عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
                
                                                            
                                 رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
                            
                            
                                بخش ۱۰۳ - وقوعی سمنانی
                            
                            
                            
                        
                                 رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
                            
                            
                                بخش ۱۰۴ - همام تبریزی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        و هُوَ خواجه همام الدین محمد. از معارف شعراء و فضلاست و حکیمی با مرتبهٔ اعلی است. مراتب حکمیه را در خدمت جناب قدوة المحققین خواجه نصیر الدین طوسی تحصیل نموده و با مولانا قطب الدین علامهٔ شیرازی نسبت سببی داشته و با شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی ملاقات کرده. مطایبات لطیفه که میان ایشان دست داده مشهور است و در السنه و افواه، مذکور. در نسخهٔ اول آتشکده تخلص او را غلط همایی نوشتهاند و همچنین غلط مانده است. وفاتش در سنهٔ ۷۱۳ اتفاق افتاده. این دو بیت از اوست:
                                    
ذوق وصلی که عاشقان تراست
همه آسایش جهان ارزد
چون خیال تو ز پیش نظر من نرود
شرم دارم که شکایت کنم از تنهایی
                                                                    
                            ذوق وصلی که عاشقان تراست
همه آسایش جهان ارزد
چون خیال تو ز پیش نظر من نرود
شرم دارم که شکایت کنم از تنهایی
                                 رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
                            
                            
                                بخش ۱۰۵ - هلالی جغتائی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        با سلطان حسین میرزای بایقرا و امیر بی نظیر علی شیرنوایی معاصر بوده. اول بار که به مجلس امیرعلی شیر بار یافت، از خواندن این مطلع محترم شد:
                                    
چنان ازپا فکند امروزم ازرفتار وقامت هم
که فردا برنخیزم بلکه فردای قیامت هم
امیر او را در برکشید و از تخلصش پرسید. گفت: هلالی. امیر فرمود: بدری بدری. از تأثیر نظر عنایت امیر مشار الیه فلک سخنوری را بدر و محفل شاعری را صدرآمد. در شاعری مشهور شد. آخر به خدمت مشایخ رسید و از اهل ذوق محسوب گردید. مثنوی شاه و گدا و لیلی و مجنون وصفات العاشقین به رشتهٔ نظم کشید و عاقبت در سنهٔ ۹۳۹ به جرم تشیع شهید گردید. اشعار خوب دارد اما بدین چند بیت از او اکتفا میشود:
از آن تنهایی و ملک غریبی شد هوس ما را
که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را
در دل بی خبران جز غم عالم غم نیست
وز غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
ای که میپرسی ز من کان ماه را منزل کجاست
منزل او در دل است اما ندانم دل کجاست
هرکه از روی ارادت پا نهد در راه عشق
عالمی پیش آمدش کز هر دو عالم بگذرد
مِنْقطعاته و رباعیّته
محمدؐعربی آفتاب هر دوسرا
کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او
شنیدهام که تکلم نمود همچو مسیح
به این حدیث لب لعل روح پرور او
که من مدینهٔ علمم علی در است مرا
عجب خجسته حدیثی است من سگ در او
یاران کهن که بنده بودم همه را
دربند وفای خود ستودم همه را
زنهار زکس وفا مجویید که من
دیدم همه را و آزمودم همه را
در عالم بی ثبات کس خرم نیست
شادی و نشاط در بنی آدم نیست
آن کس که درین زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست یا درین عالم نیست
                                                                    
                            چنان ازپا فکند امروزم ازرفتار وقامت هم
که فردا برنخیزم بلکه فردای قیامت هم
امیر او را در برکشید و از تخلصش پرسید. گفت: هلالی. امیر فرمود: بدری بدری. از تأثیر نظر عنایت امیر مشار الیه فلک سخنوری را بدر و محفل شاعری را صدرآمد. در شاعری مشهور شد. آخر به خدمت مشایخ رسید و از اهل ذوق محسوب گردید. مثنوی شاه و گدا و لیلی و مجنون وصفات العاشقین به رشتهٔ نظم کشید و عاقبت در سنهٔ ۹۳۹ به جرم تشیع شهید گردید. اشعار خوب دارد اما بدین چند بیت از او اکتفا میشود:
از آن تنهایی و ملک غریبی شد هوس ما را
که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را
در دل بی خبران جز غم عالم غم نیست
وز غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
ای که میپرسی ز من کان ماه را منزل کجاست
منزل او در دل است اما ندانم دل کجاست
هرکه از روی ارادت پا نهد در راه عشق
عالمی پیش آمدش کز هر دو عالم بگذرد
مِنْقطعاته و رباعیّته
محمدؐعربی آفتاب هر دوسرا
کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او
شنیدهام که تکلم نمود همچو مسیح
به این حدیث لب لعل روح پرور او
که من مدینهٔ علمم علی در است مرا
عجب خجسته حدیثی است من سگ در او
یاران کهن که بنده بودم همه را
دربند وفای خود ستودم همه را
زنهار زکس وفا مجویید که من
دیدم همه را و آزمودم همه را
در عالم بی ثبات کس خرم نیست
شادی و نشاط در بنی آدم نیست
آن کس که درین زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست یا درین عالم نیست
                                 رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
                            
                            
                                بخش ۱۰۶ - یحیی لاهیجانی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        از فضلا و علمای زمان خود ممتاز و بین العوام و الخواص با اعزاز. مدتی در کاشان و چندی در دهلی و هندوستان توقف داشته و در شغل قضا لوای شهرت افراشته. آخر از هند به کاشان مراجعت کرد و در سنهٔ ۹۵۳ وفات یافت. غرض، از محققین و فضلا محسوب میشد و خالی از حالی نبود. این چند بیت از اشعار اوست:
                                    
گفتی که بگو مشکل خود تا بگشایم
گفتن نتوانم به کسی مشکلم این است
عاشق آن است که غمگین زید و شاد بمیرد
تا دم مرگ بود بنده و آزاد بمیرد
مجنون چو خویش را همه لیلی خیال کرد
از غیرت همین به کسی آشنا نشد
بگو یک ره کجاجویم ترا مُردم ازین حیرت
که هر جانب نهادم گوش آواز تو میآید
                                                                    
                            گفتی که بگو مشکل خود تا بگشایم
گفتن نتوانم به کسی مشکلم این است
عاشق آن است که غمگین زید و شاد بمیرد
تا دم مرگ بود بنده و آزاد بمیرد
مجنون چو خویش را همه لیلی خیال کرد
از غیرت همین به کسی آشنا نشد
بگو یک ره کجاجویم ترا مُردم ازین حیرت
که هر جانب نهادم گوش آواز تو میآید
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۱ - فردوس در شرح احوال و اقوال جمعی از عرفا و فضلا و حکما و فقرا و علما و شعرای متأخرین و معاصرین
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        آگه شیرازی
                                    
