عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۳ - بابالفاء الفتق
بود فتق آن بنزد اهل تحقیق
که هست از ماده بالجمله تفصیل
ز مطلق ماده تفصیل قابل
که صورتهای نوعی راست حامل
ظهور آنچه اندر واحدیت
ز اسماء بود مستور آن به نسبت
بروز آنچه مخفی بود در ذات
بقدر قابلیت از شئونات
شئوناتی که بر کونست لایق
معین شد بخارج آن حقایق
برون آمد زبحر ذات چون موج
حقایق دسته دسته فوج در فوج
درآمد از حصار افواج وصف بست
صفوف کاینات از هر طرف بست
حروفی کز دوات آمد در اوراق
خود آنرا فتق خوانند اهل اشراق
بدینسان فتق تفصیل نبات است
که قبل از فتق مخفی در نوات است
که هست از ماده بالجمله تفصیل
ز مطلق ماده تفصیل قابل
که صورتهای نوعی راست حامل
ظهور آنچه اندر واحدیت
ز اسماء بود مستور آن به نسبت
بروز آنچه مخفی بود در ذات
بقدر قابلیت از شئونات
شئوناتی که بر کونست لایق
معین شد بخارج آن حقایق
برون آمد زبحر ذات چون موج
حقایق دسته دسته فوج در فوج
درآمد از حصار افواج وصف بست
صفوف کاینات از هر طرف بست
حروفی کز دوات آمد در اوراق
خود آنرا فتق خوانند اهل اشراق
بدینسان فتق تفصیل نبات است
که قبل از فتق مخفی در نوات است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۶ - الفتح المبین
گرت فتح مبین باشد مبین
خود آن فتح از ولایت شد معین
شود ز انوار اسماء الهی
تجلیها بمرد ره کما هی
خود از فتح مبین است این عبارت
که در «انا فتحنا» شد اشارت
شد اینجا سالکان را محو یکسر
ذنوب ما تقدم ما تاخر
ز خود یعنی دو عالم کرده سلب او
گذشته از صفات نفس و قلب او
گناه ما تأخیر ما تقدم
حجاب قلب و نفس آمد مسلم
خود آن فتح از ولایت شد معین
شود ز انوار اسماء الهی
تجلیها بمرد ره کما هی
خود از فتح مبین است این عبارت
که در «انا فتحنا» شد اشارت
شد اینجا سالکان را محو یکسر
ذنوب ما تقدم ما تاخر
ز خود یعنی دو عالم کرده سلب او
گذشته از صفات نفس و قلب او
گناه ما تأخیر ما تقدم
حجاب قلب و نفس آمد مسلم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲۹ - الفرق الاول
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۳ - فرق الوصف
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۴ - الفرق بین المتخلق و المتحقق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۵ - الفرق بینالکمال و النقص و الشرف و الخسه
بسی فرق است بین چار رتبت
کمال و هم شرف هم نقص و خست
کمال آمد عبارت زینکه حاصل
شود جمع حقایق بهر کامل
حقایقهای کونی والهی
کند جمعیت اندر وی کماهی
شود او مظهر اوصاف علیا
در او مجموع گردد کل اسما
ظهور حق در او بر وجه اکمل
شود و اندر حقایق باشد افضل
بجمعیت حظوظ اوست مختص
هر آن حظش اقل است اوست انقص
هنوزش هست تا منزل مسافت
بود ابعد هم از رتبه خلافت
نقایص باز بر مقدار راهست
از و تا چند منزل براله است
بود اما شرف رفع وسایط
میان عبد و موجد در روابط
وسایط هر چه کمتر اشرفست او
ز لفطف حق وجودش الطف است او
هم احکام وجوب او را بمشرب
ابراحکام امکان باشد اغلب
