عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۴
والله که گر دل مرا خوش نکند
یا چاره این جان بلاکش نکند
با آینه عارضش آن کار کند
دود دل من که هیچ آتش نکند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
مگذار که اغیار به راهت بینند
بر اسب چو برسپهر ماهت بینند
از گوشه ابر چادرت در مجلس
روی چو مه و چشم سیاهت بینند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۸
آنم چو نمی دهی که مستان خواهند
آن بخش که رنگ و بو پرستان خواهند
من گل ز تو خواهم که توئی معدن گل
شک نیست که هم گل ز گلستان خواهند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۹
فردا چو حساب من مسکین خواهند
خون دل من زان دل سنگین خواهند
هر ذره ز خاک من شود فرهادی
وز تو همه کین جان شیرین خواهند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۱
چشم ارتن خویش غرقه در خون بیند
به زانکه یکی موی تو وارون بیند
خون ریختی ار چشم تو گریان دیدی
خون از تن آن ریخته خون چون بیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۲
مسکین دلم از هجر تو آن می بیند
کز زندگی خویش زیان می بیند
در مردمک دیده من نور مباد
گر بی تو دو چشم من جهان می بیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۹
تا هجر تو داغ دل ریشم فرمود
درد دلم افزونتر از آنست که بود
در صبر زدم دست و نمی دارد سود
بر حال چنین دلی بباید بخشود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۰
آن دل که به دوری تو خرسند بود
بنگر که بر او بار بلا چند بود
نومیدی و کینه و بریدن سخت است
زآنجا که امید مهر و پیوند بود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۱
روزی که ز عشق من ملالت نبود
جز بنده خریدار جمالت نبود
وآئی بسرم به مهر ترسم که مرا
از درد تو پروای وصالت نبود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۲
می جز ز کف تو نوش لب خوش نبود
بی روی تو خوش عیش و طرب خوش نبود
شب خوش مکن ای دوست که بر دلشدگان
بی عارض چون روز تو شب خوش نبود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۴
شاها فلک از در فسوس تو بود
و آئین ظفر نوبت کوس تو بود
تا کی لب خشک و دیده های تر من
مشتاق لقا و دست بوس تو بود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۵
تا جان دارم غمت ز جانم نرود
مهرت ز روان مهربانم نرود
گر میرم و خواهم که شهادت گویم
جز نام خوش تو بر زبانم نرود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۶
درد تو ز دل به داغ هجران نرود
نقش تو ز پیش چشم آسان نرود
تا دل باشد مهر تو در دل باشد
تا جان نرود غم تو از جان نرود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۹
ماهی که به مهرش دل خور گرم شود
کی با تو دلش بر سر آزرم شود
شوخی که به غمزه سیل خون می راند
از قطره گریه تو کی نرم شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۴
ریش دل من به هجر تو به نشود
در دام به دانه مرغ فربه نشود
چون کودک مکتبم زبیم هجرت
کالبته دلم مایل شنبه نشود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۶
با هر که دلم به مهر پیوسته شود
چون چرخ به کین من کمر بسته شود
ور در عمری دست برم سوی گلی
خاری گردد وزاو دلم خسته شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۷
حاشا که به بوسه خالت آلوده شود
وز هر نظری جمالت آلوده شود
هر شب ره دیده را ز خون پاک کنم
ترسم قدم خیالت آلوده شود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۸
تا سوسن آزاد زبان در تو کشید
خون جگرم چو لاله بر چهره کشید
پشتم چو بنفشه لب چو نیلوفر شد
تا دیده نرگس گل رخسار تو دید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۰
شبها که دلم بی تو به فریاد آید
وز روز وداع تو مرا یاد آید
گر راه دهم ز دیده صد دجله خون
از خاک سپاهان سوی بغداد آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۱
هر باد که از جانب بغداد آید
زو خرمن صبرم همه بر باد آید
از بوی تو صحبت توام یاد آید
وز آرزویت دلم به فریاد آید