عبارات مورد جستجو در ۶۰۳ گوهر پیدا شد:
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۴ - و برای او همچنین
ای کشته غلطان بخوان ای علمدارم
بردی ز دل صبر و سکون ای علمدارم
ای زاده حیدر چه شد زور و بازویت
از چه ز زین گشتی نگون ای علمدارم
جان برادر حال من بی‌تو درهم شد
از بی‌کسی شکست پشتم قامتم خم شد
صبر از کفم بر باد رفت و طاقتم کم شد
داد از سپهر وایگون ای علمدارم
جان برادر بعد تو شد حسین بی‌یار
کردند دستت را قلم فرقه اشرار
چون بازوی شیرافکنت اوفتاد از کار
شد کوکب به ختم زبون ای علمدارم
چشم سکینه در حرم ماند اندر راه
از بعد تو دست من از چاره شد کوتاه
غیر از خدا نبود کسی از دلم آگاه
بی‌تو روم در خیمه چون ای علمدارم
بعد ار تو شد اندر جهان در بدر زینب
در دست دشمن دستگیر خونجگر زینب
با شمر دون شد سویشام همسر زینب
در بود ایمن تاکنون ای علمدارم
بهر شبیخون روز و شب لشگر ماتم
شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم
تنها نه من گردیده‌ام با غمت همدم
زد تا قیامت ماتمت شعله در عالم
بهر شبیخون روز و شب لشگر ماتم
شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۵ - و برای او
ای داده شرف زینب تو کرببلا را
مظلوم حسینم
فرش در تو کرده خدا عش علی را
مظلوم حسینم
گر قدرت حق جلوه نمی‌کرد به ذاتت
مظلوم حسینم
کی داشت بشر طاقت این جور و جفا را
مظلوم حسینم
اسباب شفاعت ز عزای تو بپا شد
مظلوم حسینم
آماده نمودند ز مهر تو دوا را
مظلوم حسینم
از حکم بدا منع فدا شد ز زلخیا
ای مظهر یکتا
تا سکه به نام تو زنند اسم فدا را
مظلوم حسینم
ای روشنی چشم و جگر گوشه زهرا
ای سوخته یک جا
در مجمر ماتم جگر شاه و گدا را
مظلوم حسینم
سدره شده از روز ازل منبر جبریل
همواره به تعجیل
تا بهر تو برپا کند اسباب عزا را
مظلوم حسینم
در ذروه قرب احدی بال گشادی
وز دست بدادی
از بهر لفای ابدی ملک فنا را
مظلوم حسینم
جای تو سر سینه سالار امم بود
بالله ستم بود
بر سینهتو جای شود شمر دغا را
مظلوم حسینم
(صامت) ز غمت روز و شب ای کشته صد چاک
از خاک بر افلاک
بنموده روان ز آتش دل آه و نوا را
مظلوم حسینم
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۶ - و برای او
زد قاصد بزم عزا با قامت خم
از نو به عالم بیرق ماه محرم
لرزید از این ماتم به عالم عرش اعظم
پشت فلک گردد دو تا زین غصه و غم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد
وقت عزا شد
از نونهال ماه غم از ره رسیده
رنگ و رخ مهتاب از ماتم پریده
خار غم هجران به چشم ما خلیده
زد شعله محنت به جان خلق عالم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سمابار دیگر ماتم‌سرا شد
وقت عزا شد
عرش خدا شد از عزا نوسیه پوش
ملک و ملک کردند احت را فراموش
کروبیان گشتند یک جا محو و مدهوش
بر سر زنان گردید حوا همچو آدم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد
وقت عزا شد
اندر مدینه کن خبر خیرالنسا را
رو در نجف آگاه کن شیر خدا را
بر گو به فخر انبیا شال عزا را
در گردن اندازد کشد افغان دمادم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دیگر ماتم‌سرا شد
وقت عزا شد
پیر و جوان یکباره دل از دست داده
مرد و زن اندر بزم ماتم رو نهاده
گویا حسین تشنه لب بی‌سر فتاده
با خنجر خشک از عطش اندر لب بم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد
وقت عزا شد
گردش به کام دشمنان ای چرخ تا کی
کو دادخواهی تا کنم این شکوه با وی
کاندر سر نی کرد جا در مجلس می
آن سر که کردی صد چو عیسی زنده از دم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد
وقت عزا شد
آن سر که مهر از شرم رویش در حجابست
کی در خور خاکستر و بزم شرابست
چون بخت (صامت) گوئیا گردون بخوابست
ورنه چرا ویران نشد اوضاع عالم
وقت عزا شد ماتم بپا شده
ارض و سما بار دیگر ماتم‌سرا شد
وقت عزا شد
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۷ - و برای او همچنین
چون به صف کرب و با بخت و هب یار شد
آمد و یار پسر احمد مختار شد
