عبارات مورد جستجو در ۴۵۹ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹۵- سورة التین- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ طُورِ سِینِینَ (۲) و بکوه نیکو.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (۱) بانجیر و بزیتون.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ (۳) و باین شهر بىبیم.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ که بیافریدیم مردم را فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (۴) در نیکوتر نگاشتى.
ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (۵) آن گه او را فروتر همه فروتران کردیم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کردار هاى نیک کردند فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۶) ایشان راست مزدى ناکاست.
فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (۷) آن کیست که ترا دروغزن گیرد در خبر رستاخیز ؟
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ (۸) اللَّه نیست راست حکمتر همه حاکمان؟
وَ طُورِ سِینِینَ (۲) و بکوه نیکو.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (۱) بانجیر و بزیتون.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ (۳) و باین شهر بىبیم.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ که بیافریدیم مردم را فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (۴) در نیکوتر نگاشتى.
ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (۵) آن گه او را فروتر همه فروتران کردیم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کردار هاى نیک کردند فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۶) ایشان راست مزدى ناکاست.
فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (۷) آن کیست که ترا دروغزن گیرد در خبر رستاخیز ؟
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ (۸) اللَّه نیست راست حکمتر همه حاکمان؟
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ برخوان نام خداوند خویش الَّذِی خَلَقَ (۱) آنکه آفریده آفریده.
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (۲) بیافرید مردم را از خون بسته.
اقْرَأْ برخوان وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ (۳) و خداوند تو آن نیکوکار.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴) او که در آموخت بقلم.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (۵) در آموخت در مردم آنچه مردم ندانست.
کَلَّا حقّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى (۶) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (۷) که مردم نافرمان شود، چون بىنیاز شود.
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى (۸) با خداوند تو است بازگشت.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی مىبینى این مرد یَنْهى (۹) عَبْداً إِذا صَلَّى (۱۰) که مىباززند رهى را که مىنماز کند؟
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى (۱۱) چه بینى و رین مرد براه راست است ؟
أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (۱۲) و پرهیزیدن میفرماید از ناصواب و بدى.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۱۳) بینى و رین مرد دروغزن میگیرد مىبرگردد.
أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى (۱۴) نمىداند که اللَّه مىبیند.
کَلَّا و دروغ نیست، لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ اگر او ازین نگرست باز نه ایستد، لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ (۱۵) فرماییم تا گیرند موى پیش سر او.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (۱۶) موى پیشانى دروغزن بدکار.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ (۱۷) گوى یاران و قوم خویش خوان.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ (۱۸) تا ما فریشتگان عذابگر خوانیم.
کَلَّا نه سزاست لا تُطِعْهُ او را فرمان مبر وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (۱۹) نماز کن و نزدیک آى.
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ برخوان نام خداوند خویش الَّذِی خَلَقَ (۱) آنکه آفریده آفریده.
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (۲) بیافرید مردم را از خون بسته.
اقْرَأْ برخوان وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ (۳) و خداوند تو آن نیکوکار.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴) او که در آموخت بقلم.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (۵) در آموخت در مردم آنچه مردم ندانست.
کَلَّا حقّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى (۶) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (۷) که مردم نافرمان شود، چون بىنیاز شود.
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى (۸) با خداوند تو است بازگشت.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی مىبینى این مرد یَنْهى (۹) عَبْداً إِذا صَلَّى (۱۰) که مىباززند رهى را که مىنماز کند؟
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى (۱۱) چه بینى و رین مرد براه راست است ؟
أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (۱۲) و پرهیزیدن میفرماید از ناصواب و بدى.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۱۳) بینى و رین مرد دروغزن میگیرد مىبرگردد.
أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى (۱۴) نمىداند که اللَّه مىبیند.
کَلَّا و دروغ نیست، لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ اگر او ازین نگرست باز نه ایستد، لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ (۱۵) فرماییم تا گیرند موى پیش سر او.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (۱۶) موى پیشانى دروغزن بدکار.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ (۱۷) گوى یاران و قوم خویش خوان.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ (۱۸) تا ما فریشتگان عذابگر خوانیم.
کَلَّا نه سزاست لا تُطِعْهُ او را فرمان مبر وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (۱۹) نماز کن و نزدیک آى.
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب احد امرین امّا صحوا امّا محوا، صحوا لمن سمعها بشاهد العلم فیستبصر بواضح برهانه و محوا لمن سمع بشاهد المعرفة لانّه یتحیّر فی جلال سلطانه:
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السّرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى خداوندى که یاد تو بیان دل و زبانست و مهر تو میان سرّ و جان، وصل تو زندگانى جانست و رستخیز نهان، اى خداوندى که بعلم هر جایى و بذات بر آسمان.
قرب تو در دیدن است و اشارت در نفس و صحبت در جان. اى خداوندى که در نهانى پیدایى و در پیدایى نهان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان. یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان. سرگشته در کار تو همچون بىخبران:
مشتاق تو در کویت، از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته، خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى، چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى، چون رشته مرجانها
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ یک قول از اقوال مفسّران در معنى این آیت آنست که: «انزلنا» القرآن «فی» شأن لَیْلَةِ الْقَدْرِ و منزلتها و تعظیمها. میگوید: ما در تعظیم شب قدر از آسمان قرآن فرستادیم، و بوحى پاک و پیغام راست عالمیان را از خیرات و برکات و منزلت و مرتبت این شب خبر دادیم. اندرین شب جنّات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده و ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، و ارواح انبیا و شهدا در علّیّین فرا طرب آمده، نسیم روح ازلیّت از جانب قربت بدل دوستان مىدمد، و باد کرم از هواء فردا نیّت بر جان عاشقان مىوزد، وز دوست خطاب مىآید که: «لیقم القانتون این المستغفرون»؟ کجااند جوانمردان شب خیزان که در آرزوى مواصلت ما بىخواب و بىآرام بودهاند و در راه عشق ما شربت. بلا نوشیدهاند؟ تا ما خستگى ایشان مرهم نهیم و اندرین شب قدر ایشان را با قدر و منزلت باز گردانیم! که امشب شب نواختن بندگانست، وقت قبول توبه عاصیانست، موسم و میعاد آشتى جویانست هنگام ناز عاشقان و راز محبّانست. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیّت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را مغفرت است، محبّان را کرامت است. فریشتگان از آسمان بزیر آیند بعدد سنگریزه جهان، و جبرئیل روح الامین در پیش ایستاده، اینست که ربّ العالمین گفت: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ چهار علم با خود آورده، یکى بر بام کعبه بزنند، یکى بر طور سینا، یکى بر صخره بیت المقدس، یکى بر سر روضه مصطفى (ص) و آن فریشتگان و جبرئیل با ایشان گرد عالم میگردند و بهمه جایها در آیند، و بهمه خانههاى مؤمنان در شوند. خانهاى که در آنجا، مىبود، یا مدمن الخمر بود، یا فرزندى عاق بود بر پدر و مادر، یا قاطع رحم بود، یا در آن خانه سگى بود، یا تصاویر، یا کسى که نماز نکند، یا دو مسلمان که با یکدیگر بهجرت باشند و سخن نگویند فریشتگان درین خانهها نروند و از خیرات و برکات این شب محروم باشند. و در خبر است که فریشتگان هر مؤمنى را که در نماز بود دست در دست نهند و بر وى سلام کنند، گویند: «السّلام علیک یا مؤمن». و اگر بیرون از نماز بود، سلام کنند و اگر در خواب بود، از دور برحمت در وى نگرند. آن ساعت که چشم بنده مؤمن آب ریزد و مویها بر اندام وى بپاى شود، نشان آنست که جبرئیل دست در دست وى نهاده چندان رحمت بر مؤمنان قسمت کند که زیادت آید. جبرئیل گوید: خداوندا زیادتى رحمت را چه کنم؟ فرمان آید که: سزاى کرم ما نبود که رحمتى که بخلق فرستادیم باز بریم آن را میدار تا غازیان کافران را هزیمت کنند و فرزندان ایشان را اسیر آرند آن فرزندان را ازین رحمت بهره بود تا ببرکت این رحمت ایمان آرند. آن گه بوقت صبح جبرئیل آواز دهد که: یا معشر الملائکة الرّحیل الرّحیل علمها بردارید تا بر آسمان بمقام معلوم خود باز شویم، فرمان آید از جبّار عالم که برآمدن شما روى نیست که خفتگان امّت محمد را سلام نکردید. قومى که هنوز در خوابند صبر کنید تا بیدار شوند و ایشان را سلام کنید. آن گه فریشتگان بوقت طلوع آفتاب بآسمان باز شوند بجاى خویش حلقه حلقه بنشینند و یکدیگر را بتعجّب باز میگویند که: حقّ جلّ جلاله امشب با امّت محمد (ص) چه فضل کرد و چه نواخت بر ایشان نهاد! و از حقّ جلّ جلاله آن ساعت ندا آید که: اى مقرّبان درگاه و اى طاوسان مملکت و اى عابدان سدره گواه باشید که از امّت محمد (ص) هر که مطیع بودند طاعات ایشان پذیرفتم و پسندیدم و هر چه عاصیان بودند معصیت ایشان آمرزیدم و ایشان را بمطیعان بخشیدم.
گفتهاند: حکمت اندر فرستادن فریشتگان و جبرئیل اندرین شب قدر بزمین آنست که مصطفى را (ص) امر آمد: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» اى سیّد تا تو در میان ایشان باشى عذاب کردن ایشان روى نیست. رسول گفت: «الهى و سیّدى و مولایى، ترسم که چون مرا از میان ایشان بردارى عذابها فرستى. فرمان آمد که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» اى محمد تو رسول من بایشان و استغفار رسول ایشان بمن، تا رسول من در میان ایشان، عذاب فرستادن روى نیست. همچنین تا رسول ایشان بحضرت من، عذاب کردن در کرم من روا نیست. رسول (ص) شاد شد و دل وى خوش گشت. آن گه اندیشید که اگر گروهى از امّت من در استغفار تقصیر کنند ترسم که عذاب فرستد. جبرئیل آمد و گفت: اللَّه تعالى از اندیشه دل تو آگاه است، میگوید: دل خوش دار که بعد از وفات تو تا بقیامت هر شب قدر جبرئیل را فرستم بزمین تا امّت ترا یکان یکان سلام کند، اى سیّد تا سلام تو بایشان میرسید عذاب نفرستادم تا جبرئیل در شبهاى قدر میرود و سلام میرساند، عذاب نفرستم. و گفتهاند: ربّ العالمین در دو وقت بندگان را بر فریشتگان عرضه کند. یکى در موسم عرفات که حاجیان احرام گرفته، روى بخانه مبارک نهاده، رنج بادیه و جفاى عرب کشیده، دل بر غریبى نهاده، خان و مان و اسباب و ضیاع بگذاشته، شربتهاى نابایست کشیده، داغ فراق بر دل خویشان نهاده، لباس مصیبت رسیدگان پوشیده آن ساعت که در آن موسم عرفات بیستند، از حقّ جلّ جلاله ندا آید بملائکه آسمان: «انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا «مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».
در نگرید باین بندگان من، سوختگان در راه من، مشتاقان درگاه من از چهار گوشه عالم روى بخانه ما نهاده، راه دور و دراز در پیش گرفته، جان شیرین فدا کرده، لبّیک زنان و تکبیر گویان بدر خانه ما آمده، شما گواه باشید که ایشان را با هر چه دارند از تبعات آمرزیدم و هر که را شفاعت کنند بایشان بخشیدم و با تحفههاى کرامت و هدیّههاى رحمت باز گردانیدم. دیگر شب قدر بندگان را بر فریشتگان جلوه کند، زیرا که درین شب مطیعان در طاعت بیفزایند، عاصیان از معصیت باز گردند، از دستها بوى مصحف آید، از زبانها بوى تسبیح آید، از شکمها بوى گرسنگى آید، از هفت اندام ایشان بوى طاعت آید تنهاشان در نماز، دلهاشان با نیاز، جانهاشان در راز، مهر مهر بر دل نهاده، خواست خود بغارت اندوه داده، یکسروا خدمت ما پرداخته! فرمان آید از جبّار کائنات که: اینها آنند که بعضى از شما در حقّ ایشان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و من ایشان را جواب دادم که: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ معاشر المسلمین امشب مقرّبان آسمان سلام حقّ ببندگان میرسانند و انوار و آثار رحمت بر سر امّت محمد (ص) مىافشانند. طاعات با تقصیر مىپذیرند و معاصى بیشمار مىآمرزند. بیایید تا ما نیز نیاز خود عرضه کنیم و بجمع گوئیم: خداوندا بحرمت سیّد مختار، بحرمت اتقیا و ابرار، بحرمت مهاجر و انصار، که ما را درین شب بزرگوار از خلعت رحمت نصیبى تمام ارزانى دار، و معاصى ما از ما درگذار، و همه را برسان بدار القرار، یا جلیل و یا جبّار، یا کریم و یا غفّار.
نوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ ناگرویدگان جهودان و ترسایان و مشرکان عرب بنه خواهستند گشت از کفر و شرک خویش حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (۱) تا بایشان آمد کار روشن و نشان پیدا و مرد استوار.
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ پیغامبرى از خداى یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً تا میخواند بر ایشان صحیفهها و نامههاى پاک داشته از دروغ و غلط و تفاوت و اختلاف.
فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (۲) در آن صحیفهها نبشتههاست، حکمهاى درست پاینده و پا برجاى.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ دو گروه نشدند جهودان در کار او إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ (۳) مگر پس آنکه بایشان آمد و آشکارا شد ایشان را پیغامبرى و استوارى و راست سخنى او.
وَ ما أُمِرُوا و نفرمودند مردمان را إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مگر آن را که اللَّه را پرستند مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک میدارند او را دین و کردار خوش حُنَفاءَ مسلمانان پاک دینان وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند بهنگام وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ و از مال زکاة دهند وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (۴) و دین پاینده اینست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که بنگرویدند مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ از جهود و ترسا و انباز گیران با خداى فِی نارِ جَهَنَّمَ در آتش دوزخاند خالِدِینَ فِیها جاودان در آن أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (۵) ایشان بترین همه آفریدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (۶) ایشان بهینه همه آفریدگاناند.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ پاداش ایشان بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى همیشى است تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درخت آن جویهاى روان خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۷) ایشان جاویدان در آن همیشه.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه از ایشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (۸) این پاداش او راست که خداى را داند و ازو بترسد.
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السّرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى خداوندى که یاد تو بیان دل و زبانست و مهر تو میان سرّ و جان، وصل تو زندگانى جانست و رستخیز نهان، اى خداوندى که بعلم هر جایى و بذات بر آسمان.