ساغرشیرازی
مظفر کرمانی
اسرار سبزواری
شهاب ترشیزی
مجذوب همدانی
اخگر کرمانی
شکیب اصفهانی
منور رازی
آزاد کشمیری
شاهد ایزد خواستی
محجوب ترشیزی
ایاز طالش
شحنهٔ خراسانی
معطر کرمانی
بسمل شیرازی
صبای کاشانی
مجمر اصفهانی
بهار دارابی
صفایی نراقی
منظور شیرازی
بهجت شیرازی
صمد همدانی
مظهر علی شاه تونی
تمکین شیروانی
صدقی کرمانی
خراسانی
تسلیم اصفهانی
طبیب شیرازی
نادر مازندرانی
حسینی قزوینی
ظفر کرمانی
نشاط اصفهانی
حسرت همدانی
عیانی جهرمی
نادری کازرونی
حیران یزدی
علی کرمانی
نغمهٔخراسانی
حسن نهاوندی
عارف اصفهانی
نوری مازندرانی
خاکی خراسانی
غالب طهرانی
نظر نایینی
خالد سلیمانیه
فخری ایروانی
نورعلی شاه
خاوری کوزه کنانی
فانی اصفهانی
اصفهانی
خاکی شیرازی
قانع شیرازی
نظام کرمانی
راز شیرازی
قطب شیرازی
نیاز شیرازی
رحمت کوزه کنانی
کامل خراسانی
ناصر اصفهانی
رضاعلی شاه دکنی
کوثر همدانی
وصال شیرازی
رونق کرمانی
کوثر هندوستانی
وحدت هندوستانی
رضای هراتی
محوی استرآبادی
هاشم شیرازی
زاهد گیلانی
محرم شیرازی
همدم شیرازی
                                                                    
                            ساغرشیرازی
مظفر کرمانی
اسرار سبزواری
شهاب ترشیزی
مجذوب همدانی
اخگر کرمانی
شکیب اصفهانی
منور رازی
آزاد کشمیری
شاهد ایزد خواستی
محجوب ترشیزی
ایاز طالش
شحنهٔ خراسانی
معطر کرمانی
بسمل شیرازی
صبای کاشانی
مجمر اصفهانی
بهار دارابی
صفایی نراقی
منظور شیرازی
بهجت شیرازی
صمد همدانی
مظهر علی شاه تونی
تمکین شیروانی
صدقی کرمانی
خراسانی
تسلیم اصفهانی
طبیب شیرازی
نادر مازندرانی
حسینی قزوینی
ظفر کرمانی
نشاط اصفهانی
حسرت همدانی
عیانی جهرمی
نادری کازرونی
حیران یزدی
علی کرمانی
نغمهٔخراسانی
حسن نهاوندی
عارف اصفهانی
نوری مازندرانی
خاکی خراسانی
غالب طهرانی
نظر نایینی
خالد سلیمانیه
فخری ایروانی
نورعلی شاه
خاوری کوزه کنانی
فانی اصفهانی
اصفهانی
خاکی شیرازی
قانع شیرازی
نظام کرمانی
راز شیرازی
قطب شیرازی
نیاز شیرازی
رحمت کوزه کنانی
کامل خراسانی
ناصر اصفهانی
رضاعلی شاه دکنی
کوثر همدانی
وصال شیرازی
رونق کرمانی
کوثر هندوستانی
وحدت هندوستانی
رضای هراتی
محوی استرآبادی
هاشم شیرازی
زاهد گیلانی
محرم شیرازی
همدم شیرازی
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۳ - اسرار سبزواری سَلَّمَهُ اللّهُ تَعالَی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        و هُوَ فخرالمحققین و قدوة المتکلمین الحاج میرزا هادی حَفَظَهُ اللّه تعالی ابن الحاج ملامهدی السّبزواری. والد ماجد آن جناب از علمای عهد و صاحب مکنت بوده. به مکّهٔ معظمه رفته(ره). در مراجعت از راه دریا به شیراز رحلت یافته. جناب مولانا تا عشرهٔ کامله از عمر خود در سبزوار میزیسته. به اصرار جناب عالم عابد ملاحسین سبزواری که با والدش رفیق بوده به مشهد مقدس رضوی رفته به تحصیل کوشید. بعد از ریاضات شرعیه و تکمیل فقه و اصول و کلام و حکمت به شوق اقتباس حکمت اشراق به خدمت حکمای اصفهان رفته، هشت سال در نزد مولانا اسماعیل اصفهانی و ملاعلی النوری حکمت دیدند. بعد از مراجعت به خراسان به زیارت مکه رفته به سبزوار برگشتند. تا این ایام که هزار و دویست و هفتاد و هشت است بیست و هشت سال است که در آنجا به تألیف و تصنیف و تدریس و تحقیق علوم الهیه مشغول و از عمر شریفش شصت و سه سال رفته. شرح منظومه در حکمت و نبراس محفل التفقیه از طهارت تا انتهای حج با متن منظوم و شرح معلوم، همچنین شرح جوشن کبیر و دعای صباح و منظومه در منطق به قدر سیصد بیت موقوم فرمودند. حواشی بسیار خاصه بر کتب صدرالدین شیرازی و غیره نگاشته. رسالهٔ هدایت الطالبین وغزلیات نیز مرقوم فرمودند. صاحب کرامات و مقامات عالیه میباشد. تیمّناً به بعضی از غزلیات آن جناب میپردازم:
                                    
مِنْغزلیّات
ایزد بسرشت چون گل ما
مهر تو نهفت در دل ما
از دیده ز بس که خون فشاندی
در خون دل است منزل ما
در خویشتن بدید عیان شاهد الست
هر کو درید پردهٔ پندار خویش را
تا پر فشانیی نکند وقت قتل هم
بربست بال مرغ گرفتار خویش را
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
یک نظرهم میرسد افتاده در دنبال را
اختران پرتو مرآت دل انور ما
دل ما مظهر کلّ کلّ همگی مظهر ما
خسرو ملک طریقت به حقیقت ماییم
کله از فقر به تارک ز فنا افسر ما
شاهدان در پرده مستورند لیک
ماه ما بی پرده باشد در نقاب
دیدم اندر بزم میخواران شدی
هم تو ساقی هم تو ساغر هم شراب
گر دل رندان شکستی زاهدا آسان مگیر
جای حق باشد حذر فرما شکستن مشکل است
موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود
ورنه این داعیه اندر شجری نیست که نیست
آتش آن نیست که در وادی ایمن زدهاند
آتش آنست که اندر دل درویشان است
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
ز افتاده به کنج قفسی یاد توان کرد
آغوش و کنار از تو نداریم توقع
از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
از ملک ازل سوی ابد رخت کشیدیم
آری چه کنم قسمت ما در به دری بود
شهری پر از آیینهٔ الوان نگریدیم
اسرار به هر آینه در جلوه گری بود
پارسایان ریایی ز هوا بنشینند
گر به خاک درِ میخانه چو ما بنشینند
بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد
که به دل بست سر زلف توپیمانی چند
آنکه جوید حرمش گو به سر کوی دل آی
نیست حاجت که کنی قطع بیابانی چند
نیستم در خور لطفت طمع از حد نبرم
دو سه دشنام به پاداش دعا ما را بس
هر چه آن معبر هستی است بود معدن حسن
هرچه آن مظهر حسنی است بود مصدر عشق
تاج اسرار علی قطب مدار عشق است
او بود دایره و مرکز او محور عشق
نشد افسرده ز آب هفت دریا
چو آتش بود اندر مجمر دل
ز اسرار خویش آگهی اسرار را دهم
چون با خود آیم و سفر از خویشتن کنم
چنگ در دامن دلدار زدم دوش به خواب
بود دستم به دل خویش که بیدار شدم
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود
دام صیاد ازل بود و گرفتار شدم
ای که با نور خرد نور خدامیجویی
خویش بین، عکس نظر کن بکجا میپویی
پادشاهی دُرّ ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دوثمر
هر نفس کافکند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه انده نباشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه و ولی همه خام
ژنده پوشی پدید شد آن دم
گفت بنگار بگذرد این هم
شاه را این سخن فتاد پسند
برنگینش همین عبارت کند
زانکه شادی و عیش و محنت و غم
بگذرد هر دو بر بنی آدم
جز نور علی نیست اگر درک بود
با غیر علی کی ام سر برگ بود
گویند دم مرگ علی را بینیم
ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
ای ذات تو ز اعراض صفات آمده پاک
کوتاه ز دامن تو دست ادراک
در هر چه نظر کنم توآیی به نظر
لا ظاهِرَ فی الوجودِ واللّهِ سِواک
                                                                    
