عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
از کوشش من بمن نوایی نرسد
وز نخل تو ام بر وفایی نرسد
دستی که ز شاخ بخت کوتاه بود
هر چند که بر جهد بجایی نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
تا کی رطب لبت باغیار رسد
وز نخل قدت نصیب ما خار رسد
لعل تو که خورد خون من حق منست
روزی برسد که حق بحقدار رسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۱
گر یار نه آنچنان نماید که بود
کس را گله از یار نباید که بود
گر میکشدت مگو ندارم گنهی
گر دل خود بگرد شاید که بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۲
هر چند لب تو شربت نوش بود
خامش ز طلب عاشق مدهوش بود
چون خسته نه درد خود شناسد نه دوا
در پیش طبیب به که خاموش بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۴
رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد
با نسبت او لعل چه قیمت دارد
چون گرمی اشک عاشق سوخته دل
با لعل فسرده دل چه نسبت دارد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
ای کز گل روی تو رخم زرد بود
دل از دهنت چو غنچه پر درد بود
بوسی دهنت نداد و صد وعده دهد
کم حوصله را زبان جوانمرد بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۶
صد عاشق اگر کشته ز بیداد بود
معشوقه چو سرو از همه آزاد بود
فریاد که من چون شمعی از آتش آه
میسوزم و پیش گلرخان باد بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۰
بس دور مشو که عمر بس بیتو مباد
جانی که مراست یکنفس بیتو مباد
هم چشمی و هم چشم چراغ همه یی
ایچشم و چراغ همه، کس بیتو مباد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۲
خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد
معشوقه چو سرو و در کنارم باشد
بر توسن بخت از آن ز زلف چو کمند
در دست عنان اختیارم باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۳
تا خنده زنان لبت به بستان آمد
در گریه خون غنچه خندان آمد
در عهد تو چار ضرب زد لاله زرشک
با طاس قلندری بدوران آمد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
در عشق تو کس جز رخ زردش نرسد
درمان نبرد دلی که دردش نرسد
من مرده خاک پای تو کآب حیات
هر چند که جان دهد بگردش نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۰
چشم بد کس بچشم مستت نرسد
آفت بدو لعل می پرستت نرسد
سر تا قدم تو بر مراد دل ماست
ای نخل مراد ما شکست نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
تا چند چنین عهد شکن خواهی بود
تا کی ز جفا تلخ سخن خواهی بود
بیگانه مشو که از ره و رسم وفا
من زان توام تو زان من خواهی بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۳
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود
کز دیده سرشک تا بدامن نرود
یار از بر من برفت و حرمان وصال
دردیست که هرگز از دل من نرود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
مشتاق تو فردوس برین را چکند
وانهار نعیم و حور عین را چکند
سرمست لبت کجا برد کوثر را
مخمور تو شیر و انگبین را چکند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
ما را شب هجر او آید چه شود؟
خورشید رخش زدر در آید چه شود؟
آن کوکب دولت که دهد کام همه
یکروز بکام ما برآید چه شود؟
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
در هجر تو خلق از سر و سامان شده اند
سرگشته چو مجنون به بیابان شده اند
باز آ که به جمعیت دل باز رسند
جمعی که چو خاک ره پریشان شده اند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۱
از دل چو دمی غم تو بیرون نرود
از دیده چگونه رود جیحون نرود
کان نمکی و در دل مجروحی
خوناب ز چشم خونفشان چون نرود؟
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۴
آن شمع دمی ز چشم روشن نرود
کاین سیل سرشک تا بدامن نرود
یار از بر من برفت و حرمان وصال
داغیست که هرگز از دل من نرود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
هرگاه که شمع قامتم میسوزد
هر لحظه بصد ملامتم میسوزد
از دیده برفت و حسرت دیدارش
داغیست که تا قیامتم میسوزد