عبارات مورد جستجو در ۴۱۸ گوهر پیدا شد:
ابوعلی عثمانی : باب ۴ تا ۵۲
باب هفدهم - در حَسَد
قالَ اللّهُ تَعالی قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ پس گفت وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ اِذا حَسَدَ. این سورة را که پناهی کرد از شرّها، مهر کرد بذکر حسد.
ابن مسعود گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که پیغامبر گفت صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ سه چیز است که اصل همه گناهانست از آن حذر کنید و بترسید و دور باشید از کبر که ابلیس را کبر بر آن داشت که آدم را سجود نکرد و دور باشید از حرص که آدم را حرص بر آن داشت تا گندم بخورد و دور باشید از حسد که پسران آدم از حسد دیگری را بکشت.
گفته اند که حاسد با خدای تَعالی ستیزه کند از آنک بقضای خدای رضا ندهد و گفته اند حاسد هرگز مهتر نشود.
واندرین معنی قول خدای تَعالی گفته اند قَلْ اِنَّما حَرَم رَبِّیَ الفَواحِشَ ماظَهَرَ مِنْها و مابَطَنَ خدای فواحش را حرام کرد ظاهر و باطن، فاحشۀ باطن حسد است.
واندر بعضی از کتابهاست که حاسد دشمن نعمت من است.
و گفته اند اثر حسد اندر تو پیدا آید بیش از آنک اندر دشمنت.
اصمعی گوید اعرابیی را دیدم صد و بیست سال عمر او بود، گفتم چه درازست عمر تو گفت حسد دست بداشتم چندین سال بزیستم.
ابن المبارک گوید اَلْحَمْدُلِلّهِ که خدای اندر دل امیر من آن ننهادست که اندر دل حاسد من.
واندر اثر همی آید که اندر آسمان پنجم فریشتۀ هست که عمل بندۀ بروی بگذرانند، نور او همچون نور آفتاب، گوید بباش که من فریشتۀ حسدم، این عمل ببرید و بروی خداوندش باز زنید که او حاسدست معاویه گوید همه کس را خشنود توانم کرد مگر حاسد را که جز زوال نعمت، او را خشنود نکند.
و گفته اند حسد ظالمی بود سخن بیدادگر که نه دست بدارد و نه هیچ بگذارد.
عمر عبدالعزیز گوید حاسد ستمگاری بود چون ستم رسیدۀ دائم اندوهگن بود، نعمت مردم بیند و باد سرد می کشد، و از نشان حاسد آنست که چون حاضر آید چرب و نرم بود و چون غائب بود غیبت کند و چون مصیبتی افتد، شادکامی کند.
خداوند تعالی وحی فرستاد بسلیمان علیه السّلام که وصیّت کنم ترا بهفت چیز بندگان نیک را غیبت مکن و هیچکس را از بندگان من حسد مکن. سلیمان علیه السّلام گفت یارب مرا ازین بس.
و گفته اند از خویهای پنهانی، هیچ خوی نیست راستگارتر از حسد. نخست حاسد را بکشد بغم پیش از محسود.
گویند موسی علیه السّلام مردی را دید نزدیک عرش، خواست که بجای او بود گفت صفت این مرد چیست گفتند حسد نکردی مردم را بدانچه خدای ایشانرا دادی.
و گفته اند حاسد چون نعمتی بیند منقطع شود و چون عثرتی بیند شادکامی کند. و گفته اند اگر خواهی که رسته باشی کار خویش از حاسد پوشیده دار.
و گفته اند که حاسد بخشم بود بر مردمان بی آنک گناهی کرده باشند و بخیل بود بر آنچه بر دست او نبود.
وگفته اند اندر کار حاسد رنج نبری بدوستی کردن که نیکوئی ترا نزدیک او قبول نباشد.
و گفته اند چون خدای تعالی خواهد که مسلّط کند بر بندۀ دشمنی که برو رحمت نکند حسد برو مسلّط کند. و اندرین معنی گفته اند.