دگر بسیار باشد در روابط
میان واجب و ممکن وسایط
خود او باشد اخس در آفرینش
چنین کردند تحقیق اهل بینش
ز انسان پس ملک هم عقل اول
بود اشرف و ز آنها آدم اکمل
ز عقل و از ملک انسان کامل
شد اکمل در کمالات و فضایل
ولی عقل و ملک باشند اشرف
که از خلقند اهل اولین صف
کمال و هم شرف هم نقص و خست
کمال آمد عبارت زینکه حاصل
شود جمع حقایق بهر کامل
حقایقهای کونی والهی
کند جمعیت اندر وی کماهی
شود او مظهر اوصاف علیا
در او مجموع گردد کل اسما
ظهور حق در او بر وجه اکمل
شود و اندر حقایق باشد افضل
بجمعیت حظوظ اوست مختص
هر آن حظش اقل است اوست انقص
هنوزش هست تا منزل مسافت
بود ابعد هم از رتبه خلافت
نقایص باز بر مقدار راهست
از و تا چند منزل براله است
بود اما شرف رفع وسایط
میان عبد و موجد در روابط
وسایط هر چه کمتر اشرفست او
ز لفطف حق وجودش الطف است او
هم احکام وجوب او را بمشرب
ابراحکام امکان باشد اغلب
دگر بسیار باشد در روابط
میان واجب و ممکن وسایط
خود او باشد اخس در آفرینش
چنین کردند تحقیق اهل بینش
ز انسان پس ملک هم عقل اول
بود اشرف و ز آنها آدم اکمل
ز عقل و از ملک انسان کامل
شد اکمل در کمالات و فضایل
ولی عقل و ملک باشند اشرف
که از خلقند اهل اولین صف
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۷ - الفهوانیه
بفهوانیت از کشف مثالث
خطاب حق رسد در حسن حالت
رسد یعنی چه شدکشف مثالی
به نیکوئی خطاب ذوالجلالی
خطاب خوش دلیل اتصالست
بکشف آن خاصه آثار وصالست
دلیل است اینکه ره نیکو شده طی
رسد آثار نیکوئی هم از پی
و گر ره بر غلط پیموده حالش
شود بس تیره در کشف مثالش
خطابی ناید اندر سر و جهرش
ور آید باشد از تهدید و قهرش
مگر تا منتقل گردد که ره را
غلط پیموده عذر آرد گنه را
غرض نیکو چه راه و نیت آمد
عیان آثار فهوانیت آمد
خطاب حق رسد در حسن حالت
رسد یعنی چه شدکشف مثالی
به نیکوئی خطاب ذوالجلالی
خطاب خوش دلیل اتصالست
بکشف آن خاصه آثار وصالست
دلیل است اینکه ره نیکو شده طی
رسد آثار نیکوئی هم از پی
و گر ره بر غلط پیموده حالش
شود بس تیره در کشف مثالش
خطابی ناید اندر سر و جهرش
ور آید باشد از تهدید و قهرش
مگر تا منتقل گردد که ره را
غلط پیموده عذر آرد گنه را
غرض نیکو چه راه و نیت آمد
عیان آثار فهوانیت آمد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۳۹ - قابلیه الظهور
دگر هم قابلیت در ظهور است
که آن اول محبت در حضور است
بحسن خویش آن حب جمیل است
وزان «احببت ان اعرف» دلیل است
بحسن خویش مایل بود و خود بود
که خود را در مرا یا جمله بنمود
مرا یا هم نبود الا نمودش
نمودش هم نبود الا وجودش
«خلقت الخلق» یعنی هر چه قابل
نمودش را بد آمد در مقابل
چراغی مینهی ضوئی کز او تافت
مراتب را نکو جست و نکو یافت
نباشد غیر یکضوء آن مراتب
ولی هر رتبه در حدی مناسب
تو میخوان رتبهها را قابلیات
بر آنها اصل و بودی نیست بالذات
خود اضواء از چراغی لاعلاج است
مراتب بلکه خود عین سراجست
خود آن رتبه که او اقرب بنور است
نشان قابلیت در ظهور است
که آن اول محبت در حضور است
