عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
از فرقت تو در تنم از جان بار است
بی دیدنت ازدیده مرا آزار است
بی قد تو باغ بر دلم زندان است
بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
چشمت ز زمانه فتنه انگیزتر است
مژگان تو از تیر اجل تیزتر است
ابروی کمانکش تو در خیره کشی
از چرخ ستیزه کار خونریزتر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر روز گل وفات پژمرده تر است
هر لحظه دل از جور تو آزرده تر است
هر چند که در عشق تو دلگرم ترم
در مهر دل سخت تو افسرده تر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
هم زلف سمن سای تو عنبر بیز است
هم لعل گهرزای تو شکرریز است
دیدار دل آرای تو جان افروز است
وآواز مبارک تو عیش انگیز است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
دل در برم از فراق دیوانه وش است
جان در تنم از حادثه در کش مکش است
از شادی وقتی که به وصلت برسم
با اینهمه ناخوشی مرا وقت خوش است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
وه وه که جفاهای تو بردن چه خوش است
در پای غم تو جان سپردن چه خوش است
بی روی تو زیستن چه مشکل کاریست
با دیدن تو پیش تو مردن چه خوش است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
پیوسته ز دیده در کنارم اشک است
در پای غم یار نثارم اشک است
گر دید عیان راز نهانم از اشک
پیداست که خصم آشکارم اشک است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
بی باغ رخ تو عمر من بی برگ است
خون مژه ام پوشش و خاکم برگ است
بعد از تو دراین جهان که زندان من است
هر روز که زنده ام هزاران مرگ است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
زین شور و شری که از غمت در سر ماست
در شورش خیل فتنه سرشر سر ماست
در سر دربازم با تو گر سرسر تست
سردرسر تو کند سر ار سر سر ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
از حسرت چهره ایکه باغ دلم است
از باغ و بهار و گل فراغ دلم است
از بهر رخ دوست به باغ آمدمی
چون بی رخ اوست باغ داغ دلم است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
یاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای رخت گوشه نشین دل ماست
از حلقه بندگیت بیرون نشوم
تا نقش حیات بر نگین دل ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
امشب شب برسر زدن و زاریم است
و اندیشه بیخوابی و بیداریم است
صد شب ز لب تو خورده ام جام شراب
آن رفت و کنون نوبت غمخواریم است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
برخیز و بده باده چه جای سخن است
کامشب دهن تنگ تو روزی من است
ما را چو رخ خویش می گلگون ده
کاین توبه من چو زلف تو پرشکن است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
دیدار تو شمع عالم افروز من است
رخسار تو نوبهار و نوروز من است
خلقی به بهار و روز نو دلشادند
روی تو بهار طرب اندوز من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
کاری که زهجران تو در پیش من است
نه در خور وهم چاره اندیش من است
رفتی تو و سالها دوا نپذیرد
آن درد که از تو در دل ریش من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
جای غمت این دل پریشان من است
گنج هوست سینه ویران من است
از اول بیت قلب کن حرفی پنج
کآن نادره نام خوش جانان من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
بی بزم تو باده اشک خونین من است
بی روی تو آه و گریه آئین من است
بی نام تو نقش سکه مسمار دل است
بی یاد تو لفظ خطبه نفرین من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
رخشنده رخت ماه سخنگوی من است
زیبنده قدت سرو سمن بوی من است
چشمم همه بالای تو جوید چکنم
این چشم چو جوی من بلاجوی من است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
دی گفت مرا دلت چرا غمگین است
دربند کدام دلبر شیرین است
دادم به کفش آینه گفتم بنگر
کآنکس که دل مرا ربوده ست این است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
از من گل و مل دلبر خرگاهی خواست
چنگ و می و اسباب سحرگاهی خواست
گفتا به رخم باده گلگون درکش
گر عمر گذشته را عوض خواهی خواست