                            مِنْغزلیّات
ایزد بسرشت چون گل ما
مهر تو نهفت در دل ما
از دیده ز بس که خون فشاندی
در خون دل است منزل ما
در خویشتن بدید عیان شاهد الست
هر کو درید پردهٔ پندار خویش را
تا پر فشانیی نکند وقت قتل هم
بربست بال مرغ گرفتار خویش را
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
یک نظرهم میرسد افتاده در دنبال را
اختران پرتو مرآت دل انور ما
دل ما مظهر کلّ کلّ همگی مظهر ما
خسرو ملک طریقت به حقیقت ماییم
کله از فقر به تارک ز فنا افسر ما
شاهدان در پرده مستورند لیک
ماه ما بی پرده باشد در نقاب
دیدم اندر بزم میخواران شدی
هم تو ساقی هم تو ساغر هم شراب
گر دل رندان شکستی زاهدا آسان مگیر
جای حق باشد حذر فرما شکستن مشکل است
موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود
ورنه این داعیه اندر شجری نیست که نیست
آتش آن نیست که در وادی ایمن زدهاند
آتش آنست که اندر دل درویشان است
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
ز افتاده به کنج قفسی یاد توان کرد
آغوش و کنار از تو نداریم توقع
از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
از ملک ازل سوی ابد رخت کشیدیم
آری چه کنم قسمت ما در به دری بود
شهری پر از آیینهٔ الوان نگریدیم
اسرار به هر آینه در جلوه گری بود
پارسایان ریایی ز هوا بنشینند
گر به خاک درِ میخانه چو ما بنشینند
بت پیمان شکن عهد گسل یادت باد
که به دل بست سر زلف توپیمانی چند
آنکه جوید حرمش گو به سر کوی دل آی
نیست حاجت که کنی قطع بیابانی چند
نیستم در خور لطفت طمع از حد نبرم
دو سه دشنام به پاداش دعا ما را بس
هر چه آن معبر هستی است بود معدن حسن
هرچه آن مظهر حسنی است بود مصدر عشق
تاج اسرار علی قطب مدار عشق است
او بود دایره و مرکز او محور عشق
نشد افسرده ز آب هفت دریا
چو آتش بود اندر مجمر دل
ز اسرار خویش آگهی اسرار را دهم
چون با خود آیم و سفر از خویشتن کنم
چنگ در دامن دلدار زدم دوش به خواب
بود دستم به دل خویش که بیدار شدم
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود
دام صیاد ازل بود و گرفتار شدم
ای که با نور خرد نور خدامیجویی
خویش بین، عکس نظر کن بکجا میپویی
پادشاهی دُرّ ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دوثمر
هر نفس کافکند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه انده نباشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه و ولی همه خام
ژنده پوشی پدید شد آن دم
گفت بنگار بگذرد این هم
شاه را این سخن فتاد پسند
برنگینش همین عبارت کند
زانکه شادی و عیش و محنت و غم
بگذرد هر دو بر بنی آدم
جز نور علی نیست اگر درک بود
با غیر علی کی ام سر برگ بود
گویند دم مرگ علی را بینیم
ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
ای ذات تو ز اعراض صفات آمده پاک
کوتاه ز دامن تو دست ادراک
در هر چه نظر کنم توآیی به نظر
لا ظاهِرَ فی الوجودِ واللّهِ سِواک
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۴ - اخگر کرمانی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        اسم شریفش میرزا محمد یوسف. از سلسلهٔ میرزا حسین خان است که در آن ولایت آن سلسله حکومت و شهریاری وپیشکاری کردهاند. همیشه اوقات خاندان ایشان معزز و محترم زیستهاند و جناب میرزا، اخلاص و ارادت به خدمت حضرت عارف حقانی مولانا محمد کهیستانی قُدِسَ سِرّه العزیز به هم رسانیده و جناب مولانا از اکابر علمای ربانی و عرفای سبحانی و مرید حضرت حاج محمد حسین اصفهانی قُدِّسَ سِرّه العزیز بوده. جناب مولانای مذکور و جناب مولانا احمد و جناب سید محمد صالح و آقا سید محمدعلی را از کرمان اخراج نمودند. بعد از خروج ایشان در عرض راه جمعی بلوچ به ایشان رسیده به قتل و غارت پرداختند. جناب مولانا محمد را شهید کردند و سایرین به مشقت تمام آزاد شدند. میرزای مزبور هم در خدمت ایشان بود و بعد از ن واقعه به کرمان مراجعت نمود. هم در کرمان فقیر به خدمتش فیض یاب شدم. الحق جوانیست متصف به صفات پسندیده و متخلق به اخلاق حمیده. اوقاتش به عبادت مصروف و خاطرش به صحبت فقرا مشعوف. طبع خوشی دارد. قصیده را پخته میگوید. از اوست:
                                    
رباعی
مردان سوی عالم حقیقت راندند
نامردان در بهانه جویی ماندند
یک نکته بگویمت گر از من شنوی
آن برد به دوست ره که او را خواندند
                                                                    
                            رباعی
مردان سوی عالم حقیقت راندند
نامردان در بهانه جویی ماندند
یک نکته بگویمت گر از من شنوی
آن برد به دوست ره که او را خواندند
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۶ - ایاز طالش
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        نامش ایاز بیک بود و ملازمت مینمود. به مرتبهٔ امارت و خانیّت ترقی نمود. از بدو سن با فقراء و عرفای معاصرین انس داشت و همت بر دریافت صحبت اهل حال میگماشت. والدش ابراهیم بیک از اعاظم طایفهٔ طالش آذربایجان بود. غرض، وی به خدمت جناب عارف صمدانی حاجی محمد جعفر همدانی که از اکابر و مشایخ سلسلهٔ علیّه نعمت اللهیه بود ارادت و اخلاص میورزید و در شیراز نیز به فیض خدمت حضرت شیخ الموحدین حاجی میرزا ابوالقاسم شیرازی مشرف گردید. ظاهراً از خوانین صاحب جاه و باطناً از سالکان این راه. سرش پرشور و دلش پرنور. همت فقرایش ناصر و با فقیر معاشر و معاصر بود. اکنون در دارالخلافهٔ طهران است. گاهی فکری میفرموده. این چند بیت از اشعار او نوشته میشود:
                                    
نبود عجب اگر دل بی خود کشد فغان را
با بار هجر جانان کو طاقت آسمان را
بی نام وبی نشان شو تا زو نشان بیابی
کس با نشان نیابد آن یار بی نشان را
چون نکو دیدم به غیر از آن نگار
در دو عالم هیچ موجودی نبود
خود دل آمد آن نگار ده دله
خود ز بی دلها دل آن دلبر ربود
                                                                    