آخر کار پسر دختر خیرالانام
با پسر سعد لعین بسته به پیکار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
گریه کنان مادر زار وهب شیر دل
رو به وهب کرد که ای غیرت سر و چگل
هستی اگر طالب برهم ‌زدن آب و گل
خیز که هنگام تجلای رخ یار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرببلا
شمع رخ دوست به پروانه شور می‌زند
بر جگر پیر و جوان تیر نظر می‌زند
خیز که معشوق ازل حلقه بدر می‌زند
موسم افروختن طلعت دلدار شد
چرخ بی‌ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
گر به تمنای حیات ابدی مایلی
در همه حالی ندهد دست چنین محفلی
قافله افتاده بره خفته تو در منزلی
سبط رسول عربی قافله سالار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
خیز و ره عشق به ارباب هوس تنگ کن
پنجه ز خون در نظر خون خدا رنگ کن
رو به رکاب پسر شیر خدا جنگ کن
چون که حسین بن علی بی‌کس و بی‌بار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
رو بفکن بر زبر قصر سعادت کمند
مادر خود را ببر فاطمه کن سر بلند
بر فرس همت خود زین سعادت ببند
وقت جداساختن یار ز اغیار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
جوهر مردانگی امروز نماید ظهور
زن سرپایی به عروس و به نشاط و سرور
گر به جنان طالبی و راغب حور و قصور
جنت تو کرب و بلا تحتها الانهار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب بو بلا
کرد وهب نزد شه تشنه لبان سر قدم
ساخت طلب رخصت میدان از امام امم
زد به یکی حمله صف لشگر عدوان بهم
تیغ کفش برق تن لشگر کفار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زدبر سر کرب و بلا
مورد صفت لشگر کفار به جوش آمدند
پیل دمان را پی کشتن به خروش آمدند
جمله پی قتل سلیمان چون و حوش آمدند
روز به چشم وهب آخر چه شب تار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
عاقبت از اوج شهادت چو هما پر نهاد
حنجر خود را زوفا بردم خنجر نهاد
در ره سودای حسین بن علی سر نهاد
بر سروی خسرو بی‌بار و مددکار
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
از مدد بخت بلند وهب نوجوان
کرد نظر بر رخ زیبای حسین دادجان
گشت شه تشنه لبان را به زمین چون مکان
شمر روان بر سر آن سرور ابرار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
تا کند از تن سر مهر افسر او را جدا
جا به سر سینه وی کرد سنگ بی‌حیا
تشنه جدا کرد سر سبط نبی از قفا
(صامت) از این مرحله از چشم گهربار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۸ - و برای او همچنین
جان به قربان وفایت یا حبیب بن مظاهر
به اسرار تن جدایت یا حبیب بن مظاهر
از سعادت سر به پای سبط پیغمبر نهادی
سر فدای خاک پایت یا حبیب بن مظاهر
طینت خاک تو را حق چون ز علیین سرشته
لاله توحید را در گلشن قلب تو کشته
نام نیکوی تو را در دفتر ایمان نوشته
ساخت از اهل ولایت با حبیب بن مظاهر
چون سرت عهد است کسر بار در گرو شد
در مقام امتحان چون اختلاف نو بنوشد
طرقواگویان ز کوفه پیک هر دل پیشرو شد
برد سوی کربلایت یا حبیب بن مظاهر
خواستی اندر وطن سازی محاسن را خضابی
در دلت پیدا شد از شور حسینی انقلابی
در زمین کربلا کردی ز یکرنگی شتابی
تا ز خون گردد حنایت یا حبیب بن مظاهر
در هوای نفس گردد شوق جانبازی فزونی
خویش را وارسته بنمودی ز دونی و زبونی
کرد آخر تیر معشوق کمال ابروی خونی
کشته با خون خدایت یا حبیب بن مظاهر
بارور گشتی به ظل رافت نخل امامت
گشت خاک تربتت مصداق اعجاز کرامت
بابی انتم زوال روز و شب و بس تا قیامت
ازگدا و پادشاهت یا حبیب بن مظاهر
شوق دریانی به درگاه حسینت بود بر سر
لله الحمد این سعادت شد برای تو میسر
کامران گر دیدی اندر بذل جان تا روز محشر
گشت درد تو دوایت یا حبیب بن مظاهر
چون تو بودی حافظ قرآن از آن رو شد به دوران
چون سر تو با حسین بر نوک نی چون مهر رخشان
راس شاه کربلا بر نی چو (صامت) چشم گریان
خواند قرآن از برایت یا حبیب بن مظاهر
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۰ - نوحه جدید
