بود در نفس انسان
حقیقت دان اگر چه آدم است او
چو عارف شد به خود جام جم است او
بدار ای دوست گفت پیر خود پاس
نخستین نفس خود را نیک بشناس
که تا در وی ببینی هر دو عالم
ز راه صورت و معنی به یک دم
تو نفس خویش را نیکو ندانی
به دانستن خدا را چون توانی
نخستین نفس خود را بشناس و خَب باش
از آن پس طالب عرفان رب باش
… نفس … خدا نیست
وز او عرفان حق را آشنائیست
چو بشناسی نباشد زان وبالت
برون آئی به حکمت از ضلالت
دلت روشن شود از نور رحمن
شوی ایمن ز مکر و شر شیطان
که جامی داشت کان گیتینما بود
به صنعت کرده بودندش چنان راست
که پیدا میشد از وی هرچه میخواست
هر آن نیک و بدی اندر جهان بود
در آن جام از صفای آن نشان بود
چو وقتی تیره جام از زنگ گشتی
شه گیتی از آن دلتنگ گشتی
بفرمودی که دانایان این فن
بکردندی به علمش باز روشن
چو روشن گشت انجام دل افزای
بدیدی هر چه بودی در همه جای
حکیمی گفت جام آب بُد آن
منجم گفت اصطرلاب بُد آن
دیگر گفت بود آئینه راست
چنان روشن که میدید آنچه میخواست
به قدر علم خود گفتند بسیار
ولی آسان نشد این کار دشوار
بسی گفتند هر نوعی از اینها
نبود ان جام جم جز نفس دانا
چو نفس تیره روشن کرد انسان
نماید اندر او آفاق یکسان
چو انسان گشت اندر نفس کامل
شود بر کل موجودات شامل
ز چرخ و انجم و از چار ارکان
نموداری بود در نفس انسان
حقیقت دان اگر چه آدم است او
چو عارف شد به خود جام جم است او
بدار ای دوست گفت پیر خود پاس
نخستین نفس خود را نیک بشناس
که تا در وی ببینی هر دو عالم
ز راه صورت و معنی به یک دم
تو نفس خویش را نیکو ندانی
به دانستن خدا را چون توانی
نخستین نفس خود را بشناس و خَب باش
از آن پس طالب عرفان رب باش
… نفس … خدا نیست
وز او عرفان حق را آشنائیست
چو بشناسی نباشد زان وبالت
برون آئی به حکمت از ضلالت
دلت روشن شود از نور رحمن
شوی ایمن ز مکر و شر شیطان
محمود شبستری : کنز الحقایق
مثال
مثالی گویمت بنیوش آن را
که نشنیدست هرگز گوش آن را
هر آن شاهی که شاهی نیک داند
یکی سرهنگ را بر در نشاند
که تا نامحرمان را دور دارد
که شه در خلوت در آنجا سور دارد
کسی باید که نیک و بد بداند
در آرد نیک را و بد براند
نبد عرفان کسی را اندر این راه
بجز شیطان ز سرهنگان درگاه
حقیقت کار شیطان در میان نیست
ز لعنت کردنش چندان زیان نیست
چو مال و خلق را در خیل او کرد
برای مال خلقی میل او کرد
بجز اغوا خرد باری ندارد
ولی با خاصگان کاری ندارد
تو خود را خاص کن تا راه یابی
که تا عامی ز شیطان در عذابی
چو تو در دست نفس خود زبونی
منال از دست شیطان برونی
ز اول نفس خود را کن مسلمان
پی آنگه لعن کن بر نفس شیطان
چو میدانی به معنی لعن دوریست
به دل زو دور شو لعن زبان چیست
تو نفس خویش را لعنت کن ای دوست
که دشمنتر کسی از دشمنان اوست
یقین دان کار شیطان را تمامت
به پیدا کردن این باشد قیامت
که نشنیدست هرگز گوش آن را
هر آن شاهی که شاهی نیک داند
یکی سرهنگ را بر در نشاند
که تا نامحرمان را دور دارد
که شه در خلوت در آنجا سور دارد
کسی باید که نیک و بد بداند
در آرد نیک را و بد براند
نبد عرفان کسی را اندر این راه
بجز شیطان ز سرهنگان درگاه
حقیقت کار شیطان در میان نیست
ز لعنت کردنش چندان زیان نیست
چو مال و خلق را در خیل او کرد
برای مال خلقی میل او کرد
بجز اغوا خرد باری ندارد
ولی با خاصگان کاری ندارد
تو خود را خاص کن تا راه یابی
که تا عامی ز شیطان در عذابی
چو تو در دست نفس خود زبونی
منال از دست شیطان برونی
ز اول نفس خود را کن مسلمان
پی آنگه لعن کن بر نفس شیطان
چو میدانی به معنی لعن دوریست
به دل زو دور شو لعن زبان چیست
تو نفس خویش را لعنت کن ای دوست
که دشمنتر کسی از دشمنان اوست
یقین دان کار شیطان را تمامت
به پیدا کردن این باشد قیامت
محمود شبستری : کنز الحقایق
در مناظرهٔ موسی علیهالسلام
چو موسی باز میگردید از طور
در آن وادی سیاهی دید از دور
چو نزدیکش رسید او بود شیطان
که مینالید او از دوری و عصیان
چو موسی دید او را رحمش آمد
کمانش شد که آن دم خشمش آمد
به شیطان گفت موسی ای گنهکار
چرا سجده نکردی تا شوی خوار
بگفتا زان سبب سجده نکردم
که ترسیدم مبادا چون تو گردم
بگفتا من چه گشتم در نبوت
بگفتا اوفتادی از فتوت
بگفتا چون فتادم هین بیان کن
عیانم نیست این بر من عیان کن
بگفتا خواستی از دوست دیدار
چرا کردی نظر آنجا به کهسار
چو روی از وی بگرداندی ندانی
شوی خسته ز قول لن ترانی
چو بودم من به عشق او یگانه
مرا میآزمود این بُد بهانه
ز عصیان بس چها آمد به رویم
نجستم غیر او و هم نجویم
ز عشقش سجدهٔ آدم نکردم
چو حق باشد سوی آدم نگردم
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم همانم
بگفت اینها و از موسی جدا شد
ندانستش چه افتاد و کجا شد
یقین دان عشق کار سرسری نیست
حقیقت مرد عاشق هر دری نیست
کسی کش عشق شخصی هست در پوست
نخواهد غیر او هرچند نیکوست
در آن وادی سیاهی دید از دور
چو نزدیکش رسید او بود شیطان
که مینالید او از دوری و عصیان
چو موسی دید او را رحمش آمد
کمانش شد که آن دم خشمش آمد
به شیطان گفت موسی ای گنهکار
چرا سجده نکردی تا شوی خوار
بگفتا زان سبب سجده نکردم
که ترسیدم مبادا چون تو گردم
بگفتا من چه گشتم در نبوت
بگفتا اوفتادی از فتوت
بگفتا چون فتادم هین بیان کن
عیانم نیست این بر من عیان کن
بگفتا خواستی از دوست دیدار
چرا کردی نظر آنجا به کهسار
چو روی از وی بگرداندی ندانی
شوی خسته ز قول لن ترانی
چو بودم من به عشق او یگانه
مرا میآزمود این بُد بهانه
ز عصیان بس چها آمد به رویم
نجستم غیر او و هم نجویم
ز عشقش سجدهٔ آدم نکردم
چو حق باشد سوی آدم نگردم
به غیر حق دگر چیزی ندانم
اگر نزدیک یا دورم همانم
بگفت اینها و از موسی جدا شد
ندانستش چه افتاد و کجا شد
یقین دان عشق کار سرسری نیست
حقیقت مرد عاشق هر دری نیست
کسی کش عشق شخصی هست در پوست
نخواهد غیر او هرچند نیکوست
محمود شبستری : کنز الحقایق
ادامه (صفحهٔ ۴۰ و ۴۱ مفقود است)
چو تسبیح از خواهر این اسرار بشنود
بزد یک نعره و بر دار شد زود
چو ببریدند یکسر جمله اعضاش
جدا کردند از کل جمله اجزاش
چو در باطن تجلی نور حق دید
فدا کرد او سر و زین سر نگردید
اناالحق میزد و میگفت ای دوست
چو میدانم که میدانیم نیکوست