قرب تو در دیدن است و اشارت در نفس و صحبت در جان. اى خداوندى که در نهانى پیدایى و در پیدایى نهان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان. یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان. سرگشته در کار تو همچون بىخبران:
مشتاق تو در کویت، از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته، خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى، چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى، چون رشته مرجانها
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ یک قول از اقوال مفسّران در معنى این آیت آنست که: «انزلنا» القرآن «فی» شأن لَیْلَةِ الْقَدْرِ و منزلتها و تعظیمها. میگوید: ما در تعظیم شب قدر از آسمان قرآن فرستادیم، و بوحى پاک و پیغام راست عالمیان را از خیرات و برکات و منزلت و مرتبت این شب خبر دادیم. اندرین شب جنّات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده و ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، و ارواح انبیا و شهدا در علّیّین فرا طرب آمده، نسیم روح ازلیّت از جانب قربت بدل دوستان مىدمد، و باد کرم از هواء فردا نیّت بر جان عاشقان مىوزد، وز دوست خطاب مىآید که: «لیقم القانتون این المستغفرون»؟ کجااند جوانمردان شب خیزان که در آرزوى مواصلت ما بىخواب و بىآرام بودهاند و در راه عشق ما شربت. بلا نوشیدهاند؟ تا ما خستگى ایشان مرهم نهیم و اندرین شب قدر ایشان را با قدر و منزلت باز گردانیم! که امشب شب نواختن بندگانست، وقت قبول توبه عاصیانست، موسم و میعاد آشتى جویانست هنگام ناز عاشقان و راز محبّانست. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیّت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را مغفرت است، محبّان را کرامت است. فریشتگان از آسمان بزیر آیند بعدد سنگریزه جهان، و جبرئیل روح الامین در پیش ایستاده، اینست که ربّ العالمین گفت: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ چهار علم با خود آورده، یکى بر بام کعبه بزنند، یکى بر طور سینا، یکى بر صخره بیت المقدس، یکى بر سر روضه مصطفى (ص) و آن فریشتگان و جبرئیل با ایشان گرد عالم میگردند و بهمه جایها در آیند، و بهمه خانههاى مؤمنان در شوند. خانهاى که در آنجا، مىبود، یا مدمن الخمر بود، یا فرزندى عاق بود بر پدر و مادر، یا قاطع رحم بود، یا در آن خانه سگى بود، یا تصاویر، یا کسى که نماز نکند، یا دو مسلمان که با یکدیگر بهجرت باشند و سخن نگویند فریشتگان درین خانهها نروند و از خیرات و برکات این شب محروم باشند. و در خبر است که فریشتگان هر مؤمنى را که در نماز بود دست در دست نهند و بر وى سلام کنند، گویند: «السّلام علیک یا مؤمن». و اگر بیرون از نماز بود، سلام کنند و اگر در خواب بود، از دور برحمت در وى نگرند. آن ساعت که چشم بنده مؤمن آب ریزد و مویها بر اندام وى بپاى شود، نشان آنست که جبرئیل دست در دست وى نهاده چندان رحمت بر مؤمنان قسمت کند که زیادت آید. جبرئیل گوید: خداوندا زیادتى رحمت را چه کنم؟ فرمان آید که: سزاى کرم ما نبود که رحمتى که بخلق فرستادیم باز بریم آن را میدار تا غازیان کافران را هزیمت کنند و فرزندان ایشان را اسیر آرند آن فرزندان را ازین رحمت بهره بود تا ببرکت این رحمت ایمان آرند. آن گه بوقت صبح جبرئیل آواز دهد که: یا معشر الملائکة الرّحیل الرّحیل علمها بردارید تا بر آسمان بمقام معلوم خود باز شویم، فرمان آید از جبّار عالم که برآمدن شما روى نیست که خفتگان امّت محمد را سلام نکردید. قومى که هنوز در خوابند صبر کنید تا بیدار شوند و ایشان را سلام کنید. آن گه فریشتگان بوقت طلوع آفتاب بآسمان باز شوند بجاى خویش حلقه حلقه بنشینند و یکدیگر را بتعجّب باز میگویند که: حقّ جلّ جلاله امشب با امّت محمد (ص) چه فضل کرد و چه نواخت بر ایشان نهاد! و از حقّ جلّ جلاله آن ساعت ندا آید که: اى مقرّبان درگاه و اى طاوسان مملکت و اى عابدان سدره گواه باشید که از امّت محمد (ص) هر که مطیع بودند طاعات ایشان پذیرفتم و پسندیدم و هر چه عاصیان بودند معصیت ایشان آمرزیدم و ایشان را بمطیعان بخشیدم.
گفتهاند: حکمت اندر فرستادن فریشتگان و جبرئیل اندرین شب قدر بزمین آنست که مصطفى را (ص) امر آمد: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» اى سیّد تا تو در میان ایشان باشى عذاب کردن ایشان روى نیست. رسول گفت: «الهى و سیّدى و مولایى، ترسم که چون مرا از میان ایشان بردارى عذابها فرستى. فرمان آمد که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» اى محمد تو رسول من بایشان و استغفار رسول ایشان بمن، تا رسول من در میان ایشان، عذاب فرستادن روى نیست. همچنین تا رسول ایشان بحضرت من، عذاب کردن در کرم من روا نیست. رسول (ص) شاد شد و دل وى خوش گشت. آن گه اندیشید که اگر گروهى از امّت من در استغفار تقصیر کنند ترسم که عذاب فرستد. جبرئیل آمد و گفت: اللَّه تعالى از اندیشه دل تو آگاه است، میگوید: دل خوش دار که بعد از وفات تو تا بقیامت هر شب قدر جبرئیل را فرستم بزمین تا امّت ترا یکان یکان سلام کند، اى سیّد تا سلام تو بایشان میرسید عذاب نفرستادم تا جبرئیل در شبهاى قدر میرود و سلام میرساند، عذاب نفرستم. و گفتهاند: ربّ العالمین در دو وقت بندگان را بر فریشتگان عرضه کند. یکى در موسم عرفات که حاجیان احرام گرفته، روى بخانه مبارک نهاده، رنج بادیه و جفاى عرب کشیده، دل بر غریبى نهاده، خان و مان و اسباب و ضیاع بگذاشته، شربتهاى نابایست کشیده، داغ فراق بر دل خویشان نهاده، لباس مصیبت رسیدگان پوشیده آن ساعت که در آن موسم عرفات بیستند، از حقّ جلّ جلاله ندا آید بملائکه آسمان: «انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا «مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».
در نگرید باین بندگان من، سوختگان در راه من، مشتاقان درگاه من از چهار گوشه عالم روى بخانه ما نهاده، راه دور و دراز در پیش گرفته، جان شیرین فدا کرده، لبّیک زنان و تکبیر گویان بدر خانه ما آمده، شما گواه باشید که ایشان را با هر چه دارند از تبعات آمرزیدم و هر که را شفاعت کنند بایشان بخشیدم و با تحفههاى کرامت و هدیّههاى رحمت باز گردانیدم. دیگر شب قدر بندگان را بر فریشتگان جلوه کند، زیرا که درین شب مطیعان در طاعت بیفزایند، عاصیان از معصیت باز گردند، از دستها بوى مصحف آید، از زبانها بوى تسبیح آید، از شکمها بوى گرسنگى آید، از هفت اندام ایشان بوى طاعت آید تنهاشان در نماز، دلهاشان با نیاز، جانهاشان در راز، مهر مهر بر دل نهاده، خواست خود بغارت اندوه داده، یکسروا خدمت ما پرداخته! فرمان آید از جبّار کائنات که: اینها آنند که بعضى از شما در حقّ ایشان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و من ایشان را جواب دادم که: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ معاشر المسلمین امشب مقرّبان آسمان سلام حقّ ببندگان میرسانند و انوار و آثار رحمت بر سر امّت محمد (ص) مىافشانند. طاعات با تقصیر مىپذیرند و معاصى بیشمار مىآمرزند. بیایید تا ما نیز نیاز خود عرضه کنیم و بجمع گوئیم: خداوندا بحرمت سیّد مختار، بحرمت اتقیا و ابرار، بحرمت مهاجر و انصار، که ما را درین شب بزرگوار از خلعت رحمت نصیبى تمام ارزانى دار، و معاصى ما از ما درگذار، و همه را برسان بدار القرار، یا جلیل و یا جبّار، یا کریم و یا غفّار.
نوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ ناگرویدگان جهودان و ترسایان و مشرکان عرب بنه خواهستند گشت از کفر و شرک خویش حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (۱) تا بایشان آمد کار روشن و نشان پیدا و مرد استوار.
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ پیغامبرى از خداى یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً تا میخواند بر ایشان صحیفهها و نامههاى پاک داشته از دروغ و غلط و تفاوت و اختلاف.
فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (۲) در آن صحیفهها نبشتههاست، حکمهاى درست پاینده و پا برجاى.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ دو گروه نشدند جهودان در کار او إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ (۳) مگر پس آنکه بایشان آمد و آشکارا شد ایشان را پیغامبرى و استوارى و راست سخنى او.
وَ ما أُمِرُوا و نفرمودند مردمان را إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مگر آن را که اللَّه را پرستند مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک میدارند او را دین و کردار خوش حُنَفاءَ مسلمانان پاک دینان وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند بهنگام وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ و از مال زکاة دهند وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (۴) و دین پاینده اینست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که بنگرویدند مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ از جهود و ترسا و انباز گیران با خداى فِی نارِ جَهَنَّمَ در آتش دوزخاند خالِدِینَ فِیها جاودان در آن أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (۵) ایشان بترین همه آفریدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (۶) ایشان بهینه همه آفریدگاناند.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ پاداش ایشان بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى همیشى است تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درخت آن جویهاى روان خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۷) ایشان جاویدان در آن همیشه.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه از ایشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (۸) این پاداش او راست که خداى را داند و ازو بترسد.
رشیدالدین میبدی : ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (۱) آن گه که بجنبانند زمین را بجنبانیدن آن.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (۲) و بیرون دهد زمین از خود بارهاى خویش.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها (۳) و مردم میگوید: چیست که بمن بود؟ چه رسید زمین را که مىجنبد؟!
یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (۴) زمین خبرهاى خویش میگوید،.
بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها (۵) بآنچه خداوند تو آن را فرمود.
یَوْمَئِذٍ آن روز یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً باز گردند مردمان دو گروه جدا جدا از هم دور لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ (۶) تا جزاى کردار ایشان بایشان نمایند.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ (۷) هر که هم سنگ مور خرد نیکى کند، بیند آن.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (۸) و هر که هم سنگ مور خرد بدى کند، بیند آن.
إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (۱) آن گه که بجنبانند زمین را بجنبانیدن آن.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (۲) و بیرون دهد زمین از خود بارهاى خویش.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها (۳) و مردم میگوید: چیست که بمن بود؟ چه رسید زمین را که مىجنبد؟!
یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (۴) زمین خبرهاى خویش میگوید،.
بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها (۵) بآنچه خداوند تو آن را فرمود.
یَوْمَئِذٍ آن روز یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً باز گردند مردمان دو گروه جدا جدا از هم دور لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ (۶) تا جزاى کردار ایشان بایشان نمایند.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ (۷) هر که هم سنگ مور خرد نیکى کند، بیند آن.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (۸) و هر که هم سنگ مور خرد بدى کند، بیند آن.
رشیدالدین میبدی : ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره بقول مفسّران مکّى است، و بقول بعضى مدنى، صد و چهل و نه حرفست، سى و پنج کلمه، هشت آیت. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و فی الخبر عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ تعدل نصف القرآن و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تعدل ثلث القرآن و قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ تعدل ربع القرآن.
و عن على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد ابن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ إِذا زُلْزِلَتِ اربع مرّات کان کن قرأ القرآن کلّه».
قوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها اى حرکت الارض حرکة شدیدة لقیام السّاعة و فناء الارض. و قیل «زلزلت» قبل السّاعة و هی من اشراط السّاعة.
و قال فی موضع آخر: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ، یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ و ذلک انّ اسرافیل یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فیزلزل صوته الارض، فترجف و تظهر الکنوز، ثمّ تخرج الموتى فی النّفخة الثّانیة.
و اضاف «زلزالها» الیها لانّ المعنى: «زلزالها» الّذى یلیق بها. و قرئ فی الشّواذ «زلزالها» بفتح الزّاى و معناهما واحد. و قیل بالکسر المصدر و بالفتح الاسم.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها کنوزها و موتاها فتلقیها على ظهرها و من جعله فی الدّنیا. قال تخرج کنوزها و عنده. «اثقال» جمع ثقل بفتحتین و هو الشّیء المصون الکریم على صاحبه و عند غیره. «اثقال» جمع ثقل و الانسان حیّا ثقل علیها و میّتا ثقل لها و یحتمل انّ الاثقال جمع کقوله عزّ و جلّ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ فیکون المعنى. أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ الجنّ و الانس من باطنها الى ظاهرها و اللَّه اعلم.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): تقیء الارض افلاذ کبدها امثال الاسطوان من الذّهب و الفضّة فیجىء القاتل فیقول: فی هذا قتلت و یجیء القاطع فیقول: فی هذا قطعت رحمى، و یجیء السّارق، فیقول: فی هذا قطعت یدى. ثمّ یدعونه فلا یأخذون منه شیئا.
قوله: «افلاذ کبدها» اراد انّها تخرج الکنوز المدفونة فیها و قیئها اخراجها.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها قیل: هو عامّ، و قیل: «الانسان» هاهنا الکافر الّذى لا یؤمن بالبعث لانّ المؤمن یعلم ذلک و لا ینکر وقوعه، و الکافر الّذى لا یقرّ بالبعث و لا یعرف صدق کون القیامة، یقول: ما للارض تعجّبا من شأنها. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فیقول الْإِنْسانُ ما لَها. قال المفسّرون تخبر الارض بما عمل علیها من خیر او شرّ فتقول للمؤمن یوم القیامة وحد علىّ و صام و صلّى و اجتهد و اطاع ربّه، فیفرح المؤمن بذلک و تقول للکافر: اشرک علىّ وزنى و سرق و شرب الخمر و تشهد علیه الجوارح و الملائکة مع علم اللَّه به حتّى یودّ انّه سیق الى النّار ممّا یرى من الفضوح و فی ذلک ما
روى انس بن مالک: انّ رسول اللَّه (ص) قال: انّ الارض لتخبر یوم القیامة بکلّ عمل عمل على ظهرها. قال: فتلا رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها حتّى بلغ: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها قال: «ا تدرون ما «أَخْبارَها»؟ اذا کان یوم القیامة اخبرت بکلّ عمل عمل على ظهرها».
و روى انّ عبد الرحمن بن ابى صعصعة کان یتیما فی حجر ابى سعید الخدرى. فقال له ابو سعید: یا بنىّ اذا کنت فی البوادى فارفع صوتک بالاذان فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یسمعه جنّ و لا انس و لا حجر الّا شهد له».
و روى انّ ابا امیّة صلّى فی المسجد الحرام المکتوبة ثمّ تقدّم فجعل یصلّى هاهنا و هاهنا فلمّا فرغ قیل له: یا ابا امیّة ما هذا الّذى تصنع؟ فقال: قرأت هذه الآیة: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فاردت ان تشهد لى یوم القیامة.
قوله: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى امرها بالکلام و الهمها و اذن لها فیه فتنطلق بقدرته سبحانه و تعالى کقوله: وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً یصدرون عن قبورهم الى موضع المحاسبة متفرّقین متبدّدین لا یلوى احد على احد للهول الواقع. و قیل: ینصرفون عن الموقف متفاوتین مختلفین فاخذ ذات الیمین الى الجنّة و آخذ ذات الشّمال الى النّار و ذلک قوله: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ». واحد الاشتات شتّ و شتّ لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ اى جزاء اعمالهم. و قیل: «لِیُرَوْا» صحائف «أَعْمالَهُمْ» یقرءون ما فیها «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» الّا احصیها. و قیل: هى رؤیة القلوب و المعنى لیعرّفوا ما عملوا. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الذّرة النّملة الصّغیرة. و قیل: رأس نملة. و سئل ثعلب عن الذّرّة، فقال: مائة نملة حبّة و الذّرّة واحدة منها. و قیل: هى الواحدة من حشو الجوّ الّذى یظهر فی شعاع الشّمس من الکوّة، و قال یحیى بن عمّار: حبّة الشّعیر اربع ارزّات و الارزّة اربع سمسمات و السّمسمة اربع خردلات، و الخردلة اربع اوراق نخالة، و و رق النّخالة «ذرّة».