بحسن خویش آن حب جمیل است
وزان «احببت ان اعرف» دلیل است
بحسن خویش مایل بود و خود بود
که خود را در مرا یا جمله بنمود
مرا یا هم نبود الا نمودش
نمودش هم نبود الا وجودش
«خلقت الخلق» یعنی هر چه قابل
نمودش را بد آمد در مقابل
چراغی مینهی ضوئی کز او تافت
مراتب را نکو جست و نکو یافت
نباشد غیر یکضوء آن مراتب
ولی هر رتبه در حدی مناسب
تو میخوان رتبهها را قابلیات
بر آنها اصل و بودی نیست بالذات
خود اضواء از چراغی لاعلاج است
مراتب بلکه خود عین سراجست
خود آن رتبه که او اقرب بنور است
نشان قابلیت در ظهور است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۴۰ - قاب قوسین
شنو از قاب قوسین این اشارت
شد آن از قرب اسمائی عبارت
تقابل بین اسماء باعتبار است
که در امر الهی بر قرار است
مسما گشت بر دور وجود او
مثال دائره اندر نمود او
چو ابداء و اعاده و فاعلیت
نزول و هم صعود و قابلیت
بحق این اتتحاد است و معیت
تمیزش لیک باقی از دوئیت
خود اثنینیت اینجا اعتباریست
وجود از فرق و تمییز تو عاریست
فنای تام در در وی محق و طمس است
چو ذرهکان فنا در ذات شمس است
رسومات صفات و ذات و افعال
شود کلی فنا در ذات فعال
نباشد ذره را هرگز وجودی
که دارد در نظر کاهی نمودی
نمودش نیست هم جز اعتباری
نه هستی باشد او را نه قراری
ز ذکر هستیام نطق از بیان رفت
خود این هستی موهوم از میان رفت
حدیث آمد به پیش از ذات هستی
نماند آثاری از ذرات هستی
الا ای آنکه واحد در وجودی
نباشد جز تو را بود و نمودی
بذات خویش سلطانی و مالک
بخود باقی و باقی جمله هالک
صفی را منقطع از ما خلق کن
بکلی روی قلبش سوی حق کن
نداند تا وصولی یا فنائی
نیابد با خدا غیر از خدائی
شود خارج ز حد قاب قوسین
نه در یادش احد ماند نه اثنین
شد آن از قرب اسمائی عبارت
تقابل بین اسماء باعتبار است
که در امر الهی بر قرار است
مسما گشت بر دور وجود او
مثال دائره اندر نمود او
چو ابداء و اعاده و فاعلیت
نزول و هم صعود و قابلیت
بحق این اتتحاد است و معیت
تمیزش لیک باقی از دوئیت
خود اثنینیت اینجا اعتباریست
وجود از فرق و تمییز تو عاریست
فنای تام در در وی محق و طمس است
چو ذرهکان فنا در ذات شمس است
رسومات صفات و ذات و افعال
شود کلی فنا در ذات فعال
نباشد ذره را هرگز وجودی
که دارد در نظر کاهی نمودی
نمودش نیست هم جز اعتباری
نه هستی باشد او را نه قراری
ز ذکر هستیام نطق از بیان رفت
خود این هستی موهوم از میان رفت
حدیث آمد به پیش از ذات هستی
نماند آثاری از ذرات هستی
الا ای آنکه واحد در وجودی
نباشد جز تو را بود و نمودی
بذات خویش سلطانی و مالک
بخود باقی و باقی جمله هالک
صفی را منقطع از ما خلق کن
بکلی روی قلبش سوی حق کن
نداند تا وصولی یا فنائی
نیابد با خدا غیر از خدائی
شود خارج ز حد قاب قوسین
نه در یادش احد ماند نه اثنین
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۴۸ - القطب
بود قطب آن محل نظره الله
که عالم را بود در هر زمان شاه
خود او بر قلب اسرافیل باشد
مراتب را از او تکمیل باشد