ببینم کین تن خاکی به ناسوت
فدا گردد به جان از بهر لاهوت
اگر این را به پیشت هست مقدار
بیامرزش که با من کرد این کار
مناجاتش در آن سروقت این بود
چو صادق بود در دعوی چنین بود
تو را نیز ار بود این استطاعت
که باطن را کنی روشن به طاعت
درون گر پاک داری چون برونت
ز نور حق شود روشن درونت
بنی آدم شوی آنکه مکرم
ز نور حق رسد فیضت دمادم
ز فیض حق درونت جوش گیرد
به زورت عشق در آغوش گیرد
بدانی خویش را آن دم ز معشوق
بر آری نعرهٔ مستی به عیوق
همی گویی انالحق همچو حلاج
ستانی از ملایک در شرف باج
بنی آدم گروهی بس شریفند
لطیفند و شریفند و ظریفند
بنی آدم نباشد هر خسیسی
نباشد چون فرشته هر بلیسی
بزد یک نعره و بر دار شد زود
چو ببریدند یکسر جمله اعضاش
جدا کردند از کل جمله اجزاش
چو در باطن تجلی نور حق دید
فدا کرد او سر و زین سر نگردید
اناالحق میزد و میگفت ای دوست
چو میدانم که میدانیم نیکوست
ببینم کین تن خاکی به ناسوت
فدا گردد به جان از بهر لاهوت
اگر این را به پیشت هست مقدار
بیامرزش که با من کرد این کار
مناجاتش در آن سروقت این بود
چو صادق بود در دعوی چنین بود
تو را نیز ار بود این استطاعت
که باطن را کنی روشن به طاعت
درون گر پاک داری چون برونت
ز نور حق شود روشن درونت
بنی آدم شوی آنکه مکرم
ز نور حق رسد فیضت دمادم
ز فیض حق درونت جوش گیرد
به زورت عشق در آغوش گیرد
بدانی خویش را آن دم ز معشوق
بر آری نعرهٔ مستی به عیوق
همی گویی انالحق همچو حلاج
ستانی از ملایک در شرف باج
بنی آدم گروهی بس شریفند
لطیفند و شریفند و ظریفند
بنی آدم نباشد هر خسیسی
نباشد چون فرشته هر بلیسی
محمود شبستری : کنز الحقایق
در بیان نهایت عشق است
به صورت آدمی کرده است نقاش
اگر مردی به معنی آدمی باش
چو سلطان خود کند حالی رسولی
رسولی دیگری باشد فضولی
چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روز آمد چراغ از پیش بردار
چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار
به شهری چون درآید شهریاری
نماند شحنه را در شهر کاری
چو عشق آمد چه جای عقل رعناست
که کار عشق بدمستی و غوغاست
در آن منزل که عشق آمد ستیزان
نباشد عق آنجا جز گریزان
چو عشق آمد چه جای عقل و هوشست
چو گوید عشق عقل آنجا خموش است
در آن منزل که آمد عشق کاری
در آمد عقل چون طفلان بزاری
اگرچه کارها از عقل شد راست
ولیکن کار با عشق بالاست
در تحقیق را صندوق عشق است
رسول عاشق و معشوق عشقست
اگر معشوق را عاشق نبودی
که گفتی این حقایق که شنودی
ز فیض عقل میبین نور راهت
ولی در عشق میدانی پیشگاهت
دو حالست ای اخی در عشق پنهان
که پیدا میشود در عاشقی آن
بود در راستی اول مقامش
میان عشق و مستی کشت نامش
چو شد عاشق تهی از خود فنا دان
چو پر گردد ز معشوقش بقا دان
چو حاضر گشت جانان کیستم من
چو غایب باشم از وی چیستم من
اگر صد سال میسازی بضاعت
بسوزد عشق اندر نیم ساعت
کسی کو عاشق است اندر مجازی
ندارد عشق صورت را نیازی
اگر تو عاشقی اندر حقیقت
نشان خواهند از تو در طریقت
نشانش چیست ترک خویش گفتن
شدن قربان و ترک کیش گفتن
سخن در عاشقی بسیار گویند
ولی نی اینچنین اسرار گویند
همی گویم حدیثی در بیانش
ز سر عشق میآرم نشانش
در گنج معانی باز کردم
پس آنگه این سخن آغاز کردم
سخن نیکست اگر تو نیک دانی
نه در معنی و در صورت بمانی
چو بشناسی به دل یک یک دقایق
فرو آید به جانت این حقایق
اگر مردی به معنی آدمی باش
چو سلطان خود کند حالی رسولی
رسولی دیگری باشد فضولی
چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روز آمد چراغ از پیش بردار
چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار
به شهری چون درآید شهریاری
نماند شحنه را در شهر کاری
چو عشق آمد چه جای عقل رعناست
که کار عشق بدمستی و غوغاست
در آن منزل که عشق آمد ستیزان
نباشد عق آنجا جز گریزان
چو عشق آمد چه جای عقل و هوشست
چو گوید عشق عقل آنجا خموش است
در آن منزل که آمد عشق کاری
در آمد عقل چون طفلان بزاری
اگرچه کارها از عقل شد راست
ولیکن کار با عشق بالاست
در تحقیق را صندوق عشق است
رسول عاشق و معشوق عشقست
اگر معشوق را عاشق نبودی
که گفتی این حقایق که شنودی
ز فیض عقل میبین نور راهت
ولی در عشق میدانی پیشگاهت
دو حالست ای اخی در عشق پنهان
که پیدا میشود در عاشقی آن
بود در راستی اول مقامش
میان عشق و مستی کشت نامش
چو شد عاشق تهی از خود فنا دان
چو پر گردد ز معشوقش بقا دان
چو حاضر گشت جانان کیستم من
چو غایب باشم از وی چیستم من
اگر صد سال میسازی بضاعت
بسوزد عشق اندر نیم ساعت
کسی کو عاشق است اندر مجازی
ندارد عشق صورت را نیازی
اگر تو عاشقی اندر حقیقت
نشان خواهند از تو در طریقت
نشانش چیست ترک خویش گفتن
شدن قربان و ترک کیش گفتن
سخن در عاشقی بسیار گویند
ولی نی اینچنین اسرار گویند
همی گویم حدیثی در بیانش
ز سر عشق میآرم نشانش
در گنج معانی باز کردم
پس آنگه این سخن آغاز کردم
سخن نیکست اگر تو نیک دانی
نه در معنی و در صورت بمانی
چو بشناسی به دل یک یک دقایق
فرو آید به جانت این حقایق
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق شریعت و بیان طریقت
سوالی چند کردم از حکیمی
سوالی نیک هست از علم نیمی
شریعت چیست گفتم گفت بسیار
برای خود به امر حق کنی کار
بگفتم چیست مقصود از شریعت
بگفتا آن که دریابی طریقت
بدو گفتم طریقت چیست گفتن
بگفتا رو به سوی دوست رفتن
بگفتم چیست پایان طریقت
بگفتا هست پایانش حقیقت
بگفتم از حقیقت چیست حاصل
بگفتا آن که گردد جانت واصل
بدو گفتم چه باشد وصل با جان
بگفتا وصل جان را قرب حق دان
بگفتم قرب حق از چیست امروز
بگفت از بُعد نفس و آه دلسوز
بگفتم بُعد نفس از چه بدانم
بگفتا از تصوف ای چو جانم
بگفتم چیست تحقیق تصوف
بگفتا ای اخی ترک تکلف
بگفتم ترک آن معنی چه سانست
بگفتا آن که درویشی همان است
بگفتم چیست درویشی و درویش
بگفتا آنچه داری آوری پیش
بدو گفتم نشانم ده که چونست
بگفتا آن نشان از ما برونست
اگرچه مختصر گفتم بیانش
ولیکن معتبر میدان عیانش
نشانی بی نشان دارند ایشان
که جز حق در نظر نارند ایشان
خوشا وقت کسی کان حال دارد
ز حال خویش ترک قال دارد
هر آن کس را که این معنی نشان است
نمیگوید چو من کل اللسان است
سوالی نیک هست از علم نیمی
