عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۳
بی بزم تو چشم جام می خون ریزد
بی چهره تو باغ چه رنگ آمیزد
بی عارض تو لاله چرا برروید
بی قامت تو سرو چرا برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۴
آن روز که آوازه محشر خیزد
از چشم و دلم صورت دلبر خیزد
از خانه چشمم گل رویش روید
وز خاک دلم سر و قدش برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۵
در هجر تو گر جان ز تنم برخیزد
ور خصم به قصد کشتنم برخیزد
ما را تو به بوسه زندگانی می بخش
تا منت جان ز گردنم برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۷
اول سخنم چو از زبان برخیزد
واول حرفم چو از بیان برخیزد
یا نام تو یا نامه به نام تو بود
گر برسرم از تیغ جهان برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۸
گل کیست که در رونق خد تو رسد
یا ماه که در حسن به حد تو رسد
سروار چه زند لاف شگرفی لیکن
چون بید بلرزد چو به قد تو رسد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۱
تا گوش بود سوی سلامت باشد
تا چشم بود بر در و بامت باشد
هر نقش مرادی که نگارد قلمم
یا نام تو یا نامه به نامت باشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۶
نه مهر تو از دلم به در خواهد شد
نه بی رخ تو روز به سر خواهد شد
نه زاری و صبر کارگر خواهد شد
زنهار اگر چنین به سر خواهد شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۰
یارم به تفرج چمن بیرون شد
بر باره چو مه سوار برگردون شد
بر بست نقاب تا بپوشد رخ خوب
خوبیش ز بستن نقاب افزون شد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۴
بر یاد رخ و قد تو ای سرو بلند
روی گل و پای سرو بوسم یکچند
گل چون تو برنجد و بگرداند روی
از جا برود سرو و ببرد پیوند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۶
گر برسر آتشم نشانی چو سپند
ور جمله تنم جداکنی بند از بند
خرسند شوم به این و آن و نشوم
هرگز به جدائی تو یکدم خرسند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۱
ایزد چو نهان من و تو می داند
شک نیست که از تو داد من بستاند
مهر دگری بر دل من بگمارد
یا بو که مرا زدست تو برهاند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۵
در دیده ز گلزار رخت خار بماند
بر جان ز جفات بار آزار بماند
آن دل که به ناله کوه را خون می کرد
خون گشت و نماند و ناله زار بماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۶
گلبرگ به روی چون بهارت ماند
سبزه به خط بنفشه وارت ماند
سنبل به دو زلف تابدارت ماند
نرگس به دو چشم پر خمارت ماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۲
جانا رمقی در دل شوریده نماند
در سینه به جز ناله دزدیده نماند
طوفان سرشک هم سرآمد که مرا
خون در رگ و آب در دیده نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۵
تا گرد گلت سنبل تر کاشته اند
عشاق دل از مهر تو برداشته اند
چاه زنخت که دل در او می افتد
تا لب به بنفشه تر انباشته اند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۶
زان قصه دردم که یکی یار نخواند
کم بد که کسی بر سر بازار نخواند
افسوس که سر دفتر راز دل من
شهری زن و مرد خواند ولی یار نخواند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۸
خورشید و مه ار برت زمین بوس آرند
بر هر دو رخ و جبینت افسوس آرند
صد قرن فلک دور کند بر در و دشت
تا چون تو پری رخی به یکبوس آرند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۹
مشتاقانت ز عافیت مهجورند
بی سایه تو تیره دل و بی نورند
قومی ز برای دیدنت منتظرند
خلقی زعنا و دوریت رنجورند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۲
یک چند نبودم ز وصالت خرسند
وز دور به دیدار جمالت خرسند
تا لاجرم امروز به ناکام شدم
در خواب به دیدن خیالت خرسند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۳
هر شب که مرا درد تو بیدار کند
بر عهد بدت زمانه اقرار کند
روزی دو سه در کشتن من سعی مکن
بگذار که خود فراقت این کار کند