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یجد ثوابه.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ اى یرى العقوبة علیه. قال ابن عباس: لیس مؤمن و لا کافر عمل خیرا و لا شرّا فی الدّنیا الّا اراه اللَّه ایّاه یوم القیامة. امّا المؤمن فیریه حسناته و سیّآته فیغفر له سیّآته و یثیبه بحسناته. و امّا الکافر فیردّ حسناته و یعذّبه بسیّئاته. و قال محمد بن کعب: فی هذه الآیة: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً من کافر «یر» ثوابه فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه خیر. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا من مؤمن «یر» عقوبته فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده و داره حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه «شرّ» و دلیل هذا التّأویل، ما روى انس قال: کان ابو بکر یأکل مع النّبیّ (ص) فنزلت هذه الآیة فرفع ابو بکر یده فقال: یا رسول اللَّه انّى اجزى بما عملت من مِثْقالَ ذَرَّةٍ من «شرّ»؟ فقال: «یا با بکر ما رأیت فی الدّنیا ممّا تکره فی مثاقیل ذرّ الشّرّ و یدّخر اللَّه لک مثاقیل الخیر حتّى توفاها یوم القیامة».
و عن «عبد اللَّه بن عمرو بن العاص» انّه قال: نزلت إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و ابو بکر الصّدّیق قاعد فبکى حین انزلت، فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا با بکر»؟ قال: ابکتنى هذه السّورة! فقال له رسول اللَّه (ص): «لو لا انّکم تخطئون و تذنبون فیغفر اللَّه لکم لخلق اللَّه امّة یخطئون و یذنبون فیغفر لهم. و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی رجلین
و ذلک انّه لمّا نزل: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ کان احدهما یأتیه السّائل فیستقلّ ان یعطیه التّمرة و الکسرة و الجوزة و نحوها، یقول: ما هذا بشیء انّما نوجر على ما نعطى و نحن نحبّه، یقول اللَّه تعالى: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و ما احبّ انا هذا فیردّه صفرا و کان الآخر یتهاون بالذّنب الیسیر الکذبة و الغیبة و النّظرة و اشباه ذلک، و یقول: لیس علىّ من هذا شیء انّما وعد اللَّه النّار على الکبائر و لیس فی هذا اثم فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة یرغّبهم فی القلیل من الخیر ان یعطوه فانّه یوشک ان یکبر و یحذّرهم الیسیر من الذّنب فانّه یوشک ان یکبر فالاثم الصّغیر فی عین صاحبه یوم القیامة اعظم من الجبال و جمیع محاسنه فی عینه اقلّ من کلّ شیء. و قال ابن مسعود احکم آیة فی القرآن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و تصدّق سعد بن ابى وقّاص بتمرتین فقبض السّائل یده. فقال سعد: و یحک یقبل اللَّه منّا مثقال الذّرّة و الخردلة و کایّن فی هذه من مثاقیل؟! و تصدّق عمر بن الخطاب و عائشة بحبّة من عنب فقالا فیها مثاقیل کثیرة. و قال الرّبیع بن خثیم مرّ رجل بالحسن و هو یقرأ هذه السّورة فلمّا بلغ آخرها قال: حسبى قد انتهت الموعظة فقال الحسن: لقد فقه الرّجل.
و عن على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد ابن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ إِذا زُلْزِلَتِ اربع مرّات کان کن قرأ القرآن کلّه».
قوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها اى حرکت الارض حرکة شدیدة لقیام السّاعة و فناء الارض. و قیل «زلزلت» قبل السّاعة و هی من اشراط السّاعة.
و قال فی موضع آخر: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ، یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ و ذلک انّ اسرافیل یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فیزلزل صوته الارض، فترجف و تظهر الکنوز، ثمّ تخرج الموتى فی النّفخة الثّانیة.
و اضاف «زلزالها» الیها لانّ المعنى: «زلزالها» الّذى یلیق بها. و قرئ فی الشّواذ «زلزالها» بفتح الزّاى و معناهما واحد. و قیل بالکسر المصدر و بالفتح الاسم.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها کنوزها و موتاها فتلقیها على ظهرها و من جعله فی الدّنیا. قال تخرج کنوزها و عنده. «اثقال» جمع ثقل بفتحتین و هو الشّیء المصون الکریم على صاحبه و عند غیره. «اثقال» جمع ثقل و الانسان حیّا ثقل علیها و میّتا ثقل لها و یحتمل انّ الاثقال جمع کقوله عزّ و جلّ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ فیکون المعنى. أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ الجنّ و الانس من باطنها الى ظاهرها و اللَّه اعلم.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): تقیء الارض افلاذ کبدها امثال الاسطوان من الذّهب و الفضّة فیجىء القاتل فیقول: فی هذا قتلت و یجیء القاطع فیقول: فی هذا قطعت رحمى، و یجیء السّارق، فیقول: فی هذا قطعت یدى. ثمّ یدعونه فلا یأخذون منه شیئا.
قوله: «افلاذ کبدها» اراد انّها تخرج الکنوز المدفونة فیها و قیئها اخراجها.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها قیل: هو عامّ، و قیل: «الانسان» هاهنا الکافر الّذى لا یؤمن بالبعث لانّ المؤمن یعلم ذلک و لا ینکر وقوعه، و الکافر الّذى لا یقرّ بالبعث و لا یعرف صدق کون القیامة، یقول: ما للارض تعجّبا من شأنها. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فیقول الْإِنْسانُ ما لَها. قال المفسّرون تخبر الارض بما عمل علیها من خیر او شرّ فتقول للمؤمن یوم القیامة وحد علىّ و صام و صلّى و اجتهد و اطاع ربّه، فیفرح المؤمن بذلک و تقول للکافر: اشرک علىّ وزنى و سرق و شرب الخمر و تشهد علیه الجوارح و الملائکة مع علم اللَّه به حتّى یودّ انّه سیق الى النّار ممّا یرى من الفضوح و فی ذلک ما
روى انس بن مالک: انّ رسول اللَّه (ص) قال: انّ الارض لتخبر یوم القیامة بکلّ عمل عمل على ظهرها. قال: فتلا رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها حتّى بلغ: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها قال: «ا تدرون ما «أَخْبارَها»؟ اذا کان یوم القیامة اخبرت بکلّ عمل عمل على ظهرها».
و روى انّ عبد الرحمن بن ابى صعصعة کان یتیما فی حجر ابى سعید الخدرى. فقال له ابو سعید: یا بنىّ اذا کنت فی البوادى فارفع صوتک بالاذان فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یسمعه جنّ و لا انس و لا حجر الّا شهد له».
و روى انّ ابا امیّة صلّى فی المسجد الحرام المکتوبة ثمّ تقدّم فجعل یصلّى هاهنا و هاهنا فلمّا فرغ قیل له: یا ابا امیّة ما هذا الّذى تصنع؟ فقال: قرأت هذه الآیة: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فاردت ان تشهد لى یوم القیامة.
قوله: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى امرها بالکلام و الهمها و اذن لها فیه فتنطلق بقدرته سبحانه و تعالى کقوله: وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً یصدرون عن قبورهم الى موضع المحاسبة متفرّقین متبدّدین لا یلوى احد على احد للهول الواقع. و قیل: ینصرفون عن الموقف متفاوتین مختلفین فاخذ ذات الیمین الى الجنّة و آخذ ذات الشّمال الى النّار و ذلک قوله: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ». واحد الاشتات شتّ و شتّ لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ اى جزاء اعمالهم. و قیل: «لِیُرَوْا» صحائف «أَعْمالَهُمْ» یقرءون ما فیها «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» الّا احصیها. و قیل: هى رؤیة القلوب و المعنى لیعرّفوا ما عملوا. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الذّرة النّملة الصّغیرة. و قیل: رأس نملة. و سئل ثعلب عن الذّرّة، فقال: مائة نملة حبّة و الذّرّة واحدة منها. و قیل: هى الواحدة من حشو الجوّ الّذى یظهر فی شعاع الشّمس من الکوّة، و قال یحیى بن عمّار: حبّة الشّعیر اربع ارزّات و الارزّة اربع سمسمات و السّمسمة اربع خردلات، و الخردلة اربع اوراق نخالة، و و رق النّخالة «ذرّة».
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یجد ثوابه.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ اى یرى العقوبة علیه. قال ابن عباس: لیس مؤمن و لا کافر عمل خیرا و لا شرّا فی الدّنیا الّا اراه اللَّه ایّاه یوم القیامة. امّا المؤمن فیریه حسناته و سیّآته فیغفر له سیّآته و یثیبه بحسناته. و امّا الکافر فیردّ حسناته و یعذّبه بسیّئاته. و قال محمد بن کعب: فی هذه الآیة: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً من کافر «یر» ثوابه فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه خیر. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا من مؤمن «یر» عقوبته فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده و داره حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه «شرّ» و دلیل هذا التّأویل، ما روى انس قال: کان ابو بکر یأکل مع النّبیّ (ص) فنزلت هذه الآیة فرفع ابو بکر یده فقال: یا رسول اللَّه انّى اجزى بما عملت من مِثْقالَ ذَرَّةٍ من «شرّ»؟ فقال: «یا با بکر ما رأیت فی الدّنیا ممّا تکره فی مثاقیل ذرّ الشّرّ و یدّخر اللَّه لک مثاقیل الخیر حتّى توفاها یوم القیامة».
و عن «عبد اللَّه بن عمرو بن العاص» انّه قال: نزلت إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و ابو بکر الصّدّیق قاعد فبکى حین انزلت، فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا با بکر»؟ قال: ابکتنى هذه السّورة! فقال له رسول اللَّه (ص): «لو لا انّکم تخطئون و تذنبون فیغفر اللَّه لکم لخلق اللَّه امّة یخطئون و یذنبون فیغفر لهم. و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی رجلین
و ذلک انّه لمّا نزل: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ کان احدهما یأتیه السّائل فیستقلّ ان یعطیه التّمرة و الکسرة و الجوزة و نحوها، یقول: ما هذا بشیء انّما نوجر على ما نعطى و نحن نحبّه، یقول اللَّه تعالى: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و ما احبّ انا هذا فیردّه صفرا و کان الآخر یتهاون بالذّنب الیسیر الکذبة و الغیبة و النّظرة و اشباه ذلک، و یقول: لیس علىّ من هذا شیء انّما وعد اللَّه النّار على الکبائر و لیس فی هذا اثم فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة یرغّبهم فی القلیل من الخیر ان یعطوه فانّه یوشک ان یکبر و یحذّرهم الیسیر من الذّنب فانّه یوشک ان یکبر فالاثم الصّغیر فی عین صاحبه یوم القیامة اعظم من الجبال و جمیع محاسنه فی عینه اقلّ من کلّ شیء. و قال ابن مسعود احکم آیة فی القرآن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و تصدّق سعد بن ابى وقّاص بتمرتین فقبض السّائل یده. فقال سعد: و یحک یقبل اللَّه منّا مثقال الذّرّة و الخردلة و کایّن فی هذه من مثاقیل؟! و تصدّق عمر بن الخطاب و عائشة بحبّة من عنب فقالا فیها مثاقیل کثیرة. و قال الرّبیع بن خثیم مرّ رجل بالحسن و هو یقرأ هذه السّورة فلمّا بلغ آخرها قال: حسبى قد انتهت الموعظة فقال الحسن: لقد فقه الرّجل.
رشیدالدین میبدی : ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة من تأمّلها بمعانیها و وقف على ما اودع فیها رتعت اسراره فی ریاض من الانس مونقة و ظلّت افکاره بلوائح من الیقین مشرقة. فهى على جلال الحقّ شاهدة. و على ما یحیط به الذّکر و یأتى علیه الحصر زائدة.
درگرفتم بنام خداوند جهان، قادر و قاهر و دیّان، لطیف و کریم و رحیم و رحمن، بىنیاز از اهل زمین و آسمان، دارنده هر دو عالم، داننده آشکارا و نهان، آفریننده خلق نه چنین و نه چنان، بردارنده گردون گردان، پیدا کننده بساط و میدان، نگارنده از گل صورت انسان، نوازنده او بخلعت احسان، مطیعان را وعده داد بنعیم جاودان و درجات جنان، عاصیان را بیم داد بدرکات نیران، همه را هست کرد درین سراى امتحان، جایگاه عموم و آخران، و بحکمت اختلاف نهاد میان ایشان، بعضى گریان و بعضى خندان، لختى با کفر و نفاق، لختى با اسلام و ایمان، آن گه در خاک کند مدّتى پنهان پس بجنباند زمین را بفرمان روان، تا بیرون افکند بار خویش از آدمیان و پریان و غیر ایشان. اینست که ربّ العالمین گفت در تنزیل قرآن: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها.
بدانکه این سوره همه صفات رستاخیزست و بیان احوال و اهوال آن. آن روز که جبال راسیات راسخات از بیخ برکنند و چون پشم زده در هوا پرّان کنند. زلزله در زمین افکنند و خاک فرا جنبش آرند. دریا بجوش آرند و آب آتش گردانند. آسمان فرو گشایند و ستارگان فرو ریزانند. ماه از گردون بیفکنند و آفتاب از فلک جدا کنند. ترکیب جهان نیست کنند. و نظام عالم خراب کنند. و گرد از کون بر آرند. از هوا فریشته فرو آید. و از خاک مرده بر آید. نه در هوا فریشته ماند. نه در خاک مرده. همه را در یک عرصه جمع کنند. و همه را جزاى کردار خویش دهند. مؤمنان را احسان و رضوان و غفران، کافران را انکال و اغلال و زقّوم و قطران. قال اللَّه تعالى: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.
اى مسکین یکى بر اندیش تا چه کردهاى و چه ساختهاى؟! آن روز را هر چه کردهاى از اعمال و هر چه گفتهاى از اقوال هم سنگ ذرّهاى فرو نگذارند، همه را در حساب آرند. و جزاء آن بتمامى برسانند تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ آن روز درگاه حکومت و خصومت بگشایند. خروش مظلومان بر آید. فریاد از ظالمان برخیزد، سرگشتگى عاصیان ظاهر شود. اقویا در دست ضعفا اسیر شوند، فقرا بر امرا امیر گردند، مطیع که طاعت دارست شادان و خندان بود، مقصّر که تقصیر کرده گریان و سوزان بود. نه کس را زهره حمایت بود، نه کس را مکنت عنایت بود. یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ. یکى از بزرگان دین گفته: هر که را توفیق رفیق بود و سعادت مساعد، از همه قرآن در وعظ او را این آیت بس که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ. صعصعة عمّ فرزدق پیش مصطفى (ص) آمد و مسلمان گشت و از رسول خدا درخواست تا از قرآن لختى بر وى خواند. رسول خدا (ص) سوره إِذا زُلْزِلَتِ بر وى خواند. چون باین آیت رسید که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ آن مرد بشورید. آشوبى و شورى از نهاد وى بر آمد، فریاد و ولوله در گرفت، و چون مرغ نیم بسمل بخاک در افتاد. و زار بگریست. آن گه گفت: حسبى هذا من القرآن.
مرد دانا چون بدانست که در آن عرصه کبرى بر مقام سؤال از ذرّات و حبّات و نقیر و قطمیر بخواهند پرسید و هیچ فرو نخواهند گذاشت، دست در دامن ورع زند و در هیچ معاملت گزاف کارى نکند و با نفس خویش بنقیر و قطمیر حساب بکند تا خود با ایمان بود و خلق از وى در امان باشند. وى با اسلام بود. و خلق از قصد جنایت وى بسلامت باشند. اینست که مصطفى (ص) گفت: «المؤمن من امنه النّاس على انفسهم و دمائهم و اموالهم. و المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده».