                            نبود عجب اگر دل بی خود کشد فغان را
با بار هجر جانان کو طاقت آسمان را
بی نام وبی نشان شو تا زو نشان بیابی
کس با نشان نیابد آن یار بی نشان را
چون نکو دیدم به غیر از آن نگار
در دو عالم هیچ موجودی نبود
خود دل آمد آن نگار ده دله
خود ز بی دلها دل آن دلبر ربود
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۷ - بسمل شیرازی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        و هُوَ قدوة العلما و زبدة الفضلا، کهف الحاج حاجی اکبر الملقب به نواب. آن جناب برادر زادهٔ جناب مرحوم آقا بزرگ مدرس و خلف الصدق مرحوم آقاعلی است که در تلوحال آگه برادر کهتر جناب نواب مختصری از حالات ایشان ذکر شد. الحق دودمانی عظیم الشّأن و خاندانی فضیلت بنیانند. پیوسته اوقات حضرت ایشان مرجع و ملجأ اکابر و اشراف و وجود مسعودشان مجمع محامد اوصاف. جناب نواب در فنون کمالات و اقسام حالات مسلم ابنای دهر و افضل الفضلای شهر. در نزد سرکار فرمانفرمای فارس نهایت عزت و محرمیت دارند. همواره طالبان علم در خدمت او مفتخر و از استفاده کمالات بهرهورند. همانا سالهاست که فاضلی بدین جامعیت ظهور نکرده و گردون چنین نفس شریفی را پیدا نیاورده، چنانکه خود گفته:
                                    
بسمل امروز منم در همه آفاق و نشاط
اصفهان فخر به او دارد و شیراز به من
نظماً و نثراً، عربیاً و فارسیّاً خامهاش گوهر نگار و صدق این معنی از نظم و نثرش آشکار است. با وجود جاه و جلال و فضل و کمال به کسر نفس و سلامت طبع و نیکی ذات و محامد صفات بی بدل و به فضایل انسانی ضرب المثل است. آن جناب را تألیفات است مانند نورالهدایة در اثبات نبوت و شرح سی فصل خواجه نصیر و حاشیه بر مدارک و حاشیه بر تفسیر قاضی بیضاوی و نیز تذکرهٔ موسوم به دلگشا در وصف الحال شیراز و اهل کمال. از معاصرین مینگارد که کمال بلاغت و فصاحت دارد. دیوانی نیز مشتمل به اقسام اشعار دارند. تیمنّاً از آن جناب نوشته میشود:
مِنْغزلیّاته
یا نیست شادی در جهان یا خود نصیب مانشد
هرگز ندیدم شادمان این خاطر افسرده را
در مسجد ودرمیکده جز اونبینم دیگری
با صد هزاران پردهها بگرفته از رخ پرده را
داستان عشق یک افسانه نبود بیش لیک
هر کسی طور دگر میگوید این افسانه را
از مکافات عمل غافل مشو کاخر بسوخت
پای تا سر شمع کاو خود سوخت پر پروانه را
چون رخ یار جلوه گر در حرم است و بتکده
بیهده چند بسپری بادیهٔ حجاز را
ماییم طالبان ره کوی می فروش
یا رب رسان کسی که شودپیر راه ما
بویی ز زلف او دل دیوانهام شنود
در سینه بعد ازین نتوانش نگاه داشت
طرفه حالی است که آن شوخ پری رو به کسی
روی ننموده و عالم همه دیوانهٔ اوست
هرکه بینم به رهی در پی او میافتم
زانکه دانم همه را راه به کاشانهٔ اوست
من به فکر تو و سرگرم نصیحت ناصح
به گمانش که مرا گوش به افسانهٔ اوست
هر میی راست خماری بجز از بادهٔ عشق
سرخوش آن مست که این باده به پیمانهٔ اوست
سر تا به پای شمع به بزم تو سوختند
نام منش مگر به غلط بر زبان گذشت
ترسم که نگذری ز من ای پیر می فروش
با آنکه توبه از میام اندر گمان گذشت
بی نیازند چرا از دوجهان دُرد کشان
لای پیمانهٔ میخانه گر اکسیر نبود
نی شعلهٔ برقی و نه باران سحابی
در بادیهٔ عشق چه بی قدر گیاییم
منت نه به ما از کس و نی بر کسی از ما
نی ره سپر مقصد و نی راهنماییم
یکی کرد در خاک گنجی نهان
بدو گفت کار آگهی کای فلان
به صد سعیاش از خاک کردند دور
تو بازش به خاک اندر آری به زور
اگر هوشمندی و دانشوری
نباید که بگذاری و بگذری
جهان بهر ما گرچه آراستند
ز ما و تو چیز دگر خواستند
رباعی
بسمل همه عمرم به تمنا بگذشت
در بوک و مگر امشب و فردا بگذشت
چون حاصل دنیا نبود غیر از غم
خرم دل آن کس که ز دنیا بگذشت
                                                                    
                            بسمل امروز منم در همه آفاق و نشاط
اصفهان فخر به او دارد و شیراز به من
نظماً و نثراً، عربیاً و فارسیّاً خامهاش گوهر نگار و صدق این معنی از نظم و نثرش آشکار است. با وجود جاه و جلال و فضل و کمال به کسر نفس و سلامت طبع و نیکی ذات و محامد صفات بی بدل و به فضایل انسانی ضرب المثل است. آن جناب را تألیفات است مانند نورالهدایة در اثبات نبوت و شرح سی فصل خواجه نصیر و حاشیه بر مدارک و حاشیه بر تفسیر قاضی بیضاوی و نیز تذکرهٔ موسوم به دلگشا در وصف الحال شیراز و اهل کمال. از معاصرین مینگارد که کمال بلاغت و فصاحت دارد. دیوانی نیز مشتمل به اقسام اشعار دارند. تیمنّاً از آن جناب نوشته میشود:
مِنْغزلیّاته
یا نیست شادی در جهان یا خود نصیب مانشد
هرگز ندیدم شادمان این خاطر افسرده را
در مسجد ودرمیکده جز اونبینم دیگری
با صد هزاران پردهها بگرفته از رخ پرده را
داستان عشق یک افسانه نبود بیش لیک
هر کسی طور دگر میگوید این افسانه را
از مکافات عمل غافل مشو کاخر بسوخت
پای تا سر شمع کاو خود سوخت پر پروانه را
چون رخ یار جلوه گر در حرم است و بتکده
بیهده چند بسپری بادیهٔ حجاز را
ماییم طالبان ره کوی می فروش
یا رب رسان کسی که شودپیر راه ما
بویی ز زلف او دل دیوانهام شنود
در سینه بعد ازین نتوانش نگاه داشت
طرفه حالی است که آن شوخ پری رو به کسی
روی ننموده و عالم همه دیوانهٔ اوست
هرکه بینم به رهی در پی او میافتم
زانکه دانم همه را راه به کاشانهٔ اوست
من به فکر تو و سرگرم نصیحت ناصح
به گمانش که مرا گوش به افسانهٔ اوست
هر میی راست خماری بجز از بادهٔ عشق
سرخوش آن مست که این باده به پیمانهٔ اوست
سر تا به پای شمع به بزم تو سوختند
نام منش مگر به غلط بر زبان گذشت
ترسم که نگذری ز من ای پیر می فروش
با آنکه توبه از میام اندر گمان گذشت
بی نیازند چرا از دوجهان دُرد کشان
لای پیمانهٔ میخانه گر اکسیر نبود
نی شعلهٔ برقی و نه باران سحابی
در بادیهٔ عشق چه بی قدر گیاییم
منت نه به ما از کس و نی بر کسی از ما
نی ره سپر مقصد و نی راهنماییم
یکی کرد در خاک گنجی نهان
بدو گفت کار آگهی کای فلان
به صد سعیاش از خاک کردند دور
تو بازش به خاک اندر آری به زور
اگر هوشمندی و دانشوری
نباید که بگذاری و بگذری
جهان بهر ما گرچه آراستند
ز ما و تو چیز دگر خواستند
رباعی
بسمل همه عمرم به تمنا بگذشت
در بوک و مگر امشب و فردا بگذشت
چون حاصل دنیا نبود غیر از غم
خرم دل آن کس که ز دنیا بگذشت
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۸ - بهار دارابی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        اسمش میرزا محمد علی و به داراب جرد فارس به حکم وراثت به جای مرحوم میرزا اسحق والد خود به منصب شیخ الاسلامی نامی است. به طریقهٔ حقّهٔ رتق و فتق و فتاوی صحیحهٔ شرعیه گرامی است. در نهایت حسن خلق و سلامت ذات و نیکی صفات با خلق رفتار مینمایند. به تصفیهٔ باطن اشتغال دارند. گویند اخلاص و ارادت به خدمت حاجی محمد حسین اصفهانی دارد و بر تحصیل مطالب ذوقی و تکمیل معارف قلبی همت میگمارد و گاهی فکر شعری نیز میفرماید. الآن این چند بیت او حاضر است، قلمی میشود:
                                    