شریعت چیست گفتم گفت بسیار
برای خود به امر حق کنی کار
بگفتم چیست مقصود از شریعت
بگفتا آن که دریابی طریقت
بدو گفتم طریقت چیست گفتن
بگفتا رو به سوی دوست رفتن
بگفتم چیست پایان طریقت
بگفتا هست پایانش حقیقت
بگفتم از حقیقت چیست حاصل
بگفتا آن که گردد جانت واصل
بدو گفتم چه باشد وصل با جان
بگفتا وصل جان را قرب حق دان
بگفتم قرب حق از چیست امروز
بگفت از بُعد نفس و آه دلسوز
بگفتم بُعد نفس از چه بدانم
بگفتا از تصوف ای چو جانم
بگفتم چیست تحقیق تصوف
بگفتا ای اخی ترک تکلف
بگفتم ترک آن معنی چه سانست
بگفتا آن که درویشی همان است
بگفتم چیست درویشی و درویش
بگفتا آنچه داری آوری پیش
بدو گفتم نشانم ده که چونست
بگفتا آن نشان از ما برونست
اگرچه مختصر گفتم بیانش
ولیکن معتبر میدان عیانش
نشانی بی نشان دارند ایشان
که جز حق در نظر نارند ایشان
خوشا وقت کسی کان حال دارد
ز حال خویش ترک قال دارد
هر آن کس را که این معنی نشان است
نمیگوید چو من کل اللسان است
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق الدنیا سجن المؤمن
چو دنیا مومنان را هست زندان
مشو ساکن درین زندان چو رندان
چو دانستی که سجن مومنان است
کسی کو را نخواهد مومن آنست
اگر تو مومنی حب وطن دار
برای آن وطن چیزی به دست آر
ببین تا از کجایی در حقیقت
چو تا آنجا روی اینک طریقت
وطنگاه تو گر دنیاست باری
دو سه روز آمدی اینجا به کاری
اگر دنیا تو را همچون بهشت است
یقین دان کافری اینست و زشتست
برو مومن شو از خواهی نکوئی
که گر مومن شوی دنیا نجوئی
بدانی گر شوی عارف در اینجای
که در سجنی و داری بند بر پای
بکوشی تا ازو یابی نجاتی
نجاتی کاندر او باشد حیاتی
حیات جان تو از علم و دینست
چو دریابی یقین دانی که اینست
به سجن اندر کسی شادان نباشد
اگر باشد به جز نادان نباشد
که گر در سجن میری بیخبروار
به سجّینت کشد آنجا نگونسار
بکن جهدی و بیرن شو ز زندان
به دانائی و بگذارش به نادان
نشان مومنان دانستهای چیست
ارادت سوی آن عالم که باقیست
برو جان پدر روئی به ره آر
ز فانی بگذر و باقی به دست آر
بهشت و دوزخت در توست و با توست
چرا بیرون خود میجوئی اس سست
مشو ساکن درین زندان چو رندان
چو دانستی که سجن مومنان است
کسی کو را نخواهد مومن آنست
اگر تو مومنی حب وطن دار
برای آن وطن چیزی به دست آر
ببین تا از کجایی در حقیقت
چو تا آنجا روی اینک طریقت
وطنگاه تو گر دنیاست باری
دو سه روز آمدی اینجا به کاری
اگر دنیا تو را همچون بهشت است
یقین دان کافری اینست و زشتست
برو مومن شو از خواهی نکوئی
که گر مومن شوی دنیا نجوئی
بدانی گر شوی عارف در اینجای
که در سجنی و داری بند بر پای
بکوشی تا ازو یابی نجاتی
نجاتی کاندر او باشد حیاتی
حیات جان تو از علم و دینست
چو دریابی یقین دانی که اینست
به سجن اندر کسی شادان نباشد
اگر باشد به جز نادان نباشد
که گر در سجن میری بیخبروار
به سجّینت کشد آنجا نگونسار
بکن جهدی و بیرن شو ز زندان
به دانائی و بگذارش به نادان
نشان مومنان دانستهای چیست
ارادت سوی آن عالم که باقیست
برو جان پدر روئی به ره آر
ز فانی بگذر و باقی به دست آر
بهشت و دوزخت در توست و با توست
چرا بیرون خود میجوئی اس سست
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق بهشت و دوزخ
اگر تو خوی خوش داری به هر کار
از آن خویت بهشت آید پدیدار
وگر خوی بدت اندر رباید
از آن جز دوزخت خیری نیاید
چو دانستی که خوی خوش بهشت است
همانا خوی بد کفر است و زشت است
بهشت و دوزخ زیر زبان دان
بهشتست سود و دوزخ را زیان دان
بهشت خود به خود میساز اینجا
که چون رفتی نیائی باز اینجا
بیا بشنو حدیث نیکمردان
به دانش خوی بد را نیک گردان
بهشت صورت ار چه دلپذیر است
به نسبت با حقیقت زمهریر است
مشو شاد از بهشت و نعمت او
مترس از دوزخ و از نغمت او
چو صدیقان ز هر دو گرد آزاد
بجز در بندگی حق مشو شاد
تو حق را بندگی چون بندگان کن
چو استحقاق آن داری به جان کن
بلا را همچو مردان شو خریدار
که قوت اولیا را نیست هموار
بهشت اندر مثل چون مطبخی دان
که باشد اندر او مرغان بریان
بهشت پر طعام از بهر عام است
تو عامی میل تو سوی طعام است
به دنیا خوردن و در آخرت هم
چو بی خوردن نخواهی عمر یک دم
بجز خوردن اگر چیزی نخواهی
مرنج از من اگر گویم تباهی
که حیوانی نه انسانی به مقدار
که میلت نیست جز سوی علفزار
اگر طاعت برای آن کنی تو
که یابی مرغ خود بریان کنی تو
بهشت خاص بی ذوق و طعام است
که ذوق جان به حق ما لا کلام است
اگر طاعت تو را بهر نعیم است
نه بهر حق جزای آن جحیم است
هر آنکس را که باشد عقل همراه
نجوید مطبخ الا حضرت شاه
بدان خوبی جمال دوست حاضر
به هر حالی که هستی بر تو ناظر
نشان ابلهی چیزی دگر نیست
که مطبخ جوئی و زانت خبر نیست
به نزد تو اگر خوردن بهشت است
پس این دنیا بهشت است و چه زشتست
تو را با آخرت کاری نباشد
وزان بر جان تو باری نباشد
بهشت و دوزخت خود هست موجود
که بشناسی به معنی گفت محمود
به صورت چون تنت خورد این جهان را
به دست آوری به معنی ذوق جان را
از آن خویت بهشت آید پدیدار
وگر خوی بدت اندر رباید
از آن جز دوزخت خیری نیاید
چو دانستی که خوی خوش بهشت است
همانا خوی بد کفر است و زشت است
بهشت و دوزخ زیر زبان دان
بهشتست سود و دوزخ را زیان دان
بهشت خود به خود میساز اینجا
که چون رفتی نیائی باز اینجا
بیا بشنو حدیث نیکمردان
به دانش خوی بد را نیک گردان
بهشت صورت ار چه دلپذیر است
به نسبت با حقیقت زمهریر است
مشو شاد از بهشت و نعمت او
مترس از دوزخ و از نغمت او
چو صدیقان ز هر دو گرد آزاد
بجز در بندگی حق مشو شاد
تو حق را بندگی چون بندگان کن
چو استحقاق آن داری به جان کن
بلا را همچو مردان شو خریدار
که قوت اولیا را نیست هموار
بهشت اندر مثل چون مطبخی دان
که باشد اندر او مرغان بریان
بهشت پر طعام از بهر عام است
تو عامی میل تو سوی طعام است
به دنیا خوردن و در آخرت هم
چو بی خوردن نخواهی عمر یک دم
بجز خوردن اگر چیزی نخواهی
مرنج از من اگر گویم تباهی
که حیوانی نه انسانی به مقدار
که میلت نیست جز سوی علفزار
اگر طاعت برای آن کنی تو
که یابی مرغ خود بریان کنی تو
بهشت خاص بی ذوق و طعام است
که ذوق جان به حق ما لا کلام است
اگر طاعت تو را بهر نعیم است
نه بهر حق جزای آن جحیم است
