عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب چهارم در فواید خاموشی
حکایت شمارهٔ ۴
عالمی‌معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده لَعنهُم الله عَلی حِدَه و به حجت با او بس نیامد سپر بینداخت و برگشت کسی گفتش ترا با چندین فضل و ادب که داری با بی دینی حجت نماند؟ گفت علم من قرآنست و حدیث و گفتار مشایخ و او بدین ها معتقد نیست و نمی‌شنود. مرا شنیدن کفر او به چه کار آید.
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی
آن است جوابش که جوابش ندهی
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۰ - د‌ر منقبت هژبر سالب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید
چند خواهی پیرهن از بهر تن
تن رهاکن تا نخواهی پیرهن
آنچنان وارسته شو کز بعد مرگ
مرده‌ات را عار آید از کفن
مر بدن را رخت عریانی بپوش
پیش از آن‌ کت خاک پوشاند کفن
عشق خواهی جام ناکامی بنوش
فقر خواهی‌ کوس بدنامی بزن
داعی ابلیس را از در بران
جامهٔ تلبیس را از بر بکن
تن بکاه ای خواه در تیمار جان
تا به‌کی جان‌کاهی از تیمار تن
جان مهذب ساز همچون جبرئیل
تن معذب دار همچون اهرمن
شوق جان هستی دهد نه ذوق نان
درد دل مستی دهد نه درد دن
ای خلیفه‌زاده یاد آر از پدر
ای غریب افتاده بگرا زی وطن
شرزه شیری چند جری با سگان
شاهبازی چند پری با عنن
می‌ مشو مغرور اگر جویی فنا
می‌ مخور کافور اگر داری زغن
در گذر زین چار طبع و پنج حس
برشکن زین هفت شوی و چار زن
گر چو دیگت هست جوشی در درون
کف میار از خام‌طبعی در دهن
تا نشان سمّ اسبت ‌گم‌ کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن
آفتاب ‌آسا به هر کاخی متاب
عنکبوت‌آسا به هر سقفی متن
چون مگس جهدی نما شهدی بنوش
چون شتر باری ببر خاری بکن
ز اقتضای نفس راضی شو که نیست
اقتضایی بی‌قضای ذوالمنن
این نه جبرست اختیارست اینکه خوی
خویش را بشناسد از درّ عدن
تا نگویی حال اگر زینسان بود
چیست حکمت در تکالیف و سنن
کز محک این بس که سازد آشکار
نقد مغبون را ز نقد ممتحن
چند‌ گویی کان قبیحست این صبیح
چند گویی‌ کان لجین‌ است این لجن
نسبت اجزا به اجزا چون دهی
بینی آن یک را قبیح این را حسن
لیک چون‌ کل را سراپا بنگری
جمله را بینی به جای خویشتن
عالمی بینی چو بادام دو مغز
کفر و دین هم مفترق هم مقترن
جان جدا از تن ولیکن عین جان
تن سوا از جان ولیکن صرف تن
ای صنم‌جوی صمدگو تا به‌کی
در زبان حق داری و در دل وثن
هر زمان سازی خدای رنگ رنگ
همچو نقش نقشبندان ختن
وین بترکاو را پس از تصویر وهم
کسوت‌ گفتار پوشی بر بدن
ایزدی را کز یقین بالاترست
جهد داری تا درآری در سخن
گر خداجویی ببین با چشم سر
در سراپای وجود بوالحسن
صانع‌ کل مانع ظلم و فساد
حامی دین ماحی جور و فتن
صهر احمد حیدر خیبر گشا
زوج زهرا ضیغم عنتر فکن
فذلک ایجاد و تاریخ وجود
مخزن اسرار و فهرست فطن
سرّ مطلق مایهٔ علم و عمل
شیر بر حق دایهٔ سر و علن
از ازل جانها به چهرش مستهام
تا ابد دلها به مهرش مرتهن
عقل با رایش چو سودای جنون
خلد با خلقش چو خضرای دمن
خاطر او مهر حکمت را فروغ
طینت او شمع هستی را لگن
مهر او رمح مهالک را زره
حفظ او تیغ مخافت را مجن
نام او در مهد از پستان مام
در لب کودک درآید با لبن
می‌نخیزد یک عقیق الاکه زرد
گر بجنبد باد کین‌ش در یمن
می‌نروید یک‌گیا الاکه سرخ
گر ببارد ابر تیغش بر چمن
روز روشن خواجهٔ هر شیرمرد
شام تاری خادم هر پیرزن
بسکه آب از چه‌ کشیده نیم‌شب
هر دو پایش را خراشیده رسن
بهر تنور ارامل نیمشب
گشته با سیمین انامل خارکن
هر غریبی راکه او پرسیده حال
کرده هر یادی به جز یاد وطن
هر یتیمی راکه او بخشیده مال
دیده هر نقشی به جز نقش محن
مهر بردار از زبان ای مرتضی
نکته‌یی بنما ز سرّ مختزن
حل ‌کن این اشکال‌های تو به تو
تا شناسندت خلایق تن به تن
تا به چند این اختلاف ‌کفر و دین
تا به چند این اتصاف ما و من
بازگو کابلیس و آدم از چه رو
ساز کردند ارغنون مکر و فن
این چه جنگ خرفروشان بد کزو
هر دو عالم پر غریوست و غرن
در جنان بر صلح چون بستند دل
در جهان بر کینه چون دادند تن
از کجا صادر شد آن صلح نخست
ازکجا ظاهر شد این‌کین‌کهن
محرم و محروم را علت یکیست
این چرا خائن شد آن یک مؤتمن
تا چه دید از گل ‌که عاشق شد هزار
تا چه دید از بت که عاشق شد شمن
بود اگر یعقوب راضی از قضا
از چه‌ گریان‌ گشت در بیت‌الحزن
موسی ار داند که حق نادیدنی است
از چه ارنی گفت و پاسخ یافت لن
ور یقین دارد که جرم از سامریست
خواجه هارون را چراگیرد ذقن
ور خلیل از قدرت حق واقفست
مرغکان را از چه برد سر ز تن‌
سوزن ار دجَال چشمت از چه رو
جان عیسی شد به مهرش مفتتن
اینهمه چون و چرا را ای علی
بر سر بوجهل جهلان در شکن
تا به لب ها نه چرا ماند نه چون
تا ز دلها نه‌ گمان خیزد نه ظن
الله الله ای علیّ مرتضی
جلوه‌یی بنما وکوته‌کن سخن
صلح و کین را ده به یکبار آشتی
کفر و دین را کن به یک جا انجمن
آشناکن دیو را با جبرئیل
آشتی ده شحنه را با راهزن
نفی را اثبات ‌کن در نفی لا
سلب را ایجاب ‌کن در لفظ لن
حیدرا نوروز سلطانی رسید
سر‌خ شد چون دشت ناوردت دمن
عقد انجم را فلک مانا گسیخت
تا فرو بارد به شاخ نسترن
در صدفها هرچه مروارید بود
ابر بستد تا فشاند بر سمن
توده توده مشک دارد ضیمران
شوشه شوشه سیم آرد یاسمن
ارغنون بستست بلبل در گلو
تا به‌ گل خواند نوای خارکن
هر کسی را عیدی از سلطان رسد
هم مرا عیدی ده ای سلطان من
عیدیم این‌کز پریشانی مرا
وارهاند همتت فخر زمن
چرخ بینش مخزن اجلال و جاه
بحر دانش منبع افضال و من
حاجی آقاسی خداوندی ‌که هست
هر دو گیتی درّ لفظش را ثمن
نیک بشمر هفت نقطهٔ نام اوست
اینکه‌گردون خواندش نجم پرن
پاسبان دولت شه بخت اوست
پاسبان را کی به چشم آید و سن
کلک او لاغر شد از سودای ملک
شخص سودایی کجا یابد سمن
با عدو کاری‌ کند کلکش که‌کرد
بیلک رستم به چشم روی تن
چون دعای دولتش خواند خطیب
مرغکان آمین‌ کنند اندر وکن
چون ثنای خلق او راند ادیب
آهوان تحسین ‌کنند اندر ختن
خصم می‌گرید ز بیم‌ کلک او
همچو مرغ سوخته بر بابزن
تا بود در سنبل خوبان گره
تا بود در طرّه ی ترکان شکن
زنده بادا تا ابد خصمش ولیک
در عذاب و محنت و بند و شکن
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۹۲
ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق
گمگشته همچو نوریم در آفتاب مطلق
در عالم تجرد یارب چه وانماییم
او صد جمال جاوید ما یک نقاب مطلق
ای خلق پوچ هیچید بر وهم و ظن مپیچید
کافیست بر دو عالم این یک جواب مطلق
کم نیست‌گر به نامی از ما رسد پیامی
شخص عدم چه دارد بیش ار خطاب مطلق
اوراق اعتبارات چندان که سیر کردیم
در نسخهٔ مقٌید بود انتخاب مطلق
خواهی برآسمان بین خواهی به خاک بنشین
زیر و زبر جز این نیست وقف‌کتاب مطلق
افسانه‌های هستی در خلوت عدم ماند
کس وا نکرد مژگان از بند خواب مطلق
شاید به برق عشقی از وهم پاک‌گردیم
این نقش سنگ نتوان شستن به آب مطلق
تقریربیش و کم چند چشمی‌گشا وبنگر
جز صفر بر نیاید هیچ از حساب مطلق