خوش بودی آتش غم او گر نمیزدی
سیل سرشک هر نفس آبی بر آتشم
دانم که عشق او کشدم این عجب که باز
دل میکشد به الفت آن شوخ دلکشم
                                                                    
                            خوش بودی آتش غم او گر نمیزدی
سیل سرشک هر نفس آبی بر آتشم
دانم که عشق او کشدم این عجب که باز
دل میکشد به الفت آن شوخ دلکشم
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۱۰ - تمکین شیروانی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        و هُوَ کهف الحاج حاجی زین العابدین بن ملا اسکندر شیروانی. مولدش در سنهٔ ۱۱۹۳ و در دارالامارهٔ شماخی واقع گردیده. بعد از چند سال والدش با عیال به عتبات عالیات عرش درجات رفته، فوت گردید. وی در همان جا تحصیل علوم متداوله میکرد و طبعش به فقرا مایل بود. بالاخره از تأثیر صحبت مشایخ معاصرین ترک تحصیل نمودو پای سیاحت گشود. به بغداد رفته از آنجا به عراق عجم و از آنجا به گیلان، از آنجا به شیروان و موغان و طالش و آذربایجان و طبرستان و قهستان و خراسان و زابلستان و کابل و هندوستان و در پنجاب و دهلی و اله آباد و گجرات و دکن مدتها توقف نمود وبا هر طایفه معاشرت فرمود. آن گاه به جزایر هندوستان و سودان و ماچین رفته از بنادر زحمت بسیار کشید و به کشمیر آمده، از راه مظفرآباد و کابل به ولایات طخارستان و توران و ترکستان و بدخشان. بعدها از راه خراسان و عراق به فارس رفته، پس از عمان به حجاز و بطحا و شام و ولایات روم و دیگر باره به ایران مراجعت نمود. غرض، سیاحت معقولی کرده و با طوایف و ملل مختلفه معاشرت نموده. جمعی مُقر و منکر اطراف او را گرفته هر یک سخنان مختلف راندند. فقیر مکرر به صحبتش رسیده و مجالست وی گزیده. الحق مردی آگاه و با خبر و فاضلی ذی جاه و دیده ور بود. کتابی در بیان اقالیم و ادیان و تاریخ ملوک باستان مسمی به ریاض السیاحه مینگارد که نهایت تازگی دارد و همهٔ مشایخ معاصرین را دیده. اخلاص و ارادت جناب غوث العارفین حاجی محمد جعفر همدانی را گزیده. گاهی فکر شعری میکرده. از اوست:
                                    
مِن غزلیّاته
آنکه در دور جهان در طلبش گردیدم
از ازل همره من بود چه نیکو دیدم
شمس چون جلوه کند ذرّه شود سرگردان
منم آن ذرّه که سرگشتهٔ آن خورشیدم
نیستم معتقد تقوی خود در رهِ دوست
لیک بر لطف ازل هست بسی امیدم
هرچند که چون صورت دیوار خموشم
از یاد کسی هست درون پر ز خروشم
از تهمت و طعنم چه از این شهر برانی
زاهد ز تو این خانه که من خانه بدوشم
بسی دیار بگشتم بسی مکان دیدم
ز ذرّه ذرّه به سویت رهی نهان دیدم
جهان تمام چو اسم و جهانیان چون جسم
جهانیان همه جسم و ترا چو جان دیدم
عجایبات جهان دیدهام بسی لیکن
ز خود عجیبتری کی درین جهان دیدم
اندر پی انسان همه آفاق بگشتم
بسیار بدیدم من و بسیار ندیدم
تمکین به که گویم غم دل راکه به گیتی
جز یار ندیدم من و آن یار ندیدم
جهانبانا مکن اظهار شوکت با جهان بینان
که نزد ما جهان بینی نکوتر از جهانبانی
مرا اگر ز سفر هیچ حاصلی نبود
همین نه بس که نیم پای بند در جایی
گفتم که جهان و همه اوضاع جهان چیست
پیر خردم گفت که خوابی و خیالی
زاهد به من از ترک محبت جدلت چیست
برخیز که ما را به کسی نیست جدالی
بس راه سپردیم و کمال همه کس را
دیدیم و بجز عشق ندیدیم کمالی
رباعی
در فقر بدیدهایم ما شاهی را
وندر غم عشق راه آگاهی را
هر سلسله و طریقه دیدیم ولی
جستیم طریق نعمت اللهی را
تمکین دیدی و جمله دیدی و گذشت
رفتی و رساندی و رسیدی و گذشت
غمناک مشو که زاهدت کافر خواند
پندار که این نیز شنیدی و گذشت
قومی به ولای ما جهان داده و جاه
یک قوم ز انکار فغان کرده و آه
ما آینهٔ روی سفیدیم و سیاه
در آینه هر کسی به خود کرده نگاه
تمکین تو به صورت ار چه از شروانی
در جان بنگر که از جهان جانی
هر کس به تصور ز تو گوید سخنی
اینها سخن است کانچه دانی آنی
                                                                    
