عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - عدم منافات رضا با دعا
آنچه مذکور شد از شرف مرتبه رضا منافاتی به دعا ندارد، زیرا از جانب شریعت به دعا مأموریم و خداوند عالم از ما دعا خواسته است و آن را مفتاح سعادات و کلید حاجات ساخته و باران لطف و احسان از آن متواتر، و خیرات و برکات به واسطه آن متکاثر نفس انسانی از آن روشن و منور، و آئینه دل از زنگ کدورات، مطهر و گفتن اینکه دعا منافی رضاست، از جهل ربط مسببات به اسباب، و غفلت از تربیت بعضی موجودات نسبت به بعضی دیگر است و اگر آشامیدن آب به جهت رفع تشنگی، و خوردن غذا به جهت سد گرسنگی با مرتبه رضا مخالفت داشته باشد دعا هم با رضا مخالفت خواهد داشت و» همچنین امر به معروف و نهی از منکر، و کراهت معاصی و بغض اهل معصیت با مقام رضا منافات ندارد و به قدر مقدور بر طالب سعادت دوری از ارباب معصیت و فرار از شهری که در آن معصیت شایع است لازم زیرا آنچه در فضیلت رضا و شرف آن وارد شده دخل به امور تکلیفیه ندارد چنانچه سابق بر این مذکور شد حکیم علی الإطلاق به جهت مصالح خفیه که عقل ما از آن قاصر است در این امور ما را فی الجمله اختیاری داده و زمام آن را به وجهی در قبضه اختیار ما نهاده است و رضا در اموری است که از دیار الهی وارد، و به امر پادشاهی برابر بندگان نازل می گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طریق تحصیل رضا
طریق تحصیل رضا آن است که سعی کند در تحصیل محبت الهی به دوام ذکر خدا در قلب، و فکر در عجایب صنع او و تدبر در حکم و مصالحی که در مخلوقات قرار داده و به مواظبت بر طاعات و عبادات و تضرع و زاری با کم نمودن علایق دنیویه و عوایق نفسانیه تا محبت او به مرتبه ای رسد که محو خیال دوست گردد و چنان مست باده محبت گردد که احساس ألم و مصائب و بلاها نکند همچنان که همچنان که عاشق شیدا که از همه حالات عشق لذت می یابد و بر آنچه در اقلیم عشق بر او دشوار شود مبتهج و مسرور می گردد و می گوید:
گر تیغ بارد از کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
و می گوید:
برنمی دارم از این در، سر خود ای دربان
صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند
و می گوید:
تو می باید که باشی ورنه سهل است
زیان مایه جاهی و مالی
و نیز می گوید:
خوشا یاد عشق و خوشا نام عشق
خوشا صبح عشق و خوشا شام عشق
خوشا خواری و بی کسی های عشق
تهی دستی و نارسی های عشق
خوشا خارهای دل آزار عشق
خوشا ناله های گرفتار عشق
خوشا سوز عشق و خوشا درد عشق
خوشا سینه درد پرورد عشق
خوشا عاشقان و شب تارشان
خوشا ناله های دل آزارشان
و ملاحظه حکایات دوستان خدا و شنیدن مقالات ایشان از نظم و نثر، و تتبع احوال ایشان مدخلیتی تمام در تقویت محبت و تشیید مبانی رضا دارد، زیرا از هر حکایتی در دل تأثیری، و از هر کلامی از ایشان در نفس اثری ملاحظه می شود و نفس را به این مرتبه راغب می سازد بلکه بسا باشد که استماع حکایات و احوال سرباختگان راه محبت مجازی، و اطلاع بر کیفیت محبت ایشان نیز فی الجمله تأثیری در نفس نماید.
و از جمله طریق تحصیل مقام رضا آن است که تأمل کند در اینکه خود او از همه چیز غافل، و به عاقبت هر امری جاهل است و خداوند عالم که آفریدگار و خالق او است به خیر و صلاح هر امری دانا، و لطف و رأفت او نسبت به هر کسی از حد بیان متجاوز است پس آنچه در حق هر کسی مقدر نموده البته خیر و مصلحت او در آن است اگر چه خود، سر آن را نفهمد.
سر قبول بباید نهاد و گردن طوع
که آنچه حاکم عادل کند همه داد است
علاوه بر اینکه تدبر نماید که از نارضایتی او چه می آید و سخط و کراهت او چه فایده می بخشد نه از برای خاطر او تغییر قضا و قدر داده می شود و نه به جهت تسلی قلب او تغییر اوضاع کارخانه هستی می شود.
در دایره فرمان، ما نقطه تسلیمیم
رأی آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
و بر حسرت گذشته و تشویش بر آینده و تدبیر کار، چیزی بجز تضییع روزگار و بردن برکات وقت، مترتب نمی گردد.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشوده است
و باید طالب مرتبه رضا، آیات و اخباری که در رفعت مرتبه اهل بلا رسیده ملاحظه نماید و احادیثی که در اجر و ثواب مصیبت وارد شده مطالعه کند و بداند که هر رنجی را گنجی در عقب، و هر محنتی را راحتی در پیش است و هر بلایی را اجری، و هر مصیبتی را ثوابی است و از این سبب بود که مقربان و باریافتگان بارگاه به انواع مبتلا بودند و دوستی از دوستان درگاه نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد و هیچ یک از مقربان بارگاه نیست که در بادیه محبت، خارهای مصیبت به پای او نخلیده باشد محرمی از محرمان قدس را نیافتم که چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد و صدیقی از صدیقان را نشنیدم که به سیلی عناء رخسار او کبود نشده باشد پس آدمی باید به امید ثوابهای پروردگار، چون مردان مرد، بیابان بلا را به قدم صبر بپیماید و دشواریهای این راه را بر خود سهل و آسان نماید، چون مریضی که متحمل حجامت و فصد و خوردن دواهای گرم و سرد می گردد و مانند تاجری که بارگران سفرهای دور و دراز را به امید سودی می کشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سی ام - مذمت بی اعتمادی به خدا و اعتماد به غیر خدا
و این صفت خبیثه از جمله مهلکات عظیمه و منافی ایمان، بلکه شعبه ای است از شرک به خداوند رحمن دنیا و آخرت بنده از آن ویران و پریشان می گردد و از این جهت خداوند منان در مذمت کسانی که چشم به غیر او دارند می فرماید: «و لله خزائن السموات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون» یعنی «خزانه های آسمان و زمین، ملک خدا است و لیکن منافقین برنمی خورد و طمع از این و آن دارند» و می فرماید «إن الذین تدعون من دون الله عباد امثالکم» به درستی که آنچنان کسانی را که می خوانید غیر از خدا جماعتی هستند مانند شما عاجز و بی دست و پا» و نیز می فرماید «ان الذین تعبدون من دون الله لا یملکون لکم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه» به درستی که «کسانی را که غیر از خدا می خوانید روزی شما در دست ایشان نیست پس روزی را از نزد خدا بطلبید و بندگی او را کنید» و در اخبار داود علیه السلام وارد است که «ای داود هیچ بنده ای از بندگان من دست به دامن کسی از بندگان من نزد که من ندانم که از دل به او امیدوار است مگر اینکه اسباب آسمان ها را از پیش روی او قطع می کنم و زمینی که در زیر قدم او است بر او خشمناک می گردانم و باک ندارم به هر وادی که هلاک شود» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر که طلب عزت کند به واسطه بندگان، خدا او را ذلیل می سازد» و منقول است که «در تورات نوشته است: ملعون است هر که اعتماد او به انسانی مثل خود باشد» پس سزاوار مومن آن است که دامن همت بر میان زند و نفس خود را از صفت خبیثه خلاص سازد و به تحصیل ضد آن، که توکل است پردازد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - توکل بر خدا و فضیلت آن
ضد بی اعتمادی به خدا، توکل بر او است و آن عبارت است از اعتماد کردن و مطمئن بودن دل بنده در جمیع امور خود به خدا و حواله کردن همه کارهای خود را به پروردگار و بیزار شدن از هر حول و قوه و تکیه بر حول و قوه الهی نمودن.
و حصول این صفت شریفه موقوف است بر اعتماد جازم به اینکه هر کاری که در کارخانه هستی رو می دهد همه از جانب پروردگار است و هیچ کس را جز او قدرت بر هیچ امری نیست و حول و قوه ای نیست مگر به واسطه او و تمام علم و قدرت بر کفایت امور بندگان از برای اوست و غایت رحمت و عطوفت و مهربانی به هر فرد از افراد بندگان خود دارد و اعتقاد به اینکه بالاتر از قدرت او قدرتی نیست و فوق علم او علمی نه و عنایت و مهربانی از عنایت و مهربانی او افزون تر نیست پس کسی که این اعتقاد را داشته باشد البته دل او اعتماد به خدا می دارد و بس و التفات به غیری نمی کند، بلکه در امور خود ملتفت به خود نیز نیست و کسی که این حالت را درخود نیابد یا یقین او سست است یا دل او ضعیف، و مرض جبن بر او مستولی است، و به سبب غلبه اوهام، مضطرب و لرزان است، زیرا نفس ضعیف به متابعت وهم، مضطرب می شود اگر چه در یقین او قصوری نباشد مثل اضطراب و تشویش او از خوابیدن با میت در قبر، یا در خانه تنها یا در یک فراش با وجود اینکه یقین دارد که بدن او حال جمادی است که هیچ ضرری از آن متمشی نمی شود و نباید از او ترسید و بسا باشد که عسلی در نهایت صفا در نزد کسی مهیا و آماده باشد دیگری گوید: این عسل به فضله فلان شخص شباهت دارد، یا به قی کرده فلان کس، پس کسی که ضعیف النفس باشد طبع او از آن عسل نفرت می کند، با وجود اینکه یقین دارد این عسل است و مدخلیتی به فضله یا قی ندارد.
پس گاه است کسی اعتقاد او صحیح و کامل باشد و لیکن به جهت ضعف نفسی که دارد توکل او ناقص و ر امور مضطرب می گردد.
پس توکل تمام نمی شود مگر به قوت یقین و قوت نفس هر دو و به این دو، سکون و اطمینان دل حاصل می گردد.
و چون این را دانستی بدان که توکل یکی از منازل راهروان راه سعادت و یکی از مقامات اهل توحید حضرت رب العزه است و افضل درجات اهل ایمان بلکه به مقتضای آیات قرآنیه از جمله واجبات بر مومنین و مومنات است چنان که خدای تعالی می فرماید: «و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین» یعنی «بر خدا توکل نمایید اگر ایمان دارید» و می فرماید: «و علی الله فلیتو کل المتوکلون» یعنی «و باید بر خدا توکل کنند توکل کنندگان» و نیز می فرماید: «ان الله یحب المتوکلین» یعنی «خدا دوست دارد صاحبان توکل را» و ایضا فرموده: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی «هر که توکل بر خدا کند خدا کفایت می کند او را».
