عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۱
هرچند کسی علم و هنر دارد و کوشش
باید مدد بخت ز توفیق إلهی
تا بخت نباشد نشود کار کسی راست
ور بخت بود راست شود هر چه تو خواهی
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴
یارب سگ کوی مقبلی ساز مرا
آیینه ز عشق منجلی ساز مرا
اقبال جهان مرا جوی نیست قبول
مقبول محمد و علی ساز مرا
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت
خاک همه را مستی عشق تو سرشت
معمور بود بشاهد و باده جهان
موعود بود به کوثر و حور بهشت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
احمد سبب وجود آدم شده است
او اول کار بود و خاتم شده است
مقصود خدا نبوت و بعثت اوست
او باعث هستی دو عالم شده است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
آدم که جبلی از قضا زلت اوست
دارد مرضی که زلت از علت اوست
علم نبی این مرض شناسد نه حکیم
قانون و شفا شریعت و ملت اوست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
فرزند که بی حیا و شرم و ادب است
زان است که بی نسبتیی در نسب است
عقدی که بنسبت نبود نیست مباح
استر که حرامزاده شد زان سبب است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۸
با علم خدا عین یقین میباید
چشم و دل و عقل خرده بین میباید
هر چیز که گویی به ازین میباید
حقا که چنین نیست چنین میباید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۹
گر کوزه تن سفال در یوزه شود
از حکمت حق دگر همان کوزه شود
فیروزه مرده زنده شد پس چه عجب
گر مرده دگر زنده چه فیروزه شود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۴
ظالم به قیامت اعتقادش نبود
بیداد کند که بیم دادش نبود
هر کس که ز عدل داور اندیشه کند
اندیشه ظلم در نهادش نبود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
یارب تو مراد من غمناک بر آر
وز خاک چو ذره ام بر افلاک برآر
تخم گنهم چو دانه در خاک فکن
بار دگرم چو سبزه از خاک برآر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۵
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش
کز خلد طمع ندارم آسایش خویش
باشد که تو از کمال رحمت شویی
آلایش ما ز ابر بخشایش خویش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۷
شهوت مپرست و بر بتان ناظر باش
از اول کار واقف آخر باش
بس جام جمی ز فضل حق در کف تست
شهوت همه را میشکند حاضر مباش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۹
پیریم و فقیر و ناتوانیم و ضعیف
ما را نبود بغیر غم یار و حریف
با اینهمه شادیم بقرآن مجید
چون حافظ حال ماست الله لطیف
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۲
گر بگسلی از لذت تن همچو ملک
پرواز کند طایر روحت بفلک
از عرش فتاده یی بفرش از پی نفس
زنهار که تا نیفتی آخر بدرک
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۷
یا رب گنه آلوده ز دنیا مبرم
بی وعده وصل خود بعقبا مبرم
پرورده نعمت تو بودم همه عمر
بی توشه رحمتت از اینجا مبرم
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۴
آدم که خداش سرفرازی داده
و اندر همه کار چاره سازی داده
شیطان فریب نفس در هر نفسی
چون طفل رهش هزار بازی داده
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۸
یارب خجلم بغایت از روی نبی
مگذار که دور گردم از کوی نبی
سوی تو شفیع من نبی گر نشود
یارب تو شفیع من شوی سوی نبی
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۹
شرع از پی آن بود که غوغا نکنی
کاری که نکو نباشد اصلا نکنی
گرکار تو بر مراد طبع تو بود
صد کس بکشی و هیچ پروا نکنی
اهلی شیرازی : شمع و پروانه
بخش ۳ - مناجات ایضا
الهی از کمال پادشاهی
به تخت عزت و تاج الهی
به وحیی کز تو آمد انبیا را
به الهامی که دادی اولیا را
به سوز عاشقان پاک دیده
به حسن گلرخان نورسیده
به آه مردم گمگشته فرزند
به اشک طفل دور از خویش و پیوند
به آب دیده ی یعقوب مظلوم
به سوز سینه ی ایوب معصوم
که اهلی را به نور مصطفی بخش
بدو پروانه ی نور بقا بخش
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
باده مشکبوی ما بید و کنار کشت ما
کوثر و سلسبیل ما طوبی ما بهشت ما
بس که غم تو بوده است تعبیه در سرشت ما
نسخه فتنه می برد چرخ ز سرنوشت ما
حسرت وصل از چه رو چون به خیال سرخوشیم
ابر اگر بایستد بر لب جوست کشت ما
نور خرد ز آگهی خواهش تن پدید کرد
صرف ز قوم دوزخ ست نامیه در بهشت ما
این همه از عتاب تو ایمنی عدو چراست؟
ای به بدی و ناخوشی خوی تو سرنوشت ما
برده صد اربعین به سر، بر سر صد هزار خم
گر بنهی در آفتاب، باده چکد ز خشت ما
بی خطر از خودی برآ، لب به «انا الصنم » گشا
شیوه گیر و دار نیست در کنش کنشت ما
باده اگر بود حرام بذله خلاف شرع نیست
دل ننهی به خوب ما، طعنه مزن به زشت ما
گفت به حکم حسرتی غالب خسته این غزل
شاد به هیچ می شود طبع وفا سرشت ما