هر آنکس را که باشد عقل همراه
نجوید مطبخ الا حضرت شاه
بدان خوبی جمال دوست حاضر
به هر حالی که هستی بر تو ناظر
نشان ابلهی چیزی دگر نیست
که مطبخ جوئی و زانت خبر نیست
به نزد تو اگر خوردن بهشت است
پس این دنیا بهشت است و چه زشتست
تو را با آخرت کاری نباشد
وزان بر جان تو باری نباشد
بهشت و دوزخت خود هست موجود
که بشناسی به معنی گفت محمود
به صورت چون تنت خورد این جهان را
به دست آوری به معنی ذوق جان را
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق رزق
یقین دان رزق جان از علم و دین است
نباشد جز به سعی انسان یقین است
تن از دنیا و رزق او طعام است
دل از عقبی طعام او کلام است
به رزق تن شدی عمری گرفتار
چو خواهی عمر رزق جان به دست آر
به جان از طالبان علم و دین شو
اگر اینجا نیست سوی شهر چنین شو
چنان کاین رزق تن از نان و آبست
حقیقت رزق جان از علم کتابست
به حکمت گر بخوانی آن کتابت
یقین آن بس بود روز حسابت
و ما من دابه فی الارض گفته است
نه بر من هست رزق فرض گفتست
مگر باور نمیداری ز حق آن
که میسوزی به جان از بهر یک نان
مکن از بهر خوردن خلقسوزی
که با روز تو خواهد بود روزی
مرو چندان به دنبال نواله
طلب آن کن که با تو شد حواله
تو را گفته است رزق جان به دست آر
که رزق تن آید به خروار
تو را چون پادشا بر خوان نشاند
گرسنه بر در اسیت نماند
توکل بر خدا باید همیشه
نه بر تیر و کمان و کار و پیشه
به صنعت هر کسی دارد امیدی
نباشد بر خداشان اعتمیدی
به خلاقیش جمله خلق دانند
ولی رزاقیش را در گمانند
هر آن کس را که باشد عقل داند
چو جانت داد بی روزی نماند
چو جانت داد بر تن کرد فیروز
معین کرد زرق تن همان روز
به تن میخور همیشه آب و نان را
به جان میجوی علم خاص جان را
چو بشناسی کهای و از کجائی
بدانی عاقبت سر خدائی
مرا زان شمه معلوم گشته است
سوی الله این دمم مفهوم گشته است
به هر جائی که هستم در شب و روز
همی گویم به آه گرم و دلسوز
خداوندا دلی بخش این گدا را
که اندر وی نبیند جز خدا را
نباشد جز به سعی انسان یقین است
تن از دنیا و رزق او طعام است
دل از عقبی طعام او کلام است
به رزق تن شدی عمری گرفتار
چو خواهی عمر رزق جان به دست آر
به جان از طالبان علم و دین شو
اگر اینجا نیست سوی شهر چنین شو
چنان کاین رزق تن از نان و آبست
حقیقت رزق جان از علم کتابست
به حکمت گر بخوانی آن کتابت
یقین آن بس بود روز حسابت
و ما من دابه فی الارض گفته است
نه بر من هست رزق فرض گفتست
مگر باور نمیداری ز حق آن
که میسوزی به جان از بهر یک نان
مکن از بهر خوردن خلقسوزی
که با روز تو خواهد بود روزی
مرو چندان به دنبال نواله
طلب آن کن که با تو شد حواله
تو را گفته است رزق جان به دست آر
که رزق تن آید به خروار
تو را چون پادشا بر خوان نشاند
گرسنه بر در اسیت نماند
توکل بر خدا باید همیشه
نه بر تیر و کمان و کار و پیشه
به صنعت هر کسی دارد امیدی
نباشد بر خداشان اعتمیدی
به خلاقیش جمله خلق دانند
ولی رزاقیش را در گمانند
هر آن کس را که باشد عقل داند
چو جانت داد بی روزی نماند
چو جانت داد بر تن کرد فیروز
معین کرد زرق تن همان روز
به تن میخور همیشه آب و نان را
به جان میجوی علم خاص جان را
چو بشناسی کهای و از کجائی
بدانی عاقبت سر خدائی
مرا زان شمه معلوم گشته است
سوی الله این دمم مفهوم گشته است
به هر جائی که هستم در شب و روز
همی گویم به آه گرم و دلسوز
خداوندا دلی بخش این گدا را
که اندر وی نبیند جز خدا را
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق عیسی و دجال
دو چشمست آدمی را بی ضرورت
برای دیدن معنی و صورت
یکی چشم چپ است و آن دگر راست
ز هر دو بیند آن مردی که بیناست
دو چشمت در حقسقت هست یعنی
یکی در صورت و دیگر به معنی
نبیند چشم صورت جز هوا را
به چشم معنوی بیند خدا را
بدان کاین چشم صورت چشم دنیاست
ولیکن چشم معنی چشم عقبی است
کسی کز چشم معنی هست اعور
نبیند آخرت را ای برادر
که چشم چپ جز از دنیا نبیند
چو دنیا دید هم دنیا گزیند
کسی کش میل جمله سوی دنیی است
به چشم راست چون دجال اعمی است
مثال تن خر و عیسی است جانت
اگر عیسی صفت باشد روانت
چو جان نادان بود دجال باشد
چو دانا گشت عیسی حال باشد
ز نطق عیسوی گیرد نشان جان
شود از علم زنده جان نادان
خر و دجال و عیسی جز یکی نیست
یقین دان اندر این معنی شکی نیست
اگر دانا بود عیسی است بر خر
که نادان خر بود وز خر فروتر
چو دانستی یقین عیسی و دجال
ز راه علم معلومت شد این حال
ببین تا زین دو یک بر خر کدامست
بدان نامش بخوان اینت تمام است
به چشم راست چون دجال اعمی است
به چشم چپ نظر او را به دنیا است
کسی کش سوی دنیا میل باشد
یقین دجال را در خیل باشد
چو دانستی خروج خیل دجال
چو بینی خیل او بگریز در حال
ببُر زین خیل دجالی به مردی
مرو پیشان که زیشان نگردی
نبی گفته مرو آخر زمانه
به دنبال دف و چنگ و چغانه
مبادا کز پیش دجال باشد
که در مانی که او نیکال باشد
برای دیدن معنی و صورت
یکی چشم چپ است و آن دگر راست
ز هر دو بیند آن مردی که بیناست
دو چشمت در حقسقت هست یعنی
یکی در صورت و دیگر به معنی
نبیند چشم صورت جز هوا را
به چشم معنوی بیند خدا را
بدان کاین چشم صورت چشم دنیاست
ولیکن چشم معنی چشم عقبی است
کسی کز چشم معنی هست اعور
نبیند آخرت را ای برادر
که چشم چپ جز از دنیا نبیند
چو دنیا دید هم دنیا گزیند
کسی کش میل جمله سوی دنیی است
به چشم راست چون دجال اعمی است
مثال تن خر و عیسی است جانت
اگر عیسی صفت باشد روانت
چو جان نادان بود دجال باشد
چو دانا گشت عیسی حال باشد
ز نطق عیسوی گیرد نشان جان
شود از علم زنده جان نادان
خر و دجال و عیسی جز یکی نیست
یقین دان اندر این معنی شکی نیست
اگر دانا بود عیسی است بر خر
که نادان خر بود وز خر فروتر
چو دانستی یقین عیسی و دجال
ز راه علم معلومت شد این حال
ببین تا زین دو یک بر خر کدامست
بدان نامش بخوان اینت تمام است
به چشم راست چون دجال اعمی است
به چشم چپ نظر او را به دنیا است
کسی کش سوی دنیا میل باشد
یقین دجال را در خیل باشد
چو دانستی خروج خیل دجال
چو بینی خیل او بگریز در حال
ببُر زین خیل دجالی به مردی
مرو پیشان که زیشان نگردی
نبی گفته مرو آخر زمانه
به دنبال دف و چنگ و چغانه
مبادا کز پیش دجال باشد