هر چند وارسیدیم زین انجمن ندیدیم
با یک جهان عمارت غیر از خراب مطلق
بیدل به رنگ‌گوهر زین بحر بر نیاید
آب مقید ما غیر از شراب مطلق
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۰۴
صف حرص و هوا در هم شکستی‌ کجکلاهی‌ کن
دل جمع است ملک بی‌نیازی پادشاهی کن
نمود از اعتبار باطل اکرام حق آگاهت
سراب وهم‌گو در چشم مغروران سیاهی ‌کن
برون افتاده است از کیسه نقد رایج دنیا
قیاس ثابت و سیار پوچ از فلس ماهی ‌کن
تو گوهر در گره بستی و از توفان غم رستی
فلک‌ گو کشتی جمعیت امکان تباهی‌ کن
ز رنگ ‌آمیزی دنیا چه بیند عقل جز عبرت
به خویش آورده‌ رویی سیر گلزار الا هی‌ کن
تقدس پایهٔ قدرت به این پستی نمی‌خواهد
همه ‌گر آسمان گردی ز همت عذر خواهی کن
ز طبل و کرّونای ‌سلطنت آواز می‌آید
که دنیا بیش ازین چیزی ندارد ترک شاهی‌ کن
حق است آیینه‌دار جوهر احکام تنزیهت
برآوردی زدل زنگار باطل هر چه خواهی کن
مفرما خدمت مخلوق مسجود ملایک را
فریب غیر وهمی بود اکنون قبله‌ گاهی کن
تأمل شبهه ایجاد است در اسرار یکتایی
ز وهم ظاهر و مظهر برآ سیر کماهی ‌کن
جهان در خورد استعداد حکمی در نظر دارد
تو هم فرمان به ملک لاشریک خویش راهی‌ کن
شهود حق ندارد این ‌کنم یا آن‌ کنم بیدل
به اقبال یقین صید اوامر تا نواهی ‌کن
نصرالله منشی : مقدمهٔ نصرالله منشی
بخش ۳ - دین بی ملک ضایع است و ملک بی دین باطل
و آن کس که در سایه رایت علما آرام گیرد تا بآفتاب کشف نزدیک افتد بمجرد معرفت آن شکوه و مهابت در ضمیر او پیدا آید که اوهام نهایت آن را در نتواند یافت و خواطر به کنه آن نتواند رسید. قوله تعالی: انما یخشی الله من عباده العلماء. بحکم این مقدمات روشن می‌گردد که دین بی ملک ضایع است و ملک بی دین باطل، و خدای می‌گوید، تقدست اسماوه و عمت نعماوه: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس. نظم این آیت پیش از استنباط و رویت چون متباعدی می‌نماید، که کتاب و ترازو و آهن به یکدیگر تناسب بیشتری ندارند، اما پس از تامل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد و معلوم گجردد که این الفاظ به یکدیگر هرچه متناسب تر است و هر کلمتی رااعجازی هر چه ظاهر تر، چه بیان شرایع بکتاب تواند بود و، تقدیم ابواب عدل و انصاف بترازو و حساب و، تنفیذ این معانی بشمشیر. و چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان اسلام نامرعی است، و نشاندن آتش فتنه بی مهابت شمشیر آبدار متعذر، فرضیت طاعت ملوک را، که فواید دین و دنیا بدان باز بسته است، هم شناخته شود، و روشن گردد که هر که دین او پاکتر و عقیدت او صافی تر در بزرگ داشت جانب ملوک و تعظیم فرمانهای پادشاهان مبالغت زیادت واجب شمرد، و هوا و طاعت و اخلاص و مناصحت ایشان را از ارکان دین پندارد، و ظاهر و باطن در خدمت ایشان برابر دارد؛ و بی تردد بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد و اندک و بسیار خیانتی روا دارد که خلل آن به اطراف ولایت و نواحی مملکت او بازگردد در دنیا مذموم باشد و بآخرت ماخوذ، چه مضرت آن هم به احکام شریعت پیوندد و هم خواص و عوام امت در رنج و مشقت افتند.
نصرالله منشی : مقدمهٔ نصرالله منشی
بخش ۷ - ذکر سلطان ماضی یمین الدوله محمود
الفی اباه بذاک الکسب یکتسب
آن چند آثار حمید مرضی که در تقدیم ابواب عدل وسیاست خداوند. سلطان ماضی، یمین الدولة و امین الملة نظام الدین کهف المسلمین ابوالقاسم محمود راست، انار الله برهانه و ثقل بالخیرات میزانه، و بر آن جمله که در احیای سوابق امیر عادل ناصرالدین و الدولة، نورالله حفرته و بیض غرته، سعی نمود تا آن را بلواحق خویش بیاراست، و رسوم ستوده او را تازه و زنده گردانید، و سنتهای مذموم که ظلمه و متهوران نهاده بودند بیکبار محو کرد تا خلایق روی زمین آسوده و مرفه پشت بدیوار امن و فراغت آوردند، و دوست و دشمن بعلو همت و کمال سیاست آن خسرو دین دار، رداه الله رداء غفرانه، اعتراف نمودند، و مثالهای او در ممالک بر اطلاق نفاذ یافت، و جباران روزگار در امان حریم او پناه طلبیدند و شرف و سعادت خویش در طاعت و متابعت او شناختند، و تمامی ممالک غزنین و زابلستان و نیمروز و خراسان و خوارزم و چغانیان و گرگان و طبرستان و قومس و دامغان و ری و اصفاهان و بلاد هندوسند و مولتان در ضبط فرمانبرداری آن شاهنشاه محتشم تغمده الله برحمته آمد چنانکه گاه گاه بر لفظ مبارک راندی که: یک حد ملک ما سپاهانست و دیگر ترمذ و سه دیگر خوارزم و چهارم گذاره اب گنگ. و هر که کتاب ممالک و مسالک خوانده است و طول و عرض این دیار بشناخته بروی پوشیده نماند که بسطت ملک وی تا چه حد بوده است؛ وانگاه همت ملکانه بر اعلای کلمه حق مقصور گردانیده وذات بی همال خویش را بر نصرت دین اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرده و از در کابل تا کناره آب قنوج و حدود کالنجرو بانوسی، و از جانب مولتان تا نهر واله و منصوره و سومنات و سرندیب و سواحل دریای محیط و حوالی مصر، و از جانب قصدار تمامی نواحی یمن و سبپوره و سند و سیوستان و سله عمر و یذیه و اطراف کرمان و سواحل مکران، در تکسیر دوهزار فرسنگ در خطه اسلام افزود، و آفتاب ملت احمدی بر آن دیار از عکس ماه رایت محمودی بتافت، و شعاع سپهر اسلام در سایه چتر آل ناصر الدین بر آن نواحی گسترده شد و بجای بتکدها مساجد بنا افتاد، و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را جلت اسماوه ناسزا می‌گفتند امروز همواره عبادت می‌کنند و قرآن عظیم می‌خوانند، و زیادت هزار منبر نهاده شده است ه در جمعات و اعیاد بران ثناءباری عز اسمه می‌گویند و فرض ایزدی می‌گزارند، و در مدت صد و هفتاد سال که ایام دولت این خاندان مبارکست -ایزد تعالی آن را به هزار و هفتصد برساناد - در سالی پنجاه هزار کم و بیش از برده کافره از دیار حرب بدیار اسلام می‌آرند، و ایشان ایمان قبول می‌کنند، و تادامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مومن و مومنه می‌زاید، و همه بوحدانیت خالق و رازق خویش معترف می‌باشند، و برکات و مثوبات و حسنات آن شاهانشاه غازی محمود و تمامی ملوک این خاندان را مدخر می‌گردد. و دیگر سلاطین دولت میمون را -که خداوند عالم پادشاه عصر خسرو گیتی شاهنشاه غازی بهرام شاه وازث ملک و عمر ایشان باد - فضایل و مناقب بسیار است، که هریک از ایشان در ایالت و سیاست و عدل و رافت علی حده امتی بوده‌اند .
نصرالله منشی : مقدمهٔ نصرالله منشی
بخش ۱۴ - ترجمهٔ کلیله و دمنه به تازی
و چون بلاد عراق و پارس بر دست لشکرهای اسلام فتح شد و صبح ملت حق بر آن نواحی طلوع کرد ذکر این کتاب بر اسماع خلفا می‌گذشت و ایشان را بدان میلی و شعفی می‌بود تا در نوبت امیرالمومنین ابوجعفر منصوربن علی بن عبدالله بن العباس رضی الله عنهم، که دوم خلیفت بوده است از خاندان عم مصطفی صلی الله علیه و رضی عن عمه، ابن المقفع آن را از زبان پهلوی بلغت تازی ترجمه کرد، و آن پادشاه را بران اقبالی تمام افتاد و دیگر اکابر امت بدان اقتدا کردند.