نیست ممکن که شود از دلی شاد فلک
بشنود چون ز غم قاسم داماد فلک
کاش می‌رفت پس از نوگل گلزار حسین
خرمن عشرت عالم همه بر باد فلک
از تو فریاد فلک داد و بیداد فلک
زدی آتش به جهان خانه‌ات آباد فلک
ز تو فریاد فلک
ساختی حجله دادمادی او را بر پا
تا کنی شاد دل وی به صف کرب و بلا
کشتی او را دل پرحسرت و تا روز جزا
وعده وصل عروسش ز تو افتاد فلک
ز تو فریاد فلک داد و بیداد فلک
زدی آتش به جهان خانه‌ات آباد فلک
ز تو فریاد فلک
دید چون مادر قاسم که در آن دشت محن
قاسم از بهر شهادت به بدن کرده کفن
گفت زین گردش وارونه شد ای چرخ کهن
خانه صبر مرا رخنه به بنیاد فلک
ز تو فریاد فلک داد و بیداد فلک
زدی آتش به جهان خانه‌ات آباد فلک
ز تو فریاد فلک
قاسم افتاد بسر چون هوس میدانش
فاطمه زین سخن افتاد شرر بر جانش
کان عروسی که ز خون گشت حنابندانش
دیگر از عشرت دنیا نکند یاد فلک
ز تو فریاد فلک داد و بیداد فلک
زدم آتش به جهان خانه‌ات آباد فلک
ز تو فریاد فلک
گشت تا منزل قاسم بسر حجله خاک
جگر (صامت) افسرده ز غم شد صد چاک
در دل خاک شود زین غم عظمی چو هلاک
افکند زلزله در عالم ایجاد فلک
ز تو فریاد فلک داد و بیدا فلک
زدی آتش به جهان خانه‌ات آباد فلک
ز تو فریاد فلک
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۱ - و برای او
ای شمر دون بهر خدا ثوابی
تر کن لب خشکم ز جرعه آبی
بر کودکانم در حرم بده گوش
کز تشنگی دارند اضطرابی
ای شمر باشد وقت امتحانت
آل نبی گردده میهمانت
ترسم زنند آتش به خانمانت
گر بر کشند آه از دل کبابی
ای بی‌ادب سبط پیمبر تو
لب تشنه مانده زیر خنجر تو
زاری کنم هر چند در پر تو
بر من نمی‌گویی چرا جوابی
ای بی‌خبر کن یاد از قیامت
ترسم کشی از کار خود ندامت
کردی هدف بر ناوک ملامت
تا چند غافل از صف حسابی
آمد بهار را ز پی خزانی
رفت از کفم چو اکبرم جوانی
نه بر دل غمگین بود توانی
نی بر تن افسرده مانده تابی
دیگر به جایی دسترس ندارم
جز قطره آبی هوس ندارم
در این زمین کاری به کس ندارم
داری چرا در کشتنم شتابی
ابن سینه کز بهر تو جایگاه است
صندوق علم حضرت اله است
ای سنگدل تا کی دلت سیاه است
بیدار شو ظالم اگر بخوابی
ای گمره دور از ره هدایت
بنما من مظلوم را حمایت
از حق پیغمبر نما رعایت
گر خضم اولاد ابوترابی
(صامت) چنین کامشب ز کثرت غم
بر پا نمودی دستگاه ماتم
روز جز با دوستان همدم
آسود و وارسته از عذابی
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۲ - و برای او همچنین
دا که از رخ حسین شمر حیا نمی‌کند
تا نکشد دست ز دامنش رها نمی‌کند
کس نکشیده در جهان تیغ به روی میهمان
تشنه جدا سر کسی کس ز قفا نمی‌کند
خواهی اگر نظر کنی حوصله امام را
بین که چگونه می‌کشد خسرو تشنه کام را
ظلم جوان و پیر را طعنه خاص و عام را
روی شکایت از وفا سوی خدا نمی‌کند
بس که ز صبر کرده پر قدرت حق نمای او
آمده ترک آرزو عمده آرزوی او
شمر دمی هزار دم گر ببرد گلوی او
سر ز جفا نمی‌کشد ترک وفا نمی‌کند
حال خراب وی شود دم به دم از خراب‌تر
قلب کباب وی شود هر نفسی کباب تر
گر بر طفل گردد از خجلت آب آب تر
با همه درد بی‌دوا فکر دوا نمی‌کند
داشت چه از رضای حق شاه شهید آگهی
دست ز جان بشست با کوکبه یداللهی
ورنه به تیغ ساربان از بدنش ز گمرهی
دست شریف را جدا او زد و جا نمی‌کند
آنکه ز آب رحمتش خاک وجود گل شده
کام زبانش از عطش این همه مشتعل شده
خنجر دست شمر از طاقت او خجل شده
دریم خون خود عبث تشنه شنا نمی‌کند
واقعه خلیل را برد حسین از میان
دادن سر ذبیح را محو نمود داستان
هیچ ذبیح کی فدا گشته چو اکبر جوان
هیچ خلیل چون حسین رو به منی نمی‌کند
آن رسول یک به یک کرد به ملک نینوا
بی‌سر و دست و تن به تن بر سر خاک کرده جا
تن شده آنقدر هدر جان شده آنچنان هبا
کز پی دفن کس گذر بر شهدا نمی‌کند
جلوه حسن کبریا گشت ز شوق رهزنش
حلقه موی دوست شد طوق وفا بگردنش
(صامت) پست رتبه زد دست طلب به دامنش
عشق حسین سر جدا شاه و گدا نمی‌کند
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۳ - و برای او همچنین