                            مِن غزلیّاته
آنکه در دور جهان در طلبش گردیدم
از ازل همره من بود چه نیکو دیدم
شمس چون جلوه کند ذرّه شود سرگردان
منم آن ذرّه که سرگشتهٔ آن خورشیدم
نیستم معتقد تقوی خود در رهِ دوست
لیک بر لطف ازل هست بسی امیدم
هرچند که چون صورت دیوار خموشم
از یاد کسی هست درون پر ز خروشم
از تهمت و طعنم چه از این شهر برانی
زاهد ز تو این خانه که من خانه بدوشم
بسی دیار بگشتم بسی مکان دیدم
ز ذرّه ذرّه به سویت رهی نهان دیدم
جهان تمام چو اسم و جهانیان چون جسم
جهانیان همه جسم و ترا چو جان دیدم
عجایبات جهان دیدهام بسی لیکن
ز خود عجیبتری کی درین جهان دیدم
اندر پی انسان همه آفاق بگشتم
بسیار بدیدم من و بسیار ندیدم
تمکین به که گویم غم دل راکه به گیتی
جز یار ندیدم من و آن یار ندیدم
جهانبانا مکن اظهار شوکت با جهان بینان
که نزد ما جهان بینی نکوتر از جهانبانی
مرا اگر ز سفر هیچ حاصلی نبود
همین نه بس که نیم پای بند در جایی
گفتم که جهان و همه اوضاع جهان چیست
پیر خردم گفت که خوابی و خیالی
زاهد به من از ترک محبت جدلت چیست
برخیز که ما را به کسی نیست جدالی
بس راه سپردیم و کمال همه کس را
دیدیم و بجز عشق ندیدیم کمالی
رباعی
در فقر بدیدهایم ما شاهی را
وندر غم عشق راه آگاهی را
هر سلسله و طریقه دیدیم ولی
جستیم طریق نعمت اللهی را
تمکین دیدی و جمله دیدی و گذشت
رفتی و رساندی و رسیدی و گذشت
غمناک مشو که زاهدت کافر خواند
پندار که این نیز شنیدی و گذشت
قومی به ولای ما جهان داده و جاه
یک قوم ز انکار فغان کرده و آه
ما آینهٔ روی سفیدیم و سیاه
در آینه هر کسی به خود کرده نگاه
تمکین تو به صورت ار چه از شروانی
در جان بنگر که از جهان جانی
هر کس به تصور ز تو گوید سخنی
اینها سخن است کانچه دانی آنی
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۱۱ - تسلیم اصفهانی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        میرزا صادق نام داشته و چندی لوای سیاحت افراشته. ارادت غلام علی شاه جلالی هندی را گزیده و در فیافی سلوک دویده. گویند مردی صاحب ذوق بوده اما به طریقهٔ سلسلهٔ جلالیه رفتار مینموده. ملاقاتش اتفاق نیفتاد. چند سال قبل از این فوت شد. دیوانش به نظر رسید قریب پنج هزار بیت است. این دو بیت از اوست:
                                    
صوفی که گوید برملاروی تودیدم بارها
گرراست میگویدچرا بانگ اناالحق میزند
ترا با خلقت اشیا چه کار است
همان بهتر که اشیا را ندانی
                                                                    
                            صوفی که گوید برملاروی تودیدم بارها
گرراست میگویدچرا بانگ اناالحق میزند
ترا با خلقت اشیا چه کار است
همان بهتر که اشیا را ندانی
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۱۴ - حیران یزدی
                            
                            
                            
                        
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۱۶ - خاکی خراسانی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        نام شریف آن جناب مولانا لطفعلی. والدش از اهل بروجرد بود. اما تولد آن حضرت در ارض اقدس روی نمود. از علوم رسمیه و فنون ادبیه بهره ور گردیده و بادهٔ فقر از جام ملامت کشیده. خراسان و پیشاور و کابل را سیاحت کرده و به خدمت جناب مسکین شاه پیشاوری و سید عالم شاه هندی رسیده. از ایشان تربیتها دیده و آن گاه به جانب عراقین و فارس شتافته. سعادت خدمت حضرت سید قطب الدین شیرازی و آقا محمد هاشم دریافته و بنا بر اخلاص به خدمت جناب آقا محمد هاشم نام فرزند سعادتمند خود را محمد هاشم نهاده. غرض، سالهای سال رهسپر وادی ملامت و تارک سبیل مروت و سلامت بود و به انواع ممکنه نفس را مجاهده میفرمود. اغلب اوقات صائم و مشغول به ذکر دایم. جوعش مطلوب و عبادتش محبوب. تا آخر عمر در عبادت و مجاهده ولوع داشت و پیوسته همت بر عزلت میگماشت. بیشتر اوقات به خدمت و صحبت حضرت اوحدالموحدین حاج میرزاابوالقاسم شیرازی روی میآورد و صحبت کثیرالبهجت آن جناب را غنیمت میشمرد. الحق عالمی عابد و فقیری زاهد و سیاحی وارسته و متورعی خجسته بود. فقیر مکرر ادراک خدمت آن جناب را حاصل نمود.
                                    
خلف الصدقش مولانا محمد هاشم نیز صاحب اخلاق نیکو و اوصاف دلجو است و با فقرش کمال لطف و انس است. غرض، جناب مولانا به حسب ذوق گاهی به سخن موزون مبادرت مینمود.اشعار و مثنویات منظوم فرمود. بالاخره در سنهٔ ۱۲۳۴ وفات یافت و در حافظیّه مدفون گردید. این اشعار از اوست:
مِنْمثنویاته فِی المجاهده و الریاضه
بود گنج دو عالم در سه گوهر
کز آنها میشود کامت میسر
یکی در جوع دایم دومین جود
سیم در ذکر حق آن اصل مقصود
ترا چون گشت دایم ذکرش ای دل
یقین کل مقاصد گشت حاصل
چو جوع دایمت گردد مسلم
بباید آن دویت بی شک فراهم
چو نیکو بنگری در کل اوصاف
سبب در جملگی جوع است بی لاف
بدون جوع گرد صد سال گردی
محال است این که صاحب حال گردی
متاب از جوع رو گر مرد راهی
بجو از جوع هر فیضی که خواهی
زاکل سیر اگر ناقص کنی لام
شود اکسیر و حاصل گرددت کام
چو نبود بنده را لطف خداوند
رهایی نبود او را ممکن از بند
شدم گاهی به خلوت گه به محفل
نشد کامی مرا جز رنج حاصل
هر آن گل را که بوییدم بُد او خس
هر آن کس را که دیدم بود ناکس
بود دانا چو اصل و دیگران فرع
بدو قائم بود هم عقل و هم شرع
مدارِ عالم است و قطب افلاک
همه دایر بدو تا مرکز خاک
رباعی
ای داور دانا به ضمیر که و مه
بر زخم دلم ز مرحمت مرهم نه
یا همت عالی مرا بازستان
یا در خور همتم توانایی ده
                                                                    
                            خلف الصدقش مولانا محمد هاشم نیز صاحب اخلاق نیکو و اوصاف دلجو است و با فقرش کمال لطف و انس است. غرض، جناب مولانا به حسب ذوق گاهی به سخن موزون مبادرت مینمود.اشعار و مثنویات منظوم فرمود. بالاخره در سنهٔ ۱۲۳۴ وفات یافت و در حافظیّه مدفون گردید. این اشعار از اوست:
مِنْمثنویاته فِی المجاهده و الریاضه
بود گنج دو عالم در سه گوهر
کز آنها میشود کامت میسر
یکی در جوع دایم دومین جود
سیم در ذکر حق آن اصل مقصود
ترا چون گشت دایم ذکرش ای دل
یقین کل مقاصد گشت حاصل
چو جوع دایمت گردد مسلم
بباید آن دویت بی شک فراهم
چو نیکو بنگری در کل اوصاف
سبب در جملگی جوع است بی لاف
بدون جوع گرد صد سال گردی
محال است این که صاحب حال گردی
متاب از جوع رو گر مرد راهی
بجو از جوع هر فیضی که خواهی
زاکل سیر اگر ناقص کنی لام
شود اکسیر و حاصل گرددت کام
چو نبود بنده را لطف خداوند
رهایی نبود او را ممکن از بند
شدم گاهی به خلوت گه به محفل
نشد کامی مرا جز رنج حاصل
هر آن گل را که بوییدم بُد او خس
هر آن کس را که دیدم بود ناکس
بود دانا چو اصل و دیگران فرع
بدو قائم بود هم عقل و هم شرع
مدارِ عالم است و قطب افلاک
همه دایر بدو تا مرکز خاک
رباعی
ای داور دانا به ضمیر که و مه
بر زخم دلم ز مرحمت مرهم نه
یا همت عالی مرا بازستان
یا در خور همتم توانایی ده
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۱۷ - خالد سلیمانیه
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        وهُوَ فخرالعارفین و زین السالکین شیخ خالد و در کمالات صوری و معنوی واحد. اصلش از اکراد سلمانیه و در بغداد صاحب خانقاه و دستگاه. به صحبت علما و فضلای معاصرین رسیده و سالها در بادیهٔ تحصیل و طلب دویده و در خدمت عرفا و مشایخ این عهد ریاضات کشیده تا بادهٔ معرفت چشیده. همواره آستانش ملجاء فقیران و پیوسته محفلش مجمع امیران. به همت و سخاوت معروف و به طاعت و عبادت موصوف. سلاسل بسیار دیده و طریقهٔ نقشبندیه گزیده. اکنون سلسلهٔ علیهٔ نقشبندیه را به وجودش افتخار است و شیخ بالاستحقاق و الاستقلال آن دیار است. از بلاد بعیده طالبان خدمتش مخصوص به تقبیل حضرتش میآیند و به مفتاح توجه و التفاتش قفل گنجینهٔ طلب میگشایند. از کثرت مریدین، پاشای بغداد از وی متوهم شده، شیخ از بغداد به روم آمده. اکنون در روم به سر میبرد. این دو بیت از اوست:
                                    