نصرالله منشی : مقدمهٔ نصرالله منشی
بخش ۱۵ - دربارهٔ بغداد
و حال علو همت و بسطت ملک او ازان شایع تر است که در شرح آن باشباعی حاجت افتد. و یکی از آثار باقی آن پادشاه محتشم حضرت بغداد است که امروز مرکز خلافت و مستقر امامت و منبع ملک و مدینه السلام علاالاطلاق آنست. نه در بلاد اسلام چنان شهری نشان می‌دهند و نه در دیار کفر. و یکی از خصایص آن حضرت مدالله ظلالها آنست که وفات خلفا آنجا اتفاق نیفتد: امیرالمومنین ابوجعفر منصور رضی الله عنه به بئر میمون یکمنزلی مکه حرسها الله از ملک دنیا بملک آخرت رفت، و امیر المومنین ابوعبدالله محمدبن منصور الملقب بالمهدی رضی الله عنه بمرحله ماسبذان در راه گرگان، و امیرالمومنین ابومحمد موسی بن المهدی الملقب بالهادی بعیسی آباد، و امیرالمومنین ابوجعفر هرون بن المهدی الملقب بالرشید به طوس و امیرالمومنین ابوالعباس عبدالله بن هرون الملقب به طرسوس، و محمد امین ببغداد کشته شد اما در آن حال خلیفت نبود واغلب امت بر خلع او اجماع کرده بودند، و در این عهد نزدیک امیرالمومنین ابومنصور الفضل الملقب بالمسترشد بالله در حدود عراق شهید شد و میان آن موضع و حضرت بغداد مسافت تمام نشان می‌دهند. و محاسن این شهر بسیار است و هرکس از اصحاب تواریخ دران خوضی نموده اند، و شرح و تفصیل آن مستوفی بیاورده.
نصرالله منشی : باب برزویه الطبیب
بخش ۸
چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم که بعبادت متحلی گردم تا شعار و دثار من متناسب باشد و ظاهر و باطن بعلم و عمل آراسته گردد , چون تعبد و تعفف در دفع شر جوشن حصین است و در جذب خیر کمند دراز , و اگر حسکی در راه افتد یا بالائی تند پیش آید بدانها تمسک توان نمود -و یکی از ثمرات تقوی آنست که از حسرت فنا و زوال دنیا فارغ توان زیست؛و هر گاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند هر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند و همت بر کم آزاری و پیراستن راه عقبی مقصور شود , و بقضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد ,و از سر شهوت برخیزد تا پاکیزگی ذات حاصل آید , و بترک حسد بگوید تا در دلها محبوب گردد , وسخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد , [و]کارها بر قضیت عقل پردازد تا از پشیمانی فارغ آید , و بر یاد آخرت الف گیرد تا قانع و متواضع گردد ,و عواقب عزیمت را پیش چشم دارد تا پای در سنگ نیاید، و مردمان را نترساند تا ایمن زید-هرچند در ثمرات عفت تامل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن بیشتر گشت، اما می‌ترسیدم که از پیش شهوات برخاستن ولذات نقد را پشت پای زدن کار بس دشوار است، و شرع کردن دران خطر بزرگ. چه اگر حجابی در راه افتد مصالح همچون آن سگ که بر لب جوی استخوانی یافت، چندانکه دردهان گرفت عکس آن در آب بدید، پنداشت که دیگری است، بشره دهان باز کرد تا آن را نیز از آب گیرد، آنچه در دهان بود باد داد.
نصرالله منشی : باب الزاهد وابن عرس
بخش ۱ - باب زاهد و راسو
رای گفت برهمن را: شنودم داستان کسی که برمراد خود قادر گردد و در حفظ ان اهمال نماید، تا در سوز ندامت افتاد و بغرامت و موونت ماخوذ گردد. اکنون بیان کند مثل آنکه در امضای عزایم تعجیل روا دارد و از فواید تدبر و تفکر غافل باشد، عاقبت کار و ووخامت عمل او کجا رسد. برهمن گفت:
ایاک والامر الذی ان توسعت
هرکه قاعده کار خود بر ثبات حزم و وقار ننهد عواقب کار او مبنی برملامت و مقصور برندامت باشد. و ستوده تر خصلتی که ایزدتعالی آدمیان را بدان آراسته گردانیده ست جمال حلم و فضیلت وقار است، زیرا که منافع آن عام است و فواید آن خلق را شامل: قال النبی علیه السلام «انکم لن تسعوا الناس باموالکم فسعوهم باخلاقکم.
» و اگر کسی در تقدیم ابواب مکارم و انواع فضایل مبادرت نماید و برامثال و اقران اندران پیش دستی و مسابقت جوید چون درشت خویی و تهتک بدان پیوندد همه هنرها را بپوشاند، و هرآینه در طبع ازو نفرتی پدید آید. و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک. و در صفت خلیل علیه السلام آمده ست «ان ابرهیم لاواه حلیم. » زیرا که حلیم محبوب باشد و دلهای خواص و عوام بدو مایل. و بر لفظ معاویه رضی الله عنه رفتی که «ینبغی ان یکون الهاشمی جوادا والاموی حلیما والمخزومی تیاها والزبیری شجاعا. » این سخن بسمع حسن رضوان الله علیه برسید گفت «می خواهد تا هاشمیآن سخاوت ورزند و درویش گردند، و مخزومیان کبر کنند تا طبع ازیشان برمد و مردمان ایشان را دشمن گیرند، و زیبریان بغرور شجاعت، خویشتن را در جنگ و کارهای صعب اندازند و کشته گردند، و مردم ایشان بآخر رسد، و ذکر بنی امیه که اقربای اویند بحلم و کم آزاری در افواه افتد و در دلهای مردمان محبوب گردند و خلق را بولا و وفای ایشان میل افتد. »
و سمت حلم جزئیات عزم و سکون طبع حاصل نتواند بود که پیغامبر گفت، علیه السلام، «لاحلیم الا ذواناة» چه شتاب کاری پسندیده نیست و باسیرت ارباب خرد و حصافت مناسبتی ندارد، فان العجلة من الشیطان. و لایق بدین سیاقت حکایت آن زاهد است که قدم بی بصیرت در راه نهاد تا دست بخون ناحق بیالود و بیچاره راسوی بی گناه را بکشت. رای پرسید که: چگونه است آن؟
گفت:
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۳۳ - مسجد قدس و جوانب آن
گفتم که شهر بیت المقدس بر سر کوهی است و زمین هموار نیست اما مسجد را زمین هموار و مستوی است، و از بیرون مسجد به نسبت مواضع هر کجا نشیب است دیوار مسجد بلند تر است از آن که پی بر زمین نشیب نهاده‌اند و هرکجا فراز است دیوار کوتاه تر است، پس بدان موضع که شهر و محل‌ها د رنشیب است مسجد را درهاست که همچنان که نقب باشد بریده‌اند و به ساحت مسجد بیرون آورده و از آن درها یکی را باب النبی علیه الصلوة و السلام گویند و این در از جانب قبله یعنی جنوب است، و این را چنان ساخته‌اند که ده گز پهنا دارد و ارتفاع به نسبت درجات جایی پنج گز علو دارد یعنی سقف این ممر در جاها بیست گز علو است، و بر پشت آن پوشش مسجد است و آن ممر چنان محکم است که بنایی بدان عظمی بر پشت آن ساخته‌اند و در او هیچ اثر نکرده، و در آن جا سنگ‌ها به کار برده‌اند که عقل قبول نکند که قوت بشری بدان رسد که آن سنگ را نقل و تحویل کند، و می‌گویند آن عمارت سلیمان بن داود علیه السلام کرده است، و پیغمبر ما علیه الصلوات و السلام در شب معراج از آن رهگذر در مسجد آمد، و این باب بر جانب راه مکه است. و به نزدیک در بر دیوار به اندازه سپری بزرگ بر سنگ نقشی است، گویند که حمزه بن عبدالمطلب عم رسول علیه السلام آن جا نشسته است سپری بر دوش بسته پشت بر آن دیوار نهاده و آن نقش سپر اوست. و بر این در مسجد که این ممر ساخته‌اند دری به د و مصراع بر آن جا نشانده، دیوار مسجد از بیرون قریب پنجاه گز ارتفاع دارد و غرض از ساختن این در آن بوده است تا مردم از آن محله را که این ضلع مسجد با آن جاست به محله دیگر نباید شد چون درخواهند رفت. و بر در مسجد ازدست راست سنگی در دیوار است بالای آن پانزده ارش و چهار ارش عرض همچنین دراین مسجد از این بزرگ تر هیچ سنگی نیست اما سنگ های چهار گز و پنج گز بسیار است که بر دیوار نهاده‌اند از زمین به سی و چهل گز بلندی. و د ر پهنای مسجد دری است مشرقی که آن را باب العین گویند که چون از این در بیرون روند و به نشیبی فرو روند آن جا چشمه سلوان است. و دری دیگر است همچنین در زمین برده که آن را باب الحطة گویند، و چنین گویند که این در آن است که خدای عزوجل بنی اسراییل را بدین در فرمود در رفتن به مسجد قوله تعالی ادخلوالباب سجدا و قولوا حطة نغفرلکم خطایاکم و سنزید المحسنین و دری دیگر است و آن را باب السکینه گویند. و در دهلیز آن مسجدی است با محراب های بسیار و در اولش بسته است که کسی در نتوان شد، گویند تابوت سکینه که ایزد تبارک و تعالی در قرآن یاد کرده است آن جا نهاده است که فرشتگان برگرفتندی. و جمله درهای بیت المقدس زیر و بالای نه در است که صفت کرده ام.