درگرفتم بنام خداوند جهان، قادر و قاهر و دیّان، لطیف و کریم و رحیم و رحمن، بىنیاز از اهل زمین و آسمان، دارنده هر دو عالم، داننده آشکارا و نهان، آفریننده خلق نه چنین و نه چنان، بردارنده گردون گردان، پیدا کننده بساط و میدان، نگارنده از گل صورت انسان، نوازنده او بخلعت احسان، مطیعان را وعده داد بنعیم جاودان و درجات جنان، عاصیان را بیم داد بدرکات نیران، همه را هست کرد درین سراى امتحان، جایگاه عموم و آخران، و بحکمت اختلاف نهاد میان ایشان، بعضى گریان و بعضى خندان، لختى با کفر و نفاق، لختى با اسلام و ایمان، آن گه در خاک کند مدّتى پنهان پس بجنباند زمین را بفرمان روان، تا بیرون افکند بار خویش از آدمیان و پریان و غیر ایشان. اینست که ربّ العالمین گفت در تنزیل قرآن: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها.
بدانکه این سوره همه صفات رستاخیزست و بیان احوال و اهوال آن. آن روز که جبال راسیات راسخات از بیخ برکنند و چون پشم زده در هوا پرّان کنند. زلزله در زمین افکنند و خاک فرا جنبش آرند. دریا بجوش آرند و آب آتش گردانند. آسمان فرو گشایند و ستارگان فرو ریزانند. ماه از گردون بیفکنند و آفتاب از فلک جدا کنند. ترکیب جهان نیست کنند. و نظام عالم خراب کنند. و گرد از کون بر آرند. از هوا فریشته فرو آید. و از خاک مرده بر آید. نه در هوا فریشته ماند. نه در خاک مرده. همه را در یک عرصه جمع کنند. و همه را جزاى کردار خویش دهند. مؤمنان را احسان و رضوان و غفران، کافران را انکال و اغلال و زقّوم و قطران. قال اللَّه تعالى: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.
اى مسکین یکى بر اندیش تا چه کردهاى و چه ساختهاى؟! آن روز را هر چه کردهاى از اعمال و هر چه گفتهاى از اقوال هم سنگ ذرّهاى فرو نگذارند، همه را در حساب آرند. و جزاء آن بتمامى برسانند تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ آن روز درگاه حکومت و خصومت بگشایند. خروش مظلومان بر آید. فریاد از ظالمان برخیزد، سرگشتگى عاصیان ظاهر شود. اقویا در دست ضعفا اسیر شوند، فقرا بر امرا امیر گردند، مطیع که طاعت دارست شادان و خندان بود، مقصّر که تقصیر کرده گریان و سوزان بود. نه کس را زهره حمایت بود، نه کس را مکنت عنایت بود. یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ. یکى از بزرگان دین گفته: هر که را توفیق رفیق بود و سعادت مساعد، از همه قرآن در وعظ او را این آیت بس که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ. صعصعة عمّ فرزدق پیش مصطفى (ص) آمد و مسلمان گشت و از رسول خدا درخواست تا از قرآن لختى بر وى خواند. رسول خدا (ص) سوره إِذا زُلْزِلَتِ بر وى خواند. چون باین آیت رسید که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ آن مرد بشورید. آشوبى و شورى از نهاد وى بر آمد، فریاد و ولوله در گرفت، و چون مرغ نیم بسمل بخاک در افتاد. و زار بگریست. آن گه گفت: حسبى هذا من القرآن.
مرد دانا چون بدانست که در آن عرصه کبرى بر مقام سؤال از ذرّات و حبّات و نقیر و قطمیر بخواهند پرسید و هیچ فرو نخواهند گذاشت، دست در دامن ورع زند و در هیچ معاملت گزاف کارى نکند و با نفس خویش بنقیر و قطمیر حساب بکند تا خود با ایمان بود و خلق از وى در امان باشند. وى با اسلام بود. و خلق از قصد جنایت وى بسلامت باشند. اینست که مصطفى (ص) گفت: «المؤمن من امنه النّاس على انفسهم و دمائهم و اموالهم. و المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۰- سورة العادیات- المکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً (۱) باسبان غازى که همىتازند و نفس همىزنند بآواز در تاختن.
فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً (۲) آن آتش افروزان از سنگ بسنبهاى خویش.
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (۴) بر هامون دشمن گرد انگیختند.
فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً (۳) و بآن غارت کنندگان ببامداد.
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (۵) و در میان سراى دشمن فرو آمدند بهم.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (۶) باین سوگندها که مردم خداوند خویش را ناسپاس است و فرو مایه.
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِکَ لَشَهِیدٌ (۷) و مردم خود داند که چنین است و در خوى خویش گواه است بر خود.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (۸) و مردم از بهر دوستى این جهان و دوستى مال بخیل است و فرو بسته دست.
أَ فَلا یَعْلَمُ نمىداند این مردم؟ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ (۹) که آن گه که برانگیزند آنچه در گورهاست!
وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ (۱۰) و فرا پیش آرند و باز نگرند آنچه در دلهاست!
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (۱۱) که خداوند ایشان بایشان آن روز داناست و از ایشان آگاه.
وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً (۱) باسبان غازى که همىتازند و نفس همىزنند بآواز در تاختن.
فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً (۲) آن آتش افروزان از سنگ بسنبهاى خویش.
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (۴) بر هامون دشمن گرد انگیختند.
فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً (۳) و بآن غارت کنندگان ببامداد.
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (۵) و در میان سراى دشمن فرو آمدند بهم.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (۶) باین سوگندها که مردم خداوند خویش را ناسپاس است و فرو مایه.
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِکَ لَشَهِیدٌ (۷) و مردم خود داند که چنین است و در خوى خویش گواه است بر خود.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (۸) و مردم از بهر دوستى این جهان و دوستى مال بخیل است و فرو بسته دست.
أَ فَلا یَعْلَمُ نمىداند این مردم؟ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ (۹) که آن گه که برانگیزند آنچه در گورهاست!
وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ (۱۰) و فرا پیش آرند و باز نگرند آنچه در دلهاست!
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (۱۱) که خداوند ایشان بایشان آن روز داناست و از ایشان آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۰- سورة العادیات- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة اذا سمعها العاصون نسوا زلّتهم فی جنب رحمته و اذا سمعها العابدون نسوا صولتهم فی جنب الهیّته، کلمة من سمعها ما غادرت له شغلا الّا کفته. و لا امرا الّا اصلحته و لا ذنبا الّا غفرته و لا اربا الّا قضته.
نام خداوندى که جز از وى خدایى نه، و در حکم وى چون و چرایى نه، و جز بنور او کس را روشنایى نه، و جز بالهام او کس را توانایى نه، و با حکم او کس را توانایى نه، و جز بهدایت او کس را بینایى نه. عزیز است این نام که دلها را انس است، و جانها را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام. کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و حمایت این نام. در هفت آسمان و هفت زمین کس مقبول حضرت نیامد، مگر باقرار این نام و کس مهجور درگاه عزّت نگشت مگر بانکار این نام.
یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
قوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً این عادیات که اللَّه قسم بدان یاد کرد، یا اسبهاى غازیاناند، یا راحلههاى حاجیان چون مرکبهاى ایشان را این شرف و منزلت است که اللَّه تعالى قسم بدان یاد کند. شرف و منزلت غازیان و حاجیان، خود که داند غایت و نهایت آن و کدام زبان عبارت کند از درجات و کرامات ایشان؟! آرى هر که در راه طاعت او رود عجب نباشد، که در رعایت و عنایت او باشد. آن غازى که در معرکه ابطال و در مقام قتال از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حقّ میکوشد، تن سبیل و دل فدا کرده. و سینه عزیز خود هدف تیر دشمن ساخته، و آن حاجى که طبل رحیل فرو کوفته و خان و مان را وداع کرده، و روى ببادیه مردم خوار نهاده، ضیاع و اسباب را ضایع گذاشته، و با میلهاى بادیه دوستى گرفته، به کعبه مشرّف مقدّس رسیده، رداء تجرید بر افکنده، لبّیک تفرید زده آنها که بدین صفتاند زائران حقّاند. و حقّ است بر خداوند کریم که قاصدان درگاه خود را و زائران حضرت عزّت را بنوازد و با ایشان کرامت کند. فردا در حظیره قدس ایشان را ساخته، کاس انس خلعت وصال یافته، از خداوند ذو الجلال در روضه رضوان بر تخت بخت تکیه زنان، در مجمع روح و ریحان، دیدار ذو الجلال عیان، ایشان مهمانان حقّاند، و حقّ ایشان را میزبان.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ موضع قسم است. اللَّه سوگند یاد مىکند که: این آدمى کنود و کفور است. ناسپاس و ناپاک از کار دین، همیشه غافل و بجهل و حرص و بخل نائل. روز روشن بگناه سیاه کرده و شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده.
درگاه خداوند گذاشته. و روى بخیمه و خرگاه کرده شاد بدانست که سال نو در آید و شادیش بیفزاید. خود نداند و نه اندیشد که هر نفسى که بر مىآرد گامى بمرگ نزدیکتر مىشود. و هر روزى منزلى از راه آخرت باز مىبرد:
انّا لنفرح بالایّام نقطعها
و کلّ یوم مضى یدنى من الاجل!
أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ. نمیداند این مردم که چه عقبهها در پیش دارد. که بر آن گذر مىباید کرد؟ از سکرات مرگ و ظلمات گور و حسرات قیامت و فزعات دوزخ و درکات زندان! رسول خدا (ص) میگوید: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لو تعلم البهائم من الموت ما یعلمه ابن آدم ما اکلتم سمینا».
اگر آنچه مرا بر آن دیدار افتادست شما را بعشر عشیر آن دیدار بودى، روز و شب دیده شما اشک بار بودى و خنده شما اندک و گریستن بسیار بودى. و اگر این حیوانها و بهائم نامکلّف و این ستوران که با ایشان خطاب و عتاب نیست و بر ایشان امر و نهى نیست و ایشان را ثواب و عقاب نیست از این حدیث مرگ آن مقدار بدانستندى که آدمیان دانستهاند، کس از گوشت ایشان لقمهاى چرب نخوردى که از بیم و باک مرگ زار و نزار گشتندى. و از راحت و لذّت علفهاى خویش بیزار شدندى! مسکین آدمى بىحذرست از آنکه بىخبرست، خبر ندارد از آنکه خطر ندارد. آن روز بداند که دانش سود ندارد. آن گه دریابد که دریافت را فائده نبود!
نام خداوندى که جز از وى خدایى نه، و در حکم وى چون و چرایى نه، و جز بنور او کس را روشنایى نه، و جز بالهام او کس را توانایى نه، و با حکم او کس را توانایى نه، و جز بهدایت او کس را بینایى نه. عزیز است این نام که دلها را انس است، و جانها را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام. کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و حمایت این نام. در هفت آسمان و هفت زمین کس مقبول حضرت نیامد، مگر باقرار این نام و کس مهجور درگاه عزّت نگشت مگر بانکار این نام.
یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
قوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً این عادیات که اللَّه قسم بدان یاد کرد، یا اسبهاى غازیاناند، یا راحلههاى حاجیان چون مرکبهاى ایشان را این شرف و منزلت است که اللَّه تعالى قسم بدان یاد کند. شرف و منزلت غازیان و حاجیان، خود که داند غایت و نهایت آن و کدام زبان عبارت کند از درجات و کرامات ایشان؟! آرى هر که در راه طاعت او رود عجب نباشد، که در رعایت و عنایت او باشد. آن غازى که در معرکه ابطال و در مقام قتال از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حقّ میکوشد، تن سبیل و دل فدا کرده. و سینه عزیز خود هدف تیر دشمن ساخته، و آن حاجى که طبل رحیل فرو کوفته و خان و مان را وداع کرده، و روى ببادیه مردم خوار نهاده، ضیاع و اسباب را ضایع گذاشته، و با میلهاى بادیه دوستى گرفته، به کعبه مشرّف مقدّس رسیده، رداء تجرید بر افکنده، لبّیک تفرید زده آنها که بدین صفتاند زائران حقّاند. و حقّ است بر خداوند کریم که قاصدان درگاه خود را و زائران حضرت عزّت را بنوازد و با ایشان کرامت کند. فردا در حظیره قدس ایشان را ساخته، کاس انس خلعت وصال یافته، از خداوند ذو الجلال در روضه رضوان بر تخت بخت تکیه زنان، در مجمع روح و ریحان، دیدار ذو الجلال عیان، ایشان مهمانان حقّاند، و حقّ ایشان را میزبان.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ موضع قسم است. اللَّه سوگند یاد مىکند که: این آدمى کنود و کفور است. ناسپاس و ناپاک از کار دین، همیشه غافل و بجهل و حرص و بخل نائل. روز روشن بگناه سیاه کرده و شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده.
درگاه خداوند گذاشته. و روى بخیمه و خرگاه کرده شاد بدانست که سال نو در آید و شادیش بیفزاید. خود نداند و نه اندیشد که هر نفسى که بر مىآرد گامى بمرگ نزدیکتر مىشود. و هر روزى منزلى از راه آخرت باز مىبرد:
انّا لنفرح بالایّام نقطعها
و کلّ یوم مضى یدنى من الاجل!
أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ. نمیداند این مردم که چه عقبهها در پیش دارد. که بر آن گذر مىباید کرد؟ از سکرات مرگ و ظلمات گور و حسرات قیامت و فزعات دوزخ و درکات زندان! رسول خدا (ص) میگوید: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لو تعلم البهائم من الموت ما یعلمه ابن آدم ما اکلتم سمینا».
اگر آنچه مرا بر آن دیدار افتادست شما را بعشر عشیر آن دیدار بودى، روز و شب دیده شما اشک بار بودى و خنده شما اندک و گریستن بسیار بودى. و اگر این حیوانها و بهائم نامکلّف و این ستوران که با ایشان خطاب و عتاب نیست و بر ایشان امر و نهى نیست و ایشان را ثواب و عقاب نیست از این حدیث مرگ آن مقدار بدانستندى که آدمیان دانستهاند، کس از گوشت ایشان لقمهاى چرب نخوردى که از بیم و باک مرگ زار و نزار گشتندى. و از راحت و لذّت علفهاى خویش بیزار شدندى! مسکین آدمى بىحذرست از آنکه بىخبرست، خبر ندارد از آنکه خطر ندارد. آن روز بداند که دانش سود ندارد. آن گه دریابد که دریافت را فائده نبود!
رشیدالدین میبدی : ۱۰۱- سورة القارعة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ روز رستاخیز روز بر کوبنده و چه بر کوبنده !
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ (۲) و تو چه دانى که آن چه بر کوبنده است؟!
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (۳) آن روز که مردمان از هول رستاخیز چون پروانه باشند افکنده و پراکنده.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (۴) و کوهها چون پشم زده در هوا شده.
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ (۶) هر که گران آید ترازوى او.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ (۷) او در عیشى است که پسندد آن را.
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ (۸) و امّا آن کس که ترازوى او سبک آید.
فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ (۹) نگونسار ماند و باز گشت او با دوزخ.
وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ (۱۰) و تو چه دانى که دوزخ چیست؟
نارٌ حامِیَةٌ (۱۱) آتشى بغایت تف رسیده!
الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ روز رستاخیز روز بر کوبنده و چه بر کوبنده !
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ (۲) و تو چه دانى که آن چه بر کوبنده است؟!