آمد مه غم بهر عزاداری زینب
شد موسم غمخواری بی‌یاری زینب
کو شیر خدا شاه نجف تا که بیاید
در کرب و بلا بهر هواداری زینب
فریاد که از ظلم یزید آن سنگ می‌شوم
فرزند نبی کشته شده بی‌کس و مظلوم
خون شد دل حیدر ز علمداری کلثوم
سوزد دل زهرا ز جلوداری زینب
سرو قد اکبر چو در آن دامن صحرا
افتاد ز شمشیر ستمکاری اعدا
رد طعنه سنان گاه به دلداری لیلا
خندید گهی شمر به غمخواری زینب
بنشست چو شمر شقی آن کافر دوران
بر سینه بی‌کینه سلطان شهیدان
می‌گفت که ای شمر مبربالب عطشان
سر از تتنم آخر بنگر زاری زینب
بردند چو از رخ یپه شام نقابش
بستند چو بر گردن و بازوی طنابش
می‌کرد ز غم روی تضرع سوی بابش
کای باب نداری خبر از زاری زینب
آن شب که روان شدی به سوی کوفه ویران
دادند بوی جا ز جفا گوشه زندان
می‌بود در آن نیمه شب ناله طفلان
در کوفه غم مونس بیداری زینب
در شام به ویرانه چو دادند مکانش
خون گشت چو (صامت) ز بصر اشک روانش
شاه شهداء دید چو بی‌تاب و توانش
آمد بسر از بهر پرستاری زینب
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۴ - و برای او
گفت شه تشنه لبان زیر تیغ
آب ز شمشیر مرا آرزوست
از پی پرواز سر کوی یار
پر ز پر تیر مرا آرزوست
کز غمت ای اکبر رعنا جوان
تا که بسوزم به همه کون و مکان
آه جهانگیر مرا آرزوست
طفل یتیم حسن مجتبی
گفت که ای عمه مرا کن رها
جان کنم اندر ره عمم فدا
باغ جنان در بر شهزاده‌ها
اصغر بی‌شیر مرا آرزوست
بست چو شمر از ره جور و رستم
سلسله بر بازوی صید حرم
گفت از این سلسله زینب چه غم
همدم خود در ره شام خراب
ناله زنجیر مرا آرزوست
(صامت) از این واقعه دردناک
زن پس رو جامه به تن ساز چاک
تا شوی از این غم عظمی هلاک
بهر عزای شه دین زیر خاک
قوت تحریر مرا آرزوست
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۶ - و برای او
زینت دوش نبی خاک سیه جای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
بسر خاک سیه منزل و ماوای ت ونیست
خیز کاین جای تو نیست
خاک عالم بسرم کز اثر تیر و سنان
ایشه تشنه لبان
جای یک بوسه من در همه اعضای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
شمر لب تشنه‌چشان رشته عمر تو گسیخت
بی‌گنه خون تو ریخت
مر ندید او اثر رنگ به سیمای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
قاصدی کو که فرستم دمی از کرب و بلا
به بر شیر خدا
در نجف باخبر از حال تو بابای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
شمر نگذاشت س از قتل تو معجر بسرم
ای شه خون جگرم
کفنی بهر قد و قامت رعنای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
دادی ای شاه به میدان محبت سر خویش
به ره داور خویش
از خدا غیر خدا هیچ تمنای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
زین جفاها که کنی که ای پسر سعد دغا
به شه کرب و بلا
مگر از دود دل فاطمه پر وای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
ز غم بی‌کسیت شد جگر سنگ کباب
آخر از بهر ثواب
یک جوی رحم چرا بر دل اعدای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
گر بگویم که وداع علی اکبر پسرت
شده پر خون جگرت
شاهدی بهتر از این چشم گهر زای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
نه برادر نه پسر تن به زمین سر بستان
ای شه تشنه لبان
نیست دردی که ز هر گوشه مهیای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
شمر نیلی کند از ظلم رخ دختر تو
کودک مضطر تو
مگر این سوخته دل دخت دل‌آرای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
تنت امروز چنین سرمه صفت می‌نگرم
خاک عالم بسرم
باخبر خواهرت از امشب و فردای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
به جز از چشم من و چشمه زخم بدنت
جان به قربان نت
خون فشان چشم کسی بهر تماشای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
غیر زنجیر که در بستن ما بسته کمر
ای شه تشنه جگر
هیچ کس نیست که دربند سر و پای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