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که به خدا منقطع شود و امور خود را به او واگذارد خدا او را از هر امری کفایت می کند و روزی او را از جایی برساند که به گمان او نرسد و هر که به دنیا منقطع شود، خدا او را به دنیا وا می گذارد» و فرمود: «هر که خواهد غنی ترین مردمان شود باید اعتماد او به آنچه نزد خداست بیشتر باشد از اعتماد او به آنچه در دست خود اوست» و فرمود: «اگر شما توکل کنید بر خدا به نحوی که حق توکل او است هر آینه روزی شما خواهد رسید، چنان که روزی مرغان می رسد، که صبح از آشیان های خود برمی آیند با شکمهای خالی و گرسنه و شام می کنند و حال آنکه شکمهای ایشان سیر و مملو است» از حضرت سید الساجدین علیه السلام منقول است که «روزی از خانه برآمدم و رفتم تا به فلان دیوار رسیدم، بر آن تکیه کردم، ناگاه مردی را در برابر خود دیدم دو جامه سفید پوشیده و در مقابل روی من به من نگاه می کند، پس گفت: یا علی بن الحسین علیه السلام چرا تو را غمناک و محزون می بینم؟ اگر از برای دنیاست از برای نیک و بد، روزی خدا آماده است گفتم: بلی چنین است که می گویی و حزن من نه از برای این است گفت: پس اگر از برای آخرت است؟ آن وعده ای است راست که پادشاه قاهر و قادر در آن حکم خواهد فرمود گفتم: آن نیز چنین است و حزن من از برای آن هم نیست گفت: پس حزن تو از چیست؟ گفتم: بر مردم از فتنه «عبدالله بن زبیر» می ترسم پس آن شخص خندید و گفت: یا علی بن الحسین: آیا احدی را دیده ای که خدا را بخواند و او را اجابت نکند؟ گفتم: نه گفت: آیا احدی را دیده ای که بر خدا توکل کند و خدا کفایت او را نکند؟ گفتم: نه گفت: آیا احدی را دیده ای که از خدا سوال کند و خدا به او عطا نفرماید؟ گفتم: نه پس آن شخص از نظر من غائب شد و گویا که او خضر علیه السلام بوده است».
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «پروردگار عالم به داود پیغمبر وحی فرستاد که هیچ بنده ای از بندگان من دست به دامن من نزد و دست از مخلوقات برنداشت که بشناسم که نیت آن بر این است که همه آسمان ها و زمین و هر که در آنهاست به او مکر و کید کنند مگر اینکه از میان آنها او را به سلامت بیرون می برم و راه بیرون شدن به او می نمایم» و نیز از آن حضرت مروی است که «هر که را سه چیز عطا کردند سه چیز از او باز نگرفتند: کسی را که دعا عطا کردند، اجابت هم دادند، و کسی را که شکر عطا نمودند، او را زیادتی دادند، و کسی را که توکل عطا فرمودند، امر او را کفایت کردند خدای تعالی فرموده است: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی «هر که بر خدا توکل کند خدا او را کافی است» و فرموده است: «لئن شکرتم لأزیدنکم» یعنی «اگر شکر کنید نعمت شما را زیاد می کنم» و فرموده است «ادعونی أستجب لکم» یعنی «مرا بخوانید تا من شما را اجابت کنم» و نیز از آن حضرت منقول است که «هر بنده ای که رو آورد به آنچه خدا دوست دارد، خدا رو به او آورد و هر که طلب نگاهداری از خدا کند خدا او را نگاهدارد و کسی که خدا رو به او آورد و او را نگاه دارد باکی از برای او نیست اگر آسمان بر زمین افتد یا بلایی نازل شود که همه اهل زمین را فرو گیرد» و نیز از آن جناب مروی است که «خدای تعالی فرمود: قسم به عزت و جلال و مجد و ارتفاع مکان خودم که قطع می کنم امید هر امیدوار به غیر خودم را و او را در نزد مردم جامه خواری و ذلت می پوشانم و از درگاه خود او را دور می کنم آیا در رفع شداید، چشم به غیر من دارد و حال آنکه همه شدتها در دست من است؟ و امید به غیر من دارد و در خانه غیر مرا می کوبد و حال آنکه کلید همه درها در کف من است؟ همه درها بسته است بجز در من، که گشوده است از برای هر که مرا بخواند پس کیست که در بلاها امید به من داشته باشد و من او را به بلا واگذارم آرزوهای بندگان خود را در نزد خود محافظت می کنم پس راضی به محافظت من نیستند آسمانهای خود را مملو گردانیده ام از کسانی که از تسبیح و تقدیس من باز نمی ایستند و به ایشان فرموده ام که درها را میان من و بندگان من نبندند پس بندگان به قول من اعتماد نکردند آیا کسی که بلایی از بلاهای من به او وارد شود نمی داند که جز من کسی رفع آن را نمی تواند کرد؟ آیا نمی بیند که من پیش از سوال کردن عطا می کنم؟ پس کسی که از من سوال کرد او را اجابت نمی کنم، آیا من بخلیم؟ و بنده مرا بخیل می داند؟ یا وجود و کرم از برای من نیست؟ یا عفو و رحمت در دست من نیست؟ یا من محل امیدها نیستم؟ آیا امیدواران، نمی ترسند که امید به غیر من دارند؟ پس اگر اهل همه آسمان های من و اهل زمین من امیدوار به من باشند و هر یک از آنها را آن قدر که همه آنها امیدوارند بدهم به قدر ذره ای از مملکت من کم نمی شود چگونه کم می شود مملکتی که من قیم و صاحب اختیار آن هستم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - تقسیم امور بندگان
بدان که کارهای بندگان و اموری که بر ایشان وارد می گردد بر دو قسم است:
اول آنکه امری که از قدرت و وسع ایشان بیرون است.
دوم آنکه بیرون از قدرت ایشان نیست به این معنی که برای آن امر، اسبابی چند هست که بنده متمکن از تحصیل آن اسباب و وصول به آن امر یا دفع آن امر هست.
پس آنچه از قسم اول باشد مقتضای توکل، آن است که آن را حواله به رب الأرباب نمایی و فکرهای دقیقه و تدبیرات خفیه و سعی بی جا در خصوص آن نکنی.
و اما آنچه از قسم دوم باشد پس سعی در خصوص آن با توکل منافات ندارد، به شرط آنکه اعتماد او به سعی خود و اسباب و وسایط نباشد بلکه اطمینان و وثوق او به خدا بوده باشد.
پس هر که همچنین گمان کند که معنی «توکل» ترک کسب و عمل، و ترک فکر و تدبیر در امور خود است مطلقا و خود را مهمل و بیکاره بر زمین افکند بسیار خطا کرده است، زیرا این عمل، در شریعت مقدسه حرام است و شارع امر فرموده است ایشان را به طلب روزی به اسبابی که خدای از برای آن مقرر فرموده و ایشان را به آن هدایت کرده از قبیل تجارت، زراعت و صناعت و غیر اینها و امر نموده است مردمان را که دفع اذیت را از خود کنند و خود را از چیزهایی موذی محافظت نمایند.
گفت پیغمبر به آواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند
گر توکل می کنی در کار کن
کشت کن پس تکیه بر جبار کن
و همچنان که عبادات، اموری هستند که خدا بندگان خود را به آنها امر کرده و سعی در تحصیل آنها را از ایشان خواسته تا به سعادت جاوید رسند، همچنین از ایشان طلب روزی حلال و محافظت نفس و اهل و عیال را از آنها خواسته است تا به واسطه آن متمکن از عبادت و بندگی باشند.
بلی ایشان را امر فرموده که اعتماد و اطمینان ایشان به خدا باشد نه به اسباب همچنان که تکلیف فرموده است که در نجات از عذاب و وصول به ثواب، اعتماد بر اعمال خود نکنند، بلکه تکیه بر فضل و رحمت الهی نمایند پس معنی توکلی که در شریعت مقدسه امر به آن شده است خاطر جمعی است در جمیع امور خود به خدا، و تحصیل اسباب، منافاتی با آن ندارد و بعد از آنکه اطمینان او به خدا باشد نه به اسباب، و احتمال دهد که خدا مطلوب او را از جایی دیگر برساند نه از این اسباب، و تجویز کند که هیچ فایده بر این اسباب مترتب نگردد.
عدم منافات اسباب با توکل و مخفی نماند که اسبابی که تحصیل و مزاولت آنها منافاتی با توکل ندارد اسبابی است که وصول به مطلوب یا دفع ضرر به واسطه آنها مقطوع یا مظنون باشد، و اکثر اوقات تخلف واقع نشود مانند دست دراز کردن به طعام از برای دهان گذاردن و توشه برداشتن از برای سفر و سرمایه اندوختن به جهت تجارت و جماع از برای حصول اولاد و اسلحه برداشتن به جهت حفظ از دشمن و ذخیره نهادن، از برای حال اضطرار و مداوا نمودن به جهت رفع مرض و نشستن در خانه و امثال اینها.
و اما پیروی اسبابی که به محض توهم و احتمال هستند مثل بعضی افسون ها و احتراز از فال بد و از کسی که احتمال برود چشم او موثر باشد و تدبیرات دقیقه کردن و مکرها انگیختن و امثال اینها پس منافی توکل است، زیرا امثال اینها در نزد عقلا اسباب نیستند و خدا امر به تحصیل آنها نفرموده و نهی از بسیاری از آنها وارد شده بلکه آنچه در طلب روزی امر به آن شده اجمال و سهل انگاری در طلب است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «روح الأمین در دل من دمید که هیچ نفسی نمی میرد تا روزی خود را نخورد پس بپرهیزید از خدا و در طلب روزی، اجمال کنید، یعنی: فی الجمله سعی کنید» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «باید طلب کردن تو از برای معیشت، بالاتر از عمل شخص بیکار، و کمتر از طلب حریصی باشد که در دنیای خود راضی و مطمئن گشته» و بدان که آنچه مذکور شد، که سعی در تحصیل اسباب و وسایطی که از آنها مظنه وصول به مطلوب است توکل را باطل نمی کند به جهت آن است که خدای تعالی اسباب را به مسببات بسته و امور را به وسایل ربط داده و امر به تحصیل آنها فرموده، با وجود قدرت او بر اینکه آدمی را بدون اسباب به مطلوب برساند.