که در مانی که او نیکال باشد
محمود شبستری : کنز الحقایق
در شناخت مهدی سلام الله علیه
بسی گفتند از عیسی و مهدی
مجرد شو تو هم عیسی عهدی
ز مهدی گرچه روزی چند پیشی
بکش دجال خود مهدی خویشی
نمیدانی که کفر و دین چه معنی است
حقیقت کفر و دین دجال و عیسی است
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی و دجالکش باش
چو تو عیسی جان خود ندانی
چه دانی عیسی آخرزمانی
چو تو در معرفت چون طفل مهدی
چه دانی قدر علم و مهر مهدی
به علم عیسوی کن چشم روشن
که تا باشد که بتوانیش دیدن
که گر در جهل خود دایم نشینی
چو مهدی پیشت آید هم نبینی
نبی را گرچه قومٌ ینظرون بود
خطاب از جهلشان لایبصرون بود
کسی کو چشم معنی و بیان دید
یقین او روی پیغمبر عیان دید
چو عمر از جهل پایان کرده باشی
ز جهل از عهد مهدی مرده باشی
برو از علم مهدی نسبتی گیر
جوانمردی کن و بشنو ازین پیر
که تا مهدی تو را مکشوف گردد
چو در آخرزمان معروف گردد
مجرد شو تو هم عیسی عهدی
ز مهدی گرچه روزی چند پیشی
بکش دجال خود مهدی خویشی
نمیدانی که کفر و دین چه معنی است
حقیقت کفر و دین دجال و عیسی است
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی و دجالکش باش
چو تو عیسی جان خود ندانی
چه دانی عیسی آخرزمانی
چو تو در معرفت چون طفل مهدی
چه دانی قدر علم و مهر مهدی
به علم عیسوی کن چشم روشن
که تا باشد که بتوانیش دیدن
که گر در جهل خود دایم نشینی
چو مهدی پیشت آید هم نبینی
نبی را گرچه قومٌ ینظرون بود
خطاب از جهلشان لایبصرون بود
کسی کو چشم معنی و بیان دید
یقین او روی پیغمبر عیان دید
چو عمر از جهل پایان کرده باشی
ز جهل از عهد مهدی مرده باشی
برو از علم مهدی نسبتی گیر
جوانمردی کن و بشنو ازین پیر
که تا مهدی تو را مکشوف گردد
چو در آخرزمان معروف گردد
محمود شبستری : کنز الحقایق
در شرح حضرت مهدی سلام الله علیه
خوشا وقت کسان عهد مهدی
خوشا آن کودکان مهد مهدی
که هر علمی که باشد زیرکان را
الف با تا بود آن کودکان را
ز علمش خلق عالم علم گیرند
ز دینش مشرکان هم دین پذیرند
همه یک طبع گردد خلق عالم
نماند کفر در اولاد آدم
ز مشرق تا به مغرب نور ایمان
فرو گیرد نماند کفر و عصیان
بتابد نور علم من لدنی
همه یکسان شود شیعی و سنی
هر آن سری که هست امروز پنهان
ز علم خویشتن پیدا کند آن
چو مهدی باشد آنجا عدل گستر
براندازد ز عالم جور یکسر
یکایک صورتش پیداست بر جای
از آن میماند او آن روز بر پای
بیان صورتش گویند تفضیل
رموز حکمتش گویند تٱویل
نماند در میانه هیچ دعوی
که صورتها یکی گردد به معنی
نمیرد هیچ کس در جهل آن روز
که باشد علمشان بر جهل فیروز
تمنا باشد آنجا مردگان را
که یک بار دگر یابند جان را
که تا از جهل کلی دور گردند
ز نور علم او پرنور گردند
ره عرفان نفس خود بیابند
بدان عرفان به سوی حق شتابند
بر آید آفتاب از کوی مغرب
بتابد نور خود را سوی مغرب
شود آنگه در توبه به زنجیر
نیابد هیچ توبه کودک و پیر
شود این حال نزدیک قیامت
زهی دولت اگر بینی تمامت
خوشا آن کودکان مهد مهدی
که هر علمی که باشد زیرکان را
الف با تا بود آن کودکان را
ز علمش خلق عالم علم گیرند
ز دینش مشرکان هم دین پذیرند
همه یک طبع گردد خلق عالم
نماند کفر در اولاد آدم
ز مشرق تا به مغرب نور ایمان
فرو گیرد نماند کفر و عصیان
بتابد نور علم من لدنی
همه یکسان شود شیعی و سنی
هر آن سری که هست امروز پنهان
ز علم خویشتن پیدا کند آن
چو مهدی باشد آنجا عدل گستر
براندازد ز عالم جور یکسر
یکایک صورتش پیداست بر جای
از آن میماند او آن روز بر پای
بیان صورتش گویند تفضیل
رموز حکمتش گویند تٱویل
نماند در میانه هیچ دعوی
که صورتها یکی گردد به معنی
نمیرد هیچ کس در جهل آن روز
که باشد علمشان بر جهل فیروز
تمنا باشد آنجا مردگان را
که یک بار دگر یابند جان را
که تا از جهل کلی دور گردند
ز نور علم او پرنور گردند
ره عرفان نفس خود بیابند
بدان عرفان به سوی حق شتابند
بر آید آفتاب از کوی مغرب
بتابد نور خود را سوی مغرب
شود آنگه در توبه به زنجیر
نیابد هیچ توبه کودک و پیر
شود این حال نزدیک قیامت
زهی دولت اگر بینی تمامت
محمود شبستری : کنز الحقایق
در صفت حضرت مهدی
ببین چون بهترین مهتران اوست
به جان سر همه پیغمبران اوست
به نسل از نسلها فاضلتر است او
بدان از عترت پیغمبر است او
نباشد آن زمان تکلیف باری
بجز عرفان نباشد هیچ کاری
چو یشناسی نصیب از گنج یابی
نه گنجی کز پی آن رنج یابی
چو از مغرب بود اول خروجش
چو شمسی باشد و مغرب بروجش
به صورت همچو خورشیدی در ایام
که روشن میشود زو جمله اجسام
به معنی نیز خورشیدی همین دان
که روشن میکند ارواح انسان
چو مهدی در جهان خورشید دین است
طلوع شمس از مغرب همین است
بکن تو صورتش بر عامه ایثار
اگر تو خاصهای معنی نگه دار
کنون بشنو ز من مغز حکایت
ز روی معرفت نی از روایت
چو جمله خلق توبه کرده باشند
همه امری به جا آورده باشند
نماند هیچ کس آنجا گنهکار
همه توبه کنند آن دم به یک بار
به توبه چون درآیند خلق یکسر
نماند هیچ بیرون آن در
از آن باشد در توبه به زنجیر
که نبود هیچ کس را هیچ تقصیر
سعادت یابی ار چندان نمیری
به صورت کاینچنین معنی پذیری
وگر میری نباشد مرگ صورت
که باشد مرگ صورت را ضرورت
به مرگ اختیاری میر باری
که مرگ اضطراری نیست کاری
به جان سر همه پیغمبران اوست
به نسل از نسلها فاضلتر است او
بدان از عترت پیغمبر است او
نباشد آن زمان تکلیف باری
بجز عرفان نباشد هیچ کاری
چو یشناسی نصیب از گنج یابی
نه گنجی کز پی آن رنج یابی
چو از مغرب بود اول خروجش
چو شمسی باشد و مغرب بروجش
به صورت همچو خورشیدی در ایام
که روشن میشود زو جمله اجسام
به معنی نیز خورشیدی همین دان
که روشن میکند ارواح انسان
چو مهدی در جهان خورشید دین است
طلوع شمس از مغرب همین است
بکن تو صورتش بر عامه ایثار
اگر تو خاصهای معنی نگه دار
کنون بشنو ز من مغز حکایت
ز روی معرفت نی از روایت
چو جمله خلق توبه کرده باشند
همه امری به جا آورده باشند
نماند هیچ کس آنجا گنهکار
همه توبه کنند آن دم به یک بار
به توبه چون درآیند خلق یکسر
نماند هیچ بیرون آن در
از آن باشد در توبه به زنجیر
که نبود هیچ کس را هیچ تقصیر
سعادت یابی ار چندان نمیری
به صورت کاینچنین معنی پذیری
وگر میری نباشد مرگ صورت