خسروا (صامت) محزون ز عزایت شب و روز
گوید از ناله و سوز
کارزوئی به دلم غیر تمنای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۷ - نوحه دیگر
آه که صد پاره جگر شد حسن
داد ز زن داد ز بیداد زن
زهر معاویه کافر ز سر
کرد جهان را همه بیت‌الحزن
شیر خدا پادشه لو کشف
جانب یثرب بشتاب از نجف
آمده با فوج ملک صف به صف
ورد زبان کرده همه با اسف
آه که صد پاره جگر شد حسن
گمشده از عرش برین گوشوار
غم شده با احمد مختار یار
جانب جبریل امین گوش‌دار
گرید و گوید ز لم زار زار
آه که صد پاره جگر شد حسن
بوالبشر از خجلت خیرالبشر
بر سر زانو بنهاده است سر
نوح از این داغ شده نوح گر
گرید و گوید بدو چشمان تر
آه که صد پاره جگر شد حسن
کرده سه جا حضرت خیرالنسا
بیرق ماتم علم غم بپا
گه به خراسان و گهی کربلا
گه به مدینه بسر مجتبی
آه که صد پاره جگر شد حسن
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲۹ - و برای او
هر شب جمعه به خروش و نوا
فاطمه طاهره خیرالنسا
روی نماید به سوی نینوا
گرید و گوید به صف کربلا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
مونس من مونس و غمخوار داشت
دادرس و یاور و انصار داشت
یار و علمدار و مددکار داشت
نیست چرا یک تن از ایشان بجا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
عون چه شد جعفر بی‌یار کو
قاسم بی‌مونس و غمخوار کو
حضرت عباس علمدار کو
کو علی اکبر فرخ لقا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
طوطی خوش نغمه باغ جنان
کو علی اصغر شیرین زبان
رفت به میدان پی آب روان
نیست نوایش ز چه در نینوا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
شمر چون بر سینه او جا نمود
دیده حق بین شه دین وانمود
قطره از آب تقاضا نمود
کرد چرا تشنه سروی جدا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
رفت چو از تن بسر نی سرش
دفن نکردند چرا پیکرش
برد که انگشت و که انگشترش
تا قد (صامتت) کند از غم دو تا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۳۱ - و برای او
لم یا قوم تریدرن ببغی و فساد
لم تسعون بقتلی بلجاج و عناد
لیس والله سوانا خلف بعد نبی
فرض الله علی طاعتنا کل عباد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
ربنا قد عرف الله علی کل بریه
ولقد طهرنا الله بطهر ابدیه
شرف الظاهر والباطن فهنا ازلیه
جدنا اشرف من کل شریف وجواد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
چیست تقصیر من ای قوم که الیوم جهانی
شده آماده به قتلم همه با تیغ و سنایی
در شما نیست ز اسلام نه نامی نه نشانی
انا طمان و قد اخرس نطقی ولسانی
انا عطشان وقدا حرق قلبی و فوادی
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
انعم الله علینا بسر سول مدنی
هوجدی و ابی‌واسطه الکون علی
من له ام کامی و هی بنت نبی
هذه الفخر کفافی بصلاح رشاد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
گاه گفتی شه دین در بر صدیقه صغرا
زینب خو نشده دل دختر نیک اختر زهرا
اصبری اختی ماوقع الدهر علینا
لیس فی سانحه الکسون ثبات و مهاد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
عجبا و ا عجبا امت گمراه که یکسر
چشم پوشید ز حق نمک آن پیمبر
همه در ریختن خون من بی‌کس و یاور
شده آماده و بگرفته به کف نیزه و خنجر
فستجزون من الله اذا قام معاد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
گاه می‌زد شرر اندر جگر (صامت) دلخون
به تسلای یتیمان دل افسرده محزون
یا سکینه و رقیه لفراقی لم تبکون
حسبی الله کفانا وهو خیر عماد
انا مظلوم حسین انا محروم حسین
صامت بروجردی : کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۳۲ - نوحه دیگر
الظلمیه الظلمیه امت بیدادگر
سر بریدند از تن نوباوه خیرالبشر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسینم بی‌کس و یاور حسینم
آنکه بودی گمرهان را بعد پیغمبر دلیل
آنکه بودی زاده میراب آب سلسبیل
آنکه شد سوی فلک پویان به بال جبرئیل