از این جهت بود که شخصی اعرابی شتر خود را رها کرد و گفت: «توکلت علی الله»، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آن را ببند و توکل بر خدا کن» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خدا از برای بندگان خود دوست دارد که مطالب خود را از او طلب کنند به اسبابی که از برای آنها مهیا فرموده و به تحصیل آنها امر نموده» در اسرائیلیات وارد شده است که «موسی بن عمران علیه السلام را مرضی روی داد، بنی اسرائیل به نزد او آمدند و علت آن را شناختند و گفتند: فلان دوا علاج آن است موسی علیه السلام گفت: معالجه نمی کنم تا خدا بی واسطه دوا، مرا عافیت بخشد پس ناخوشی او به طول انجامید و خدا به او وحی فرستاد که به عزت و جلال خودم قسم که تو را شفا نمی دهم تا به دوایی که گفته اند معالجه نکنی پس بنی اسرائیل را فرمودند: به دوایی که گفتید معالجه من نمایید او را معالجه نمودند عافیت یافت پس خدا او را وحی فرستاد که می خواستی به توکل خود حکمت مرا باطل کنی؟ آیا چه کسی غیر از من در دواها و گیاها منفتها را قرار داده؟» مروی است که «یکی از زهاد، ترک آبادانی ها را کرده در قله کوهی مقیم شد و گفت: از احدی چیزی نمی طلبم تا خدا روزی بفرستد پس یک هفته نشست، چیزی به او نرسید و نزدیک به مردن رسید، گفت: بار پروردگارا اگر مرا زنده خواهی داشت، روزی مرا برسان و الا قبض روح مرا کن، وحی به او رسید که به عزت و جلال خودم قسم که روزی به تو نمی دهم تا داخل آبادانی نشوی و میان مردم ننشینی پس به شهر آمد و نشست، یکی از برای او طعام آورد، و یکی آب آورد، خورد و آشامید و در دل او گذشت که چرا خدا چنین کرد؟ وحی به او رسید که تو می خواهی به زهد خود حکمت مرا برهم زنی؟ آیا نمی دانی که من بنده خود را از دست بندگان دیگر خود روزی دهم، دوست تر دارم از اینکه به دست قدرت خود روزی او را راسانم؟».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - راه تحصیل صفت توکل و علامت حصول آن
طریقه تحصیل صفت توکل آن است که آدمی سعی در قوت اعتقاد خود نماید تا همه امور را مستند به حضرت آفریدگار داند و از برای دیگری در هیچ امری مدخلیتی نداند و بعد از آن، تأمل کند و متذکر شود که پروردگار عالم بی سابقه سعی و تدبیر او، او را از عالم نیستی به فضای هستی درآورد و خلعت وجود، که اصل همه نعمتها است در او پوشانید و در صلب پدر و رحم مادر، که آن بیچاره از همه جا بی خبر بوده او را حفظ و حراست نمود و آنچه در هر حالی ضروری بود از برای او آماده ساخت و اعضا و جوارح او را که مایه بقا و معیشت او در دنیاست بدون آگاهی آن، به او عطا فرمود و بعد از آمدن او به فضای دنیا، خون حیض را از مجرای پستان، بعد از آنکه آن را صاف و سفید نموده جاری ساخت، و کیفیت مکیدن را به او تعلیم نمود و سایر ضروریات معیشت او را در دنیا از زمین و آسمان و آب و آتش و هوایی که به آن نفس کشد و صنعتها و علمها و گیاهها و میوه ها و حیوانات، مهیا گردانید و قوای باطنیه و ظاهریه را به امور خود مشغول گردانید.
و با وجود اینها، همه لطف و محبت و عنایت و رأفت او به هر کسی از هر نزدیکی بیشتر، و به هر احدی از مادر، مهربان و مشفق تر است.
و با این همه، تعهد کفایت اهل توکل را نموده و ضامن مطلب ایشان در کتاب کریم خود گردیده و بندگان ضعیف را امر به واگذاردن امور خود به او کرده آیا دیگر امکان دارد که کسی که امر خود را به او محول کند و او را وکیل در مهمات خود سازد و از حول و قوه خود و دیگری بری و بیزار، و به حول و قوه او پناه جوید، او را ضایع و مهمل گذارد؟ و کفایت امر او ار نکند؟ و او را به مطلوب خودش نرساند؟ محال است که هیچ عقلی چنین احتمالی دهد، زیرا این شغل شخص عاجز یا دروغ گویی است و ساحت کبریایی الهی از عجز و نقص و تخلف و سهو و کذب و فریب، پاک و منزه است.
و باید مطالعه حکایات کسانی را که امر خود را به پروردگار واگذارده اند، که چگونه امر ایشان به انجام رسیده و متذکر آثار و قصصی گردد که متضمن عجایب صنع آفریدگار است در روزی دادن بسیاری از بندگان خود از جاهایی که اصلا گمان نمی کرده اند و دفع بلاها و ناخوشیها از جمعی کثیر، که مظنه خلاصی نداشته اند و ملاحظه حکایاتی را کند که مشتمل بر بیان هلاکت اموال اغنیا، و شرح ذلیل ساختن اقویاست.
بلی، چقدر بینوای بی مال و بضاعت را که خداوند عزت، به آسانی و سهولت روزی می رساند، چقدر صاحبان مال و ثروت را که در طرفه العینی بیچاره و تهدیست می سازد.
بسی ارباب چشم و لشکر و سپاه افزون از حد و مرز و قوت و شوکت و توانایی و سطوت که به یک چشم برهم زدن، بی سببی عاجز و درمانده گشته و ذلیل و خوار مانده.
و بسا عاجز بی دست و پا که به معاونت خداوند یکتا صاحب قوت و شوکت شده و بر ملک و مال استیلا یافته آری:
یکی را به سر تاج شاهی نهی
یکی را به دریا به ماهی دهی
یکی را برآری و قارون کنی
یکی را به نانی جگر خون کنی
پس زمام اختیار همه امور در دست اوست و بست و گشاد هر کاری در دید قدرت او.
هیچ کس بی امر او در ملک او
در نیفزاید سر یک تار مو
واحد اندر ملک و او را یار نی
بندگانش را جز او سالار نی
پس عاقل اگر او را وکیل کار خود نکند، که را خواهد کرد؟ و اگر امر خود را به او وانگذارد به که خواهد واگذاشت؟ و اگر یاری از او نجوید از که خواهد جست؟
دامن آن گیر ای یار دلیر
که منزه باشد از بالا و زیر
با تو باشد در مکان و لامکان
چون بنمائی از سرآزادگان
غیر هفتاد و دو ملت کیش او
تخت شاهان تخته بندی پیش او
حبذا آن مطبخ پرنوش و قند
کاین سلاطین کاسه لیسان ویند
گر بسوزد باغت انگورت دهد
در میان ماتمی سورت دهد
و بدان که آثار و اخبار متواتر و تجربه و عیان شاهدند بر اینکه هر که توکل به خدا کرد و منقطع شد و امر خود را به او واگذاشت، البته خدا کفایت او را می کند و چگونه چنین نباشد و حال آنکه خود را ببین اگر کسی در امری تو را وکیل خود کند و امر خود را به تو محول نماید تو به قدر قوه در مصلحت بینی و انجام امر او کوتاهی نمی کنی، آیا خدا را از خود عاجزتر یا جاهل تر می دانی؟ یا لطف او را نسبت به بندگان، کمتر از محبت خود به کسی که تو را وکیل می سازد می بینی؟ تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.
و بدان که علامت حصول صفت توکل از برای کسی آن است که اصلا و مطلقا اضطراب از برای او نباشد و از زوال اسباب نفع، و حصول واسطه مضرت، متزلزل نگردد پس اگر سرمایه او را بدزدند، یا تجارت او زیان کند، یا امری از او معوق بماند، یا باران کم آید و زرع او نمو ننماید، راضی و خشنود، و در کمال آرام دل و اطمینان خاطر باشد و آرام و سکون دل او در حال پیش از حدوث آن واقعه و بعد از آن یکی باشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سی و یکم - کفران نعمت و شکر نعمت
و آن عبارت است از نشناختن نعمت کسی و شاد نبودن به آن و صرف نکردن آن در مصرفی که منعم به آن راضی است و کفران نعمت الهی از صفات مهلکه ای است که آدمی را در آخرت به شقاوت سرمدی می رساند و در دنیا باعث عقوبت و حرمان سلب نعمت می گردد چنان که خدای تعالی می فرماید: «فکفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف» خلاصه مضمون آنکه «کفران کردند نعمتهای خدا را، پس خدا ایشان را به گرسنگی و بیم و تشویش مبتلا ساخت» و نیز می فرماید: «إن الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خلاصه معنی آنکه «خدا تغییر نمی دهد و باز نمی گیرد نعمتی را که به قومی عطا فرموده است تا ایشان نفوس خود را تغییر ندهند و نیتهای خود را برنگردانند» و ضد کفران، شکر است و آن عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرم بودن و به مقتضای آن شاد و خرم بودن و به مقتضای عمل کردن به این معنی که خیر منعم را در دل گرفتن و حمد او را کردن و نعمت را به مصرفی که او راضی باشد رسانیدن.
پس شکر منعم حقیقی، که حضرت آفریدگار و مقصود از بیان است آن است که همه نعمتها را از او دانی و او را منعم و ولی خود شناسی و همه وسائط را مسخر و مقهور او یقین داشته باشی و اگر کسی دیگر با تو نیکی کند چنین کند چنین دانی که خدای دل او را مسخر فرموده که به آن نیکی اقدام نموده و او را خواهی نخواهی بر این داشته و کسی که این را فهمید و اعتقاد کرد، یک رکن شکر را به جا آورده بلکه بسا باشد که همین را شکر گویند و این «شکر قلبی» است.
همچنان که مروی است که «موسی علیه السلام در مناجات گفت: الهی آدم را به ید قدرت خود آفریدی و او را در بهشت خود جای دادی و حوا را به او تزویج نمودی چگونه شکر تو را کرد؟ خدای تعالی فرمود که دانست اینها از من است» و رکن دیگر شکر خدا آن است که به نعمتهای الهی که به او عطا کرده شاد و خرم باشد، اما نه از این راه که باعث لذت و کامرانی او در دنیاست، بلکه از این راه که به واسطه آنها می تواند تحصیل رضای منعم را کند و خود را به قرب و جوار و لقای او برساند و علامت این، آنست که از نعمتهای دنیویه شاد نشود مگر به چیزی که اعانت بر تحصیل آخرت نماید و از هر نعمتی که او را از یاد خدا باز دارد و از راه حق مانع، محزون و غمناک گردد و چون این صفت را نیز تحصیل کرد رکن دوم شکر را به جا آورده.
و رکن سیم آن است که در دل و زبان، حمد و ثنای او را به جا آورد و حمد دل آن است که خیرخواه کافه مخلوقات الهی بوده، نیکویی ایشان را جوید و حمد زبان، آن است که اظهار شکرگزاری او را کند.
و رکن چهارم آن است که نعمتهای الهیه را صرف رضا و مقصود او نماید مثلا: اعضا و جوارح، که از نعمتهای الهی است در طاعات و عبادات او به کار برد و از استعمال آنها در عصیان او، احتراز واجب شمارد حتی اینکه از جمله شکر چشمها آن است که هر عیبی از مسلمی بید ندیده پندارد و از جمله شکر گوشها آنکه هر نقصی که از مسلمی بشنود نشنیده انگارد، و امثال آنها.
و بعضی گفته اند که هر که چشم او را در معصیت استعمال کند کفران نعمت دیگر را که خورشید باشد نیز کرده، زیرا بدون آن، دیدن میسر نیست بلکه چون همه آنچه در دنیا موجود است بعضی به بعضی دیگر بسته و همه به یکدیگر موقوف و مربوط است.