صفت دکان که میان ساحت جامع است و سنگ صخره که پیش از ظهور اسلام آن قبله بوده است. بر میان آن دکانی نهاده است و آن دکان از بهر آن کرده‌اند که صخره بلند بوده است و نتوانسته که آن را به پوشش درآورند. این دکان اساس نهاده‌اند سیصد و سی ارش در سیصد ارش ارتفاع آن دوازده گز، صحن آن هموار نیکو به سنگ رخام و دیوار هاش همچنین. درزهای آن به ارزیر گرفته و چهارسوی آن به تخته سنگ های رخام همچون حظیره کرده و این دکان چنان است که جز بدان راه‌ها که به جهت آن ساخته‌اند به هیچ جای دیگر بر آن جا نتوان شد. و چون بر دکان روند بر بام مسجد مشرف باشند. و حوضی در میان این دکان در زیر زمین ساخته‌اند که همه باران‌ها که بر آن جا به مجراها در این حوض رود و آب این حوض از همه آب‌ها که در این مسجد است پاکیزه تر است. و چهار قبه در این دکان است از همه بزرگ تر قبه صخره است که آن قبله بوده است.
صفت قبه صخره : بنای مسجد چنان نهاده است که دکان به میان ساحت آمده، و قبه صخره به میان دکان و صخره به میان قبه. و این خانه ای است مثمن راست چنان که هر ضلعی از این هشتگانه سی و سه ارش است و چهار بر چهار جانب آن نهاده یعنی مشرقی و مغربی و شمالی و جنوبی و میان هر دو در ضلعی است، و همه دیوار به سنگ تراشیده کرده‌اند مقدار بیست ارش، و صخره را به مقدار صد گز دور باشد و نه شکلی راست دارد یعنی مربع یا مدور بل سنگی نامناسب اندام است چنان که سنگ های کگوهی، و به چهار جانب صخهر چهار ستون بنا کرده‌اند مربع به بالای دیوار خانه مذکور، و میا ن هر دوستون از چهارگانه جفتی اسطوانه رخام قایم کرده همه به بالای آن ستون ها، و بر سر آن دوازده ستون اسطوانه بنیاد گنبدی است که صخره در زیر آن است و دور صد وبیست ارش باشد و میان دیوار خانه و این ستون‌ها و اسطوانه ها. یعنی آنچه مربع است و بنا کرده‌اند ستون می‌گویم و آنچه تراشیده و از یک پاره سنگ ساخته مدور آن را اسطوانه می‌گویم اکنون میان این ستون‌ها و دیوار خانه شش ستون دیگر بنا کرده است از سنگ های مهندم و میان هر دو ستون سه عمود رخام ملون به قسمت راست نهاده چنان که در صف اول میان دو ستون دو عمود بود این جا میان دو ستون سه عمود است، و سر ستون‌ها را به چهار شاخ کرده که هر شاخی پایه طاقی است. و بر سر عمودی دو شاخ چنان که بر سر عمودی پایه دو طاق و بر سر ستونی پایه چار طاق افتاده است، آن وقت این گنبد عظیم بر سر این دوازده ستون که به صخره نزدیک است چنان است که از فرسنگی بنگری آن قبه چون سرکوهی پیدا باشد، زیرا که از بن گنبد تا سر گنبد سی ارش باشد، وبر سر بیست گز دیوار و ستون نهاده است که آن دیوار خانه است و خانه برکان نهاده استکه آن دوازده گز ارتفاع دارد، پس از زمین ساحت مسجد تا سر گنبد شصت و دو گز باشد. و بام و سقف این خانه به نجارت پوشیده سات، و بر سر ستون‌ها و عمود‌ها و دیوار به صنعتی که مثل آن کم افتد. و صخره مقدار بالای مردی از زمین برتر است، و حظیره ای از رخام برگرد او کرده‌اند تا دست به وی نرسد، صخره سنگی کبود رنگ است و هرگز کسی پای بر آن ننهاده است. و از آن سو که قبله است یک جای نشیبی دارد و چنان است که گویی بر آن جا کسی رفته است و پایش بدان سنگ فرو رفته است چنان که گویی گل نرم بوده که نشان انگشتان پای در آن چا بمانده است و هفت پی چنین برش است، و چنان شنیدم که ابراهیم علیه السلام آن جا بوده است و اسحق علیه السلام کودک بوده است بر آن جا رفته و آن نشان پای اوست. و در آن خانه صخره همیشه مردم باشند از مجاوران و عابدان. و خانه به فرش های نیکو بیاراستند از ابریشم و غیره. و از میان خانه بر سر صخره قندیلی نقره بر آویخته است به سلسله قندیل‌ها سلطان مصر ساخته است چنانچه حساب گرفتم یک هزار من نقره آلات در آن جا بود، شمعی دیدم همان جا بس بزرگ چنان که هفت ارش درازی او بود سطبری سه شبر چون کافور زباجی و به عنبر سرشته بود و گفتند هر سال سلطان مصر بسیار شمع بدان جا فرستد و یکی از آن‌ها این بزرگ باشد و نام سلطان به زر بر آن نوشته، و آن جایی است که سوم خانه خدای سبحانه و تعالی است چه میان علمای دین معروف است که هر نمازی که در بیت المقدس گذارند به بیست و پنج هزار نماز قبول افتد و آنچه به مدینه رسول علیه الصلوة و السلام کنند هر نمازی به پنجاه هزار نماز شمارند و آنچه به مکه معظمه شرفهاالله تعالی گذارند به صد هزار نماز قبول افتد، خدای عزوجل همه بندگان خود را توفیق دریافت آن روزی کناد.
گفتم که بام‌ها و پشت گنبد به ارزیر اندوده‌اند و به چهار جانب خانه درهای بزرگ برنهاده است، د و مصراع از چوب ساج، و آن درها پیوسته باشد. و بعد از این خانه قبه ای است که آن را قبه سلسله گویند، و آن آن است که داود علیه السلام آن جا آویخته است که غیر از خداوند حق را دست بدان نرسیدی و ظالم و غاصب را دست بدان نرسیدی و این معنی نزدیک علما مشهور است، و آن قبه بر سر هشت عمود رخام است و شش ستون سنگین، و همه جوانب قبه گشاده است الا جانب قبله که تا سربسته است و محرابی نیکو در آن جا ساخته. و هم بر این دکان قبه ای دیگر است بر چهار عمود رخام و آن را نیز جانب قبله بسته است، محرابی نیکو بر آن ساخته آن را قبه جبرییل گویند، و فرش در این گنبد نیست بلکه زمینش خود سنگ است که هموار کرده اند، گویند شب معراج براق را آن جا آورده‌اند تا پیغمبر علیه الصلوة و السلام گویند، میان این قبه و قبه جبرییل بیست ارش باشد. این قبه نیز بر چهار ستون رخام است و گویند شب معراج رسول علیه السلام و الصلوة اول به قبه صخره نماز کرد و دست بر صخره نهاد تا باز به جای خود شد و قرار گرفت و هنوز آن نیمه معلق است. و رسول صلی الله علیه و سلم از آن جا به آن قبه آمد که بدو منسوب است و بر براق نشست و تعظیم این قبه از آن است. و در زیر صخره غاری است بزرگ چنان که همشه شمع در آن جا افروخته باشد. و گویند چون صخره حرکت برخاستن کرد زیرش خالی شد و چون قرار گرفت همچنان بماند.
