عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۸
دل خون شد و سررشتهٔ این راز نیافت
جز غصه ز انجام وز آغاز نیافت
مرغ دل من ز آشیان دور افتاد
ای بس که طپید و آشیان باز نیافت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۸
پای از تو فرو شد به گِلم میدانی
دود از تو برآمد ز دلم میدانی
چون سختتر است هر زمان مشکل من
حل نتوان کرد مشکلم میدانی
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۸
آهی که ز دست غم برآرم بی تو
زان آه، جهان بهم برآرم بی تو
نه طاقت آنکه با تو باشم یک دم
نه زهرهٔ آن که دَم برآرم بی تو
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۵
تا کی خود را ز هجر دلبند کشم
غم در دل و جان آرزومند کشم
دردی که فلک ز تاب آن خم دارد
چون دل بنماند دردِ دل چند کشم
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۹
تا چند نه آرام ونه بشتافتنت
نه سر بنهادن ونه سر تافتنت
نی دارد سود موی بشکافتنت
نه سوز طلب، نه درد نایافتنت
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۷۰
تن پست شد از درد اگر پست نبود
جان مست شد از دریغ اگر مست نبود
از پای درآمدم که تا چشم زدم
ازدست بشد دلی که در دست نبود
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۱۴
رفتی و مرا خار شکستی در دل
در دیدهنیی اگرچه هستی در دل
بر خاک تو برخاست دل پرخونم
کز دیده برفتی و نشستی در دل
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۳
گفتم همه عمر نازنینت بینم
امروز چه گونه در زمینت بینم
ای در دل خاک خفته خون کرده دلم
کی دانستم که این چنینت بینم
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۹
تا خاک تو گشت غم گسارم بی تو
بس خون که ز دیده میببارم بی تو
از روی چو گلبرگ و خط سبز تو ماند
برگ گل و سبزه یادگارم بی تو
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۳
دردا که بر چون سمنت میریزد
زلف سیه پر شکنت میریزد
ای سی ودو سالهٔ من آخر بنگر
کان سی و دو دُر از دهنت میریزد
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۰
زین پس ناید ز دیدگانم دیدن
بی روی تو تیره شد جهانم دیدن
جایی که تو بودهای نگه مینکنم
من جای تو بی تو چون توانم دیدن
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۲
گفتم ای چشم خواب میباید برد
بویی ز دل خراب میباید برد
چندین مگری گفت در آتش غرقم
وین واقعه را به آب میباید برد
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۲
تا کی ریزم ز چشمِ خون پالا اشک
بالای سرم گذشت صد بالا اشک
دردی که ز تو در دلم آرام گرفت
پرداخته کی شود به صد دریا اشک
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۹
چون شمع، ز بس سوز، خور و خوابم شد
و آرام و قرار دلِ پرتابم شد
از بس که ز دیده ریختم آب چو ابر
از دیده ز پیش مردمان آبم شد
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۵
روزی که دل شکسته پیش تو کشم
بر گلگونش نشسته پیش تو کشم
چون بر گلگون سوار شد یعنی اشک
پیش آی که تنگ بسته پیش تو کشم
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۱
دل را که شد از یک نظر دیده خراب
بنگر که چگونه باز شد رشته ز تاب
از مال جهان مرا چو چشمی و دلی است
آن بر سر آتش است و این بر سر آب
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۱۷
تن زیر امانت تو خاکِ در شد
زیر قدم تو با زمین همبر شد
و آن دل که در آرزوی تو مضطر شد
در سینه ز بس که سوخت خاکستر شد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۲۵
یا در پیشم چو شمع بنشان و بکش
یا در خونم به سر بگردان و بکش
گر بود هزار دل زخویشم بگرفت
من آنِ توام آنِ خودم خوان و بکش
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۰
درداکه قرار از دل سرمستم رفت
خون شد دلم و امید پیوستم رفت
بر بوی وصال او نشستم عمری
او دست نداد و جمله از دستم رفت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵۵
ای کاش دلم را سر آهی بودی
جان را ز وصال تو پناهی بودی
گرچه شده‌ام چون سر موئی بی تو
باری سر مویی به تو راهی بودی