پس هر که یک چیز را در معصیت الهی استعمال نماید همه چیزها و نعمتهایی که در دنیا خلق شده کفران کرده است.
و از آنچه مذکور شد معلوم شد که حقیقت شکر، مرکب از چهار امر است و لیکن بسا باشد که هر یک را نیز شکر گویند.
همچنان که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شکر هر نعمتی اگر چه بزرگ باشد آن است که حمد خدای را کند» و فرمود که «شکر نعمتها، اجتناب از محرمات است و تمام شکر، گفتن الحمد الله است» و فرمود که «چون صبح و شام کنی ده مرتبه بگو: «اللهم ما اصبحت بی من نعمه او عافیه فی دین او دنیا فمنک وحدک لا شریک لک، لک الحمد و لک الشکر بها علی علی یا رب حتی ترضی و بعد الرضا» و در شام به جای «اصبحت»، «امسیت» بگوید پس چون این را بگویی شکر نعمتهای آن روز و آن شب را کرده خواهی بود» و در روایتی وارد شده است که «حضرت نوح علیه السلام در هر صبحی این ذکر را می کرد به این جهت او را خدای تعالی بنده شکور نامیده» و نیز از آن حضرت مروی است که «هرگاه یکی از شما متذکر نعمت خدا گردد پس رخسار خود را بر خاک گذارد، شکر خدا را کرده است و اگر سوار باشد فرود آید و رخسار خود را بر خاک گذارد و اگر نتواند فرود آید از آنجا که ترسد مردم ببینند و باعث خودنمایی شود، رخسار خود را بر قرپوس زین گذارد و اگر نتواند، کف دست خود را بلند کند رخسار بر آن نهد، پس حمد خدا را کند بر نعمتی که بر او عطا فرموده است» و مخفی نماند که فایده شکر بر زبان، اظهار رضامندی از منعم خود است و از این جهت به آن امر شده است و نیکان سلف چون به هم ملاقات می کردند احوال یکدیگر را می پرسیدند و غرض ایشان این بود که اظهار شکر خدا بشود تا هر دو به اجر برسند.
روزی حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم به مردی فرمود: «چگونه صبح کردی؟ عرض کرد: به خیر دوباره سوال کرد باز چنین گفت مرتبه سیم همان سوال فرمود، گفت: به خیر، و حمد می کنم خدا را و شکر او را به جا می آورم حضرت فرمود: این را از تو می خواستم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فضیلت شکر نعمت
شکر، افضل منازل اهل سعادت، و عمده توشه مسافرین به عالم نور و بهجت است سبب دفع بلا، و باعث زیادتی نعماء است و به این جهت امر و ترغیب به آن شده است.
خدای تعالی در کتاب کریم خود فرموده: «ما یعفل الله بعذابکم ان شکرتم و آمنتم» یعنی «چه می کند خدا به عذاب شما اگر شکر او را کنید و ایمان به او آورید» و می فرماید: «لئن شکرتم لأزیدنکم» یعنی «اگر شکر کنید نعمت شما را زیاد می کنم» و از آنجا که عمده مطالب نفسانیه و نخبه مقامات راهروان سعادت است هر کسی را وصول به آن میسر نه.
و از این جهت پادشاه عالم می فرماید: «و قلیل من عبادی الشکور» یعنی «و کم از بندگان من شکر گزارند» و در شرف و فضیلت آن همین کافی است که یکی از صفات خداوند است چنان که فرموده: «والله شکور حلیم» و آن اول کلام اهل بهشت و آخر سخن ایشان حمد و ثنای خداست و از حضرت پیغمبر مروی است که «کسی که چیزی خورد و شکر کند، اجر او مثل اجر کسی است که از برای خدا روزه گیرد و کسی که بدن او صحیح باشد و شکر نماید اجر او مثل اجر مریضی است که صبر کند و اجر غنی شاکر مثل اجر فقیر قانع است» و فرمود که «در روز قیامت منادی ندا می کند که حمد کنندگان برخیزند پس طایفه ای برخیزند و لوایی از برای ایشان نصب می کنند و ایشان داخل بهشت شوند عرض کردند که کیستند حمد کنندگان؟ فرمود: کسانی که خدا را در هر حال شکر می کنند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «پیغمبر در حجره عایشه بود، در شبی که نوبت او بود پس عایشه گفت: یا رسول الله چرا این قدر خود را در عبادت تعب می دهی و رنج می سازی و حال آنکه خدا همه گناهان تو را آمرزیده؟ فرمود: ای عایشه آیا من بنده شاکر خدا نباشم؟» و آن حضرت شبها را به پای می داشت و بر انگشتان پاهای خود می ایستاد و عبادت خدا می کرد پس خدا این آیه را فرستاد:«طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی» یعنی «ما قرآن را نفرستادیم بر تو که خود را هلاک کنی» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هیچ نعمتی خدا به بندگان عطا نمی فرماید که آن بنده آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان حمد خدا را کند مگر اینکه خدای تعالی به جهت آن به زیادتی امر می فرماید» و آن حضرت فرمود: «سه چیز است که با وجود آنها هیچ چیز ضرر نمی رساند: دعا، در وقت اندوه و بلا و استغفار، در نزد گناه و شکر، در هنگام نعمت» و نیز از آن حضرت حدیثی مروی است که ملخص آن این است که «در هر نفسی از نفسهای تو شکری بر تو لازم است، بلکه هزار شکر یا بیشتر و اقل شکر آن است که نعمت خدا را از خدا ببنی و راضی به داده او باشی و به واسطه نعمت او معصیت او را نکنی و در هر حال بنده شاکر خدا باشی تا خدا را رب کریم یابی در همه حال و اگر نزد خدا عبادتی که بندگان مخلص او آن عبادت را می کنند افضل از شکر درهر حال بودی، لفظ آن را بر ایشان اطلاق کردی و چون افضل از آن نبودی آن را در میان عبادات تخصیص داد و فرمود: «و قلیل من عبادی الشکور» و تمام شکر، اعتراف به زبان دل است به عجز رسیدن به ادنی مرتبه شکر او، زیرا توفیق شکر هم، نعمت تازه ای است که شکری از برای آن واجب است و قدر آن بالاتر از نعمتی است که به سبب آن توفیق شکر یافته پس بر هر شکری بالاتر از شکر اول بر تو لازم است، الهی غیر النهایه» و کجا شکر بنده به نعمت خدا می رسد و عمل او مقابل عمل الهی می شود و حال اینکه بنده ضعیفی است که هرگز او را هیچ توانایی نیست مگر به واسطه خداوند و خدا از اطاعت بنده بی نیاز است و بر زیاد کردن نعمت توانا و قادر است تا ابد.
پس به این طریق، بنده شاکر خدا باش تا امور عجیبه بر تو ظاهر گردد و آنچه آن جناب فرموده: «بر هر شکری، شکری لازم إلی غیر النهایه»، امری است ظاهر و مبین، زیرا مذکور شد که شکر هر نعمتی آن است که بشناسی که آن از خداست و آن را در راه اطاعت او صرف کنی.
و شکی نیست که این شناختن و صرف کردن نیز نعمتی است از خدا، زیرا که آنچه را ما به اختیار خود می کنیم آن نیز از نعمتهای الهیه است چون جمیع اعضا و جوارح ما و قدرت و اراده ما و توفیق معرفت و سایر اموری که واسطه حرکات ماست، بلکه خود حرکات ما از جانب خداوند سبحانه است.
پس شکر بر هر نعمتی، نعمتی دیگر است از خدا که محتاج به شکری دیگر است که بداند این شکر نیز نعمت الهیه است و به آن شاد شود و این دانستن و شادی، نعمتی دیگر است و شکری دیگر می خواهد و همچنین إلی غیر النهایه.
و ممکن نیست که سلسله شکر در حالی به جایی رسد که دیگر شکری نخواد پس غایت شکر بنده، آن است که بداند از ادای حق شکر الهی عاجز است.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به درآید
مروی است که «خداوند سبحان به موسی علیه السلام وحی فرستاد که ای موسی حق شکر مرا به جای آور عرض کرد: پروردگار چگونه شکر کنم تو را حق شکر تو و حال آنکه هیچ شکری نیست که به آن تو را شکر کنم مگر آنکه آن نیز نعمت توست؟ خطاب رسید که ای موسی حال مرا شکر کردی که دانستی این هم از من است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شناخت اسباب کسب رضای خدا
دانستی که یکی از ارکان شکر، صرف نعمت است در مصرفی که در آن رضای منعم است پس بنابراین، از برای بنده شاکر، لابد است از شناختن چیزهایی که رضای الهی در آنها و محبوب او هستند و دانستن اموری که مکروه و خلاف رضای او است تا متمکن از ادای شکر و ترک کفران بوده باشد.
و از برای شناختن اینها دو راه است: یکی عقل و دیگری شرع و لیکن عقل، اگر چه تواند بعضی حکمتها و مصالح را از بعضی موجودات درک کند و همان حکمتها مقصود از خلق آنها، و استعمال آنها در آن حکمتها محبوب الهی است، اما آن را راه شناختن حکمتهای هر چیزی و جمیع حکمتها نیست، زیرا جمیع اجزاء عالم، از آسمان و ستارگان و حرکات و اتصالات آنها و عناصر اربع، از آتش و هوا و خاک و آب و دریاها و کوهها و باد و باران و معادن و حیوانات و نباتات، و بالجمله هر ذره از ذرات عالم، خالی نیست از حکمتهای بی شمار و مصالح بسیار و بعضی از حکمتهای قلیلی از آنها ظاهر و روشن است که هر کس اندک عقلی داشته باشد می فهمد و بعضی دیگر خفی است که هر کس درک آن را نمی کند.
و لیکن ارباب علم، و اهل تفکر در خلق سماوات و ارضین می توانند آنها را فهمید اکثر آنها اموری است که به جز خالق آنها کسی راه به فهمیدن آنها ندارد پس راهی که به آن توان جمیع محبوبات الهی و مکروهات او را یافت و به واسطه آن به مرتبه شاکران رسید و از کفران رهایی یافت طریقه شرع مقدس است، زیرا آنچه جمیع رضای الهی در آن یا خلاف رضای او است بیان کرده و از اولی، به واجبات و مستحبات تعبیر کرده و از دومی، به مکروهات و محرمات پس هر که را اطلاع بر جمیع احکام شریعت در همه افعال خود نباشد متمکن از ادای حق شکر الهی نیست.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شناخت نعمتهای الهی
چون شکر نعمت موقوف است بر شناختن آن، در اینجا فی الجمله اشاره به بعضی نعم الهیه می شود تا صاحب بصیرت را تفکر در سایر نعمتها آسان شود پس می گوییم بدان که «نعمت»، عبارت است از هر خیر و لذت و سعادتی، بلکه هر مطلوبی و آن بر دو نوع است:
اول آنکه آنچه لذاته مطلوب است، نه به جهت تحصیل چیز دیگر، یعنی: غرض از آن، وصول به مطلوبی دیگر نیست و این نوع، مخصوص به لذات عالم آخرت است یعنی: لذت مشاهده جمال الهی و سعادت لقای او و سایر لذات بهشت از بقایی که که فنا ندارد و شادی ای که غم با آن نیست و علمی که جهل پیرامون آن نمی گردد و غنایی که فقر از پی ندارد و غیر اینها از آنچه هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به هیچ خاطری خطور نکرده و این نوع، نعمت حقیقی و لذت واقعی است و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «عیشی نیست مگر عیش آخرت».