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (۳) آن روز که مردمان از هول رستاخیز چون پروانه باشند افکنده و پراکنده.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (۴) و کوهها چون پشم زده در هوا شده.
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ (۶) هر که گران آید ترازوى او.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ (۷) او در عیشى است که پسندد آن را.
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ (۸) و امّا آن کس که ترازوى او سبک آید.
فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ (۹) نگونسار ماند و باز گشت او با دوزخ.
وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ (۱۰) و تو چه دانى که دوزخ چیست؟
نارٌ حامِیَةٌ (۱۱) آتشى بغایت تف رسیده!
رشیدالدین میبدی : ۱۰۱- سورة القارعة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة من آمن بها امن زوال النّعمى، و من ذکرها ظفر بنعیم الدّنیا و العقبى، و من عرفها و اعتقدها سعد سعادة لا یشقى، و وجد ملکا لا یبلى، و بقى فی العزّ و العلى.
نام نامدارى که نامش یادگار جانست، و دل را شادى جاودانست، و روح روح دوستان و آسایش غمگنان است. عنوان نامهاى که از دوست نشانست و مهر قدیم مضمون آنست. نامهاى که بیقرار را درمانست و از قطعیت امانست، نامهاى که هم گوى و هم چوگانست، مرکب او شوق و مهر او میدانست، گل او سوز و معرفت او بوستانست. نامهاى که درخت توحید را آبشخور است، و دوستى حقّ مر آن را میوه و بر است.
یقول اللَّه تعالى: (لا یزال العبد یذکرنى و اذکره حتّى یحبّنى و احبّه).
و گفته عزیزانست که: اذا ذکرت من انا احتقرت و اذا تذکّرت لمن انا افتخرت.
چون با خود نگرم و کردار خود بینم، گویم: از من زارتر کیست؟ چون با تو نگرم و خود را در بندگى تو بینم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که: من از هر چه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم
پیر طریقت گفت: گاهى که بخود نگرم، همه سوز و نیاز شوم گاهى که بدو نگرم، همه ناز و راز شوم چون بخود نگرم گویم:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد؟
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
بوى جان آیدم از لب که حدیث تو کنم
چون بدو نگرم گویم:
چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم؟!
شاخ عزّ رویدم از دل که بلاى تو کشم!
الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ صفت روز رستاخیزست، روز محشر، روز عرض اکبر، روز جمع لشگر، روز احیاء صور، روز نشر بشر، روز جزاء خیر و شر، همه خلق بر انگیخته و از هیبت و سیاست خداوند ذو الجلال بزانو در آمده، ترازوى راستى آویخته، کرسى قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده، دوزخ همى غرّد و زبانیه عاصى را میگیرد جرس هوس از گردن آفریدگان فرو گشاده، و جزاى کردار هر کس در کنار او نهاده. بسا امیرا که آن روز اسیر شود، بسا اسیر که امیر شود، بسا عزیزا که ذلیل شود، بسا ذلیلا که عزیز شود، بسا پدر که از فرزند جدا شود، و فرزند از پدر جدا شود، بسا مادر که از فرزند بگریزد، و فرزند از مادر! هر کسى بخود درمانده و از دوستان و خویشان جدا گشته: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ همچون پروانه پراکنده و افکنده و تنها مانده. مسکین آدمى که سر بمعصیت در نهاده، و از هول رستاخیز غافل مانده نمىداند که هر چه امروز در مىبندد، فرداش مىباید گشاد هر چه امروز املا کند، فرداش بر مىباید خواند. اى مسکین بارى آن املا کن که فردا بر توانى خواند و آن بار در بند که فردا بر توانى داشت، و آن کار کن که فردا طاقت جزاى آن دارى. آن روز مؤمنان را جامه از معاملت خواهد بود، مرکب از طاعت و تاج از خدمت وردا از حرمت و جمال روى از رنگ دل. هر کرا امروز دل بتوحید و معرفت روشن است، فردا روى وى سپید و روشن بود، چون ماه دو هفته، اگر چه امروز حبشى رنگ است. و هر کرا امروز دل در شک و شبهت فردا روى وى سیاه و تاریک بود، اگر چه امروز رومى رنگ است.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ از صعوبت و هیبت رستاخیز یکى آنست که این کوههاى افراشته و این راسیات راسخات از بیخ بر آرند و زیر و زبر کنند، و چون پشم زده در هوا پرّان کنند، زلزله در زمین افتد، خاک فرا جنبش آید، کوه بلرزش آید، نه نشیب ماند نه فراز همه راست گشته، بالا و نشیب یکى شده.
قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ آن کس که کردار وى بپسند اللَّه بود، و اللَّه از وى خشنود بود، اگر یک نفس از وى بر آید از سر سوز و نیاز بآن یک نفس ترازوى حسنات وى گران گرداند.
و آن کس که اللَّه از وى ناخشنود بود، و عنایت ازلى او را دستگیر نبود، اگر پرى روزى زمین طاعت دارد در ترازوى وى پر پشهاى نسنجد. بسا خفته در خواب خوش که از مرقد او تا فرقد فریشتگان پروا پر داده و میگویند: خداوندا بحرمت و حشمت و برکت نفس این آزاد مرد بر ما رحمت کن، و بسا بیدار چشم که ملائکه مقرّبین از نفس وى بفریاد آمده و مىگویند: خداوندا ما را از زحمت و ظلمت نفس این بىحرمت بىرحمت فریاد رس. اى جوانمرد اگر با دلى پاک از خبائث و بدعت بخسبى به از آن که همه شب بیدار باشى و دل پر از هوا و شهوت بود! هر که اسیر دیو است همه روزگار او شب است. و هر که در حمایت دین است، همه شبهاى او روز است.
نام نامدارى که نامش یادگار جانست، و دل را شادى جاودانست، و روح روح دوستان و آسایش غمگنان است. عنوان نامهاى که از دوست نشانست و مهر قدیم مضمون آنست. نامهاى که بیقرار را درمانست و از قطعیت امانست، نامهاى که هم گوى و هم چوگانست، مرکب او شوق و مهر او میدانست، گل او سوز و معرفت او بوستانست. نامهاى که درخت توحید را آبشخور است، و دوستى حقّ مر آن را میوه و بر است.
یقول اللَّه تعالى: (لا یزال العبد یذکرنى و اذکره حتّى یحبّنى و احبّه).
و گفته عزیزانست که: اذا ذکرت من انا احتقرت و اذا تذکّرت لمن انا افتخرت.
چون با خود نگرم و کردار خود بینم، گویم: از من زارتر کیست؟ چون با تو نگرم و خود را در بندگى تو بینم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که: من از هر چه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم
پیر طریقت گفت: گاهى که بخود نگرم، همه سوز و نیاز شوم گاهى که بدو نگرم، همه ناز و راز شوم چون بخود نگرم گویم:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد؟
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
بوى جان آیدم از لب که حدیث تو کنم
چون بدو نگرم گویم:
چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم؟!
شاخ عزّ رویدم از دل که بلاى تو کشم!
الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ صفت روز رستاخیزست، روز محشر، روز عرض اکبر، روز جمع لشگر، روز احیاء صور، روز نشر بشر، روز جزاء خیر و شر، همه خلق بر انگیخته و از هیبت و سیاست خداوند ذو الجلال بزانو در آمده، ترازوى راستى آویخته، کرسى قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده، دوزخ همى غرّد و زبانیه عاصى را میگیرد جرس هوس از گردن آفریدگان فرو گشاده، و جزاى کردار هر کس در کنار او نهاده. بسا امیرا که آن روز اسیر شود، بسا اسیر که امیر شود، بسا عزیزا که ذلیل شود، بسا ذلیلا که عزیز شود، بسا پدر که از فرزند جدا شود، و فرزند از پدر جدا شود، بسا مادر که از فرزند بگریزد، و فرزند از مادر! هر کسى بخود درمانده و از دوستان و خویشان جدا گشته: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ همچون پروانه پراکنده و افکنده و تنها مانده. مسکین آدمى که سر بمعصیت در نهاده، و از هول رستاخیز غافل مانده نمىداند که هر چه امروز در مىبندد، فرداش مىباید گشاد هر چه امروز املا کند، فرداش بر مىباید خواند. اى مسکین بارى آن املا کن که فردا بر توانى خواند و آن بار در بند که فردا بر توانى داشت، و آن کار کن که فردا طاقت جزاى آن دارى. آن روز مؤمنان را جامه از معاملت خواهد بود، مرکب از طاعت و تاج از خدمت وردا از حرمت و جمال روى از رنگ دل. هر کرا امروز دل بتوحید و معرفت روشن است، فردا روى وى سپید و روشن بود، چون ماه دو هفته، اگر چه امروز حبشى رنگ است. و هر کرا امروز دل در شک و شبهت فردا روى وى سیاه و تاریک بود، اگر چه امروز رومى رنگ است.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ از صعوبت و هیبت رستاخیز یکى آنست که این کوههاى افراشته و این راسیات راسخات از بیخ بر آرند و زیر و زبر کنند، و چون پشم زده در هوا پرّان کنند، زلزله در زمین افتد، خاک فرا جنبش آید، کوه بلرزش آید، نه نشیب ماند نه فراز همه راست گشته، بالا و نشیب یکى شده.
قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ آن کس که کردار وى بپسند اللَّه بود، و اللَّه از وى خشنود بود، اگر یک نفس از وى بر آید از سر سوز و نیاز بآن یک نفس ترازوى حسنات وى گران گرداند.
و آن کس که اللَّه از وى ناخشنود بود، و عنایت ازلى او را دستگیر نبود، اگر پرى روزى زمین طاعت دارد در ترازوى وى پر پشهاى نسنجد. بسا خفته در خواب خوش که از مرقد او تا فرقد فریشتگان پروا پر داده و میگویند: خداوندا بحرمت و حشمت و برکت نفس این آزاد مرد بر ما رحمت کن، و بسا بیدار چشم که ملائکه مقرّبین از نفس وى بفریاد آمده و مىگویند: خداوندا ما را از زحمت و ظلمت نفس این بىحرمت بىرحمت فریاد رس. اى جوانمرد اگر با دلى پاک از خبائث و بدعت بخسبى به از آن که همه شب بیدار باشى و دل پر از هوا و شهوت بود! هر که اسیر دیو است همه روزگار او شب است. و هر که در حمایت دین است، همه شبهاى او روز است.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ (۱). مشغول داشت شما را نبرد کردن با یکدیگر بانبوهى.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (۲) تا آن گه که بمردید، تا آن گه که مردگان در گور بشمردید.
کَلَّا کلّا کلّا، نشاید نشاید نشاید، از جستن راه رستگى مشغول بودن، نشاید نه نه نه.
سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳) آرى آگاه شوید.
کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ (۵). اگر شما میدانید دانستنى بىگمان.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۴) پس باز نشاید آرى آگاه شوید.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ (۶) براستى که شما آتش دوزخ خواهید دید.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ (۷) باز آن را میخواهید دید دیدنى بچشم بر بىگمانى.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ (۸) پس آن گه براستى که شما را بخواهند پرسید از ناز این جهان.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ (۱). مشغول داشت شما را نبرد کردن با یکدیگر بانبوهى.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (۲) تا آن گه که بمردید، تا آن گه که مردگان در گور بشمردید.
کَلَّا کلّا کلّا، نشاید نشاید نشاید، از جستن راه رستگى مشغول بودن، نشاید نه نه نه.
سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳) آرى آگاه شوید.
کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ (۵). اگر شما میدانید دانستنى بىگمان.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۴) پس باز نشاید آرى آگاه شوید.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ (۶) براستى که شما آتش دوزخ خواهید دید.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ (۷) باز آن را میخواهید دید دیدنى بچشم بر بىگمانى.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ (۸) پس آن گه براستى که شما را بخواهند پرسید از ناز این جهان.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هشت کلمه. صد و بیست حرف. جمله به مکه فرو آمده، و بعضى مفسّران گفتند: مدنى است به مدینه فرو آمده. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از مصطفى (ص) هر که این سوره بر خواند نعمتى که اللَّه تعالى او را داد در دنیا فردا در قیامت ازو شمار نخواهد، و با وى شمار نکند، و او را ثواب آن کس دهد که هزار آیت از کتاب خدا خوانده باشد. و بروایتى دیگر هر که این سوره بر خواند آن ساعت که در جامه خواب مىشود، چنانست که صد آیت از قرآن خواند. و بوقت وفات مؤنت منکر و نکیر او را کفایت کند.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره صد و سى حرفست. سى و سه کلمه. نه آیت، جمله به مکه فرو آمد.
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مىنشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همىگزیدند و بچشم و ابرو همىنمودند و بزبان همىگفتند. گهى رویاروى طعن همىکردند و ناسزا همىگفتند، گهى از پس پشت عیب همىجستند و افسوس همىداشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغى للبرىء العیب.
روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال: «اخبرکم بشرارکم»؟ قالوا: بلى قال: «المشّاؤن بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الباغون للبرءاء العیب».
و قال مقاتل: الهمزة الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزة یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیة و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتادة الهمزة الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزة الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزة الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزة الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزة و اللّمزة ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.
قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.» قیل: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»
ثمّ وصفه فقال: الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزة و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ اى احصاه مرّة بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ اى اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّة. یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج: اى یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.
کَلَّا اى لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ اى لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمة» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکة الثّانیة لظى و هی الّتى تتلظّى اى تتلهّب. و الثّالثة سقر و هی الّتى تسقر اى تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى اذابته. و الرّابعة «الحطمة» و هی الّتى تحطم ما فیها اى تکسر و قیل: «الحطمة» الکثیرة الأکل سمّیت حطمة لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمة اى اکول.
و الخامسة الجحیم. و هی النّار العظیمة تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسة السّعیر و هی المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد. و السّابعة الهاویة و هی الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخرة، و الصّخرة تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعة. قوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تفسیر لها، الْمُوقَدَةُ المسعّرة الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ اى تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمة» مطبقة مغلقة لا یدخلها روح و لا فرج.
فِی عَمَدٍ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیدة هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَةٍ» من صفة العمد اى انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّدة» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیة انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.
روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.
«هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» حطمة کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مىنشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همىگزیدند و بچشم و ابرو همىنمودند و بزبان همىگفتند. گهى رویاروى طعن همىکردند و ناسزا همىگفتند، گهى از پس پشت عیب همىجستند و افسوس همىداشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغى للبرىء العیب.
روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال: «اخبرکم بشرارکم»؟ قالوا: بلى قال: «المشّاؤن بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الباغون للبرءاء العیب».
و قال مقاتل: الهمزة الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزة یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیة و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتادة الهمزة الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزة الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزة الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزة الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزة و اللّمزة ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.
قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.» قیل: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»
ثمّ وصفه فقال: الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزة و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ اى احصاه مرّة بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ اى اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّة. یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج: اى یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.
کَلَّا اى لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ اى لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمة» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکة الثّانیة لظى و هی الّتى تتلظّى اى تتلهّب. و الثّالثة سقر و هی الّتى تسقر اى تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى اذابته. و الرّابعة «الحطمة» و هی الّتى تحطم ما فیها اى تکسر و قیل: «الحطمة» الکثیرة الأکل سمّیت حطمة لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمة اى اکول.
و الخامسة الجحیم. و هی النّار العظیمة تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسة السّعیر و هی المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد. و السّابعة الهاویة و هی الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخرة، و الصّخرة تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعة. قوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تفسیر لها، الْمُوقَدَةُ المسعّرة الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ اى تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمة» مطبقة مغلقة لا یدخلها روح و لا فرج.