از خندک کوفیان شد پیکرش پربال و پر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسیننم بی‌کس یاور حسینم
ای سکینه از حرم کن جانب میدان شتاب
تا به هوش آید بزن بر روی باب خود گلاب
ای رقیه به ر شاه کربلا بردار آب
آسمان حاک یتیمی کرد یک یک را به سر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسینم بی‌کس و یاور حسینم
زینب ای ام‌المصیبه موسم افغان رسد
کار حلقوم حسین با خنجر بران رسد
ذوالجناح خسرو لب تشنه از میدان رسید
کن به زین واژگون اسب شاهدین نظر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسینم بی‌کس و یاور حسینم
زینب ای ام المصیبه موسم افغان رسید
کار حلقوم حسین با خنجر بران رسید
ذوالجناح سرو لب تشنه از میدان رسید
کن به زین واژگون اسب شاهدین نظر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسینم بی‌کس و یاور حسینم
یا علی ای کرده دایم از یتیمان یاوری
روی کن در کربلا با ذوالفقار حیدری
شد ز سیلی روی اطفال حسین نیلوفری
تا زنی بر کشت عمر شمی بی‌پروا شرر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسینم بی‌کس و یاور حسینم
یا رسول‌الله ای پیغمبر عالی‌مقام
عابدین شد در مین کوفیان بی‌احترام
زنیت غم‌پرورت از کربلا تاشهر شام
شد به همراه سنان وشمر و خولی همسفر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسینم بی‌کس و یاور حسینم
زینت آغوش دوش رحمه للعالمین
مانده بی‌غسل و کفن عریان و بی‌سر زمین
(صامت) از صبح جوانی تا به روز واپسین
گشت اندر ماتم فرزند زهرا نوحه‌گر
ای شه بی‌سر حسینم سبط پیغمبر حسینم
شافع محشر حسینم بی‌کس و یاور حسینم
صامت بروجردی : مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی)
شمارهٔ ۱ - مصائب و غیره
زینب چون دید خسرو دین مانده بی‌معین
رفت و گرفت دست دو طفلان نازنین
آورد آن دو تا گل گلزار خویش را
با چشم اشکبار به نزد امام دین
گفتا که خواهم ای شه خوبان ز جان کنم
این هدیه را نثار قدومت در این زمین
ای حشمت الله از ره احسان نما قبول
ران ملخ ز مور دل افسرده غمین
این عون و آن محمد خواهم کنم ز جان
آن را فدای اکبر و قربان اصغر این
فرمود شه که این دو مرا نور دیده‌اند
سازم چسان روان بدم تیغ مشرکین
مرگ برادر و غم یاران مرا بس است
منما فزون داغ من زار بیش از این
بهر نیاز زینب و عون و محمدش
سودند جبهه بر در آن قبله یقین
کردند بس نیاز که شه دادن اذن جنگ
بر آل دو طفل غمزده نورس حزین
بوسید آن دو کودک و بوئیدشان ز مهر
آن را چو شاخ نرگس و این را چو یاسمین
پس زینب ستمزده پوشید شان کفن
زد شانه به سنبل گیسوی عنبرین
تیغ و سپر ببست و روان کرد همچو ماه
شد ز آسمان دیده سرشگش به آستین
تیر و کمان فکند به مرکب نشاندشان
گفتی که مهر و ماه عیان شد ز برج زین
رفتند سوی رزم و برآن دست و تیغشان
برخاست از قضا و قدر صورت آفرین
آن همچو رعد غلغله در شش جهت فکند
وین زد چو برق شعله به قلب سپاه کین
آن چون شرار از نار عدو را ز پا فکند
وین دست و سر چوب برگ خزان ریخت بر زمین
و آن به اسنان ز جسم عدو جوی خون گشود
بست این ره فرار ز هر سو به مشرکین
کرد آن صدای الحذر ازکوفیان بلند
این الامان رساند به گردون هفتمین
آن فوج فوج را به سقر دادشان مقر
این فرقه فرقه را به درک کردشان مکین
گفتا یکی ز حمزه مگر دارد این نشان
گفت آن دگر به جعفر طیار ماند این
آخر ز پیش جنگ دو شیران گریختند
روباه وار حمله نمودند از کمین
تیر اجل ز ابر بلا ریخت چون مطر
بر جسم ناز پرورشان گشت دلنشین
آن می‌فکند نیزه و پیکانش از یسار
آن می‌زدی به خنجر برانش از یمین
آخر همان دو پیکر پاک شریف شد
از نیزه پاره پاره ز جور مخالفین
گشتند آن دو طفل و فکندند از الم
آتش به قلب زینب غمدیده حزین
سرداد شاه تشنه در این ماتم و کشید
از دیده سیل اشک و ز دل آه آتشین
(حاجب) ز داغ این دو برادر سرشک ریخت
شاید شوند شافع او یوم واپسین
صامت بروجردی : مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی)
شمارهٔ ۴ - ورود اسرا در شام خراب
