عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
جانی که اسیر دست هجران دارم
خواهم که فدای پای جانان دارم
ای کاش بدا منش در آرم روزی
دستی کامشب سوی گریبان دارم
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
روی تو نگاه خویش دیدن نتوان
وز دیدن تو طمع بریدن نتوان
کی دیده ببیندت که در دیده ی من
تو نوری و نور دیده دیدن نتوان
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
بینم ز تو هر کجا نشانی تا من
از من اثری دگر نماند با من
من با تو دمی زیست توانم حاشا
باید که درین خانه تو مانی یا من
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
از آتش غم سوخت سراسر دل من
یک بار تو را نسوخت دل بر دل من
آتش در سنگ باشد این طرفه که هست
از سنگ دل تو آتش اندر دل من
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
تا چند ز گیسوان گره بگسستن
وز خشم با بروان گره بر بستن
با عجز خود آزموده ام خشم ترا
آخر تو شوی خسته ازین دل خستن
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
بیگانه ز خویش و آشنا با غم تو
گشتم در دل گرفت جانا غم تو
برخاستم از سر دو عالم یکبار
جز دل که نشسته بود آنجا غم تو
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
وقتست که بر من ای نسیم سحری
رحم آری و بر ساحل رودی گذری
زان خاک بدین چشم غباری آری
زین چشم بدان رود درودی ببری
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲
اگر در خیمه یا در محملی تو
اگر بر ناقه یا در منزلی تو
بدل نزدیکتر باشی تو از دل
که هم اندر تو دل هم در دلی تو
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۴
ابروی نگار چون کمان است
زلفین وی اندر او دخان است
ابروی مقرنس اندر آنست
گویی که کمان قبطیان است
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۵
گیسوی تو عنبرین شمیم است
بوی تو زخلد یک نعیم است
چشمت ز خمار چون سقیم است
دل در بر او به ترس و بیم است
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۶
فریاد من از زمانه بگذشت
بر زلف نگار شانه بگذشت
ابروی کمان یار بر دست
تیریست که از نشانه بگذشت
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۹
ای زلف تو گشته همچو چوگان
گویی که دلم چو گوست در آن
از دست زمانه ام گریزان
افتانم و گاه گشته خیزان
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۱
نباشد از ره کین گر نمیدهد دادم
خوش است خاطر او بافغان و فریادم
بمهر غیر یقین کرده ای و دلشادم
که من ز چشم تو از این گناه افتادم
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۸
تاجان دهم زرشک بمن سر گران شدی
با غیر مهربانیت ای شوخ بس نبود
آیا کدام دلشده دنبال محمل است
امشب که این اثر بفغان جرس نبود
دادیم از جفای تو داد فغان بسی
اما چه سود جز تو کسی داد رس نبود
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲
در وصلم و بهجر برم رشک غیر را
از نامه ای چو میشنوم یاد میکند
امروز اضطراب دگر داشت مرغ دل
صیادش از قفس مگر آزاد میکند
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۵
میگفت بقاصد این جواب است
مکتوب مرا چو پاره میکرد
گویند که بیش از این اثرها
آه دل پر شراره میکرد
میکرد ولی نه در دل دوست
کی آه اثر بخاره میکرد
امروز نشاط باز از آن کو
میآمد و حامه پاره میکرد
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۶
از بیم او نگه نکنی سوی من خوش آن
کز شرم من نگاه نکردی بسوی غیر
بیند بغیر یارو بمن غیر و من ببرم
چشمی بروی یارم و چشمی بسوی غیر
یارب چه ظلم بود که گلشن تهی نگشت
از بانک زاغ و بزم تو از گفتگوی غیر
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۷
اگرچه مردنم از رشک دشمن آسان شد
ولی جداییم از دوست مشکل است هنوز
ببست و کشت به سد خواریم فکندو ببست
مرا امید ترحم ز قاتل است هنوز
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸
ندانی بر چه مینوشم ندانی از چه میپوشم
همی بینی بکف جامی و در بر جامه ای دارم
نثار شکرین لعلت مرا شعریست شورافکن
فدای پر شکن زلفت شکسته خامه ای دارم
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱
گرفتم اینکه بدان لب نباشدم سخنی
تو خود نپرسی جانم بلب رسید از چه
بحیرتم که چرا خواجه ام بهیچ فروخت
اگر غلام نمیخواست میخرید از چه