شعر:
کُلُّ العَداوَةِ قد تُرْجی اِزالَتُها
اِلّا عَداوةَ مَنْعاداکَ مِنَ حَسَدٍ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨
ایدل ازینجهان اگرت رای رفتنست
در نه قدم کنون که ترا پای رفتنست
از ما سوی الله ار نشوی منقطع بکل
معلوم کی بود که ترا رای رفتنست
قطع علایق است نخستین بسیج راه
آنرا کزین مقام تمنای رفتنست
دنیا پلی است بر گذر رود آخرت
دروی مکن مقام که پل جای رفتنست
هر کو نشد چو ابن یمین از جهان جهان
او را گه رحیل چه پروای رفتنست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶۵
مرو ای ابن یمین گر دهد ایام ترا
دو سه روزی دگر اندر وطن خاکی مهل
هیچ اگر ز آمدن و رفتن خود با خبری
جهد کن تا ندهی عمر بباد از سر جهل
وقت را دار غنیمت که برفت آنچه برفت
نخورد انده نا آمده خود مردم اهل
صعب گردد بتو آنکار گرش گیری صعب
بگذرد سهل گرش نیز فرو کیری سهل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٩
شبی بحجره خلوتسرای عقل گذشت
ملول گشته ز اغیار و یار ابن یمین
چو شد بحجره درون تازه تر ز بخت جوان
نشسته دید یکی پیر کار ابن یمین
چو یافت محرمش از پر دلی اساس نهاد
شکایتی دو سه از روزگار ابن یمین
سؤال کرد در اثنای آنکه چند بود
بسان سرو سهی بی یسار ابن یمین
جواب داد که آزادگان چنین باشند
تو در زمانه نظر برگمار ابن یمین
نگاه کن که ز ابنای دهر یک کس هست
که نیستش گله زو صد هزار ابن یمین
غم جهان چه خوری چون جهان نیرزد غم
دمی که هست بشادی گذار ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٧
گفتند چو هست رزق مقسوم
زحمت چه کشی ز بهر جستن
گفتم که بلی ولی ازین پیش
گشتست حواله گه معین
روزی یکی بمصر و شامست
و آن دگری بروم و ارمن
از بنده مبین تو این تکاپوی
کین حکم خدای راند بر من
بی هیچ شکی نفاذ یابد
حکمی که کند خدای ذوالمن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵١
خدایگان فصیحان دهر ابن یمین
توئی که هست فضایل ترا و همتانه
بریخت خون بسی ملحد این مه روزه
ازو ملول جهانیست بنده تنها نه
بروز زحمت دق باشد و شب استسقا
عوارضی که دوایش بجز مدارا نه
برای دفع مضرت برای هضم طعام
بشرط آنکه به پنهان بود به پیدا نه
بجای آب دو سه کاسه می پس از افطار
اگر کنیم تناول روا بود یا نه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢٨
چون رسد روزی بوقت خویشتن
زحمت جستن چه بر خود مینهی
بی اجل چون کس نخواهد مرد نیز
پس چرا بر عجز و سستی تن دهی
رزق مقسومست لا ترحل به
موت محتومست لا تغفل بهی
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
پندم بشنو که هر که این پند شنود
شد حاصل عمر او بگیتی همه سود
هم زنگ غم از آینه دل بزدود
هم گوی مراد از همه اقران بربود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۵
ایدل غم نا آمده زنهار مخور
وانغم که گذشت از تو هم زو بگذر
سر رشته وقت خویش از دست مده
کینست و جزین نیست جهان هیچ دگر
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ١۵ - ایضاً
اذا هبت ریاحک فاغتنمها
فان لکل عاصفه سکون
فلا تغفل عن الاحسان فیها
فلا تدری السکون متی یکون
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۶ - تکیه بدنیا
کسی کودل درین محنت سرابست
تو چونان دان که او رائی ندارد
ترا زین خاکدان گردی نخیزد؟
که او در غدر همتائی ندارد
مکن تکیه برین گل مهره کو نیز
درین میدان سر و پائی ندارد
ازان که گه بلرزد تا بدانی
که او هم پای برجائی ندارد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
ای خواجه به سوی حق ز دنیای مجاز
چون برگردی نماند این بیشی و ناز
بنگر که دوکس چون زرهی برگردند
آنکس که بود پیش ز پس ماند باز
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۸ - الرّضا و التّسلیم
چون کار به جدّ و جهد ما برناید
دلتنگ مشو که آنچنان می باید
چون نور فرا رسد چنان بگشاید
کز دامن صبح روز روشن زاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۱۲ - القضا و القدر
تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست
سودت نکند یاری هر یار که هست
تقدیر به هر قضاءِ ناچار که هست
در خواب کند هر دل بیدار که هست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۱۷ - القضا و القدر
محکوم قضا که بنده خوانند او را
بر بالش شرع کی نشانند او را
گر چرخ به کام تو نگردد بمرنج
کاو نیز چنان رود که رانند او را
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۹ - الرجاء
آنجا سخنی زهر نوایی نخرند
بی حاصلیی زهر گدایی نخرند
نومید مشو بهر چه داری پیش آی
کانجا همه چیزی به بهایی نخرند
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۷ - الرجاء
چون کار به جهد و جدّ تو برناید
دلتنگ مشو که آنچنان می باید
چون نور فراز شد جهان بگشاید
کز دامن صبح روز روشن زاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۹ - الرجاء
چون از سر جد پای نهادی در کار
سررشتهٔ خود به دست عشقش بسپار
می کوش به قدر جهد و دل خوش می دار
کاو چارهٔ کار تو بسازد ناچار
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۷ - العبودیة
گر مایهٔ همّت است در گوهر تو
الّا به خدا فرو نیاید سر تو
گردِ در حق طواف کن از سر صدق
تا کعبه کند طواف گردِ در تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۰ - الطریقة
چندان برو این ره که دوی برخیزد
ور هست دوی به رهروی برخیزد
تو او نشوی ولی اگر جهد کنی
جایی برسی کز تو توی برخیزد