دوم آنکه وسلیه خیر و لذتی دیگر می شود، خواه به خودی خود هم مطلوب باشد یا نه و آن بر چهار قسم است:
قسم اول: اخلاق فاضله و صفات حسنه، و جامع همه چهار صفت، علم و عفت و شجاعت و عدالت است و آنها با وجود اینکه خود، موجب لذت و بهجت اند وسیله رسیدن به لذات حقیقیه اخرویه نیز هستند و خود این اخلاق و صفات، لذیذاند در دنیا و آخرت و نافعند در هر دو عالم و باعت راحتند در هر دو سرای و مستحسن اند در جمیع احوال.
و ضد آنها که صفات بد باشد مضر و موجب ألمند در هر دو نشأه و این قسم از نعمت، نعمت است در دنیا و آخرت و ادراک آن مخصوص به انسان است، به خلاف سایر اقسام، که در بعضی از آنها غیر انسان نیز با انسان شریک است مثل لذت غلبه و استیلا، که در بعضی حیوانات دیگر نیز یافت می شود و مثل لذت شکم و فرج، که پست ترین لذات است که همه حیوانات در آن شریک اند، حتی کرم و حشرات.
قسم دوم: فضایلی که متعلق به بدن انسان است و آن چهار چیز است: صحت و قوت و طول عمر و جمال یعنی خالی بودن از نقص و زیادتی و عیب و استقامت قامت و تناسب اعضا.
قسم سوم: نعمتهای دنیویه خارجه از بدن است، که عبارت ازمال و جاه و اهل و قبیله است.
قسم چهارم: اسبابی که فی الجمله مناسبتی با اخلاق حسنه و فضایل ربانیه دارد، که هدایت از جانب خدا و رشد او و تسدید و تأیید از او باشد و جمله این چهار قسم از نعمت، بعضی به بعضی دیگر موقوف است تا منتهی شود به سعادت حقیقیه که لذت آخرت باشد.
و نوع اول که نعمتهای عالم آخرت باشد که مطلوب حقیقی هستند تفصیل و اسباب آنها چیزی است که عقول ما از ادراک اندکی از آنها قاصر، و قوه بشریه از شرح و بیان آن عاجز است.
و اما آن چهار قسم دیگر هر یک از آنها به چهار قسم منقسم می شود که مجموع شانزده قسم بوده باشد پس هر یک از آن شانزده قسم، موقوف است بر اسباب بسیار، و از برای آن اسباب نیز اسباب بی شمار است تا منتهی شود به حضرت مسبب الاسباب و کسی که اندک تفکر نماید می داند که هر یک از این اسباب موقوف است بر اسباب و نعمتهای به هم پیوسته که از شماره بیرون و از حد شرح و بیان افزون است.
مثلا یکی از نعمتهای که در مراتب اخیره واقع است نعمت صحت است، و تحقق آن موقوف است بر نعمتها و سببهای بی نهایت، که یکی از آنها چیزی خوردن است و آن موقوف است بر نعمتهای بسیار، که شرح آن در قوه بشر نیست و لیکن در اینجا بعضی از نعمتهای را که اکل بر آنها منوط است بر سبیل اجمال ذکر می کنیم تا متأمل، تتمه را بر آن قیاس نماید.
پی می گوئیم: نعمت چیزی خوردن، محتاج است به فهمیدن غذا، و میل و رغبت به آن، و اراده و عزم بر خوردن و بر تحصیل آن، و بر یافت شدن غذایی که توان خورد، و به اصلاح آن و به اسبابی که آن را به هر شخصی برساند، و بر قوت خائیدن و فرو بردن و هضم نمودن و دفع کردن، و به سایر اعمالی که از قوای باطنیه صادر می شود تا جزء بدن گردد و به ملائکه چند که موکل اند بر هر یک از این افعال مذکوره و ما فی الجمله تفصیل این افعال را در چند فصل بیان می نماییم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - رغبت آدمی به غذا
چون نعمتهایی را که ادراک غذا بر آنها توقف دارد مجملا دانستی بدان که ادراک غذا و فهمیدن آن مطلقا فایده نمی بخشد مادامی که خواهش به آن نباشد و آدمی شوق و رغبت به آن نداشته باشد همچنان که بیمار طعام را می بیند و می داند که آن بهترین چیزهاست از برای او و لیکن چون رغبت او ساقط شده است از آن کناره می کند.
پس چیزی خوردن بعد از فهمیدن غذا، به رغبت آن موقوف است لهذا خدای تعالی گرسنگی را خلق کرده و بر انسان مسلط ساخت، مثل طلبکاری که او را مضطرب سازد و اگر این رغبت، بعد از خوردن قدر ضرورت، زایل نشدی هر آینه آدمی خوردی تا هلاک شدی پس سیری و کراهت طبع از طعام را آفرید تا بعد از خوردن قدر حاجت، چیزی خوردن را ترک نماید.
و آدمی را مانند زرع قرار نداد که هرگاه آب در بیخ آن جاری باشد به خود می کشد تا فاسد گردد و از این جهت محتاج به شخصی است که گاهی آن را آب دهد و زمانی سد کند.
و چون محض رغبت و خواهش، بدون عزم و اراده برداشتن طعام، و خوردن، ثمره نداشت حق تعالی در آدمی اراده را آفرید.
و بسا باشد که محتاج به قوه غضبیه باشد تا کسی را که خواهد غذای او را بگیرد از خود مندفع سازد پس قوه غضب را در او خلق کرد و هر یک از این گرسنگی و سیری و اراده و غضب، بر اسباب بی نهایت محتاج است و چون مجرد فهمیدن غذا و گرسنگی و اراده غذا و خوردن فایده ندارد مادامی که قدرت بر تحصیل غذا و برداشتن آن نداشته باشد پس اکل غذا موقوف است بر آلات و اعضایی که آدمی آن را طلب کند و بر جوارحی که آن را بردارد.
پس به این جهت پروردگار حکیم اعضایی از برای حیوانات آفرید که تو ظاهر آنها را می بینی و از اسرار و حکمتهای آن غافل و بی خبری.
بعضی از آنها را به جهت طلب غذا خلق فرمود، چون دو پا از برای انسان، و بال و پر از برای مرغان و چهار دست و پا از برای چهار پایان.
و بعضی دیگر را به جهت دفع کسی که مانع از تحصیل غذا باشد آفرید پس بعضی حیوانات را شاخ داد و برخی را دندان عطا فرموده و پاره ای را چنگال ارزانی داشت و بعضی دیگر را نیش کرامت کرد و از برای انسان، اسلحه آفرید.
و بعضی دیگر از اعضا را به جهت برگرفتن غذا مقرر فرمود، چون: دست از برای انسان و منقار از جهت مرغان و دهان از برای سایر حیوانات، و از برای هر یک از این اعضا، اسباب بی نهایت و حکمتهای بی غایت است که بیان آنها در قوه احدی نیست.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طبقات و اصناف ملائکه و اعمال ایشان
چون محض وجود غذا و حضور آن و اصلاح آن فایده نمی بخشد، مادامی که خورده نمی شد و جزو بدن نمی گردید و این موقوف بود بر اعمال بسیار و اسباب بی شمار از خائیدن و فروبردن و هضم در معده و در جگر و دفع فضلات آن و غیر اینها از افعالی که هر یک به اسباب بسیار موقوف بود لهذا خدای تعالی همه را به حکمت بالغه چنانچه شاید و باید خلق کرد و چون همه این اعمال از ملائکه موکلین به آنها صادر می گردد در اینجا به نمونه ای از خلق ملائکه اشاره می کنیم.
پس می گوییم: طبقات ملائکه از کثرت نه به حدی است که تصور تفصیلی یا اجمالی آنها ممکن باشد، و ایشان را اصناف بسیار و طبقات بی شمار است یک صنف از آنها ملائکه زمین، و صنفی دیگر ملائکه هوا و از آن جمله ملائکه آسمان هاست، و ملائکه حمله عرش عظیم، و طبقه ملائکه مسلسلین، و ملائکه مهیمین، و ملائکه بهشت، و موکلین دوزخ و غیر اینها از طبقاتی که نه اسم ایشان را شنیده ایم و نه از شغل ایشان خبر داریم و به جز خالق ایشان، احاطه به ایشان نکرده است و هر عملی از اعمال، چه در آسمان و چه در زمین خالی نیست از ملکی یا ملائکه ای چند که به آن موکل هستند.
مثلا چیزی خوردن محتاج است به این قدر از قرشتگان که تعداد و بیان آنها را نمی توان نمود.
از جمله آنکه بعد از آنکه غذا را به دهان نهادی و خائیدی و فرو بردی، هضم آن و مستحیل شدن به خون و گوشت و استخوان، موقوف است به عمل ملائکه بسیار، زیرا معلوم است که غذا و خون گوشت، جسمی هستند که نه قدرتی دارند و نه شعوری و نه اختیاری و نه ادراکی تا آنکه به خودی خود مبدل شوند و از حالی به حالی بگردند.
همچنان که گندم به خودی خود آرد، و خمیر نان نمی شود، بلکه محتاج به اهل صنایعی چند هست که ایشان کارکنان ظاهری هستند و اهل صنعت باطن، فرشتگانند.
پس از فرو بردن غذا تا اینکه خون شود لابد است از ملائکه ای چند که آن را از حالاتی به حالاتی دیگر بگردانند.
و بعد از آنکه خون شد تا جزو بدن گردد محتاج به هفت ملک است، زیرا که ناچار است از ملکی که خون را به جوار گوشت رساند، چون خون به خودی خود حرکت نمی کند و به بالا میل نمی نماید و ملکی دیگر می خواهد که آن را در جوار گوشت نگاهدارد که از آنجا دور نگردد و ملک سیم باید که صورت خون را از او بگیرد و چهارم باید که تا هیئت گوشت و استخوان را به او پوشاند و پنجم ضروری است که تا قدر زاید آن را به رگها دفع کند.