صفت درجات راه دکان که بر ساحت جامع است : به شش موضع راه بر دکان است و هریکی را نامی است. از جانب قبله دو راهی است که به آن درجه‌ها بر روند که چون بر میان جایی ضلع دکان بایستند یکی از آن درجاب بر دست راست باشد و دیگر بر دست چپ. آن را که بر دست راست بود مقام النبی علیه السلام گویند وآن را که بر دست چپ بود مقام غوری. و مقام النبی از آن گویند که شب معراج پیغمبر علیه الصلوة و السلام بر آن درجات بر دکان رفته است و از آن جا در قبه صخره رفته. و را ه حجاز نیز بر آن جانب است. اکنون این درجات راپهنای بیست ارش باشد، همه درجه‌ها از سنگ تراشیده منهدم چنان که هر درجه به یک پاره یا دوپاره سنگ است مربع بریده و چنان ترتیب ساخته که اگر خواهند با ستور به آن جا بر توانند شد، و بر سر درجات چهار ستون است از سنگ رخام سبز که به زمرد شبیه است الا بر آن که بر این رخام‌ها نقطه بسیار است از هر رنگ. و بالای هر عمودی از این ده ارش باشد و سطبری چندان که در آغوش دو مرد گنجد. و بر سر این چهار عمود سه طاق زده است چنان که یکی مقابل در و دو بر دو جانب. و پشت طاق‌ها راست کرده و این شرفه و کنگره برنهاده چنان که مربعی می‌نماید. و این عمودها و طاق‌ها را همه به زر و مینا منقش کرده‌اند چنان که از آن خوب تر نباشد. و دارافزین دکان همه سنگ رخام سبز منقط است و چنان است که گویی بر مرغزار گل‌ها شکفته است. و مقام غوری چنان است که بر یک موضع سه درجه بسته است یکی محاذی دکان و دو بر جنب دکان چنان که از سه جای مردم بر روند و از این جا نیز بر سه درجه همچنان عمودها نهاده است و طاق بر سر آن زده و شرفه نهاده و درجات هم بدان ترتیب که آن جا گفتم از سنگ تراشیده، هر درجه دو یا سه پاره سنگ طولانی و بر پیش ایوان نوشته به زر و کتابه لطیف که امر به الامیر لیث الدولة نوشتکین غوری. و گفتند این لیث الدوله بنده سلطان مصر بوده و این راه‌ها و درجات وی ساخته است. و جانب مغربی دکان هم دو جایگاه درجه‌ها بسته است و راه کرده همچنان به تکلف که شرح دیگر‌ها را گفتم. و بر جانب مشرقی هم راهی است همچنان به تکلف ساخته و عمودها زده و طاق ساخته و کنگره برنهاده آن را مقام شرقیی گویند. و از جانب شمالی راهی است از همه عالی تر و بزرگ تر و همچنان عمودها و طاق‌ها ساخته و آن را مقامی شامی گویند. و تقدیر کردم که بدین شش راه که ساخته‌اند صدهزار دینار خرج شده باشد، و بر ساحت مسجد نه بر دکان جایی است چندان که مسجدی کوچک بر جانب شمالی که آن را چون حظیره ساخته‌اند از سنگ تراشیده و دیوار او به بالای مردی بیش باشد و آن را محراب داود گویند، و نزدیک حظیره سنگی است به بالای مردی که سر وی چنان است که زیلوی کوچک تر از آن موضع افتد سنگ ناهموار، و گویند این کرسی سلیمان بوده است، و گفتند که سلیمان علیه السلام بر آن جا نشستی بدان وقت که عمارت مسجد همی کردند، این معنی در جامع بیت المقدس دیده بودم و تصویر کرده و همان جا بر روزنامه که داشتم تعلیق زده، از نوادر به مسجد بیت المقدس درخت حور دیدم.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۴۴ - صفت شهر قاهره
صفت شهر قاهره. چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است و این قاهره معزیه گویند.
و فسطاط لشکرگاه را گویند و این چنان بوده است کهیکی از از فرزندان امیرالمومنین حسین بن علی صلوات الله علیهم اجمعین که او را المعز لدین الله گفته‌اند ملک مغرب گرتفه است تا اندلس و از مغرب سوی مصر لشکر فرستاده است از آب نیل می‌بایست گذشتن و بر آب نیل گذر نمی توان کرد یکی آن که آبی بزرگ است. و دوم نهنگ بسیار در آن باشد که هر حیوانی که به آب افتد در حال فرو می‌برند و گویند به حوالی شهر مصر در راه طلسمی کرده‌اند که مردم را زحمت نرسانند و ستورر ا ف و به هیچ جای دیگرکسی را زهره نباشد در آب شدن به یک تیر پرتاب دور از شهر و گفتند المعزالدین الله لشکر خود را بفرستاد و بیامدند ان جا که امروز شهر قاهر ه است و فرمود که چون شما آن جا رسید سگی سیاه پیش از شما د رآب رود و بگذرد. شما بر اثصر آن سگ بروید و بگذرطد بی اندیشه و گفتند که سی هزار سوار وبد که بدان جا رسیدند همه نبدگان او بودند. آن سگ سیاه همچنان پیش از لشکر در رفت و ایشان بر اثر او رفتند و از آب بگذشتند که هیچ آفریده را خللی نرسید و هرگز کس نشان نداده بود که کسی سواره از رود نیل گذشته باشد، و این حال در تاریخ سنه ثلث و ستین و ثلثمایه بوده است. و سلطان خود به راه دریا به کشتی بیامده است و آن کشتی‌ها که سلطان در او به مصر آمده است چون نزدیک قاهره رسید تهی کردند و از آب آوردند و در خشکی رها کردند همچنان که چیزی آزاد کنند. وراوی آن قصه آن کشتی‌ها را دید هفت عدد کشتی است هریک به درازی صد و پنجاه ارش و در عرض هفتاد ارش و هشتاد سال بود تا آن جا نهاده بودند. و در تاریخ سنه احدی و اربعین و اربعمایه بود که راوی این تحکایت آن جا رسید. و در وقتی که المعز لدین الله بیامد در مصر سپاهسالاری از آن خلیفه بغداد بود پیش معز آمد به طاعت و معز با لشکر بدان موضع که امروز قاهره است فرود آمد و آن لشکرگاه را قاهره نام نهادند آنچه آن لشکر آن جا را قهر کرد و فرمان داد تا هیچ کس از لشکر وی به شهر در نرود و به خانه کسی فرو نیاید، و بر آن دشت مصری بنا فرمود و حاشیت خود را فرمود تا هرکس سرایی و بنایی بیناد افکند و آن شهری شد که نظیر آن کم باشد.
و تقدیر کردم که در این شهر قاهره از بیست هزار دکان کم نباشد همه ملک سلطان. و بسیار دکان هاست که هریک را د رماهی ده دینار مغربی اجره است و ازدو دینار کم نباشد و کاروانسرای و گرمابه و دیگر عقارات چندان است که آن راحد و قیاس نیست. تمامت ملک سلطان که هیچ آفریده را عقار و ملک نباشد مگر سراها و آن چه خود کرده باشد و شنیدم که در قاهره و مصر هشت هزار سر است از آن سلطان که آن را به اجارت دهندد و هرماه کرایه ستانند و همه به مراد مردم به ایشان دهند و از ایشان ستانند نه آن که بر کسی به نوعی به تکلیف کنند. و قصر سلطان میان شهر قاهره است و همه حوالی آن گشاده که هیچ عمارتت بدان نه پیوسته است، و مهندسان آن را مساحت کرده‌اند برابر شهرستان میارفارقین است. و گرد بر گرد آن گشوده است. هر شب هزار مرد پاسبان این قصر باشند پانصد سوار و پانصد پیاده که از نماز شام بوق و دهل و کاسه می‌زنند و گردش می‌گردند تا روز. و چون از بیرون شهر بنگرند قصر سلطان چون کوهی نماید از بسیاری عمارات و ارتفاع آن، اما از شهر هیچ نتوان دید که باروی آن عالی است، و گفتند که در این قصر دوازده هزار خادم اجری خواره است و زنان و کنیزکان خود که داند الا آن که گفتند سی هزار آدمی در آن قصری است و آن دوازده کوشک است. و این حرم را ده دروازه است بر روی زمین هر یک رانامی بدین تفصیل غیر از ان که در زیر زمین است : باب الذهب، باب البحر، باب السریج، باب الزهومه، باب السلام، باب الزبرجد، باب العبد، باب الفتوح، باب الزلاقه، باب السریه. و در زیرزمین دری است که سلطان سواره از آن جا بیرون رود، و از شهر بیرون قصری ستخته است که مخرج آن رهگذر در آن به قصر است و آن رهگذر را همه سقف محکم رزده‌اند از حرم تا به کوشک و دیوار کوشک از سنگ تراشیده ساخته‌اند که گویی از یک پاره سنگ تراشیده اند، و منظرها و ایوان های عالی برآورده و از اندرون دهلیز دکان‌ها بسته. و همه ارکان دولت و خادمان سیاهان بوند و رومیان. و وزیر شخصی باشد که به زهد و ورع و امانت و صدق و علم و عقل از همه مستثنی باشد و هرگز آن جا رسم شراب خوردن نبوده بود یعنی به روزگار آن حاکم و در آیام وی هیچ زن از خانه بیرون نیامده بود و هیچ کسی مویز نساختنی احتیاط را نباید که از آن سک کننند و هیچ کسی را زهره نبود که شراب خورد و فقاع هم نخوردندی که گفتند ی مست کننده است و مستحیل شده.