چو کرد قافله به یکسان به شام ورود
نمود صبح قیامت به چشم خلق قیام
هر آنچه بر سر آل علی گذشت ز جور
نمود تازه دگر باره عهد خود ایام
یکی به عیش که آل علی قتیل شدند
یکی بنوش که ما را زمانه گشت به کام
لباس نو همه بر تن ز اطلس دیبا
به کف خضاب چو کف الخضیب بسته تما
ز یک طرف سر بی‌چادر حریم رسول
ز جانبی به تماشاهم از خواص و عوام
ز قید سلسله مجروح گردن بیمار
شده ز جور رسن خسته بازوی ایتام
یکی به چوب ستم می‌زدی به فرق زنان
یکی ز آتش نی ریختی بهر دور بام
چسان گذشت به عابد که دید راس پدر
نشان سنگ جفا شد به شام غم انجام
نه کس که بر سر کلثوم افکند معجر
نه دادرس که به آن کودکان کند اطعام
جهان گرفت چنان تنگ بر حریم رسول
که گوئیا شده راحت بدان گروه حرام
به صدهزار تعب اهل بیت بی‌کس را
به وقت شام بدادند در خرابه مقام
ز بی‌وفایی دنیا همین بس است که رفت
به بزم کفر سر شاه کشور اسلام
نشسته بود به کرسی زر یهود و مجوس
ستاده بود بپا عابدین امام انام
چه گویم آه که کفر یزید شوم چه کرد
بچوب خیزر و لعل لب شریف امام
بس است شرح غم شام سر مکن (حاجب)
که نی به جسم توان ماند و نه بدل آرام
صامت بروجردی : مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی)
شمارهٔ ۶ - فی المرثیه
یا حسین ای جان فدای نام غم افزای تو
کرده ما را دل کباب اندوه جان فرسای تو
چون به راه حق برای شیعیان سر داده‌ای
ای سرما شیعیان قربان خاک پای تو
کاش می‌شد جسم ما از تیغ بران چاک چاک
تا نگشتی پاره پاره همچو گل اعضای تو
ای کلام الله چو افتادی به دشت مشرکین
قطه قطعه شد ز جور ناکسان اجزای تو
کاش ما را ببدجگر صدپاره از شمشیر و تیر
پاره از تیر سه شعبه می نگشت امعای تو
خاک عالم کاش می‌شد بر سر پیر و جوان
می‌نبد غلطان به خاک و خون قدر عنای تو
آبهای جمله عالم کاش می‌گشتی سراب
آن زمان کز تشنگی خشکیده شد لبهای تو
سیل اشک از دیده هر چشم می‌آید برون
گشته طوفان جهان از داغ طوفان زای تو
زد گریبان چاک در جنت ز غم خیرالنسا
چون شنود از بی‌کسی فریاد و اغوثای تو
شد زمین کربلا را رتبه بالاتر ز عرش
تا فتاد از روی زین آن قامت زیبای تو
شمر چون برداشت سر از مخزن علم خدا
بهر غارت شد روان از هر طرف اعدای تو
کاش می‌شد خیمه گردون خراب و می‌نشد
خیمه گهت شعله‌ور از خصم بی‌پروای تو
می ندانم با چه دل خولی بی‌دین لعین
روی خاکستر نهاد آن موی عنبر سای تو
خسروا یتیبه بتی چون مقرر گشته است
بهر مداح درت از ایزد یکتای تو
کن کرم امروز یک بیت ای امام ذوالکرم
باقی دیگر برای وعده فردای تو
لیک در فردای محشر سخهت دارم آرزو
تا شود جایم در آنجایی که باشد جای تو
این تمناگر چه از (حاجب) بعید است و عجیب
لیک چندان نیست نزد همت والای تو
صامت بروجردی : مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی)
شمارهٔ ۱۲ - از اشعار مشهور صامت که جدیداً بدست آمده است(در رانده شدن ابلیس از درگاه حضرت احدیت و نزول جبرئیل در گودال قتلگاه)
شنیدستم این قصه معتبر
من از راویان صحیح الخبر
که از دست قدرت چه روز نخست
گل بوالبشر را به تصویر جست
چو تلبیس ابلیس منظور شد
ملایک پی سجده مامور شد
تمامی بدین امر اقرار کرد
جز ابلیس کار سجده انکار کرد
به خود گفت من ز آتشم او ز خاک
گر از سجده‌اش رو بپیچم چه باک
تکبر به سویش چو آورد روی
بشد طوقی از لعنتش در گلوی
چو بر نار نازید او نار شد
به نیران سوزان سزاوار شد
پس از توسن کبر آمد فرود
بگفتا که ای پاک حی و دود
چو میرانیم از درت شرمسار
چه شد مزد طاعاتم ای کردگار
ندا آمد از داور دادخواه
که ای روسیاه آنچه خواهی بخواه
چنین گفت شیطان که ای کردگار
سه مطلب کن از بهر من بخواه
چنین گفت شیطان که ای کردگار
سه مطلب کن از بهر من اختیار
نخست آنکه پاداش این بندگی
به جاوید خواهم ز تو زندگی
دوم آنکه راهم دهی رایگان
تو در عضو عضو همه بندگان
سوم مطلبم ای خدای غفور
بماند به وقتی که باشد ضرور
ندا آمد از حضرت کبریا
که کردیم ما حاجتت را روا
از آن روز رو کرد آن بدگمان
به عالم به گمراهی بندگان