فِی عَمَدٍ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیدة هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَةٍ» من صفة العمد اى انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّدة» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیة انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.
روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.
«هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» حطمة کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.
صامت بروجردی : کتاب الروایات و المصائب
شمارهٔ ۱۴ - در بیان قیامت و گریز به مصیبت
چنین شده است خیر مستفاد از اخبار
که روز حشر چو از امر قادر قهار
ز جن و انس و سباع و هوام و وحش و طیور
پی محاسبه گردند یک به یک محشور
ز جوشن و غلغله و اضطراب اهل حساب
زمین حشر بلرزد چو لجه سیماب
پی سزا و جزای امور بیکم و کاست
پرد جریده اعمال خلق از چپ و راست
ز آفتاب بسر مغزها به جوش آید
بالتهاب زمین قلب در خروش آید
عرق شود ز عروق و عظام در جریان
چنانکه محو کند نام قلزم و عمان
به پایه «لمن الملک» خوشتن دادار
دهد منادی «الله واحد القهار»
یکی ز مظلمه خلق مضطرب جانش
گرفته سخت به کف مدعی گریبانش
یکی به مجلس جاوید خبث در عرصات
بهانه جوی به ترک ادای خمس و زکوت
یکی ز اکل ربا آکل سموم حمیم
یکی به هاویه در بحث اخذ مال یتیم
به اجر کرده ز فجار ز جرت فساق
رود به قید سلاسل ز هر طرف اعناق
شوند قاتل و مقتول دادخواه به هم
دهند هر طرفی نسبت گناه به هم
پیمبران سلف جمله وانفسا گوی
همه ز عاقبت خود به بحر فکر فروی
ز هول روز جزا امتان شیخ و صبی
زنند حلقه به دور محدم عربی(ص)
به عذر امت بیچاره احمد مختار
کند حکایت وا امتا به لب تکرار
که ناگهان به صف حشر انقلاب افتد
درون هالک و ناجی به انقلاب افتد
به پیش چشم خلاق عیان شود به ملا
لوای قافله سالار دشت کرب بلا
به هیئتی که جگرها ز خوف خون گردد
عنان حوصله از دستها برون گردد
بود مقدمه آن قوه را به شیون و شین
شهید راه خدا حضرت امام حسین
ز نشئه می سر بازی وفا سر مست
سربریده پرخون گرفته بر سر دست
هزار پاره تن انورش ز ضربت تیر
به دست دیگر وی دست شمر شریر
نهاده از عقب راس آن سپهر اساس
به روی دست ملک دست حضرت عباس
شهید گشته و بیدست کز تنش ز عناد
دو دست در لب شط از برای آب افتاد
علی اکبر غمناک و قاسم داماد
کفن به گردن و سرها بدست با فریاد
گرفته حجت کبرای شاه تشنه جگر
به روی دست سر پر ز خون علی اصغر
ز جای ناوک پیکان و خنجر پاره
زند معاینه خون موج همچو فواره
به یک طرف اسرای دیار کوفه و شام
کنند زیر و زبر از هجوم صف قیام
همه به سینه سوزان و ناله جان کاه
زنند حلقه به دور لوای عدل اله
دوباره شور عظیمی دگر بپا آید
به گوش مرد و زن حشر این ندا آید
که چشم خویش بپوشید ابیض واسود
که میرسد به صف حشر دختر احمد
ز دوزخی و بهشتی شود بلند خروش
رسد چو فاطمه دراعه حسن بر دوش
به دوش دیگر آن غم رسیده محزون
هزار پاره و سوراخ جامه پر خون
چه جامهای که نظاره همان جامه
فتد به عرش تزلزل به شور و هنگامه
به کف عمامه پرخون حیدر صفدر
شکسته پهلوی مجروح وی ز ضربت در
زند به قائمه عرش دست را محکم
کشد خروش که یا عدل و یا حکیم احکم
به جوش آورد از فرط ناله و زاری
پی محاکمه دریای قهر قهاری
ز رستگار و خطا پوی و بنده و آزاد
تمام را طمع مغفرت رود از یاد
به نزد ختم رسل با دلی ز درد غمین
ز روی عجز کند روی جبرئیل امین
که ای پیمبر رحمت به ما ترحم کن
خموش فاطمه را یک دم از تظلم کن
کزین معامله ترسم که حضرت عزت
کشد قلم ز غضب بر جریده رحمت
به نزد فاطم رو آورد رسول امم
که ای غریق یم غصه وی سفینه غم
نه وقت کیفر و هنگامه گداختن است
قیامت آمده و موسم نواخت است
بیا به همره بابت که نیست جای درنگ
شده است عرصه محشر با متانم تننک
شوند فاطمه و مصطفی بهم همراه
کنند روی شفاعت به سوی عرش اله
چنین به فاطمه آید خطاب از داور
نمیکنم به ثواب و عقاب خلق نظر
مگر دمی که تو از حشر هر که را خواهی
بری بخلد و شفاعت کنی به دلخواهی
مهیمنا به جلال شفیعه محشر
ببخش و عفو کن از امتان پیغمبر
بر آر حاجت پنهان (صامت) ای غفار
چه حاجتم به بیان انت و اقف الاسرار
که روز حشر چو از امر قادر قهار
ز جن و انس و سباع و هوام و وحش و طیور
پی محاسبه گردند یک به یک محشور
ز جوشن و غلغله و اضطراب اهل حساب
زمین حشر بلرزد چو لجه سیماب
پی سزا و جزای امور بیکم و کاست
پرد جریده اعمال خلق از چپ و راست
ز آفتاب بسر مغزها به جوش آید
بالتهاب زمین قلب در خروش آید
عرق شود ز عروق و عظام در جریان
چنانکه محو کند نام قلزم و عمان
به پایه «لمن الملک» خوشتن دادار
دهد منادی «الله واحد القهار»
یکی ز مظلمه خلق مضطرب جانش
گرفته سخت به کف مدعی گریبانش
یکی به مجلس جاوید خبث در عرصات
بهانه جوی به ترک ادای خمس و زکوت
یکی ز اکل ربا آکل سموم حمیم
یکی به هاویه در بحث اخذ مال یتیم
به اجر کرده ز فجار ز جرت فساق
رود به قید سلاسل ز هر طرف اعناق
شوند قاتل و مقتول دادخواه به هم
دهند هر طرفی نسبت گناه به هم
پیمبران سلف جمله وانفسا گوی
همه ز عاقبت خود به بحر فکر فروی
ز هول روز جزا امتان شیخ و صبی
زنند حلقه به دور محدم عربی(ص)
به عذر امت بیچاره احمد مختار
کند حکایت وا امتا به لب تکرار
که ناگهان به صف حشر انقلاب افتد
درون هالک و ناجی به انقلاب افتد
به پیش چشم خلاق عیان شود به ملا
لوای قافله سالار دشت کرب بلا
به هیئتی که جگرها ز خوف خون گردد
عنان حوصله از دستها برون گردد
بود مقدمه آن قوه را به شیون و شین
شهید راه خدا حضرت امام حسین
ز نشئه می سر بازی وفا سر مست
سربریده پرخون گرفته بر سر دست
هزار پاره تن انورش ز ضربت تیر
به دست دیگر وی دست شمر شریر
نهاده از عقب راس آن سپهر اساس
به روی دست ملک دست حضرت عباس
شهید گشته و بیدست کز تنش ز عناد
دو دست در لب شط از برای آب افتاد
علی اکبر غمناک و قاسم داماد
کفن به گردن و سرها بدست با فریاد
گرفته حجت کبرای شاه تشنه جگر
به روی دست سر پر ز خون علی اصغر
ز جای ناوک پیکان و خنجر پاره
زند معاینه خون موج همچو فواره
به یک طرف اسرای دیار کوفه و شام
کنند زیر و زبر از هجوم صف قیام
همه به سینه سوزان و ناله جان کاه
زنند حلقه به دور لوای عدل اله
دوباره شور عظیمی دگر بپا آید
به گوش مرد و زن حشر این ندا آید
که چشم خویش بپوشید ابیض واسود
که میرسد به صف حشر دختر احمد
ز دوزخی و بهشتی شود بلند خروش
رسد چو فاطمه دراعه حسن بر دوش
به دوش دیگر آن غم رسیده محزون
هزار پاره و سوراخ جامه پر خون
چه جامهای که نظاره همان جامه
فتد به عرش تزلزل به شور و هنگامه
به کف عمامه پرخون حیدر صفدر
شکسته پهلوی مجروح وی ز ضربت در
زند به قائمه عرش دست را محکم
کشد خروش که یا عدل و یا حکیم احکم
به جوش آورد از فرط ناله و زاری
پی محاکمه دریای قهر قهاری
ز رستگار و خطا پوی و بنده و آزاد
تمام را طمع مغفرت رود از یاد
به نزد ختم رسل با دلی ز درد غمین
ز روی عجز کند روی جبرئیل امین
که ای پیمبر رحمت به ما ترحم کن
خموش فاطمه را یک دم از تظلم کن
کزین معامله ترسم که حضرت عزت
کشد قلم ز غضب بر جریده رحمت
به نزد فاطم رو آورد رسول امم
که ای غریق یم غصه وی سفینه غم
نه وقت کیفر و هنگامه گداختن است
قیامت آمده و موسم نواخت است
بیا به همره بابت که نیست جای درنگ
شده است عرصه محشر با متانم تننک
شوند فاطمه و مصطفی بهم همراه
کنند روی شفاعت به سوی عرش اله
چنین به فاطمه آید خطاب از داور
نمیکنم به ثواب و عقاب خلق نظر
مگر دمی که تو از حشر هر که را خواهی
بری بخلد و شفاعت کنی به دلخواهی
مهیمنا به جلال شفیعه محشر
ببخش و عفو کن از امتان پیغمبر
بر آر حاجت پنهان (صامت) ای غفار
چه حاجتم به بیان انت و اقف الاسرار
حزین لاهیجی : ودیعة البدیعه
بخش ۲۵
گفته یزدان سه فرقه است بشر
نیست فردی ازین سه فرقه، به در
یکی اصحاب راستیّ و سداد
که نجوم هدایتند و رشاد
دوم اصحاب سیرگمراهی
بندهٔ نفس و خصم آگاهی
اختلاف عوالم هستی
گه بلندی نموده گه پستی
گرچه در وهم قاصران جهان
آیت کلّ مَن عَلیها فان
می نماید منافی این حکم
بی خرد بهتر آن که باشد بُکم
نیک بنگر فنای ذات کجا؟
سلب شخص و مشخصات کجا؟
آن نیوشندهٔ سروش هدای
آسمان سدهٔ جهان آرای
فخر عالم محمّد عربی
شمع دولتسرای مطلبی
معدن علم و چشمه سارِ حکَم
اولین موجهٔ محیط قِدَم
به حدیث لقا نموده ندا
گفته آنجا که خلق را اهدا کذا
کرد اخبار از تبدل لون
وز ظهورات در عوالم کون
گفته: کاین انتقال بیحد و مر
رحلت از کوی دان به کوی دگر
انتقالات خلقی و امری
ارتحالات زیدی و عمروی
جنبش از ششدر مضیق جماد
دهد آن مهره را نبات، گشاد
زان گشادی که هست سجن جنین
نقش حیوانیش کند فرزین
پس به تحویل سیر آن حیوان
بسترد نقش و برزند انسان
سوم آن سابقان پاک گهر
شرف کاینات را سرور
نشآتی که خامه کرد بیان
از نزول و عروج هستی دان
یافت اول، تنزلات حصول
حرکات صعود عکس نزول
آنچه دارد تقدم از دنیا
چه مثالی چه عقلی اعلا
مطلق آفتاب اشراق است
موطن عهد و اخذ میثاق است
مسکن آدم است با جفتش
هجرت از آن وطن برآشفتش
منزل برگزیدگان ملک
جایگاه مدبّران فلک
و آنچه دارد تاخّر از دنیا
جنتی دان که وعده داده، خدا
وَعدَ المتقین اشاره به این
مرجع سابقین و اهل یقین
اینهمه خیر محض و مجد و بهاست
نعمت است و سعادت است و صفاست
من وجود مؤیّدی باشد
لطف و اکرام، سرمدی باشد
وآنچه باشد فراخور دنیا
به ازای جهان سست بنا
بود آن در رجوع قوس وجود
اشقیا را جهنم موعود
بود آن شرِّ محض و جهل و هوان
ذلت است و شقاوت و خسران
باطل بخت، نقمت و وحشت
اشقیا راست نکبت و حسرت
گمرهان را مصیبت کبری
واردش لایموت و لایحیی
هست دنیا محل کون و فساد
موطن خیر و شرّ و جهل و رساد
حق و باطل در آن هم آغوشند
اهل آن، گاه نیش و گه نوشند
درد و درمان در آستین دارد
نیش زنبور و انگبین دارد
زهر و تریاق، هر دو در جامش
آش یک کاسه، پخته و خامش
در گذرگاه مَرتعش، حیوان
زنده گاهی چمان و گه بی جان
متقابل هر آنچه می باشد
اندرین خاک، تخم می پاشد
شد جهان حد مشترک، دریاب
برزخ عالم ثواب و عقاب
نه عذاب است خالص و نه نعیم
نه حمیم و جحیم و نه تسنیم
نه توان مغز گفتنش نه پوست
موطن نشو، هر چه بعد از اوست
زان سپس، هرچه در نمود آمد
از همین پایه در وجود آمد
اصل مقصد چو نیست خلق جهان
بلکه باشد طفیلی دگران
بهر تحصیل آخرت باشد
نه به دانش مفاخرت باشد
زین سبب فانی است و بی مقدار
در حقیقت مآل اوست، به دار
باطل و حق او جدا سازند
طیّبش از خبیث پردازند
گندم و جو، ز هم کنند جدا
به ترازوی عدلِ راستگرا
هر یکی می رود به موطن خویش
نیک و بد می نهند معدن خویش
گفته در وحی احمد مختار
آخرت را خدای داده قرار
آخرت نیست بهر چیز دگر
هست خود مقصد قضا و قدر
لاجرم عالم حیات و بقاست
آنچه فرع است بی بنا و فناست
دار هستی یکی ست در معنی
انقسامش به دنیی و عقبی
دو صفت دان، ز نشئهٔ انسان
که بود حدّ جامع امکان
آنچه دانا قیود انسانی ست
نشئهٔ عنصریّ جسمانی ست
در دنائت، خطاب دنیا یافت
هر مسمّی به نسبت، اسما یافت
نور باهر، جمال جانان را
نشئهٔ دیگر است انسان را
جامعیت میان ظلمت و نور
هله، نامیده شد سرای غرور
نشود اینکه بر دوام تند
به زوال و به انصرام تند
اختلاف و تباین اجزا
نبود قابل دوام و بقا
جمله اسرار نفس نورانی
برنتابد قوای جسمانی
نشئهٔ عنصری وفا نکند
بحر را کوزه احتوا نکند
عالمی بایدش ز جوهر خویش
تا تواند گشود دفتر خویش
بعد تعمیر ارض تن باید
که به امثال خویش بگراید
کار دنیا به انصرام رسید
خفته را نوبت قیام رسید
نیست فردی ازین سه فرقه، به در
یکی اصحاب راستیّ و سداد
که نجوم هدایتند و رشاد
دوم اصحاب سیرگمراهی
بندهٔ نفس و خصم آگاهی
اختلاف عوالم هستی
گه بلندی نموده گه پستی