قاهره پنج دروازه دارد : باب النصر، باب الفتوح، باب القنطرة، باب الزویلة، باب الخلیج. و شهر بارو ندارد اما بناها مرتفع است که از بارو قوی تر و عالی تر است. و هر سرای و کوشکی حصاری است. و بیش تر عمارات پنج اشکوب و شش اشکوب باشد و آب خوردنی از نیل باشد سقایان با شتر نقل کنند. و آب چاه‌ها هرچه به رود نیل نزدیک تر باشد خودش باشد و هرچه دور از نیل باشد، شور باشد. و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راویه کش است که سقایان آب کشند و سقایان که آب بر پشت کشند خود جدا باشند به سبوهای برنجین و خیک‌ها در کوچه های تنگ که راه شتر نباشد. و اندر شهر در میان ساها باغچه‌ها و اشجار باشد و آب از چاه دهند و در حرم سلطان حرمستان هاست که از آن نیکوتر نباشد و دولاب‌ها ساخته‌اند که آن بساتین را آب دهد و بر سر بام‌ها هم درخت نشانده باشند و تفرجگاه‌ها ساخته و در آن تاریخ که من آن جا بودم خانه ای که زمین وی بیست گز در دروازه گز بود به پانزده دینار مغربی به اجارت داده بود در یک ماه چهار اشکوب بود سه از آن به کراء داده بودند و طبقه بالایین از خداوندیش می‌خواست که هر ماه پنج دینار مغربی بدهد و صاحب خانه به وی نداد گفت که مرا باید که گاهی د رآن جا باشم و مدت یک سال که ما آن جا بودیم همانان دو بار در آن خانه نشد. و آن سراها چنان بود از پاکیزگی و لطافت که گویی از جواهر ساخته‌اند نه از گچ و آجر و سنگ. و تمامت سرای های قاهره جدا جدا نهاده است چنان که درخت و عمارت هیچ آفریده بر دیوار غیری نباشد و هرکه خواهد هرگه که بایدش خانه خود باز تواند شکافت و عمارت کردکه هیچ مضرتی به دیگری نرسد. و چون از شهر قاهره سوی مغرب بیرون شوی جوی بزرگی است که آن را خلیج گویند و آن را خلیج را پدر سلطان کرده است و او را بر آن آب سیصد دیه خالصه است. و سر جوی از مصر برگرفته است وبه قاهره آورده و آن جا بگردانیده و پیش قیصر سلطان می‌گذرد. و دو کوشک بر سر آن خلیج کرده‌اند یکی را از آن لوءلوء خوانند ودیگری را جوهره. و قاهره راچهار جامع است که روز آدینه نماز کنند. یکی را از آن ازهر گویند و جامع نور و جامع حاکم و جامع معز و این جامع بیرون شهر است بر لب نیل. و از مصر چون روی به قبله کنند به مطلع حمل باید کرد. و از مصر به قاهره کم از یک مطل باشد. و مصر جنوبی است و قاهره شمالی. و نیل از مصر می‌گذرد و به قاهره رسد، و بساتین و عمارات هر دو شهر به هم پیوسته است. و تابستان همه دشت و صحرا چون دریایی باشد و بیرون از باغ سلطان که بر سربالایی است که آن پر نشود دیگر همه زیر آب است.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۵۸ - صفت شهر مکه شرفها الله تعالی
صفت شهر مکه شرفها الله تعالی : شهر مکه اندر میان کوه‌ها نهاده است بلند و هر جانب که به شهر روند تا به مکه برسند نتوان دید و بلندترین کوهی که به مکه نزدیک است کوه ابوقیس است و آن چون گنبدی گرد است چنان که اگر از پای آن تیری بیاندازند بر سر رسد و در مشرقی شهر افتاده است چنان که چون در مسجد حرام باشند به دی ماه آفتاب از سر آن بر آید و بر سر آن میلی است از سنگ برآورده گویند ابراهیم علیه السلام برآورده است. وا ین عرصه که در میان کوه است شهر است دو تیر پرتاب در دو بیش نیست، و مسجد حرام به میانه این فراخنای اندر است و گرد بر گرد مسجد حرام شهر است و کوچه‌ها و بازارها، و هرکجا رخنه ای به میان کوه در است دیوار باره ساخته‌اند و دروازه برنهاده، و اندر شهر هیچ درخت نیست مگر بر در مسجد حرام که سوی مغرب است که آن راباب ابراهیم خوانند. بر سر جاهی درختی چند بلند است وبزرگ شده، و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاری بزرگ کشیده است از جنوبسوی شمال و برسر بازار جنوب کوه ابوقبیس است و دامن کوه ابوقبیس صفاست و آن چنان است که دامن را همچون درجات بزرگ کرده‌اند و سنگ‌ها به ترتیب رانده کهبر آن آستان‌ها روند خلق و دعا کونند و آنچه می‌گویند صفا و مروه کنند آن است. و به آخر بازار از جانب شمال کوه مروه است و ان اندک بالای است و بر او خانه ای بسیار ساخته‌اند و د رمیآن شهخر است. و در این بازار بدوند از این سر تابدانسزر، و چون کسی عمره خواهد کرد از جای دور آید به نیم فرسنگی مکه هر جا میل‌ها کرده‌اند و مسجد‌ها ساخته‌اند که عمره خواهد کرد از جای دور آید به نیم فرسنگی مکه هر جا مطل‌ها کرده‌اند و مسجدها ساخته که عمره را از آن جا احرام گیرند، و احرام گرفتن آن باشد که جامه دوخته از تن بیرون کنند و ازاری بر میان بندند و ازاری دیگر یا جادری برخویشتن در پیچند و به آوازی بلند می‌گویند که لبی: اللهم لبیک و سوی مکه می‌آیند. و اگر کسی به مکه باشد و خواهد کهعمره کند تابدان میل بوردن و از آن جا اغحرام گیرد و لبیک می‌زند و همکه درآید به نیت عمره و چونبه شهر آید به مسجد حرام درآید و نزدیک خانه بود و بر دست راست بگردد چنان که خانه بر دست چپ او باشد و بدان رکن شود که حجرالاسود در اوست و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر همان ولا بگردد و باز به حجر رسد و بوسه دهد یک طوف باشد و براین ولا هفت طوف کند سه بار به تعجیل بدوود و چهار بار آهسته برود و چون طواف تمام شد به مقام ابراهیم علیه السلام رود که برابر خانه است و از پس مقام بایستد چنان که مقام مابین او و خانه باشد و آن جا دو رکعت نماز بکند آن را نماز طواف گویند. پس از آن در خانه زمزم شود و از آب بخورد یا به روی بمالد و از مسجد حرام به باب الصفا بیرون شود و آن دری است از درهای مسجد که چون از آن جا بیرون شوند کوه صفاست، بر آن آستانه های کوه صفا شود، و روی به خانه کند و دعا کند و دعا که معلوم است، چون خوانده باشد فرود آید و د رایمن بازار سوی مروه برود و آن چنان باشد که از جنوب سوی شمال رود. و در این بازا رکه می‌رود بر درهای مسجد حرام می‌گردد، و اندر این بازار آن جا که رسول علیه الصلوة و السلام سعی کرده است و شتافته و دیگران را شتاب فرموده گامی پنجاه باشد، بر دو طرف این موضع چهار مناره است از دو جانب که مردم مکه از کوه صفا به میان آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند تا میان دو مناره دیگر که از آن طرف بازار باشد و بعد از آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند تا میان دو مناره دیگ رکه از آن طرف بازار باشد و بعد از آن آهسته روند تا به کوه مروه و چون به آستانه‌ها رسند بران جا روند و آن دعا که معلوم است بخوانند و بازگردند ود یگربار در همین روز درآیند چنان که چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا چنان که هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از کوه مروه فرود آیند همان جا بازاری است بیست دکان روبروی باشند همه حجام نشسته موی سر تراشند، چون عمره تمام شد و از حرم بیرون آیند. در این بازار بزرگ که سوی مشرق است و آن را سوق العطارین گویند بناهای نیکوست و همه داروفروشان باشند، و در مکه دو گرمابه است فرش آن سنگ سبز که فسان می‌سازند، و چنان تقدیر کردم که در مکه دو هزار مرد شهری بیش نباشد باقی قریب پانصد مرد غربا و مجاوران باشنئد. در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به یک دینار مغربی بود، و مبلغی از آن جا رفته بودند.
و اندر شهر مکه اهل هر شهری را زا بلاد خراسان و ماوراءالنهر و عراق و غیره سراها بوده اما اکثر آن خراب بود و ویران، و خلفای بغداد عمارت های بسیار وبناهای نیکو کرده‌اند آن جا و در آن وقت که ما رسیدیم بعضی از آن خراب شده بود و بعضی ملک ساخته بودند. آب چاه های مکه همه شور و تلخ باشد چنان که نتوان خورد اما حوض‌ها و مصانع بزرگ بسیار کرده‌اند که هر یک از آن به مقدار ده هزار دینار برآمده باشد و آن وقت به آب باران که از دره‌ها فرو می‌آید پر می‌کرده‌اند و در آن تاریخ که ما آن جا بودیم تهی بودند، و یکی که امیر عدن بود و او را پسر شاد دل می‌گفتند آبی در زیر زمین به مکه آورده بود و اموال بسیار بر آن صرف کرده و در عرفات بر آن کشت وزرع کرده بودند و آن آب را بر آن جا بسته بودند و پالیزها ساخته و الا اندکی به مکه می‌آمد و به شهر نمی رسید و حوضی ساخته‌اند که آن آب در آن جا جمع می‌شود و سقایان آن را برگیرند و به شهر آورند و فروشند، و به راه رفته به نیم فرسنگی چاهی است که آن را بیرالزاهد گویند و آن جا مسجدی نیکوست آب آن چاه خوش است و سقایان از آن جا نیز بیاورند و به شهر بفروشند.