ششم باید که تا آنچه را که گوشت شده به گوشت سابق بچسباند و آنچه را استخوان شده به استخوان متصل سازد و آنچه رگ و پی شده به آنها منضم نماید هفتم باید که تا ملاحظه مقدار لازم را کند و به هر عضوی آنچه مناسب و لایق است رساند پس غذای بینی را به قدر لایق آن دهد و غذای ران را به قدر مناسب آن و اگر گوشتی که مناسب ران است در بینی جمع شدی خلقت آدمی فاسد گشتی بلکه باید ملکی باشد که بداند که پلک چشم به آن نازکی چه قدر می خواهد و ران به آن قطر، چه قدر و حدقه به آن صفا چه چیز می خواهد و استخوان به آن صلابت چه چیز و غذای بدن را به موافق عدل قسمت کند و این ملائکه از جانب خداوند یکتا موکل به این افعال اند و در کار تو مشغول اند و تو گاهی در خواب و استراحتی و زمانی در بطالت و غفلت.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
بلکه بر هر جزئی از اجزاء، بدن، ملائکه بسیاری موکل اند و مدد این ملائکه و سایر ملائکه زمین و هوا از ملائکه آسمانها هست بر ترتیبی خاص و مدد ملائکه آسمان ها از حمله عرش است و تأیید و توفیق و هدایت جمیع ایشان از حضرت مهیمن قدوس است که متفرد است به ملک و ملکوت و عزت و جبروت و هر که خواهد کثرت ملائکه موکلین به آسمان ها و زمین ها و نباتات و حیوانات و ابرها و بادها و دریاها و بارانها و کوهها و غیر اینها را بداند ملاحظه اخباری را که از ائمه طاهرین علیه السلام در این باب رسیده بنماید.
و چنانچه مذکور شد لابد است که هر عملی از این اعمال به ملکی جداگانه مفوض باشد و ممکن نیست که همه این اعمال، رجوع به یک ملک باشد، زیرا ملک مانند انسان نیست که در آن ترکیب و تخلیط باشد، و از اجزای متضاده مرکب بوده باشد، بلکه وحدانی الصفه است که از او جز یک فعل سر نمی تواند زد.
چنان که خدای تعالی به آن اشاره فرموده است: «و ما منا الا له مقام معلوم» یعنی «هیچ یک از ما نیست مگر او را مقامی معین و امری مشخص است» و از این جهت میان فرشتگان، حسد و عدوان نیست و مثال ایشان در تعیین مرتبه هر یک حواس پنجگانه است که هیچ یک حسد به شغل دیگری نمی برند و به شغل او نمی پردازند و از این جهت است که ایشان مانند آدمیان نیستند که گاهی طاعت خدا کنند و زمانی عصیان او نمایند، بلکه بر طاعت، مجبول، و معصیت در حق ایشان متصور نیست و هر کدام از ایشان را طاعت خاصی و عبادت مخصوصی است.
پس راکع ایشان همیشه راکع، و ساجدشان پیوسته ساجد نه در افعال ایشان اختلافی، و نه از برای ایشان در عبادت و طاعت سستی و کسالتی و چون فی الجمله عدد ملائکه ارضیه که همین موکل بعضی از افعال یک لقمه غذا خوردن و سایر اعمال باطنیه و ظاهریه خود را دانستی، بعد از آن بر اینها بر سبیل اجمال قیاس کن سایر صنایع الهیه و افعال ربوبیه را، که در همه عوالم پروردگار از جبروت و ملکوت و عالم ملک و شهادت از آسمان ها و زمین ها و آنچه در بالا و زیر ما بین آنهاست و یقین بدان که عدد ملائکه موکلین به آنها از نهایت بیرون است.
و از آنچه مذکور شد که هر نعمتی بر نعمتهای غیرمتناهیه بلکه بر اکثر نعمتهایی که خدا آفریده موقوف است، ظاهر می شود که هر که کفران یک نعمت را کند کفران هر نعمت را که موجود است کرده مثلا اگر کسی به غیر محرمی نظر کند، به گشودن چشم، کفران نعمت پلکها نموده و چون چشم و پلک وابسته به سر است و خود سر وابسته به جمیع بدن است و قوام بدن موقوف به غذاست و وجود غذا موقوف به آب و زمین و هوا و باد و باران و خورشید و ماه است و تحقق اینها موقوف به آسمان ها، و حرکت آسمان ها موقوف و محتاج به فرشتگان است و همه اینها مانند یک شخص اند که بعضی به بعضی دیگر وابسته است پس این چنین کسی کفران هر نعمتی که موجود است از ثری تا ثریا کرده خواهد بود و در این هنگام، هیچ نبات و جماد و حیوان و آب و زمین و هوا و ستاره و فلک و ملکی نخواهد بود مگر اینکه بر او لعنت می کنند.
و از این جهت است که در اخبار وارد شده است که «ملائکه، لعنت بر گناهکاران می کنند» و رسیده است که «هر چیزی حتی ماهیان دریا از برای عالم، استغفار می کنند» و چون آنچه را اشاره به آن شد دانستی، تأمل کن که آیا از برای احدی ممکن است که از عهده شکر پروردگار خود برآید؟ و چگونه این ممکن می شود؟ و حال آنکه در هر چشم بر هم زدنی از برای هر بنده ای نعمتهای بسیار بیرون از حد و شمار است.
از آن جمله: «هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود، و بر هر نعمتی شکری واجب».
و هر شبانه روزی بیست و چهار ساعت، و هر ساعتی ظرف نزدیک هزار نفس است پس در هر ساعتی هزار شکر به همین جهت لازم است و چون این را ملاحظه نمایی و سایر نعمتها را به نظر درآوری می دانی که در هر روزی در هر جزئی از اجزاء بدن تو چندین هزار هزار نعمت حاصل «و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها» یعنی «اگر بخواهید نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید».
گر سر هر موی من یابد زبان
شکرهای تو نیاید در بیان
موسی بن عمران گفت: «الهی چگونه شکر تو را کنم و حال اینکه از برای تو بر من در هر موی جسد من دو نعمت است: یکی آنکه بیخ آن را نرم ساختی و دیگر آنکه آن را خوشبو گردانیدی».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - سبب تقصیر مردم در شکر گزاری
بدان که سبب تقصیر اکثر مردم در شکرگزاری حضرت باری تعالی یا کمی معرفت ایشان است به اینکه همه نعمتها از خداوند سبحان است یا کمی معرفتشان به اقسام نعمتها و افراد آنها یا از جهت جهل ایشان است به حقیقت شکر و گمانشان به اینکه حقیقت شکر، گفتن «الحمد لله» یا «الشکر لله» است یا از راه غفلت و بی التفاتی است که به فکر ادای شکر منعم خود نمی افتند یا بعضی چیزها را به سبب عموم آن از برای هر کس و الفت و عادت به آن، آن را نعمت نمی شمارند چنانچه می بینیم که اگر از شکر نعمت هوا که باعث تنفس، و زمین که محل آرام است غافل اند و صحت چشم و گوش خود را نعمت نمی شمارند، و اگر ساعتی راه نفس ایشان قطع شود و بعد به راحت افتند یا چشم یکی از آنها کور شود و بعد بینا گردد بسا باشد که در مقام شکر آنها برآیند و این از غایت نادانی است، زیرا شکر چنین شخصی موقوف بر زوال نعمت و رسیدن به آن است ثانیا و حال اینکه نعمت دائمی به شکر کردن سزاوارتر است و کسی که تأمل کند می داند که نعمت خدا در شربت آبی در حالت تشنگی بهتر است از مملکت همه روی زمین.
همچنان که منقول است که «بعضی از علما بر یکی از پادشاهان وارد شد در وقتی که در دست او کوزه آبی بود و می خواست بیاشامد، پس به آن عالم گفت که مرا موعظه ای فرمای.
گفت: اگر این شربت آب را از تو بازگیرند و به تو ندهند مگر آنکه دربهای آن همه ملک تو را از تو بگیرند تو چه خواهی کرد؟ گفت: ملک خود را می دهم.
گفت: پس چگونه شاد می شوی به ملکی که قیمت یک جرعه آبی بیش نیست؟» و اگر از برای کسی از نعمتهای خدا هیچ چیز به غیر از امنیت و صحت و قوت نباشد هر آینه نعمت بر او عظیم است و از عهده شکر آن برنمی آید.
و اگر در سراپای احوال مردم نظر کنی می بینی که از این سه نعمت، غافل، و فکر ایشان در چیزهای دیگر است که وبال ایشان است بلکه حقیقت آن است که اگر از برای کسی به غیر از نعمت ایمان، هیچ چیز دیگر نباشد باید عمر خود را به شکر، صرف نماید.
و نعمت خدا را بر خود کامل بداند بلکه عاقل باید بجز معرفت خدای و ایمان به او شاد نگردد.
و از علما و ارباب معرفت کسانی هستند که اگر جمیع آنچه در تحت تصرف همه پادشاهان روی زمین است از حشم و خدم و خزانه و اموال و ممالک مشارق و مغارب به او بدهند به ازای آنکه یک جزء از صد جزء علم و معرفت او را بگیرند راضی نمی شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طریقه تحصیل شکر حضرت باری
و طریقه تحصیل شکرگزاری به چند امر است: اول: معرفت و تفکر در صنایع الهیه و انواع نعمتهای ظاهریه و باطنیه او دوم: نظر کردن به پست تر از خود در امور متعلقه به دنیا، و به بالاتر از خود در امر دین، سیم اینکه مردگان و اهل گورستان را به نظر درآورد و متذکر این گردد که نهایت مطلب ایشان آن است که آنها را به دنیا برگردانند تا در اینجا متحمل ریاضت و مشقت عبادات گردند تا از عذاب آخرت مستخلص یا ثواب ایشان مضاعف گردد پس خود را از ایشان فرض کند و چنان تصور نماید که مطلب او برآمده و دوباره به دنیا رجوع نموده.
پس عمر خود را صرف اموری کند که مردگان به جهت آنها طالب عود به دنیا هستند.
چهارم: یاد نماید آنچه را که بر او روی داده از مصایب عظیمه و مرضهای مهلکه که امید نجات از آنها نداشت پس چنان فرض کند که هلاک شده و حیات حال، و خلاصی از آن بلیه را غنیمت شمارد و شکر خدای را به جا آورد و از آنچه بر او وارد می شود محزون و متألم نگردد.
پنجم: هر مصیبت و بلایی از بلاهای دنیا که بر او وارد شود شکر کند که مصیبتی بالاتر از آن به او نرسیده، و بر اینکه بلایی به دین او وارد نشده.
چنان که منقول است که «مردی به بعضی از نیکان گفت که دزد به خانه من درآمد و متاع مرا برگرفت گفت: شکر خدا کن اگر به جای آن دزد، شیطان به خانه تو می آمد و ایمان تو را فاسد می کرد چه می کردی؟» و نیز هر مصیبتی که در دنیا به او می رسد عقوبت گناهی است که از او صادر شده پس شکر بر آن لازم است، زیرا بعد از آنکه در دنیا عقوبت گناه به او رسید از عقوبت اخروی نجات می یابد.
چنانکه از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر گاه بنده گناهی کند پس سختی یا بلایی در دنیا به او برسد، خدا از آن کریم تر است که دوباره او را عذاب کند» پس باید شکر کند که از عقوبت آن گناه فارغ شده.