طبیبان جملهام از چاره واماندندو من آخر
به دردی یافتم درمان دل دیوانهٔ خود را
اگر مرد راهی دردوست باز است
وگر قصه جویی حکایت دراز است
                                                                    
                            طبیبان جملهام از چاره واماندندو من آخر
به دردی یافتم درمان دل دیوانهٔ خود را
اگر مرد راهی دردوست باز است
وگر قصه جویی حکایت دراز است
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۲۰ - راز شیرازی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        و هُوَ زبدة العارفین، میرزا ابوالقاسم بن مرحوم میرزا عبدالنبی. والدش به ارادت و مصاهرت جناب شیخ مغفور آقا محمد هاشم شیرازی مشهور اختصاص داشته و به علو درجات و سمو حالات معروف و به صفات حمیده موصوف بوده و در سنهٔ رحلت نموده. غرض، جناب میرزا از جانب والد ماجد نسبش به جناب میر سید شریف علامهٔ جرجانی میرسید و بطناً صبیّه زادهٔ جناب رضوان مآب شیخ العارف المؤمن الموحد آقا محمد هاشم شیرازی و نوادهٔ حضرت سید کامل فاضل و شیخ محقق واصل قطب الدین نیریزی است. الحق فقرای سلسلهٔ علیهٔ ذهبیه را به وجود جنابش افتخار است و در احوال و آداب طریقت ایشان را متعابعتش رواست. با آنکه هنوز در عنفوان جوانی است علامات پیری از ناصیهٔ حالش هویدا و نشان بزرگی از چهرهٔ کمالش پیداست. مکاتیب شیخ مرحوم آقامحمد هاشم را جمع مینماید. گاهی خدمتش اتفاق میافتد. اگرچه میلی به شاعری ندارند، اما گاهی همت بر مدایح ائمه میگمارند. این چند بیت از قصیدهٔ او نوشته شد:
                                    
در نعت حضرت صاحب الزمانؑگوید:
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان ز رؤیت ابصار
ای وجود تو اولین جنبش
ای ظهور تو آخرین اطوار
ای دو قطب جلال را محور
وی دو قوس وجود را پرگار
ای سرادق نشین عالم غیب
وی بدایع نگار هفت و چهار
ای مهین رکن فضل را پایه
وی بهین ملک علم را دادار
عرصه پیمای خطّهٔ لاهوت
ملک پیرای عالم انوار
در جهانی و از جهان فارغ
در مکانی و از مکان بیزار
تا به کی با خمول جفت و قرین
تا به کی با خفا مصاحب و یار
جلوه ده مهر رخ ز عالم غیب
بین جهان را ز کفر چون شب تار
همه دجال فعل و مهدی شکل
همه ایمان نمای و کفر شعار
نه پژوهنده در طریق نجات
نه نیوشنده صحبت ابرار
                                                                    
                            در نعت حضرت صاحب الزمانؑگوید:
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان ز رؤیت ابصار
ای وجود تو اولین جنبش
ای ظهور تو آخرین اطوار
ای دو قطب جلال را محور
وی دو قوس وجود را پرگار
ای سرادق نشین عالم غیب
وی بدایع نگار هفت و چهار
ای مهین رکن فضل را پایه
وی بهین ملک علم را دادار
عرصه پیمای خطّهٔ لاهوت
ملک پیرای عالم انوار
در جهانی و از جهان فارغ
در مکانی و از مکان بیزار
تا به کی با خمول جفت و قرین
تا به کی با خفا مصاحب و یار
جلوه ده مهر رخ ز عالم غیب
بین جهان را ز کفر چون شب تار
همه دجال فعل و مهدی شکل
همه ایمان نمای و کفر شعار
نه پژوهنده در طریق نجات
نه نیوشنده صحبت ابرار
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۲۱ - رحمت کوزه کنانی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        اسم شریفش میرزا محمد. اصلش از کوزه کنان مِنْمحال آذربایجان است. اما در اصفهان توطن دارد. از افاضل و اماجد زمان است. به خدمت مشایخ عهد رسیده، غالباً طریقهٔ انیقهٔ سلسلهٔ علیهٔ ذهبیه را گزیده. ارباب حال و اصحاب کمال را به خدمتش رجوع است و همداستانی. مردم به جلالت قدرش به حد شیوع است. در اخلاق محموده و اوصاف ستوده مشهور و در السنه و افواه مذکور است. از سرکار دیوان حضرت صاحبقران مرسوم جوی و آن دارای معدلت نشان را مدحت گوی. اشعار بسیار دارد و طریقهٔ مثنوی گویی میسپارد. صاحب تألیف و تصنیف و محبوب وضیع و شریف است و فقیر هنوز به شرف صحبت آن جناب کامیاب نگردیده و اطوار واشعارش را به واسطه شنیده. این چند بیت از اوست:
                                    
مثنوی
چند پویم در پی این آرزو
شهر شهر و خانه خانه کو به کوی
چند ریزم سیل غم زین جستجوی
دجله دجله چشمه چشمه جوی جوی
دیده دریا کردم و دل غرق خون
تا چه آرم تا چه سازم زین فزون
از طلب فارغ نبودم هیچ گاه
روز روز و هفته هفته ماه ماه
سالها رخش ریاضش تاختم
دامها در صید معنی ساختم
دیگرم نیروی در ابرش نماند
یک دو تیرم بیش در ترکش نماند
تا چه خواهم کرد در این خستگی
با همه همواری وآهستگی
کبریای عشق هستی سوز را
عالم تجرید جان افروز را
دامن از بالای ما بالاتر است
سوی او راه از طریق دیگراست
                                                                    