گرچه در وهم قاصران جهان
آیت کلّ مَن عَلیها فان
می نماید منافی این حکم
بی خرد بهتر آن که باشد بُکم
نیک بنگر فنای ذات کجا؟
سلب شخص و مشخصات کجا؟
آن نیوشندهٔ سروش هدای
آسمان سدهٔ جهان آرای
فخر عالم محمّد عربی
شمع دولتسرای مطلبی
معدن علم و چشمه سارِ حکَم
اولین موجهٔ محیط قِدَم
به حدیث لقا نموده ندا
گفته آنجا که خلق را اهدا کذا
کرد اخبار از تبدل لون
وز ظهورات در عوالم کون
گفته: کاین انتقال بیحد و مر
رحلت از کوی دان به کوی دگر
انتقالات خلقی و امری
ارتحالات زیدی و عمروی
جنبش از ششدر مضیق جماد
دهد آن مهره را نبات، گشاد
زان گشادی که هست سجن جنین
نقش حیوانیش کند فرزین
پس به تحویل سیر آن حیوان
بسترد نقش و برزند انسان
سوم آن سابقان پاک گهر
شرف کاینات را سرور
نشآتی که خامه کرد بیان
از نزول و عروج هستی دان
یافت اول، تنزلات حصول
حرکات صعود عکس نزول
آنچه دارد تقدم از دنیا
چه مثالی چه عقلی اعلا
مطلق آفتاب اشراق است
موطن عهد و اخذ میثاق است
مسکن آدم است با جفتش
هجرت از آن وطن برآشفتش
منزل برگزیدگان ملک
جایگاه مدبّران فلک
و آنچه دارد تاخّر از دنیا
جنتی دان که وعده داده، خدا
وَعدَ المتقین اشاره به این
مرجع سابقین و اهل یقین
اینهمه خیر محض و مجد و بهاست
نعمت است و سعادت است و صفاست
من وجود مؤیّدی باشد
لطف و اکرام، سرمدی باشد
وآنچه باشد فراخور دنیا
به ازای جهان سست بنا
بود آن در رجوع قوس وجود
اشقیا را جهنم موعود
بود آن شرِّ محض و جهل و هوان
ذلت است و شقاوت و خسران
باطل بخت، نقمت و وحشت
اشقیا راست نکبت و حسرت
گمرهان را مصیبت کبری
واردش لایموت و لایحیی
هست دنیا محل کون و فساد
موطن خیر و شرّ و جهل و رساد
حق و باطل در آن هم آغوشند
اهل آن، گاه نیش و گه نوشند
درد و درمان در آستین دارد
نیش زنبور و انگبین دارد
زهر و تریاق، هر دو در جامش
آش یک کاسه، پخته و خامش
در گذرگاه مَرتعش، حیوان
زنده گاهی چمان و گه بی جان
متقابل هر آنچه می باشد
اندرین خاک، تخم می پاشد
شد جهان حد مشترک، دریاب
برزخ عالم ثواب و عقاب
نه عذاب است خالص و نه نعیم
نه حمیم و جحیم و نه تسنیم
نه توان مغز گفتنش نه پوست
موطن نشو، هر چه بعد از اوست
زان سپس، هرچه در نمود آمد
از همین پایه در وجود آمد
اصل مقصد چو نیست خلق جهان
بلکه باشد طفیلی دگران
بهر تحصیل آخرت باشد
نه به دانش مفاخرت باشد
زین سبب فانی است و بی مقدار
در حقیقت مآل اوست، به دار
باطل و حق او جدا سازند
طیّبش از خبیث پردازند
گندم و جو، ز هم کنند جدا
به ترازوی عدلِ راستگرا
هر یکی می رود به موطن خویش
نیک و بد می نهند معدن خویش
گفته در وحی احمد مختار
آخرت را خدای داده قرار
آخرت نیست بهر چیز دگر
هست خود مقصد قضا و قدر
لاجرم عالم حیات و بقاست
آنچه فرع است بی بنا و فناست
دار هستی یکی ست در معنی
انقسامش به دنیی و عقبی
دو صفت دان، ز نشئهٔ انسان
که بود حدّ جامع امکان
آنچه دانا قیود انسانی ست
نشئهٔ عنصریّ جسمانی ست
در دنائت، خطاب دنیا یافت
هر مسمّی به نسبت، اسما یافت
نور باهر، جمال جانان را
نشئهٔ دیگر است انسان را
جامعیت میان ظلمت و نور
هله، نامیده شد سرای غرور
نشود اینکه بر دوام تند
به زوال و به انصرام تند
اختلاف و تباین اجزا
نبود قابل دوام و بقا
جمله اسرار نفس نورانی
برنتابد قوای جسمانی
نشئهٔ عنصری وفا نکند
بحر را کوزه احتوا نکند
عالمی بایدش ز جوهر خویش
تا تواند گشود دفتر خویش
بعد تعمیر ارض تن باید
که به امثال خویش بگراید
کار دنیا به انصرام رسید
خفته را نوبت قیام رسید
حزین لاهیجی : ودیعة البدیعه
بخش ۲۷
هرچه ادراک آن حواس کند
روح از آن شربتی به کان کند
اثر مدرکات حسی تو
بگراید به روح علویتو
نقش تصویر جمله ادراکات
شودت جمع در صحیفهٔ ذات
خیر و شر هر چه می کنی هم نیز
ثبت گردد در آن کتاب عزیز
خاصه اوصاف راسخ البنیان
که نگردد حک از صحیفهٔ جان
چون ز دنیا بریده شد املت
نقش باشد صحیفهٔ عملت
این زمان منطویست این طومار
نیست مشکوک بر اولی الابصار
مگر آنان که چشم دل دارند
دل فارغ ز آب و گل دارند
چو گشایند پرده های حساب
آشکارا شود رقوم و کتاب
شغل حسی حجاب دیده بود
حس چو رخ تافت، نفس دیده شود
آن زمان فاش هر نهان گردد
حشر آن دم تو را عیان گردد
روح از آن شربتی به کان کند
اثر مدرکات حسی تو
بگراید به روح علویتو
نقش تصویر جمله ادراکات
شودت جمع در صحیفهٔ ذات
خیر و شر هر چه می کنی هم نیز
ثبت گردد در آن کتاب عزیز
خاصه اوصاف راسخ البنیان
که نگردد حک از صحیفهٔ جان
چون ز دنیا بریده شد املت
نقش باشد صحیفهٔ عملت
این زمان منطویست این طومار
نیست مشکوک بر اولی الابصار
مگر آنان که چشم دل دارند
دل فارغ ز آب و گل دارند
چو گشایند پرده های حساب
آشکارا شود رقوم و کتاب
شغل حسی حجاب دیده بود
حس چو رخ تافت، نفس دیده شود
آن زمان فاش هر نهان گردد
حشر آن دم تو را عیان گردد
حزین لاهیجی : ودیعة البدیعه
بخش ۳۰
ز ابتدای حدوث خود انسان
تا به هنگام رفتنش ز جهان
حرکات طبیعتش باشد
انتقالات فطرتش باشد
شد به هر صورتی که بزم آرا
لَم یَزل ینتقل الی الاُخرا
به همین بعد رحلت از دنیا
به صراط خود است، رَه پیما
گر نماید مساعدت توفیق
اِنّهُ خیرُ صاحبٍ و رفیق
کند از هر مقام و منزل نقل
تا شود متصل به عالم عقل
این به شرطی که اهل آن باشد
جوهرش از مقربان باشد
یا به اهل یمین کند پیوند
به توسط اگر بود خرسند
ور بود مثل طبع شیطانش
بخت سازد قرین خذلانش
حشر او را کنند با حشرات
عاقبت واجب است جمع شتات
شود آخر، به دیو و دد محشور
در ظلام نشیبگاه غرور
معنی مطلق صراط این است
پیش چشمی که پاک و حق بین است
از صراط آنچه مستقیم آید
رهبر جنّت و نعیم آید
سالکش ساکن جنان گردد
مورد رحمت و امان گردد
ره توحید، معرفت باشد
جاده تنگ معدلت باشد
که توسط میان اضداد است
انحراف از توسط، ایجاد است
شرط این ره شناس در هر حال
التزام صوالح اعمال
شرع و ملت، صراط حق باشد
سالکش بر سماط حق باشد
چون دم تیغ تیز، باریک است
بی چراغ دلیل، تاریک است
دیده راگر خدای نور دهد
در ریاضت، دل صبور دهد
می تواند سلوک این ره کرد
خامه این گفت و قصه کوته کرد
تا به هنگام رفتنش ز جهان
حرکات طبیعتش باشد
انتقالات فطرتش باشد
شد به هر صورتی که بزم آرا
لَم یَزل ینتقل الی الاُخرا
به همین بعد رحلت از دنیا
به صراط خود است، رَه پیما
گر نماید مساعدت توفیق
اِنّهُ خیرُ صاحبٍ و رفیق
کند از هر مقام و منزل نقل
تا شود متصل به عالم عقل
این به شرطی که اهل آن باشد
جوهرش از مقربان باشد
یا به اهل یمین کند پیوند
به توسط اگر بود خرسند
ور بود مثل طبع شیطانش
بخت سازد قرین خذلانش
حشر او را کنند با حشرات
عاقبت واجب است جمع شتات
شود آخر، به دیو و دد محشور
در ظلام نشیبگاه غرور
معنی مطلق صراط این است
پیش چشمی که پاک و حق بین است
از صراط آنچه مستقیم آید
رهبر جنّت و نعیم آید
سالکش ساکن جنان گردد
مورد رحمت و امان گردد
ره توحید، معرفت باشد
جاده تنگ معدلت باشد
که توسط میان اضداد است
انحراف از توسط، ایجاد است
شرط این ره شناس در هر حال
التزام صوالح اعمال
شرع و ملت، صراط حق باشد
سالکش بر سماط حق باشد
چون دم تیغ تیز، باریک است
بی چراغ دلیل، تاریک است
دیده راگر خدای نور دهد
در ریاضت، دل صبور دهد
می تواند سلوک این ره کرد
خامه این گفت و قصه کوته کرد
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۹ - در بیان آنکه آدمی چنانکه زید چنان میرد باز همچنان حشر شود ذات او از آنچه هست نگردد و چیز دیگر نشود آنچنانکه دانههای گندم و جو و برنج و گاورس و غیرها من الحبوب را چون در زمین بیندازند و بکارند از زمین همان رویند و سر برآرند اگر گندم است گندم و اگر جو است جو آدمیان نیز اگرچه بصورت یک رنگاند و یک نقش لیکن در معنی متفاوتاند و مخالف یکی امین است و یکی خائن یکی صالح است یکی طالح یکی مؤمن است و یکی کافر الی مالانهایه. چون بمیرند و در گور روند هر یکی چنانکه بود باز همچنان بر خیزد و حشر شود که یوم تبیض وجوه و تسود وجوه از این سبب میفرماید پیغامبر علیه السلام کماتعیشون تموتون و کما تموتون تحشرون.
نشنیدی که شاه جمله رسل
مهدی و هادی و خفیر سبل
گفت روشن کماتعیشون دان
در تموتون همان صفت برخوان
شخص از مرگ اگرچه بگدازد
رخت هستی ز تن بپردازد
نشود بعد مرگ چیز دگر
ز هر کی گردد از گداز شکر
سرمه سرمه است اگرچه گردد خرد
نشود صاف او ز سودن درد
چیزدیگر کجا شود آن ذات
چونکه او را بدل نگشت صفات
بلکه از خرد گشتن افزاید
وصف خود راتمام بنماید
همچنین ذات و وصف جمله حبوب
چون شود خردهم بود مطلوب
گندم ار خرد شد همان باشد
جو نخواند کسی کش آن باشد
گر گدازد ز نار کس زر را
عین آن است بهر زیور را
همچنین نقره و مس و ارزیز
نشوند از گداز دیگر چیز
چون گدازند هم همان باشند
هرچه گردند همچنان باشند
دانه هائی که رفت زیر زمین
نیست گشت و گداخت اندرطین
آخر کار چون برآرد سر
عین دانه بود نه چیز دگر
همچنین هر کسی که مرد اینجا
همچنان حشر گردد ای جویا
گر تقی بود متقی خیزد
ورشقی بود هم شقی خیزد
مرگ همرنگ آدمی است یقین
بر ولی لطف و بر عدو زو کین
مرگ مانند آینه است و در او
روی خود دید هر بد و نیکو
اینکه از مرگ گشتۀ ترسان
ترست از خود بود یقین میدان
زشت رخسار تست نی رخ مرگ
جان تو چون درخت و مرگ چو برگ
از تو رسته است اگر نکو گربد
ناخوش و خوش ضمیرتست از خود
بنگر چون شکر در آب رود
اندر آن آب آن شکر چه شود
یک جلابی شود خوش و شیرین
چون ملاقات خسرو و شیرین
دل عاشق بود چو آن شکر
در هران آب کو برفت بخور
غیر عاشق چو زهر قتال است
بدو نحس و خبیث و نکال است
گر بمیرد و گر ز ی د ان دون
نشود زانچه بود دیگر گون
هست این را نظایر بسیار
عاقلان را بس است این مقدار
مهدی و هادی و خفیر سبل
گفت روشن کماتعیشون دان
در تموتون همان صفت برخوان
شخص از مرگ اگرچه بگدازد
رخت هستی ز تن بپردازد
نشود بعد مرگ چیز دگر
ز هر کی گردد از گداز شکر
سرمه سرمه است اگرچه گردد خرد
نشود صاف او ز سودن درد
چیزدیگر کجا شود آن ذات
چونکه او را بدل نگشت صفات
بلکه از خرد گشتن افزاید
وصف خود راتمام بنماید
همچنین ذات و وصف جمله حبوب
چون شود خردهم بود مطلوب
گندم ار خرد شد همان باشد
جو نخواند کسی کش آن باشد
گر گدازد ز نار کس زر را
عین آن است بهر زیور را
همچنین نقره و مس و ارزیز
نشوند از گداز دیگر چیز
چون گدازند هم همان باشند
هرچه گردند همچنان باشند
دانه هائی که رفت زیر زمین
نیست گشت و گداخت اندرطین
آخر کار چون برآرد سر
عین دانه بود نه چیز دگر
همچنین هر کسی که مرد اینجا
همچنان حشر گردد ای جویا
گر تقی بود متقی خیزد
ورشقی بود هم شقی خیزد
مرگ همرنگ آدمی است یقین
بر ولی لطف و بر عدو زو کین
مرگ مانند آینه است و در او
روی خود دید هر بد و نیکو
اینکه از مرگ گشتۀ ترسان
ترست از خود بود یقین میدان
زشت رخسار تست نی رخ مرگ
جان تو چون درخت و مرگ چو برگ
از تو رسته است اگر نکو گربد
ناخوش و خوش ضمیرتست از خود
بنگر چون شکر در آب رود
اندر آن آب آن شکر چه شود
یک جلابی شود خوش و شیرین
چون ملاقات خسرو و شیرین
دل عاشق بود چو آن شکر
در هران آب کو برفت بخور
غیر عاشق چو زهر قتال است
بدو نحس و خبیث و نکال است
گر بمیرد و گر ز ی د ان دون
نشود زانچه بود دیگر گون
هست این را نظایر بسیار
عاقلان را بس است این مقدار
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۰۹ - در بیان آنکه مخلوقات سه نوعاند یکی فرشته و یکی حیوان و یکی آدمی. بر فرشته قلم نیست زیرا غیر طاعت وذکر کاری دیگر از او نمیآید. همچون ماهی که زنده از آب است، او نیز بدان زنده است. پس در طاعت وذکر او راثوابی نباشد، زیرا غذای خود میخورد و کار خود میکند و بر حیوان نیز هم قلم نیست زیرا بخواب و خور و غفلت زنده است و بجهت آنش آفریدهاند قابلیت کاردیگر ندارد. در حیوانی و غفلت خوش است و فارغ و ایمن او را نه بهشت است و نه دوزخ. اما آدمی که نیمش فرشته است و نیمش حیوان صفت فرشتگیش طاعت میخواهد و صفت حیوانیش غفلت و خواب و خور این هر دو صفت دایم در جنگاند، فرشتگیش بالا میکشد و حیوانیش زیر پس قلم بر وی است و معاقب اوست. که چرا میل بشغلی که بهتر است نمیکند، چون قابلیت و استعداد آن دارد که کار نیک