سوم مطلبش شد عیان برملا
همان ظهور عاشورا در کربلا
که فرزند زهرا چو از پشت زین
نگون گشت بی‌کس به روی زمین
غریبانه بر خاک سر بر نهاد
مهیا ز بهر شهادت ستاد
در آن لحظه شیطان نمود این خیال
که گر کشته شد این شه بی‌همال
شفاعت در این کار حاصل شود
همه سعی من هیچ و باطل شود
رهند عاصیان از عذاب و گناه
همین دم بمانم به روی سیاه
کنم حیله خویش در کار او
که شاید ترش سازد از صبر رو
بگفت ای خداوند گار مبین
بود موسم مطلب سومین
سوم مطلبم این بود بی‌حجاب
که آید به اول فلک آفتاب
نماید تمام حرارت عیان
بتابد به جسم حسین آن زمان
چو این آرزو کرد آمد خطاب
به نوعی که می‌خواست شد آفتاب
چنان تافت بر پیکر شاهدین
که شد دود بر آسمان و زمین
عطش گشت غالب چنان بر امام
که کام و زبان شه تشنه کام
ز خشکی شدی چون به هم آشنا
تو گفتی که از چوب خیزد صدا
ز هر زخم وی خون درآمد به جوش
بر آمد ز خیل ملایک خروش
در آن دم ز درگاه رب جلیل
به سوی زمین شد روان جبرئیل
پر خویش را کرد پس سایبان
بدان جسم پر زخم تیر و سنان
شه تشنه لب دیده را کرد باز
به جبریل فرمود با صد نیاز
که ای جبرئیل این پرت بر سرم
حجابی است بین من و دلبرم
مرا روی دل جز به محبوب نیست
در این دم به سر سایه مطلوب نیست
اگر هست منظورت احسان من
برو سایه کن بر جوانان من
برو سایه کن بر علی اکبرم
به طفل صغیرم علی اصغرم
اگر مطلبت هست امداد من
برو سایه افکن به داماد من
که او را دو آتش نموده کباب
یکی داغ حسرت یکی آفتاب
گذر بر سر خسرو ناس کن
دمی سایه بر زخم عباس کن
برو جانب خیمه ای دل غمین
فکن سایه اندر سر عابدین
که از سوز تب العطش می‌کند
به بستر فتاده است و غش می‌کند
چو گردد دم دیگر ای جبرئیل
عیالم در این دشت خوار و ذلیل
نه چادر به سر نی لباسی به تن
تمامی بر همه سر عریان بدن
به هر جا که گردند ایشان مقیم
فکن سایه بر کودکان یتیم
خصوصاً به ویرانه شهر شام
گذر کن در آنجای بی‌سقف و بام
محبت به اطفال داریوش کن
دمی سایه‌شان از پر خویش کن
اگر شعر (صامت) تو را شد قبول
ببر در جنان عرضه کن بر رسول
صامت بروجردی : مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی)
شمارهٔ ۱۳ - زبان حال حضرت زینب با ذوالجناح
ای ذوالجناح باوفا کو حسین من نور عین من
ای توسن فرخ لقا کو حسین من نور عین من
گو ای براق براق سیر سبط احمد را
ای رفرف صدره مقام کو محمد را
اندر کجا بگذاشتی شاه امجد را
طی کرده رو را تا کجا کو حسین من نور عین من
بردی به ملک لامکان سوی معراجش
بنهاده بر سر کبریا از شرف تاجش
یا برخدنک کوفیان کرده آماجش
احوال او برگو بما کو حسین من نور عین من
ای پیک فرخ پی بگو کو سلیمانم
کاندر ره او مانده است چشم گریانم
بنهاده بی‌‌کس از چه رو در بیابانم
ای هدهد شهر سبا کو حسین من نور عین من
رفت از پی آب حیات خضر راه من
میرسکندر پاسبان پادشاه من
رفت از عطش بر آسمان دود آه من
در این زمین پر بلا کو حسین من نور عین من
جان داده در راه وفا کو خلیل الله
قربانی راه خدا کو ذبیح الله
نار اللهم را برده‌ای سوی قربانگاه
از چه نیامد ازمنا کو حسین من نور عین من
کو باعث ایجاد عالم و آدم
کو موسی عمران کجاست عیسی مریم
هابیل مقتولم چه شد ثانی آدم
کو نوح طوفان عزا کو حسین من نور عین من
گردید زینب واژگون از چه ای توسن
یالت چرا شد غرقه خون بازگو با من
شد راکبت را در کجا ای فرس مسکن
بی‌مونس و بی‌آشنا کو حسین من نور عین من
افکنده صیاد قضا بهر نخجیرت
از بهر صید از بس بتن ناوک تیرت
بنشسته از پا تا بسر تیر و شمشیرت
ای آهوی دشت خطا کو حسین من نور عین من
بردی حسینم را کنون در صف هیجا
ای اسب بی‌صاحب چرا آمدی تنها
دارد سکینه در حرم شور و واویلا
گوید رقیه و ابا کو حسین من نور عین من
گر شمر ببریده سرش می نکن پنهان
لیکن حسینم تشنه رفت جانب میدان
تر شد گلوی خشک او داد آنگه جان
یا تشنه راسش جدا کو حسین من نور عین من
(صامت) بجا نگذاشتی از عزاداری
ملک و ملک را شد ز چشم جوی خوی جاری
الحق نمودی بر حسین در عزا یاری
در لرزه شد ارض و سما کو حسین من نور عین من