                            مثنوی
چند پویم در پی این آرزو
شهر شهر و خانه خانه کو به کوی
چند ریزم سیل غم زین جستجوی
دجله دجله چشمه چشمه جوی جوی
دیده دریا کردم و دل غرق خون
تا چه آرم تا چه سازم زین فزون
از طلب فارغ نبودم هیچ گاه
روز روز و هفته هفته ماه ماه
سالها رخش ریاضش تاختم
دامها در صید معنی ساختم
دیگرم نیروی در ابرش نماند
یک دو تیرم بیش در ترکش نماند
تا چه خواهم کرد در این خستگی
با همه همواری وآهستگی
کبریای عشق هستی سوز را
عالم تجرید جان افروز را
دامن از بالای ما بالاتر است
سوی او راه از طریق دیگراست
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۲۲ - رضاعلی شاه دکنی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        از اماجد سادات رفیع الدرجات و از اکابر اولیای کثیرالبرکات بوده. نسبت طریقت و ارادت به جناب شیخ شمس الدین دکنی از مشایخ سلسلهٔ علیهٔ نعمة اللّهیه درست کرده. معبدش در حوالی شهر بوده و هفتهای یک بار به شهر توجه نموده در منبر و مسجد به اظهار فضایل ائمهٔ اطهار میپرداخته. غرض، کرامت بسیار از وی نقل کردهاند و جناب سید معصوم علی شاه دکنی از خلفای او است که به ایران آمده و ترویج طریقهٔ نعمت اللهی کرده. گویند در واقعه، از امام ثامن ضامن مأمور شده که او را روانهٔ ایران نماید و نمود، و بنابر اظهار تشیع در طریقهٔ ایشان هر کسی را نامی که مشتمل بر نام حضرت امیرالمؤمنین علیؑباشد جایز است مانند: معصوم علی شاه و فیض علی شاه و نورعلی شاه و مظفر علی شاه و قس علیهذا. بالجمله جناب سید از اعاظم عرفای متأخرین است و یک صد و چهل سال عمر یافته. بعضی از معاصرین به خدمت او رسیدهاند و بزرگواری او را فهمیدهاند. این رباعی از اوست:
                                    
رباعی
قاصد تو ومقصد تو و مقصود تویی
شاهد تو و مشهد تو مشهود تویی
بردیدهٔ دل نیست کسی جز تو عیان
عابد تو و معبد تو و معبود تویی
                                                                    
                            رباعی
قاصد تو ومقصد تو و مقصود تویی
شاهد تو و مشهد تو مشهود تویی
بردیدهٔ دل نیست کسی جز تو عیان
عابد تو و معبد تو و معبود تویی
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۲۳ - رونق کرمانی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        اسم شریف آن جناب میرزا محمد حسین بوده و در خدمت علمای کرمان تحصیل کمالات نموده و دست ارادت به جناب نورعلی شاه اصفهانی داده و پا در دایرهٔ اهل حال نهاده. سالک مسالک ایقان و ناهج منهج عرفان قدوهٔ سالکان و منجی هالکان. دیدهاش مطلع انوار سبحانی و سینهاش مخزن اسرار ربانی بوده و جناب زبدة المحققّین میرزا محمد تقی کرمانی نسبت طریقه به وی درست نموده. جناب مولانا احمد ملقب به نظام علی شاه کرمانی هم از فرزندان معنوی اوست. از او تربیت یافته. جمعی از مشایخ معاصرین را ملاقات نموده و زحمت بسیار کشیده. بالاخره در سنهٔ ۱۲۲۵ در کرمان وفات یافته. سه دفتر از مثنوی جنات و کتاب مرآت المحققّین و مثنوی موسوم به غرایب از اوست و این اشعار از دیوان اونوشته شد:
                                    
افراخت چودر بستان آن سرو سهی قد را
شد هر شجری طوبی ما ارفعه قد را
آن دلبر روحانی تا زلف پریشان کرد
در مجمع قید آورد دلهای مجرد را
به جان قرار غمش دادم و یقین دارم
که این قرار مرا بی قرار خواهد گشت
غول دنیا ره هر کس که زد و شد یارش
تیره جانست و به جان ره زن درویشانست
عشوهٔ قحبهٔ دنیا نخرد عاشق دوست
هر که شد دوست بدو دشمن درویشانست
خرّم آن وقت که جان طواف حریمت میکرد
روی از دیر و حرم تافته در کوی توبود
در مظهر وجود عیان نیست جز تو کس
بر منظر شهود جمال تو است و بس
در وادی تجلی اعیان ز هر گیاه
صد نخل طور هست عیان با دو صد قبس
نَعْلَیکَ فَاخْلِعْاِنْتکُ مُسْتَقْبِساً سناه
ورنه جمال او نشود بر تو مقتبس
نعلین چیست آرزوی مال و منصبت
نعلین چیست هست هوای تو با هوس
در دام نفس و در قفس تن اسیر چند
یارب مدد که وارهم از دام و از قفس
یَا مَنْهُوَ الإلَهُ وَلَا رَبِّ لِی سِوَاهُ
اِرْحَمْلِرَوْنَقٍ وَلا تَقْلیهِ ملتمس
گفتم به جز عاشق کشی دانم ترا مقصود نه
فرمان به قتلم میدهی گفت آری اما زود نه
گفتم وصالت در جهان ممکن بود برعاشقی
گفت آری اما آن زمان کز هستی او بود نه
                                                                    
                            افراخت چودر بستان آن سرو سهی قد را
شد هر شجری طوبی ما ارفعه قد را
آن دلبر روحانی تا زلف پریشان کرد
در مجمع قید آورد دلهای مجرد را
به جان قرار غمش دادم و یقین دارم
که این قرار مرا بی قرار خواهد گشت
غول دنیا ره هر کس که زد و شد یارش
تیره جانست و به جان ره زن درویشانست
عشوهٔ قحبهٔ دنیا نخرد عاشق دوست
هر که شد دوست بدو دشمن درویشانست
خرّم آن وقت که جان طواف حریمت میکرد
روی از دیر و حرم تافته در کوی توبود
در مظهر وجود عیان نیست جز تو کس
بر منظر شهود جمال تو است و بس
در وادی تجلی اعیان ز هر گیاه
صد نخل طور هست عیان با دو صد قبس
نَعْلَیکَ فَاخْلِعْاِنْتکُ مُسْتَقْبِساً سناه
ورنه جمال او نشود بر تو مقتبس
نعلین چیست آرزوی مال و منصبت
نعلین چیست هست هوای تو با هوس
در دام نفس و در قفس تن اسیر چند
یارب مدد که وارهم از دام و از قفس
یَا مَنْهُوَ الإلَهُ وَلَا رَبِّ لِی سِوَاهُ
اِرْحَمْلِرَوْنَقٍ وَلا تَقْلیهِ ملتمس
گفتم به جز عاشق کشی دانم ترا مقصود نه
فرمان به قتلم میدهی گفت آری اما زود نه
گفتم وصالت در جهان ممکن بود برعاشقی
گفت آری اما آن زمان کز هستی او بود نه
                                 رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
                            
                            
                                بخش ۲۴ - رضای هراتی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        از اهل هرات و ازمریدان جناب سید معصوم دکنی است. گویند چون سید معصوم علی شاه و نورعلی شاه به هرات رسیدند در خاطر نورعلیشاه خطور کرد که مرا استعداد این مقام عالیه بود و به سبب التفات شیخ من بروز نموده به مدلول اِتَّقُوا مِنْفراسَةِ الْمُؤْمِنِ فإنَّهُ یَنْظُرُ بِنُوْرِ اللّهِ جناب سید به فراست و کیاست این معنی را دریافته روزی از خانقاه به درآمده، رضا علی را دید. او را صاحب ادراک یافت به تربیت او متوجه شد. در اندک روزگاری به درجهٔ اعلی و مرتبهٔ قصوی رسید و به رضاعلی شاه ملقب شد. صاحب دیوان است و این دو بیت از اوست:
                                    
سرو سردار جهانم تتناها یا هو
فارغ از کون و مکانم تتناها یاهو
تتناها تن تتناها شیوهٔ جان بازان است
جان به شکرانه فشانم تتناها یاهو
                                                                    
                            سرو سردار جهانم تتناها یا هو
فارغ از کون و مکانم تتناها یاهو
تتناها تن تتناها شیوهٔ جان بازان است
جان به شکرانه فشانم تتناها یاهو