که باشد مرگ صورت را ضرورت
به مرگ اختیاری میر باری
که مرگ اضطراری نیست کاری
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق موتوا قبل ان تموتوا
بمیر ای بیخبر گر میتوانی
به مرگی کان به است از زندگانی
بمیر از باطل و زنده به حق باش
چو هستی طالب حق زین نسق باش
در این روز دو سه کت داد حق مهل
بکن جهدی و دل خالی کن از جهل
به جای جهل پر علمش کن ای دوست
که چون مغز است علم و جهل چون پوست
خوشا وقت کسی کو پیش از مرگ
شود بیدار و سازد مرگ را برگ
اگر در جهل عمرت میشود فوت
کجا یابی امان از مالک الموت
مترس از مرگ صورت زانکه سهلست
بتر مرگ ای برادر مرگ جهلست
چو از دنیا بمیرد مرد دانا
به سوی آخرت راند توانا
بدانی گر بمیری اندرین تو
که موتوا این بود قبل ان تموتوا
به مرگی کان به است از زندگانی
بمیر از باطل و زنده به حق باش
چو هستی طالب حق زین نسق باش
در این روز دو سه کت داد حق مهل
بکن جهدی و دل خالی کن از جهل
به جای جهل پر علمش کن ای دوست
که چون مغز است علم و جهل چون پوست
خوشا وقت کسی کو پیش از مرگ
شود بیدار و سازد مرگ را برگ
اگر در جهل عمرت میشود فوت
کجا یابی امان از مالک الموت
مترس از مرگ صورت زانکه سهلست
بتر مرگ ای برادر مرگ جهلست
چو از دنیا بمیرد مرد دانا
به سوی آخرت راند توانا
بدانی گر بمیری اندرین تو
که موتوا این بود قبل ان تموتوا
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق صراط
صراط اندر حقیقت چیست راهست
چو بگذشتی از آن جان را پناه است
صراطت گرچه ره سوی بهشتست
ولی دوزخ به زیرش سخت زشتست
به نادانی بر او نتوان گذشتن
به دانائی توان آسان گذشتن
بکن نفست برای حق ضحیه
که باشد بر صراطت آن مطیه
بیفتی گر نباشد مرکبت زیر
که هست آن تیزتر از تیر و شمشیر
کسی کاینجا دل از توحید آراست
به عقبی بر صراطش راه شد راست
وگر افتاد در تشبیه و تعطیل
در آن شد سوی دوزخ میل در میل
برو دنیا رباط منزلی دان
به دانائی از آن بگذر چو مردان
چو دانستی که دنیا چون رباط است
وجودت اندر او همچون صراط است
اگر جانت سلامت زو گذر کرد
برستی از عذاب دوزخ ای مرد
وگر از وی در افتادی به پستی
ندانم کی رسی آنجا که هستی
ازین صورت اگر بیرون نرفتی
بدان همواره در دوزخ بخفتی
اگر راهت صراط المستقیم است
روانت در بهشت حق مقیم است
برو جان پدر پندار بگذار
چو نادانان مشو مغرور در پندار
نکوئی میکن و ترک تبه گیر
پی مردان و دانایان ره گیر
به جان بشنو ز من تحقیق این کار
به اقرار و مکن زین بیش انکار
کسی کز جان و دل با حق مقیم است
حقیقت بر صراط مستقیم است
چو بگذشتی از آن جان را پناه است
صراطت گرچه ره سوی بهشتست
ولی دوزخ به زیرش سخت زشتست
به نادانی بر او نتوان گذشتن
به دانائی توان آسان گذشتن
بکن نفست برای حق ضحیه
که باشد بر صراطت آن مطیه
بیفتی گر نباشد مرکبت زیر
که هست آن تیزتر از تیر و شمشیر
کسی کاینجا دل از توحید آراست
به عقبی بر صراطش راه شد راست
وگر افتاد در تشبیه و تعطیل
در آن شد سوی دوزخ میل در میل
برو دنیا رباط منزلی دان
به دانائی از آن بگذر چو مردان
چو دانستی که دنیا چون رباط است
وجودت اندر او همچون صراط است
اگر جانت سلامت زو گذر کرد
برستی از عذاب دوزخ ای مرد
وگر از وی در افتادی به پستی
ندانم کی رسی آنجا که هستی
ازین صورت اگر بیرون نرفتی
بدان همواره در دوزخ بخفتی
اگر راهت صراط المستقیم است
روانت در بهشت حق مقیم است
برو جان پدر پندار بگذار
چو نادانان مشو مغرور در پندار
نکوئی میکن و ترک تبه گیر
پی مردان و دانایان ره گیر
به جان بشنو ز من تحقیق این کار
به اقرار و مکن زین بیش انکار
کسی کز جان و دل با حق مقیم است
حقیقت بر صراط مستقیم است
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق میزان
ندانی چیست تحقیق ترازو
که میسنجد عمل بی دست و بازو
بگویم با تو یک یک سر میزان
ولی بشنو به شکل بی تمیزان
تو پنداری ترازوی قیامت
چنین باشد که در دنیا تمامت
بود شاهین آن عقل ای برادر
که پیدا میکند هم خیر و هم شر
بود یک کفهاش دنیا و کردار
دگر کفش بود عقبی و مقدار
اگر باشد تو را کردار نیکو
مقابل باشدت مقدار نیکو
اگر باشد سبک میزان به دنیا
به طاعت کی جزا یابی به عقبی
ز کس گر تو برنجی وز تو رنجند
بسوزی چون عملهای تو سنجند
هر آن چیزی که در آن کار تو باشد
یقین در پلهٔ بار تو باشد
اگر با خویش نیکی نیک میباش
چو خواهی کشت تخم نیک میپاش
که تا از یکی هفتصد بروید
وگر بد کاشتی هم بد بروید
بیان این ز من بشنو به تحقیق
که صدقست این سخن نزدیک صدیق
میان خیر و شر جز عقل هشیار
که داند فرق کرد اندر همه کار
همه کار نکو از عقل میدان
چو نبود عقل کم باشد ز حیوان
هر آن چیزی که باشد سخت دشوار
به میزان خرد سنجند هموار
بیان صورت و معنی میزان
بگفتم هان همینست ای عزیزان
که میسنجد عمل بی دست و بازو
بگویم با تو یک یک سر میزان
ولی بشنو به شکل بی تمیزان
تو پنداری ترازوی قیامت
چنین باشد که در دنیا تمامت
بود شاهین آن عقل ای برادر
که پیدا میکند هم خیر و هم شر
بود یک کفهاش دنیا و کردار
دگر کفش بود عقبی و مقدار
اگر باشد تو را کردار نیکو
مقابل باشدت مقدار نیکو
اگر باشد سبک میزان به دنیا
به طاعت کی جزا یابی به عقبی
ز کس گر تو برنجی وز تو رنجند
بسوزی چون عملهای تو سنجند
هر آن چیزی که در آن کار تو باشد
یقین در پلهٔ بار تو باشد
اگر با خویش نیکی نیک میباش
چو خواهی کشت تخم نیک میپاش
که تا از یکی هفتصد بروید
وگر بد کاشتی هم بد بروید
بیان این ز من بشنو به تحقیق
که صدقست این سخن نزدیک صدیق
میان خیر و شر جز عقل هشیار
که داند فرق کرد اندر همه کار
همه کار نکو از عقل میدان
چو نبود عقل کم باشد ز حیوان
هر آن چیزی که باشد سخت دشوار
به میزان خرد سنجند هموار
بیان صورت و معنی میزان
بگفتم هان همینست ای عزیزان
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق قیام قیامت
چو بهتر در زمانه علم و جانست
بدان کین علم جان آخر زمان است
ز اول تا به آخر هرچه گفتم
چو دُر ناسفته بود اکنون بسُفتم
بدان این نفس و قلب اول که او کیست
بدان این روح و عقل آخر که او چیست
نزول وحدت است امروز کثرت
عروج کثرت مرد است وحدت
چو دریا قطره شد آبش نخوانند
چو باران سیل شد دریاش دانند
به صورت نامها بسیار باشد