شنو باز از مقام قطب الاقطاب
شد آن قطبیت کبری در القاب
بود آن باطن احمد بتخصیص
که از وی مانده میراث آن بتشخیص
بود میراث فرزندان و آلش
خلیقه زادگان با کمالش
بآل او او شود ختم ولایت
ولایت هست هم بطن نبوت
ز حیث اکملیت قطب الاقطاب
بود بر باطن آن فخر اطیاب
که عالم را بود در هر زمان شاه
خود او بر قلب اسرافیل باشد
مراتب را از او تکمیل باشد
شنو باز از مقام قطب الاقطاب
شد آن قطبیت کبری در القاب
بود آن باطن احمد بتخصیص
که از وی مانده میراث آن بتشخیص
بود میراث فرزندان و آلش
خلیقه زادگان با کمالش
بآل او او شود ختم ولایت
ولایت هست هم بطن نبوت
ز حیث اکملیت قطب الاقطاب
بود بر باطن آن فخر اطیاب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۰ - القوامع
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۱ - بابالکاف الکتاب المبین
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۲ - الکل
بود کل اسم حق بر اعتباری
که هست آن واحدیت باقراری
ز حیث اعتبار واحدیت
که جمع است اندر او اسمای حضرت
از آن گویند کو واحد بذاتست
ولیکن کل باسماء و صفات است
باسم کل تجلیهای حق شد
بکلیت عیان در ما خلق شد
باینمعنی که او کل وجود است
تعینهای کل ز او در نمود است
جهان یک شمه از کلیت اوست
ز اسم کل مفصل جلوه اوست
بود آنفرد کلی کل عالم
که فرد از کل و بر کل است اقدم
که هست آن واحدیت باقراری
ز حیث اعتبار واحدیت
که جمع است اندر او اسمای حضرت
از آن گویند کو واحد بذاتست
ولیکن کل باسماء و صفات است
باسم کل تجلیهای حق شد
بکلیت عیان در ما خلق شد
باینمعنی که او کل وجود است
تعینهای کل ز او در نمود است
جهان یک شمه از کلیت اوست
ز اسم کل مفصل جلوه اوست
بود آنفرد کلی کل عالم
که فرد از کل و بر کل است اقدم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵۴ - کلمه الحضره
کلمه حضرت این خود بیخلاف است
که از قولش دو حرف نون و کافست
کلمه حضرت از بحر ارادت
همانا جنبشی باشد بعادت
کلمه حضرت اینحرف از حق آمد
که از بحر الاراده مشتق آمد
ز حرف کن نه این لفظ است مقصود
که باشد معنی اوباش یا بود
بودآن معنیی کاندر بیانی
کنند ادراک اهل هر زبانی
مراد از آب این باء و الف نیست
بدان مفهوم کل راز آب کان چیست
کلمه پس نه حرف کاف و نونست
که فعل حضرت بیچند و چونست
بود معنی کن ایجاد کونش
اراده بر شئون لون لونش
باینمعنی که خود را خواست ظاهر
رخ اندر آینه آراست ظاهر
اراده پس خود آن آراستن بود
ظهور خویشتن را خواستن بود
اراده یافت صورت کاف و نون شد
کلمه حضرت اظهار از کمون شد
هر آن شیئی که بینی در مکانی
بشرح کاف و نون داد زبانی
که از قولش دو حرف نون و کافست
کلمه حضرت از بحر ارادت
همانا جنبشی باشد بعادت
کلمه حضرت اینحرف از حق آمد
که از بحر الاراده مشتق آمد
ز حرف کن نه این لفظ است مقصود
که باشد معنی اوباش یا بود
بودآن معنیی کاندر بیانی
کنند ادراک اهل هر زبانی
مراد از آب این باء و الف نیست
بدان مفهوم کل راز آب کان چیست
کلمه پس نه حرف کاف و نونست
که فعل حضرت بیچند و چونست