و نیز شکی نیست که هر بلایی که به کسی می رسد سرنوشت او بوده و البته به او می رسد پس باید شکر کند که آمد و گذشت و از او خلاص گردید.
و نیز هر مصیبت و بلایی را اجر و ثوابی در مقابل است که به اضعاف مضاعف از آن بلا بیشتر است پس شکر کند که مصیبت اندک را متحمل شد و به أجر عظیم رسید.
و نیز هر مصیبتی که به آدمی می رسد محبت دنیا را از دل او کم می کند و میل و علاقه به آن اندک می سازد و شوق به آخرت و لقای حضرت باری را زیاد می گرداند، زیرا شکی نیست که اگر همه امور دنیای آمی بر وفق مراد او بود سبب انس او به دنیا می گردد، و دنیا مانند بهشت او می شود پس در وقت مرگ، حسرت او عظیم، و ألم او بی نهایت می گردد و چون مصائب دنیویه بر آدمی نازل شود دل او از دنیا سرد می شود و دنیا بر او چون زندان می گردد، و طلب خلاص از آن را می نماید و این، یکی از اسباب نجات آدمی است پس شکر بر چیزی که باعث آن می شود لازم است.
و هان، تا نگویی که چگونه شکر بر بلا و مصیبت متصور است و حال اینکه لازمه شکر، فرح و شادی است بر آنچه شکر آن کرده می شود و لازمه مصیبت، ألم و اندوه است، زیرا که شادی امری از راهی سبب ألم و حزن باشد و از راهی دیگر باعث فرح و شادی مانند حجامتی که آدمی از برای دفع ضرر می کند.
و بدان که با وجود آنچه مذکور شد از فضیلت بلای دنیا و باعث شدن از برای سعادت ابدیه، چنان نیست که بلا و مصیبت از برای همه کس بهتر از عافیت باشد پس نباید کسی از خدا طلب مصیبت و بلا کند و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیوسته به خدا پناه می جست از بلای دنیا و آخرت و او و سایر انیبا و اوصیا، نیکویی دنیا و آخرت را از خدا می طلبیدند و می گفتند: «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه» و از شماتت اعداء و بدی قضا، پناه می گرفتند به خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: «از خدا عافیت را طلب کنید که به غیر از معرفت و یقین هیچ چیز افضل از عافیت نیست» و آنچه از بعضی از عرفا نقل شده که از خدا معرفت و یقین هیچ چیز افضل از عافیت نیست» و آنچه از بعضی از عرفا نقل شده که از خدا مصیبت و بلا سوال می کردند، همچنان که «سمنون محب» گفته: «و لیس لی فی سواک حظ فکیفما شئت فاختبرنی» یعنی مرا لذتی در غیر تو نیست، پس هر نوع که خواهی مرا آزمایش کن از راه غلبه محبت و شوق است، زیرا کثرت محبت بسا باشد که به گمان می اندازند که بلا را طالب است ولیکن حقیقت ندارد.
آری، هر که از جام محبت جرعه ای کشید مستی از برای او حاصل می شود و سخنان مستان را چندان حقیقتی نیست پس هر چه از این قبیل کلام شنوی سخنان عاشقان است که از فرط محبت صادر شده و شنیدن کلام عاشقان اگر چه لذتی بخشد و لیکن اعتماد را نشاید و منقول است که «سمنون بعد از آنکه شعر مذکور را گفت مبتلا به درد دل شد به شدتی هر چه تمام تر پس فریاد می زد و جزع می کرد و از خدا عافیت می طلبید و بر در مکتب خانه ها می رفت و به کودکان می گفت: دعا کنید از برای دروغگوی خود».
بلی هرگاه صاحب نفس قوی باشد که در قوت نفس به مرتبه قصوری رسیده و اعلی مرتبه صبر و شکر از برای او حاصل شده باشد و بلاهای دنیویه، او را از فکر و ذکر و حضور قلب و انس به خدا و طاعت و عبادت باز ندارد و باعث نقصان دوستی او از برای خدا نشود، بلا در بعضی از اوقات از برای او بهتر است، زیرا اهل بلا را در عالم آخرت درجات رفیعه و منازل منیعه است که مخصوص اهل مصیبت و بلاست و بدون آن رسیدن به آن میسر نه.
و از این جهت بود که أعاظم بنی نوع انسان از انبیا و اولیا پیوسته به انواع مصائب مبتلا بودند.
و به این سبب وارد شده است که «اعظم بلاها موکل انیبا و اولیا است و بعد از ایشان هر که مرتبه او بیشتر، مصیبت او افزون تر است» پس بنابراین، اصلح به حال مردمان از جهت بلا و عافیت به اختلاف حالات ایشان مختلف می شود.
و موید این مطلب است آنچه در بسیاری از اخبار وارد شده است که «آنچه بر مومن وارد می شود از بلاء یا عافیت، یا نعمت، یا محنت، خیر و صلاح او است» و در بعضی از اخبار قدسیه رسیده است که «بعضی از بندگان من صلاح ایشان نیست مگر فقر و مرض، پس من هم همان را به ایشان عطا می کنم و بعضی از صلاح نیست مگر صحت و غنا، پس من آن را به ایشان می دهم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صبر و شکیبایی
ضد صفت «جزع»، «صبر» است و آن عبارت است از ثبات نفس و اطمینان آن، و مضطرب نگشتن آن در بلایا و مصائب، و مقاومت کردن با حوادث و شداید، به نحوی که سینه او تنگ نشود و خاطر او پریشان نگردد و گشادگی و طمأنینه که پیش از حدوث آن واقعه است زوال نپذیرد پس زبان خود را از شکایت نگاهدارد و اعضای خود را از حرکات ناهنجار محافظت کند و این صبر در شداید است که ضد آن جزع است.
و از برای صبر، اقسام دیگر نیز هست مثل: صبر در معارک و جنگها که از افراد شجاعت است و صبر در حال غضب، که حلم است و صبر در مشقت طاعت و عبادت.
و صبر بر مقتضیات شهوت و صبر بر زهد در دنیا، و غیر اینها.
و از این ظاهر می گردد که اکثر اخلاق، داخل صبر است.
و از این جهت بود که چون از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از ایمان سوال کردند، فرمود که «آن صبر است» و مطلق صبر، عبارت است از مقاومت کردن نفس با هوا و هوس خود و ثبات قوه عاقله، که باعث دین است در مقابل قوه شهویه، که باعث هوا و هوس است، زیرا پیوسته میان این دو جنگ و نزاع قائم، و حرب و جدال واقع است و دل آدمی میدان محاربه آنها است و مدد باعث دین، از ملائکه است که لشکر الهی هستند و مدد باعث هوا و هوس، از شیاطین است.
پس اگر قوه عاقله ثبات قدم ورزید تا به امداد ملائکه بر قوه شهویه غالب گشت و بر این حال باقی ماند، غلبه با لشکر خداست، و صاحب آن داخل در زمره صابرین است.
و اگر قوه عاقله مقهور شد و باعث هوا و هوس به امداد شیاطین غلبه نمودند، صاحب آن به سپاه شیاطین ملحق می گردد.
پس اگر غلبه از طرف عقل باشد و چنان مستقل باشد که بالکلیه لشکر شیطان را مخذول گرداند که دیگر از برای ایشان قوه نزاع نماند در این وقت نفس در مقام اطمینان مستقر می شود و از پس پرده های جمال مطلق به خطاب مستطاب: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» سرافراز می گردد.
و اگر غلبه با حزب شیطان باشد و چنان لشکر الهی را مغلوب سازند که دیگر قوه مقاومت از برای او نماند و از برای ایشان در جد و اجتهاد مأیوسی حاصل گردد، در این هنگام نفس شریفه قدسی را که سر الهی و امانت خدایی است به لشکر شیطان تسلیم می کند مانند کسی که عزیزترین فرزندان خود را که به جمیع کمالات آراسته باشد به دست خود تسلیم دشمنان کافر نماید تا او در مقابل او مانند گوسفند ذبح کنند و در حضور او به آتش بسوزانند.
بلکه به چندین مراتب، حال او از چنین شخصی بدتر خواهد بود و اگر هیچ طرف، غالب نگردد بلکه نزاع میان ایشان قائم باشد، گاهی غلبه از این طرف باشد و زمانی از آن طرف چنین نفسی هنوز در مقام مجاهده است و باید امیدوار به لطف پروردگار باشد چنانچه خدای تعالی می فرماید: «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسی الله ان یتوب علیهم» یعنی «اعمال نیک و بد را به هم سرشته اند و شاید خدا ایشان را به سوی خود باز گرداند» و مخفی نماند که باعث صبر در بلایا و محن چند چیز می شود:
اول: اظهار قوت نفس و اطمینان دل در نزد مردم تا در نزد ایشان پسندیده و قوی دل محسوب شود.
همچنان که منقول است که «معاویه در مرض موت خود اظهار بشاشت و خرمی می نمود و از شکایت و ناله احتراز می کرد و می گفت:
و تجلدی للشامتین اریهم
انی لریب الدهر لا اتضعضع
یعنی جرأت و مردانگی من از برای شماتت کنندگان از آن است که به ایشان بنمایم که من از حوادث روزگار متزلزل نمی گردم و این مرتبه صبر عوام است، که همین ظاهر حیات دنیا را می شناسند و از عالم آخرت غافلند.
دوم: توقع ثواب و رحمت، و امید وصول به درجات رفیعه در خانه آخرت و این صبر طایفه زهاد و پرهیزکاران است و اشاره به این صبر است که فرموده اند: «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» خلاصه معنی آنکه «اجر صبرکنندگان، بی حساب به ایشان عطا کرده می شود» سوم: بهجت و لذت یافتن به آنچه از جانب خدا وارد می شود، زیرا هر چه از دوست می رسد مطلوب است و دوست، مشتاق التفات دوست است، و از آن لذت می یابد و اگر چه به امتحان کردن به بلا و ستم باشد.
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
و این صبر اهل محبت و معرفت است و اشاره به این مرتبه از صبر است که فرموده اند: «و بشر الصابرین الذین إذا أصابتهم مصیبه قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون أولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه» یعنی بشارت ده صبر کنندگان را که چون مصیبتی به ایشان رسید گویند: ما از خدائیم و بازگشت ما به سوی اوست ایشانند که صلوات پروردگار بر ایشان و رحمت او بر ایشان است» و در احادیث وارد است که «حضرت امام محمد باقر علیه السلام جابر بن عبدالله انصاری را دید که پیری او را فروگرفته و مرض و ناخوشیها بر او احاطه کرده فرمود: چگونه می بینی حال خود را؟ عرض کرد که فقر را دوست تر دارم از غنا و مرض، محبوب تر است در نزد من از صحت و مرگ را رغبت بیش از زندگانی دارم حضرت فرمود: اما ما اهل بیت، محبوب تر نزد ما چیزی است که از خدا بر ما وارد می شود از فقر و فنا و مرض و صحت و موت و حیات جابر برخاست و میان دو چشم حضرت را بوسید و گفت: راست فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که به من فرمود: ای جابر به خدمت یکی از فرزندان من خواهی رسید که اسم او موافق اسم من باشد و حقیقت علم ها را بشکافد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صبر در حال رفاه و نعمت
بدان که همچنان که صبر در بلایا و مصیبت است، همچنین رفاهیت و نعمت نیز محتاج به صبر است.