ولی معنی یکی ناچار باشد
شریعت با قیامت هر دو جفتند
سخن چون من درین معنی نگفتند
مرا زین هر دو جز اظهار حق نیست
بدان اظهار حق جز این نسق نیست
به دنیا حکم تن باشد شریعت
قیامت حکم جان باشد حقیقت
به تن علم شریعت کش که بار است
به حان علم قیامت کان به کار است
به تن کار شریعت کن تمامت
که نافع علم جان شد در قیامت
کسی کو علم جان و دل نداند
قیامت همچو خر در گل بماند
عمل با علم باید در شریعت
که نبود خوب صورت بی حقیقت
قیامت واحد و کوهست قهسار
به حکمت میکند در علم خود کار
قیامت کرد در حکم شریعت
قیامت خود بود حاکم حقیقت
نه سلطانی بود آنجا نه شاهی
نباشد هیچ امری جز الهی
سخن گرچه نکو گفتم به کامت
ولی کردم قیامت را تمامت
بدان کین علم جان آخر زمان است
ز اول تا به آخر هرچه گفتم
چو دُر ناسفته بود اکنون بسُفتم
بدان این نفس و قلب اول که او کیست
بدان این روح و عقل آخر که او چیست
نزول وحدت است امروز کثرت
عروج کثرت مرد است وحدت
چو دریا قطره شد آبش نخوانند
چو باران سیل شد دریاش دانند
به صورت نامها بسیار باشد
ولی معنی یکی ناچار باشد
شریعت با قیامت هر دو جفتند
سخن چون من درین معنی نگفتند
مرا زین هر دو جز اظهار حق نیست
بدان اظهار حق جز این نسق نیست
به دنیا حکم تن باشد شریعت
قیامت حکم جان باشد حقیقت
به تن علم شریعت کش که بار است
به حان علم قیامت کان به کار است
به تن کار شریعت کن تمامت
که نافع علم جان شد در قیامت
کسی کو علم جان و دل نداند
قیامت همچو خر در گل بماند
عمل با علم باید در شریعت
که نبود خوب صورت بی حقیقت
قیامت واحد و کوهست قهسار
به حکمت میکند در علم خود کار
قیامت کرد در حکم شریعت
قیامت خود بود حاکم حقیقت
نه سلطانی بود آنجا نه شاهی
نباشد هیچ امری جز الهی
سخن گرچه نکو گفتم به کامت
ولی کردم قیامت را تمامت
محمود شبستری : کنز الحقایق
در حسب حال و ختم کتاب گوید
سخن در سینه زین بسیار دارم
نمیگویم که عمری کار دارم
چو در کار است با گفتار کردار
پی کردار کرد و ترک گفتار
نه گفتار است تنها جمله کارم
که از کردار دارم هرچه دارم
برای غیر این گفتار بوده است
وگرنه کار من کردار بوده است
بگویم چیست کارم ترک دنیا
بگویم چیست بارم میل عقبی
گرفتم ترک دنیا کارم این بود
ببستم بار عقبی بارم این بود
ز دنیا و ز عقبی گشتم آزاد
سر و کارم کنون با دوست افتاد
ازین پس کار من یکتاست با دوست
یکی باید دوئی آنجا نه نیکوست
بر این معنی سخن را ختم کردم
که ختم است این سخن بر من که مردم
چنان مردی که الحق مرد باشد
که از عقبی و دنیا فرد باشد
تو هم گر وارهی همدرد گردی
یقین دانم به معنی مرد گردی
اگر ار خلق بُرّی با خود آئی
ز خود بًرّی از آن پس با خدائی
برای دوست کم کن دشمنی را
به حق دوستی بفکن منی را
مجو از بهر نفس خود مرادش
که گردد از مراد افزون عنادش
ولی چون کم شود از دل مرادت
کند در نامرادی دوست شادت
مریدی هست میلش سوی دنیا
مریدی هست میلش سوی عقبی
ارادت بعد از این بر سوی حق کن
مریدی گر کنی بر این نسق کن
اگر مردی ز خود گردی تو بیزار
به مردی روی خود سوی خدا آر
چه میخواهی بری در معرفت گوی
خدا بین و خدا دان و خدا گوی
نمیگویم که عمری کار دارم
چو در کار است با گفتار کردار
پی کردار کرد و ترک گفتار
نه گفتار است تنها جمله کارم
که از کردار دارم هرچه دارم
برای غیر این گفتار بوده است
وگرنه کار من کردار بوده است
بگویم چیست کارم ترک دنیا
بگویم چیست بارم میل عقبی
گرفتم ترک دنیا کارم این بود
ببستم بار عقبی بارم این بود
ز دنیا و ز عقبی گشتم آزاد
سر و کارم کنون با دوست افتاد
ازین پس کار من یکتاست با دوست
یکی باید دوئی آنجا نه نیکوست
بر این معنی سخن را ختم کردم
که ختم است این سخن بر من که مردم
چنان مردی که الحق مرد باشد
که از عقبی و دنیا فرد باشد
تو هم گر وارهی همدرد گردی
یقین دانم به معنی مرد گردی
اگر ار خلق بُرّی با خود آئی
ز خود بًرّی از آن پس با خدائی
برای دوست کم کن دشمنی را
به حق دوستی بفکن منی را
مجو از بهر نفس خود مرادش
که گردد از مراد افزون عنادش
ولی چون کم شود از دل مرادت
کند در نامرادی دوست شادت
مریدی هست میلش سوی دنیا
مریدی هست میلش سوی عقبی
ارادت بعد از این بر سوی حق کن
مریدی گر کنی بر این نسق کن
اگر مردی ز خود گردی تو بیزار
به مردی روی خود سوی خدا آر
چه میخواهی بری در معرفت گوی
خدا بین و خدا دان و خدا گوی
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
سهندیم
شاه داغیم، چال پاپاغیم، ائل دایاغیم، شانلی سهند´یم
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
شاه داغیم، چال پاپاغیم، ائل دایاغیم، شانلی سهند´یم
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
شاه داغیم، چال پاپاغیم، ائل دایاغیم، شانلی سهند´یم
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
زمان سسی ( با ترجمهٔ فارسی)
صبح اولدی هر طرفدن اوجالدی اذان سسی!
گـــویا گلیــــر ملائـکه لــــردن قــــرآن سسی!!!
بیر سس تاپانمیـــرام اونا بنزه ر، قویون دئییم:
بنزه ر بونا اگـر ائشیدیلسیدی جـــان سسی !!!
سانکی اوشاقلیقیم کیمی ننیمده یاتمیشام ...!
لای لای دئییر منه آنامیـــن مهربـــان سسی !
سـانکی سفرده یم اویادیــرلار کی دور چاتاخ!
زنگ شتر چالیر ، کئچه رک کـــاروان سسی!!!
سانکی چوبان یاییب قوزونی داغدا نی چالیر !
رؤیا دوغـــور قوزی قولاغیندا چوبـــان سسی !!!
جسمیم قوجالسادا هله عشقیم قوجالمیوب
جینگیلده ییـر هله قولاغیمدا جـــوان سسی !
سانکی زمان گوله شدی منی گوپسدی یئره
شعریم یازیم اولوب ییخیلان پهلـــوان سسی !!!
آخیر زماندی بیر قولاق آس عرشی تیتره دیـر ...
ملت لرین هــارای ، مددی ، الامـــان سسی !!!
انسان خـزانی دیر تؤکولور جـان خزه ل کیمی
سازتک خزه ل یاغاندا سیزیلدار خزان سسی !!!
قیرخ ایلدی دوستاغام قالا بیلمز او یاغلی سس ...
یاغ سیز سادا قبـول ائله مندن یــاوان سسی !
من ده سسیم اوجالسا گرک دیر ،یامان دئییم ...
ملت آجیخلی دی اوجـــالیبدی یامـان سسی !!!
دولدور نواره قوی قالا ، بیــر گون ، بـو کؤرپه لر
آلقیشلاسینلا ذوق ایله بیزده ن قالان سسی !
مقناطیس اولسـا سسده چکر ، انقلابــــدا باخ !
آزادلیـق آلــدی سرداریمیــن قهرمــان سسی !