هوای مکه عظیم گرم باشد و آخر بهمن ماه قدیم خیار و بادرنگ و بادنجان تازه دیدم آن جا، و این نوبت چهارم که به مکه رسیدم غره رجب سنه اثنی و اربعین و اربعمایه تا بیستم ذی الحجه به مکه مجاور بودم. پانزدهم فروردین قدیم انگور رسیده بود و از رستا به شهر آورده بودند و در بازار می‌فروختند و اول اردیبهشت خربزه فراوان رسیده بود و خود همه میوه‌ها به زمستان آن جا یافت شود و هرگز خالی نباشد.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۶۰ - صفت مسجد الحرام و بیت کعبه
صفت مسجد الحرام و بیت کعبه :گفته ایم که خانه کعبه در میان مسجد حرام و در میان شهر مکه در طول آن است از مشرق به مغرب. و عرض آن شمال به جنوب. اما دیوار مسجد قائمه نیست و رکن‌ها در مالیده است تا به مدوری مایل است زیرا که چون در مسجد نماز کنند از همه جوانب روی به خانه باید کرد، و آن جا که مسجد طولانی تر است از باب الندوه که سوی شمال است تا به باب بنی هاشم چهارصد و بیست و چهار ارش است، و عرضش از باب اندوه که سوی شمال است تا به باب الصفا که سوی جنوب است و فراخ تر جایش سیصد و چهار ارش است وسبب مدوری جای تنگ تر نماید جای فراخ تر، و همه گرد. برگرد مسجد سه رواق است به پوشش به عمودهای رخام برداشته‌اند و میان سرای را چهار سو کرده و درازی پوشش که به سوی ساحت مسجد است به چهل و پنج طاق است پهنایش به بیست و سه طاق و عمودهای رخام تمامت صد و هشتاد و چهار است و گفتند این همه عمودها را خلفای بغداد فرمودند از جانب شام به راه دریا بردن و گفتند چون این عمودها به مکه رسانیدند آن ریسمان‌ها که در کشتی‌ها و گردونه‌ها بسته بودند و پاره شده بود چون بفروختند از قیمت آن شصت هزار دینار مغربی حاصل شد و از جمله آن عمودها یکی در آن جاست که باب الندوه گویند ستونی سرخ رخامی است. گفتند این ستون را همسنگ دینار خریده‌اند و به قیاس آن یک ستون سه هزار من بود. مسجد حرام را هیجده در است همه به طاق‌ها ساخته‌اند بر سر ستون های رخام و بر هیچ کدام دری نشانده‌اند که فراز توان کرد، برجانب مشرق چهار در است، از گوشه شمالی باب النبی و آن به سه طاق است بسته، و هم بر این دیوار گوشه جنوبی دری دیگر است که آن را هم باب النبی گویند و میان آن دو درصد ارش بیش است و این در به دو طاق است، و چون از این در بیرون شوی بازار عطاران است که خانه رسول علیه السلام در آن کوی بوده است و بدان در به نماز اندر مسجد شدی. و چون از این در بگذری هم بر این دیوار مشرقی باب علی علیه السلام است و این آن در است امیرالمومنین علی علیه السلام در مسجد رفتی به نماز و این در به سه طاق است. و چون از این در بگذری بر گوشه مسجد مناره ای دیگر است بر سر سعی از آن مناره که به باب بنی هاشم است تا بدین جا بیاید شتافتن و این مناره هم از آن چهارگانه مذکور است. و بر دیوار جنوبی که آن طول مسجد است هفت در است. نخستین بر رکن که نیمگرد کرده‌اند باب الدقانین است و آن به دو طاق است. و چون اندکی به جانب غربی بر وی دری دیگر است به دو طاق و آن را باب الفسانین گویند، و همچنان قدری دیگر بروند باب الصفا گویند. و این در را پنج طاق است و از همه این طاق میانین بزرگ تر است و جانب او دو طاق کوچک. و رسول الله علیه السلام از این در بیرون آمده است که به صفا شود و دعا کند و عتبه این طاق میانین سنگی سپید است عظیم و سنگی سیاه بوده است که رسول علیه السلام گرفتند و الصلوة پای مبارک خود بر آن جا نهاده است و آن سنگ نقش قدم متبرک او علیه السلام گرفته و آن نشان قدم را از آن سنگ سیاه ببریده‌اند و در آن سنگ سپید ترکیب کرده چنان که سرانگشت های پا اندرون مسجد دارد و حجاج بعضی روی بر آن نشان قدم نهند و بعضی پای تبرک را و من روی بر آن نشان نهادن واجب تر دانستم. و ازباب الصفا سوی مغرب مقداری دیگر بروند باب السطوی است به دو طاق.
و برابر این سرای ابوجهل است که اکنون مستراح است. بر دیوار مغربی که آن عرض مسجد است سه در است. نخست آن گوشه ای که با جنوب دارد باب عروه به دو طاق است. به میانه این ضلع باب ابراهیم علیه السلام است به سه گوشه طاق و بر دیوار شمالی که آن طول مسجد است چهار در است بر گوشه مغربی باب الوسیط است به یک طاق. چون از آن بگذری سوی مشرق باب العجله است به یک طاق. و چون از آن بگذری به میانه ضلع شمالی باب الندوه به دو طاق. و چون از آن بگذری باب المشاوره است به یک طاق. و چون به گوشه مسجد رسی شمالی مشرقی دری است باب بنی شیبه گویند، و خانه کعبه به میان ساحت مسجد است مربع طولانی که طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب و طولش سی ارش است و عرض شانزده و در خانه سوی مشرق است. و چون در خانه روند رکن عراق بر دست راست باشد و رکن حجرالاسود بر دست چپ، و رکن مغربی جنوبی را رکن یمانی گویند و رکن شمالی مغربی را رکن شامی گویند، و حجرالاسود در گوشه دیوار به سنگی بزرگ اندر ترکیب کرده‌اند و در آن جا نشانده چنان که حجرالاسود در گوشه دیوار به سنگی بزرگ اندر ترکیب کرده‌اند و در آن جا نشانده چنان که چون مردی تمام قامت بایستد با سینه او مقابل باشد. و حجرالاسود به درازی یک دستی و چهارانگشت باشد و به عرض هشت انگشت باشد و شکلش مدور است، و از حجرالاسود تا در خانه چهار ارش است و آن جا را که میان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گویند. و در خانه از زمین به چهار ارش برتر است چنان که مردی تمام قامت بر زمین ایستاده بر عتبه رسد و نردبان ساخته‌اند از چوب چنان که به وقت حاجت در پیش نهند تا مردم بر آن برروند و در خانه روند و آن چنان است که به فراخی ده مرد بر پهلوی هم به آن جا برتوانند رفت و فرود آیند، و زمین خانه بلند است بدین مقدار که گفته شد.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۶۲ - صفت اندرون کعبه
صفت اندرون کعبه :عرض دیوار یعنی ثخانتش شش شبر است و زمین خانه را فرش از رخام است همه سپید و در خانه سه خلوت کوچک است بر مثال دکان‌ها یکی مقابل در و دو بر جانب شمال، و ستون‌ها که در خانه است و در زیر سقف زده‌اند همه چوبین است چهارسو تراشیده از چوب ساج الا یک ستون مدور است. و از جانب شمال تخته سنگی رخام سرخ است طولانی که فرش زمین است و می‌گویند که رسول علیه الصلوة و السلام بر آن جا نماز کرده است و هر که آن را شناسد جهد کند که نماز بر آن جا کند، و دیوار خانه همه تخت های رخام پوشیده است از الوان. و برجانب غربی شش محراب است از نقره ساخته و به میخ بر دیوار دوخته هر یکی بالای مردی به تکلف بسیار از زرکاری و سواد سیم سوخته و چنان است که این محراب‌ها از زمین بلند تر است، و مقدار چهار ارش دیوار خانه از زمین برتر ساده است و بالاتر از آن همه دیوار از رخام است تا سقف به نقارت و نقاشی کرده و اغلب به زر پوشیده هر چهار دیوار. و در آن خلوت که صفت کرده شد که یکی در رکن عراقی است. و یکی در رکن شامی و یکی در رکن یمانی و در هر بیغوله دو تخته پنج گز و یک گز عرض دارد، و در آن خلوت که قفای حجرالاسود است دیبای سرخ درکشیده اند. و چون از در خانه در روند بر دست راست زاویه خانه چهارسو کرده مقدار سه گز در سه گز و در آن جا درجه ای است که آن راه بام خانه است و دری نقره گین به یک طبقه بر آن جا نهاده و آن را باب الرحمة خوانند و قفل نقره گین بر او نهاده باشد، و چون بر بام شدی دری دیگر است افکنده همچون در بامی هر دو روی آن در نقره گرفته. و بام خانه به چوب پوشیده است و همه پوشش را به دیبا در گرفته چنان که چوب هیچ پیدا نیست و بر دیوار پیش خانه از بالای چوب‌ها کتابه ای است زرین بر دیوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آن نوشته که مکه گرفته و از دست خلفای بنی عباس بیرون برده و آن العزیز لدین الله