دان که مخلوق جمله سه شکل اند
یک گره جسم و یک گره عقل اند
یک گره از دو چیز مختلط اند
نیم از عقل و نیم جسم نژند
آنکه جسم اند محض حیوان اند
وانکه جسم اند و عقل انسان اند
وانکه عقل اند جملگی ملک اند
همه تسبیح گوی بر فلک اند
حیوان و ملک ز نار جحیم
ایمن و فارغ اند هم ز نعیم
زانک از ایشان جز آن نیاید کار
حق تعالی نکردشان مختار
نیست طبع فرشته جز طاعت
دایم از طاعتش بود راحت
حیوان نیز جز ز خواب و ز خور
ن ت واند گرفت کاردگر
چون خداشان برای این آورد
کی توانند کاردیگر کرد
آدمی کز دو چیز هستی یافت
تار و پود ورا دو نوع ببافت
نیمش از نور و نیمش از طین شد
نیمش از کفر و نیمش از دین شد
کفر در وی ز طبع حیوان است
دین در او چون فرشته پنهان است
هر دو دایم مخالف اند در او
یک بسفلش کشد یکی بعلو
حیوانش کشد سوی شهوات
ملکش هم کشد سوی طاعات
در نزاع اند و جنگ روز و شبان
گاه این غالب آید و گاه آن
چون صفات ملک شود غالب
گذرد از فرشته آن طالب
ملکش بنده گردد و چاکر
همهچون پابوند او چون سر
همه از وی برند نور و ضیا
زانکه او راست ملک و کار و کیا
عکس این گر صفات حیوانی
غالب آید بر او ز نادانی
در حقیقت بود کم از حیوان
بهر این گفت اضل در قرآن
که ز حیوان هزار راحتهاست
وانچنان کس پر از بدی و جفاست
از چنان ننگ واجب است گریز
تا توانی ز صحبتش پرهیز
ذات زشتش بل از جماد کم است
زانکه سرمایۀ بلا و غم است
در نبی نی اشد قسوه اش خواند
چون حدیث چنین کسی میراند
گفت از سنگ آب میزاید
وز چنین نفس جز بدی ناید
مار خشگی است صورت حیوان
ماهی یم فرشتۀ کیوان
مار ماهی است آدمی در یم
هر دو وصفش ز جنگ اندر غم
تا کدامین صفت شود غالب
تو بدان نام خوانش ای طالب
ماهیش خوان چو غالب آن صفت است
دانش ذات زان نشان صفت است
ذات را وصف میکند ظاهر
که نجس بود از اصل یا طاهر
گشت شیطان ز وصف بدخاسر
زانکه از اصل بود او کافر
ور بود وصف ماریش غالب
مار زشت است و ناریش غالب
وصف نوریش رفت و ناری ماند
نوش گل رفت و نیش خاری ماند
آخر کار هر که آن دارد
او ببیند که زنده جان دارد
آنچه جان است نیست قابل مرگ
تا ابد شاخ اوست پر بر و برگ
جان حیوان یقین شود فانی
از خدا زنده شو که تا مانی
آنچنان جان که زنده است از تن
آخر الامر خواهد او مردن
هستیش چون بود زخواب و ز خور
شود او وقت مرگ زیر و زبر
همچو نور چراغ کشته شود
زانکه نورش ز شمع جسم بود
نور از خود ندارد آن معلول
زان بتیغ فنا شود مقتول
نور خورشید از آن همیپاید
که چو چشمه ز خود همیزاید
نور او نیست از فتیل و ز زیت
لاجرم روشن است از او هربیت
هیچ بادی ورا نمیراند
زانکه او را کسی نگیراند
روح و ح ی ی ز خود بود زنده
نی از این قالب پراکنده
انبیا را بود چنین ارواح
لاجرم زنده اند بی اشباح
زندگی جمله از خدا دارند
هر زمان نو بنو عطا دارند
در تن همچو خنب دریااند
پیش بینا چو روز پیدا اند
هرچه هست است و نیست ایشانند
بر جهان نور و رحمت افشانند
در درونها روانه چون فکراند
بر زبانها مدام چون ذکراند
زنده زیشان چو حوت در دریا
زیر و بالا و جملۀ اشیا
مظهر نور و علم اللّه اند
از بدو نیک خلق آگاه اند
چون فنا اند و نیست غیر خدا
کی نهان ماند از خدا سرها
داند اسرار لیک پوشاند
بهر هر زشت میوه نفشاند
جلوۀ خوب هم بخوب بود
زانکه او خوب را طلوب بود
خویش را پیش زشت ساز و ز شت
بلکه رخ را سیه کند ز انگشت
چون نخواهد ورا شود محزون
نکند هیچ جنبش موزون
نی که برده چو خواجه را خواهد
پیش او قربت و لقا خواهد
هنر خویش را نماید بیش
تا کند خواجه را ربودۀخویش
کی هنر را از او کند پنهان
بل فزاید بر او دو صد چندان
یک گره جسم و یک گره عقل اند
یک گره از دو چیز مختلط اند
نیم از عقل و نیم جسم نژند
آنکه جسم اند محض حیوان اند
وانکه جسم اند و عقل انسان اند
وانکه عقل اند جملگی ملک اند
همه تسبیح گوی بر فلک اند
حیوان و ملک ز نار جحیم
ایمن و فارغ اند هم ز نعیم
زانک از ایشان جز آن نیاید کار
حق تعالی نکردشان مختار
نیست طبع فرشته جز طاعت
دایم از طاعتش بود راحت
حیوان نیز جز ز خواب و ز خور
ن ت واند گرفت کاردگر
چون خداشان برای این آورد
کی توانند کاردیگر کرد
آدمی کز دو چیز هستی یافت
تار و پود ورا دو نوع ببافت
نیمش از نور و نیمش از طین شد
نیمش از کفر و نیمش از دین شد
کفر در وی ز طبع حیوان است
دین در او چون فرشته پنهان است
هر دو دایم مخالف اند در او
یک بسفلش کشد یکی بعلو
حیوانش کشد سوی شهوات
ملکش هم کشد سوی طاعات
در نزاع اند و جنگ روز و شبان
گاه این غالب آید و گاه آن
چون صفات ملک شود غالب
گذرد از فرشته آن طالب
ملکش بنده گردد و چاکر
همهچون پابوند او چون سر
همه از وی برند نور و ضیا
زانکه او راست ملک و کار و کیا
عکس این گر صفات حیوانی
غالب آید بر او ز نادانی
در حقیقت بود کم از حیوان
بهر این گفت اضل در قرآن
که ز حیوان هزار راحتهاست
وانچنان کس پر از بدی و جفاست
از چنان ننگ واجب است گریز
تا توانی ز صحبتش پرهیز
ذات زشتش بل از جماد کم است
زانکه سرمایۀ بلا و غم است
در نبی نی اشد قسوه اش خواند
چون حدیث چنین کسی میراند
گفت از سنگ آب میزاید
وز چنین نفس جز بدی ناید
مار خشگی است صورت حیوان
ماهی یم فرشتۀ کیوان
مار ماهی است آدمی در یم
هر دو وصفش ز جنگ اندر غم
تا کدامین صفت شود غالب
تو بدان نام خوانش ای طالب
ماهیش خوان چو غالب آن صفت است
دانش ذات زان نشان صفت است
ذات را وصف میکند ظاهر
که نجس بود از اصل یا طاهر
گشت شیطان ز وصف بدخاسر
زانکه از اصل بود او کافر
ور بود وصف ماریش غالب
مار زشت است و ناریش غالب
وصف نوریش رفت و ناری ماند
نوش گل رفت و نیش خاری ماند
آخر کار هر که آن دارد
او ببیند که زنده جان دارد
آنچه جان است نیست قابل مرگ
تا ابد شاخ اوست پر بر و برگ
جان حیوان یقین شود فانی
از خدا زنده شو که تا مانی
آنچنان جان که زنده است از تن
آخر الامر خواهد او مردن
هستیش چون بود زخواب و ز خور
شود او وقت مرگ زیر و زبر
همچو نور چراغ کشته شود
زانکه نورش ز شمع جسم بود
نور از خود ندارد آن معلول
زان بتیغ فنا شود مقتول
نور خورشید از آن همیپاید
که چو چشمه ز خود همیزاید
نور او نیست از فتیل و ز زیت
لاجرم روشن است از او هربیت
هیچ بادی ورا نمیراند
زانکه او را کسی نگیراند
روح و ح ی ی ز خود بود زنده
نی از این قالب پراکنده
انبیا را بود چنین ارواح
لاجرم زنده اند بی اشباح
زندگی جمله از خدا دارند
هر زمان نو بنو عطا دارند
در تن همچو خنب دریااند
پیش بینا چو روز پیدا اند
هرچه هست است و نیست ایشانند
بر جهان نور و رحمت افشانند
در درونها روانه چون فکراند
بر زبانها مدام چون ذکراند
زنده زیشان چو حوت در دریا
زیر و بالا و جملۀ اشیا
مظهر نور و علم اللّه اند
از بدو نیک خلق آگاه اند
چون فنا اند و نیست غیر خدا
کی نهان ماند از خدا سرها
داند اسرار لیک پوشاند
بهر هر زشت میوه نفشاند
جلوۀ خوب هم بخوب بود
زانکه او خوب را طلوب بود
خویش را پیش زشت ساز و ز شت
بلکه رخ را سیه کند ز انگشت
چون نخواهد ورا شود محزون
نکند هیچ جنبش موزون
نی که برده چو خواجه را خواهد
پیش او قربت و لقا خواهد
هنر خویش را نماید بیش
تا کند خواجه را ربودۀخویش
کی هنر را از او کند پنهان
بل فزاید بر او دو صد چندان
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۱۹ - در بیان آنکه اگر عالم اولیا ظاهر گشتی. کفر و ایمان یکسان شدی و اگر کسی را خلاف آید که پیغامبر خود را بهمه نمود ابوجهل با ابوذر چرا یکسان نشد، گوئیم که آن نمودن بقابلان بود زیرا وجود نبی همچون آفتاب است که بر بدو نیک تابان است، خوب را از زشت ممتاز میکند چنانکه در قیامت بدو نیک پیدا شود که یوم تبیض وجوه و تسود وجوه. اما در دنیا پنهاناند از آنکه دنیا شب است و آخرت روز همه چیز در شب پنهان باشد و بروز ظاهر شود. پس نمودن آن است که آفتاب بسنگ لعل مینماید و او را گوهر باقیمت میکند، اما باقیان را باین وجه مینماید که سنگ را از لعل میشناسد و شبه را از گوهر، آن نمودن بمقبولان باشد نه بمردودان.
گر نمودی یکی بخلقان رو
همه یکسان شدی ولی و عدو
خلق اغیار یار گ شتندی
مونس و غمگسار گشتندی
بوالحکم از کجا شدی بوجهل
همه دشوارها نمودی سهل
همه گلشن بدی نبودی خار
کس ندیدی قرین یار اغیار
روح گشتی فرید بی جسمی
بر مسمی کجا بدی اسمی
بی حجاب آن جهان نموده شدی
زانکه شرک از همه زدوده شدی
همه گشتی چنان که بود اول
روح صافی شدی ز دام و دغل
لاشدی هرچه آن نمی باید
بنمودی هر آنچه می شاید
پردۀ کون را خدا آویخت
پس آن گونه گونه خلق انگیخت
نیک و بد صاف و درد پاک و پلید
پس پرده نهان ز شخص بلید
تا که هر گول فهم آن نکند
جهل را تا ز بیخ بر نکند
همچو در لیل تار دیدۀ باز
نکند فرق زاغ را از باز
پیش او گرگ یک بود با میش
نشناسد که کی پس است و که پیش
روز محشر شود همه پیدا
نیک و بد بیش و کم صواب و خطا
این جهان که شب است برخیزد
بعد از آن نیک و بد نیامیزد
همه از همدگر جدا گردند
هر گروهی بجنس واگردند
دانه ها زیر خاک یکسان اند
زانکه از چشم خلق پنهان اند
چون ز صور بهار نشر شوند
همه از گور خاک حشر شوند
سر هر دانه ای شود پیدا
در نظر نیک و بد شوند جدا
میشود زنده بعد مرگ زمین
از دم نوبهار نیکو بین
چون سرافیل نوبهار آید
از زمین مرده دانه ها زاید
برگها سرکند ز گور شجر
با دو صد غنچه از برای ثمر
حشر خلقان چنین بود در نشر
بیشک این را بدان گذر از نشر
آنکه این حشر میکند بجهان
هم کند حشر جملۀ خلقان
همچنین در قیامت این خلقان
از لحد سرکنند پیر و جوان
یک بود ابیض و یکی اسود
گردد ابیض قبول و اسود رد
کافران را بود مقام جحیم
مؤمنان را بود سرای نعیم
روز از آن خواند حق قیامت را
که نهانها شود در او پیدا
یوم دین گفت بشنو از قرآن
زانکه از وی فناست لیل جهان
همه یکسان شدی ولی و عدو
خلق اغیار یار گ شتندی
مونس و غمگسار گشتندی
بوالحکم از کجا شدی بوجهل
همه دشوارها نمودی سهل
همه گلشن بدی نبودی خار
کس ندیدی قرین یار اغیار
روح گشتی فرید بی جسمی
بر مسمی کجا بدی اسمی
بی حجاب آن جهان نموده شدی
زانکه شرک از همه زدوده شدی
همه گشتی چنان که بود اول
روح صافی شدی ز دام و دغل
لاشدی هرچه آن نمی باید
بنمودی هر آنچه می شاید
پردۀ کون را خدا آویخت
پس آن گونه گونه خلق انگیخت
نیک و بد صاف و درد پاک و پلید
پس پرده نهان ز شخص بلید
تا که هر گول فهم آن نکند
جهل را تا ز بیخ بر نکند
همچو در لیل تار دیدۀ باز
نکند فرق زاغ را از باز
پیش او گرگ یک بود با میش
نشناسد که کی پس است و که پیش
روز محشر شود همه پیدا
نیک و بد بیش و کم صواب و خطا
این جهان که شب است برخیزد
بعد از آن نیک و بد نیامیزد
همه از همدگر جدا گردند
هر گروهی بجنس واگردند
دانه ها زیر خاک یکسان اند
زانکه از چشم خلق پنهان اند
چون ز صور بهار نشر شوند
همه از گور خاک حشر شوند
سر هر دانه ای شود پیدا
در نظر نیک و بد شوند جدا
میشود زنده بعد مرگ زمین
از دم نوبهار نیکو بین
چون سرافیل نوبهار آید
از زمین مرده دانه ها زاید
برگها سرکند ز گور شجر
با دو صد غنچه از برای ثمر
حشر خلقان چنین بود در نشر
بیشک این را بدان گذر از نشر
آنکه این حشر میکند بجهان
هم کند حشر جملۀ خلقان
همچنین در قیامت این خلقان
از لحد سرکنند پیر و جوان
یک بود ابیض و یکی اسود
گردد ابیض قبول و اسود رد
کافران را بود مقام جحیم
مؤمنان را بود سرای نعیم
روز از آن خواند حق قیامت را
که نهانها شود در او پیدا
یوم دین گفت بشنو از قرآن
زانکه از وی فناست لیل جهان