انسان قوجالمیش اولسا ،قولاخلار آغیرلاشار
سانکی یازیق قولاخدا ،گورولدور زمان سسی !
با خ بیر درین سکوته سحر ، هانسی بیر نــوار
ضبــط ایلیـه بیلـــر بئله بیــر جــــاودان سسی ؟
سانجیــر منی بو فیشقا چالانلاردا شهریـــار !!!
من نیله ییم کی فیشقـایا بنزه ر ایلان سسی ؟!!!
(صبح شد و از هر سمت ، صدای اذان بلند شد ! گویا که از فرشتگان ، صدای قرآن می آید !!! صدایی مثل آن نمی یابم ، بگذارید بگویم که اگر صدای جان شنیده می شد ، به آن شبیه بود !!!)(گویا بسان دوران کودکیم که در گاهواره آرمیده ام ، صدای مهربان مادرم برایم لالایی می گوید ! یا اینکه در سفر هستم و بیدارم می کنند که برخیز تا به مقصد برسیم ! زنگ شتر نواخته می شود که کاروان دارد عبور می کند !!!)(یا اینکه چوپان ، گوسفندان را پراکنده است و در کوه نی می زند و این صدای چوپان در گوش گوسفندان رویا می آفریند !!! اگر جسمم هم پیر شده باشد ، هنوز عشقم پیر نشده است ! و در گوشم هنوز صدای جوانی طنین انداز است !!!)(یا اینکه زمان با من کشتی گرفته و مرا به زمین کوبیده است ! و شعر و نوشته هایم همانند صدای پهلوان به زمین خورده است !!! آخرالزّمان شده و گوش فرا دهید که فریاد کمک خواهی مردم ، عرش را به لرزه درمی آورد !!!) (پاییز انسانی است و جان ها همانند برگ پاییزی به زمین می ریزند ! برگ های پاییزی وقتی می ریزند ، پاییز همانند ساز ، ناله سر می دهد ! چهل سال است که زندانی ام و دیگر آن صدای مؤثر باقی نمی ماند ! اگر صدای من بی تأثیر هم باشد ، تو این صدای کم ارزش را از من قبول فرما !!!)(اگر صدای من هم بلند شود ، باید که فحش بدهم ... مردم گرسنه اند و صدای بد و بیراه بلند شده است !!! این صدا را در نواری ذخیره کنید تا این کودکان ، روزی با شوق تمام به استقبال این صدای از ما به یادگار مانده بروند !!!)(اگر در صدا جاذبه وجود داشته باشد ، انسان را به سوی خود جلب می کند ! ببینید که در انقلاب ، صدای سردار قهرمان ما ، آزادی را به ارمغان آورد !!! اگر انسان پیر شود ، گوشهایش سنگین می شوند ! و گویا در این گوش بیچاره ، صدای زمان غرّش می کند !!!)(هنگام سحر ، به این سکوت ژرف بنگر که کدامین نوار میتواند این صدای جاودان را ضبط نماید ؟!!! شهریارا ! این سوت زن ها مرا نیش می زنند ! من چه کنم که صدای مار به صدای سوت شباهت دارد ؟!!!) ۱۳۵۵
گـــویا گلیــــر ملائـکه لــــردن قــــرآن سسی!!!
بیر سس تاپانمیـــرام اونا بنزه ر، قویون دئییم:
بنزه ر بونا اگـر ائشیدیلسیدی جـــان سسی !!!
سانکی اوشاقلیقیم کیمی ننیمده یاتمیشام ...!
لای لای دئییر منه آنامیـــن مهربـــان سسی !
سـانکی سفرده یم اویادیــرلار کی دور چاتاخ!
زنگ شتر چالیر ، کئچه رک کـــاروان سسی!!!
سانکی چوبان یاییب قوزونی داغدا نی چالیر !
رؤیا دوغـــور قوزی قولاغیندا چوبـــان سسی !!!
جسمیم قوجالسادا هله عشقیم قوجالمیوب
جینگیلده ییـر هله قولاغیمدا جـــوان سسی !
سانکی زمان گوله شدی منی گوپسدی یئره
شعریم یازیم اولوب ییخیلان پهلـــوان سسی !!!
آخیر زماندی بیر قولاق آس عرشی تیتره دیـر ...
ملت لرین هــارای ، مددی ، الامـــان سسی !!!
انسان خـزانی دیر تؤکولور جـان خزه ل کیمی
سازتک خزه ل یاغاندا سیزیلدار خزان سسی !!!
قیرخ ایلدی دوستاغام قالا بیلمز او یاغلی سس ...
یاغ سیز سادا قبـول ائله مندن یــاوان سسی !
من ده سسیم اوجالسا گرک دیر ،یامان دئییم ...
ملت آجیخلی دی اوجـــالیبدی یامـان سسی !!!
دولدور نواره قوی قالا ، بیــر گون ، بـو کؤرپه لر
آلقیشلاسینلا ذوق ایله بیزده ن قالان سسی !
مقناطیس اولسـا سسده چکر ، انقلابــــدا باخ !
آزادلیـق آلــدی سرداریمیــن قهرمــان سسی !
انسان قوجالمیش اولسا ،قولاخلار آغیرلاشار
سانکی یازیق قولاخدا ،گورولدور زمان سسی !
با خ بیر درین سکوته سحر ، هانسی بیر نــوار
ضبــط ایلیـه بیلـــر بئله بیــر جــــاودان سسی ؟
سانجیــر منی بو فیشقا چالانلاردا شهریـــار !!!
من نیله ییم کی فیشقـایا بنزه ر ایلان سسی ؟!!!
(صبح شد و از هر سمت ، صدای اذان بلند شد ! گویا که از فرشتگان ، صدای قرآن می آید !!! صدایی مثل آن نمی یابم ، بگذارید بگویم که اگر صدای جان شنیده می شد ، به آن شبیه بود !!!)(گویا بسان دوران کودکیم که در گاهواره آرمیده ام ، صدای مهربان مادرم برایم لالایی می گوید ! یا اینکه در سفر هستم و بیدارم می کنند که برخیز تا به مقصد برسیم ! زنگ شتر نواخته می شود که کاروان دارد عبور می کند !!!)(یا اینکه چوپان ، گوسفندان را پراکنده است و در کوه نی می زند و این صدای چوپان در گوش گوسفندان رویا می آفریند !!! اگر جسمم هم پیر شده باشد ، هنوز عشقم پیر نشده است ! و در گوشم هنوز صدای جوانی طنین انداز است !!!)(یا اینکه زمان با من کشتی گرفته و مرا به زمین کوبیده است ! و شعر و نوشته هایم همانند صدای پهلوان به زمین خورده است !!! آخرالزّمان شده و گوش فرا دهید که فریاد کمک خواهی مردم ، عرش را به لرزه درمی آورد !!!) (پاییز انسانی است و جان ها همانند برگ پاییزی به زمین می ریزند ! برگ های پاییزی وقتی می ریزند ، پاییز همانند ساز ، ناله سر می دهد ! چهل سال است که زندانی ام و دیگر آن صدای مؤثر باقی نمی ماند ! اگر صدای من بی تأثیر هم باشد ، تو این صدای کم ارزش را از من قبول فرما !!!)(اگر صدای من هم بلند شود ، باید که فحش بدهم ... مردم گرسنه اند و صدای بد و بیراه بلند شده است !!! این صدا را در نواری ذخیره کنید تا این کودکان ، روزی با شوق تمام به استقبال این صدای از ما به یادگار مانده بروند !!!)(اگر در صدا جاذبه وجود داشته باشد ، انسان را به سوی خود جلب می کند ! ببینید که در انقلاب ، صدای سردار قهرمان ما ، آزادی را به ارمغان آورد !!! اگر انسان پیر شود ، گوشهایش سنگین می شوند ! و گویا در این گوش بیچاره ، صدای زمان غرّش می کند !!!)(هنگام سحر ، به این سکوت ژرف بنگر که کدامین نوار میتواند این صدای جاودان را ضبط نماید ؟!!! شهریارا ! این سوت زن ها مرا نیش می زنند ! من چه کنم که صدای مار به صدای سوت شباهت دارد ؟!!!) ۱۳۵۵