بوده است. و چهار تخته نقره گین بزرگ دیگری است برابر یکدیگر هم بر دیوار خانه دوخته به مسمارهای نقره گین و برهر یک نام سلطانی از سلاطین مصر نوشته که هر یک از ایشان به روزگار خود آن تخت‌ها فرستاده اند. و اندر میان ستون‌ها سه قندیل نقره آویخته است و پشت خانه به رخام یمانی پوشیده است که همچون بلور است، و خانه را چهار روزن است به چهار گوشه و بر هر روزنی از آن تخته ای آبگینه نهاده که خانه بدان روشن است و باران فرو نیاید، و ناودان خانه از جانب شمال است بر میانه. جای و طول ناودان سه گز است و سرتاسر به زر نوشته است. و جامه ای که خانه بدان پوشیده بود سپیده بود و به دو موضع طرازی را یک گز عرض و میان هر دو طراز ده گز به تقریب و زیر و بالا به همین قیاس چنان که به واسطه دو طراز علو خانه به سه قسمت بود هر یک به قیاس ده گز. و بر چهار جانب جامه محراب های رنگین بافته‌اند و نقش کرده به زر رشته و پرداخته بر هر دیواری سه محراب یکی بزرگ در میان و دو کوچک بر دو طبرف چنان که بر چ=هار دیوار دوزاده محراب است. بر آن خانه برجانب شمال بیرون خانه دیواری ساخته‌اند مقدار یک گز و نیم و هر دو سر دیوار تا نزدیک ارکان خانه برده چنان که این دیوار مقوس است چون نصف دایره ای. و میان جای این دیوار از دیوار خانه برده چنان که این دیوار مقوس است چون نصف دایره ای، و میان جای این دیوار ا ز دیوار خانه مقدار پانزده گز دور است و دیوار و زمین این موضع مرخم کرده‌اند به رخام ملون و منقش و این موضع را حجر گویند و آن ناودان بام خانه در این حجر ریزد و در زیر ناودان تخته سنگی سبز نهاده است بر شکل محرابی که آب ناودان بر آن افتد و آن سنگ چندان است که مردی بر آن نماز تواند کردن، و مقام ابراهیم علیه السلام بر آن جاست و آن را در سنگی نهاده است و غلاف چهارسو کرده که بالای مردی باشد از چوب به عمل هرچه نیکوتر و طبل های نقره برآورده و آن غلاف را دو جانب به زنجیرها در سنگ های عظیم بسته و دو قفل بر آن زده تا کسی دست بدان نکند و میان مقام و خانه سی ارش است. بیر زمزم از خانه کعبه هم سوی مشرق است و برگوشه حجرالاسود است و میان بیر زمزم و خانه چهل و شش ارش است و بر فراخی چاه سه گز و نیم در سه گز و نیم است و آبش شوری دارد لیکن بتوان خورد، و سر چاه را حظیره کرده‌اند از تخته های رخام سپید بالای آن دو ارش، و چهار سوی خانه زمزم آخرها کرده‌اند که آب در آن ریزند و مردم وضو سازند و زمین خانه زمزم را مشبک چوبی کرده‌اند تا آب که می‌ریزند فرو می‌رود. و در این خانه سوی مشرق است و برابر خانه زمزم هم از جانب مشرق خانه ای دیگر است مربع و گنبدی بر آن نهاده و آن را سقایة الحاج گویند. اندر آن جا خم هانهاده باشند که حاجیان از آن جا آب خورند. و از این سقایة الحاج سوی مشرق خانه ای دیگر است طولانی و سه گنبد بر سر آن نهاده است و آن را خزانةالزیت گویند. اندر او شمع و روغن و قنادیل باشد. و گرد بر گرد خانه کعبه ستون‌ها فرو برده‌اند و بر سر هر دو ستون چوب‌ها افکنده و بر آن تکلفات کرده از نقارت و نقش و بر آن حلقه‌ها و قلاب‌ها آویخته تا به شب شمع‌ها و چراغ‌ها بر آن جا نهند و از آن آویزند و آن را مشاغل گویند. میان دیوار خانه کعبه و این مشاعل که ذکر کرده شد صد و پنجاه گز باشد و آن طوافگاه است و جمله خانه‌ها که در ساحت مسجدالحرام است به جز کعبه معظمه شرفها الله تعالی سه خانه است یکی خانه زمزم و دیگر خزانة الزیت. و اندر پوشش که برگرد مسجد است پهلوی دیوار صندوق هاست از آن هر شهری از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقین و خراسان و ماوراءالنهر و غیره. و به چهارفرسنگی از مکه ناحیتی است از جانب شمال که آن را برقه گویند امیر مکه آن جا می‌نشیند با لشکری که او را باشد و آن جا آب روان و درختان است و آن ناحیتی است در مقدار دو فرسنگ طول و همین مقدار عرض. و من در این سال از اول رجب به مکه مجاور بودم و رسم ایشان است که مدام در ماه رجب هر روز در کعبه بگشایند بدان وقت که آفتاب برآید.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۶۵ - پس از حج چهارم
نهم ذی الحجة سنه اثنی و اربعمایه حج چهارم به یاری خدای سبحانه و تعالی بگذاردم، و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطیب از عرفات بازگشتند و یک فرسنگ بیامدند تا به مشعرالحرام و آن جا را مزدلفه گویند بنایی ساخته‌اند خوب همچون مقصوره که مردم آن جا نماز کنند و سنگ رجم را که به منی اندازند از آن جا برگیرند، و رسم چنان است که آن شب یعنی شب عید آن جا باشند و بامداد نماز کنند و چون آفتاب طلوع کند به منی روند و حاج آن جا قربان کنند. و مسجدی بزرگ است آن جا که آن مسجد را خیف گویند. و آن روز خطبه و نماز عید کردن به منی رسم نیست و مصطفی صلی الله علیه و سلم نفرموده است. روز دهم به منی باشند و سنگ بیندازند و شرح آن در مناسک حج گفته اند. دوازدهم ماه هرکس که عزم بازگشتن داشته باشد هم از آن جا بازگردد و هر که به مکه خواهد بود به مکه رود.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۶ - حجرالاسود مغناطیس مردمان است!
و یکی از آن سلطانان در ایام خلفای بغداد با لشکر به مکه شده است و شهر مکه ستده و خلقی مردم را در طواف در گرد خانه کعبه بکشته و حجرالاسود از رکن بیرون کرده به لحسا بردند و گفته بودند که این سنگ مغناطیس مردم است که مردم را از اطراف جهان به خویشتن می‌کشد و ندانسته‌اند که شرف و جلالت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم بدان جا می‌کشد، که حجر از بسیار سال‌ها باز آن جا بود و هیچ کس به آن جا نمی شد، و آخر حجرالاسود از ایشان باز خریدند و به جای خود بردند.
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۲
یک جهان تسلیم در یک پیرهن
یک فلک توحید در یک طیلسان
خلق او مستغنی از اوصاف خلق
خنجر خورشیدکی خواهد فسان
پرده‌پوشم به‌روی از اوصاف خویش
تا نهان ماند ز چشم ناکسان
ورنه خاموشی بسی اولیترست
زانکه کار قلب ناید از لسان
قاآنی شیرازی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
آمد مه شوال و مه روزه گذشت
و ایام صیام و رنج سی روزه گذشت
صد شکر خدا که روزی روزهٔ ما
گاهی به غنا و گه به دریوزه گذشت
شاه نعمت‌الله ولی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱
از تتق کبریا صورت لطف خدا
بسته نقابی ز نور روی نموده به ما
دُرهٔ بیضا بود صورت روحانیش
شاه معانی جهان هر دو جهانش گدا
در عدم و در وجود رسم نکاح او نهاد
مسکن اولاد ساخت دار فنا و بقا
برزخ جامع بُود صورت جمع وجود
نور گرفته ز حق داده به عالم ضیا
معنی ام الکتاب نور محمد بود
اصل همه عین او عین همه عینها
بیشتر از عقل کل خوانده ز لوح ضمیر
زان الف آمد پدید جمله کتاب خدا
نقطهٔ آخر خوشی شکل الف نقش بست
حکم قضا بی‌ غلط لوح قدر بی‌ خطا
دایره ای فرض کن جمله نقاطش ظهور
نقطهٔ اول بگیر نام کنش مبتدا
خضر مسیحا نفس از دم او زنده دل
حسن از او یافته یوسف زیبا لقا
جامع این نشأتین صورت و معنی او
حاکم دنیا و دین سید هر دو سرا
مظهر اسمای حق مظهر ذات و صفات
اول و آخر به نام باطن و ظاهر نما
اول اسم حروف ساخت مُسمی به اسم
یافت هویت ز او داد هدایت به ما
ظلمت و نوری نهاد نام حُدوث و قدم
کرد تمیزی تمام شاه و همه انبیا
معنی اثبات کو با الف و لام الف
صورت توحید جو نفی طلب کن ز لا
ها و دو لام و الف جمع کن و خوش بگو
ها طلب از چهار حرف طرح کنش آن سه تا
هر که بلا درفُتاد یافت بلائی عظیم
زود گذر کن ز لا تا که نیابی بلا
جام حبابی بر آب هست در این بحر ما
ساقی ما ، ما خودیم همدم ما عین ما
مخزن گنج اله کُنج دل عارفست
در طلب گنج او در دل عارف درآ
نعمة والله به هم کرد ظهوری تمام
آینه را پاک دار تا که نماید تو را