بود معنی کن ایجاد کونش
اراده بر شئون لون لونش
باینمعنی که خود را خواست ظاهر
رخ اندر آینه آراست ظاهر
اراده پس خود آن آراستن بود
ظهور خویشتن را خواستن بود
اراده یافت صورت کاف و نون شد
کلمه حضرت اظهار از کمون شد
هر آن شیئی که بینی در مکانی
بشرح کاف و نون داد زبانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۶ - اللبس
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۷ - اللسن
لسن واقع بوی گردد کماهی
باذن واعی افصاح الهی
شود واقع بحق افصاح و گفتار
بر آن گوشی که میباشد نگهدار
گهی باشد که اشعار است و الهام
بدون واسطه کاید به پیغام
شود خود عبد عارف بر فصاحت
که از حق است این لطف و ملاحت
دگر شد واسطه آن را بتحقیق
نبی خود یا ولی یا مرد صدیق
لسن این هر دو را گویند اصحاب
ولی در هر دو رمزی هست دریاب
بود چون مختلف فهم خلایق
مناسب نیست توضیح دقایق
گروهی کاهل این اسرار بودند
بفهم خلق برخوردار بودند
حجاب از روی معنی باز کردند
بیان راز با صد راز کردند
بما گفتند در صد پرده یک راز
صفی یک پرده هم افزون کند باز
لسن تعریف ذات از هر صفاتست
که ظاهر از نمود ممکناتست
یکی را چشم بازو اذن خیر است
یکی در وصف او محتاج غیر است
باذن واعی افصاح الهی
شود واقع بحق افصاح و گفتار
بر آن گوشی که میباشد نگهدار
گهی باشد که اشعار است و الهام
بدون واسطه کاید به پیغام
شود خود عبد عارف بر فصاحت
که از حق است این لطف و ملاحت
دگر شد واسطه آن را بتحقیق
نبی خود یا ولی یا مرد صدیق
لسن این هر دو را گویند اصحاب
ولی در هر دو رمزی هست دریاب
بود چون مختلف فهم خلایق
مناسب نیست توضیح دقایق
گروهی کاهل این اسرار بودند
بفهم خلق برخوردار بودند
حجاب از روی معنی باز کردند
بیان راز با صد راز کردند
بما گفتند در صد پرده یک راز
صفی یک پرده هم افزون کند باز
لسن تعریف ذات از هر صفاتست
که ظاهر از نمود ممکناتست
یکی را چشم بازو اذن خیر است
یکی در وصف او محتاج غیر است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۶۸ - لسان الحق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۰ - اللطیفه الانسانیه
لطیف کو بانسانست معروف
بنفس ناطقه گردید موصوف
بقلب است او مسمی در تعقل
حقیقت باشد از روح او تنزل
دو وجه او را بنفس رو و روح باشد
دهم تفصیل تا مشروح باشد
از آنوجهی که بر روح است منسوب
بصدرش اهل دل دارند محسوب
و زان وجهی که بر نفس است اقرب
فؤادش گر تو خوانی باشد انسب
بدین دستور میباشد لطائف
بدینسان بر مراتب باش واقف
بنفس ناطقه گردید موصوف
بقلب است او مسمی در تعقل
حقیقت باشد از روح او تنزل
دو وجه او را بنفس رو و روح باشد
دهم تفصیل تا مشروح باشد
از آنوجهی که بر روح است منسوب
بصدرش اهل دل دارند محسوب
و زان وجهی که بر نفس است اقرب
فؤادش گر تو خوانی باشد انسب
بدین دستور میباشد لطائف
بدینسان بر مراتب باش واقف
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۲ - اللوایح
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۷۶ - ماءالقدس