و بیان این مطلب آنکه هر چه از برای بنده در دنیا حاصل می شود یا موافق خواهش و طبع او هست، یا نیست، بلکه کراهت از آن دارد و در حال فوز به سعادات، به صبر موقوف است زیرا در حالت رفاهیت و حصول آنچه موافق خواهش است مثل صحت و وسعت اموال و رسیدن به جاه و مال و کثرت قبیله و عیال، هرگاه صبر و خودداری نکند و خود را ضبط نتواند نمود از فرورفتن در آنها و مغرور شدن به آنها طاغی و یاغی می شود و سرکشی آغاز می نماید.
چنانچه خدای تعالی می فرماید: «کلا إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی» یعنی «انسان چون خود را مستغنی دید، طغیان می ورزد» و از این جهت است که یکی از بزرگان دین گفته: «مومن، بر بلا صبر می کند، اما صبر نمی کند بر حال عافیت مگر بنده صدیق» و از این جهت بود که چون دنیا وسعت به هم رسانید بر صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و از تنگی معاش بیرون آمدند گفتند که خدا امتحان کرد ما را به رنج و محنت بر آن صبر کردیم و امتحان کرد به فتنه رفاهیت پس قدرت بر صبر آن نداریم» و از این راه خدای تعالی فرمود: «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و اولادکم عن ذکر الله» یعنی «ای کسانی که ایمان آورده اید مشغول نسازد شما را مالهای شما و فرزندان شما از یاد خدا» و فرمود: «ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم» یعنی «به درستی که از زنان و فرزندان شما هستند که دشمنند با شما».
و معنی صبر بر متاع نیا در حال وسعت و رفاهیت آن است که به آنها مطمئن نشود، و خاطر جمع نگردد و بداند که آنها در نزد او به عنوان عاریه است و به زودی از او پس گرفته خواهد شد پس غرق تنعم و تلذذ نگردد و بر کسانی از مومنین که آنها را ندارند تکبر و تفاخر نکند و حقوق خدایی را از مال خود صرف نماید به مصارف آنها و حق الهی را از بدن خود بأعانت مخلوقین به جا آورد و از منصب و جاه خود به اعانت مظلومین أدا کند و همچنین در سایر نعمتهای إلهیه و سر در اینکه صبر در این حال، دشوارتر است از صبر بر بلا، آن است که این صبر با وجود قدرت و اختیار متحقق می شود و لیکن در بلا و مصیبت، اختیاری نیست و چاره ای بجز صبر ندارد.
و از این روست که گرسنگی و صبر بر گرسنگی در وقتی که طعام حاضر نباشد، آسان تر است از صبر نمودن با وجود حضور طعام.
و اما اموری که موافق خواهش و طبع نیست بر سه قسم است:
اول: اموری که به اختیار بنده و قدرت او است، مثل: طاعت و معصیت.
اما صبر بر طاعت و عبادت از آن راه دشوار است که طبع آدمی طالب قهر و غلبه و برتری است و بندگی و ذلت بر او مشکل است و با وجود این، بعضی را از جهت کسالت راغب نیست و بعضی دیگر را از راه بخل بر او گران است و بعضی به هر دو جهت.
پس هیچ عبادتی خالی از راه مشقتی نیست و از این جهت محتاج به صبر است و با وجود این، صحت عبادت توقف دارد بر حالاتی چند که به آن سبب صعوبت و گرانی او بیشتر می شود، زیرا پیش از عمل باید سعی نماید در خالص ساختن نیت خود از برای خدا و دور کردن آن از شوائب ریا در حال اشتغال به عمل و باید جهد بلیغ به جا آورد در اینکه از یاد خدا غافل نشود و حضور قلب را از دست ندهد و به وظایف و آداب آن اخلال ننماید.
و بعد از آن باید متوجه خود باشد که عجب به او راه نیابد و به جهت خودنمایی در مقام اظهار آن برنیاید و عمل خود را باطل نگرداند.
و اما صبر بر معصیت: از آن راه صعوبت دارد که جمیع آنها از چیزهایی است که نفس به آنها خواهش دارد و راغب به آنها است و از این جهت است که صبر نمودن از معصیتهای که آدمی به آنها معتاد شده و الفت گرفته مشکل تر است و الفت و عادت با خواهش نفس ضم شده در این وقت دو لشگر از لشگرهای شیطان پشت به یکدیگر می دهند و به این جهت غلبه بر ایشان مشکل می گردد.
و هر معصیتی که ارتکاب آن آسان تر است، صبر از آن، و ترک نمودن آن دشوارتر و به این جهت ترک معاصی زبان چون دروغ و غیبت و هرزه گویی بسیار مشکل است بلکه صبر از آن را، از همه معاصی شدیدتر شمرده اند و به این جهت تأکید تمام وارد شده که هر کسی باید سعی کند در حفظ زبان خود و هر سخنی که خواهد بگوید، ابتدا در آن تأمل بکند تا مشتمل بر معصیتی نباشد و چون در آن معصیتی بیند، زبان خود را از آن نگاهدارد و اگر زبان او به اطاعت او نباشد عزلت اختیار کند و از تکلم با مردمان کناره گیرد تا زبان او به اطاعت او درآید و چون معصیت دل به فکرهای فاسده و وساوس بیهوده باطله بسیار از زبان آسان تر است، زیرا آن احتیاج به دیگری ندارد و به این جهت ترک آن و صبر نمودن از آن در غایت اشکال است.
حتی اینکه بعضی گفته اند که «ترک آن مقدور نیست مگر از برای کسی که همه فکرهای آن یک فکر گردد و دل او را فکر خدا چنان فرو گیرد که دیگر به هیچ یادی نپردازد».
و بیشتر فکرهای آدمی یا در امری است که گذشته است و دسترسی به آن نیست، یا در امری است که آینده است و نمی داند چه خواهد شد و هر کدام که باشد فکر باطل و تضییع روزگار است، زیرا مایه تحصیل سعادت، و کمال دل است پس هرگاه لحظه ای دل، غافل شود از یاد خدا و فکر در معارف إلهیه، آدمی مغبون و محروم است.
دوم: در اموری که حصول آنها مقدور آدمی نیست و لیکن قدرت بر مکافات آن دارد، مثل اذیتی که از دیگری به او برسد و مکروهی از آن نسبت به او صادر شود، زیرا آن اذیت به اختیار خود به او نرسیده ولیکن قدرت بر مکافات و انتقام از اذیت رساننده دارد و صبر بر این، آن است که ترک مکافات کند و از انتقام او درگذرد و این از مراتب عالیه صبر است و از این جهت خدای تعالی به پیغمبر خود خطاب فرمود که «فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل» یعنی «صبر کن همچنان که پیغمبران اولوالعزم صبر کردند» و فرمود «فاصبر علی ما یقولون» یعنی «صبر کن بر آنچه می گویند» و فرمود: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین» خلاصه معنی آنکه «اگر انتقام کشید و عقاب کنید، مثل آنچه به شما کرده اند به جا آورید و اگر صبر کنید و از انتقام بگذرید آن از برای اهل صبر بهتر است» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «تو صله به جا آور نسبت به کسی که از تو قطع کند و عطا کن به کسی که تو را محروم می سازد و عفو کن از کسی که تو را ظلم می کند» مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم غنیمتی را میان اصحاب خود قسمت می فرمود، یکی از اعراب به مسلمین گفت که در این قسمت، خدا را ملاحظه نکرد و چون این سخن به سمع همایون سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم رسید گونه های مبارک او سرخ شد، پس فرمود: خدا رحمت کند برادرم موسی را که بیش از این اذیت به او رسانیدند و او صبر کرد».
سوم: در اموری که مطلقا اختیاری و قدرتی در آنها از برای بنده نیست مانند بلاها و مصایب دنیویه و حوادث دهریه و صبر بر آنها بسیار شدید و گران، و تحمل آنها صعوبت بی پایان دارد و کسی را مرتبه صبر بر آنها حاصل نمی شود مگر اینکه سرمایه صدیقین و مقربین با او باشد و رسیدن به آن، موقوف بر معرفت کامل و یقین تام است.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «خداوندا سوال می کنم از تو یقینی را که بر من سهل و آسان کند جمیع مصیبتهای دنیویه را».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - ثمراتی که بر صبر مترتب می شود
چنان که مذکور شد مرتبه صبر بر بلایا و محن از مراتب رفیعه و درجات منیعه است و صبر منزلی است از منازل دین، و مقامی است از مقامات موحدین و به واسطه آن، بنده در سلک مقربان بارگاه احدیت داخل، و به جوار حضرت احدیت واصل می گردد و تا کسی صبر را شعار خود نسازد به مراتب ارجمند فایز نگردد و تا آدمی جرعه بلا را لاابالی وار سر نکشد قطره ای از جام محبت نچشد.
ناز پرورد تنعم نبرد را، به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
صبر، بنده را به درجات بلند و مقامات ارجمند می رساند و او را بر مسند عزت، و تخت سعادت می نشاند.
صبر تلخ آمد و لیکن عاقبت
میوه شیرین دهد پر منفعت
و خداوند عالم بیشتر خیرات را نسبت به صبر داده است و اکثر درجات بهشت را به آن متعلق فرموده و آن را در هفتاد و چند موضع از کتاب خود ذکر فرموده و اوصاف بسیار از برای صابرین ثابت کرده او از برای ایشان صلوات و رحمت و هدایت را قرار داده و مژده بودن خود را با ایشان به ایشان رسانید چنان که فرموده: «و اصبروا ان الله مع الصابرین» یعنی «صبر کنید که خدا با صبرکنندگان است» و اجر ایشان را بی حساب قرار داده چنانکه مذکور شد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «صبر، نصف ایمان است» و فرمود: «هر که برسد به حظی از یقین و صبر، باک نداشته باشد از آنچه فوت شود از بیداری شبها و روزه روزها و اکثر شما صبر کنید بر آنچه بر آن هستید از فقر و بی چیزی، دوست تر دارم از اینکه هر مردی از شما، مقابل جمیع عمل شما را بیاورد و لیکن می ترسم که بعد از من دنیا برشما گشوده شود تا اینکه شما انکار بعضی دیگر را کنید، و در آن وقت، اهل آسمان ها انکار بر شما نمایند پس هر که در راه خدا صبر کند به تمام ثواب خود ظفر یافته است» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی فرمود: هرگاه یکی از بندگان خود را به مرضی مبتلا سازم پس او صبر کند و شکایت خود را به عیادت کنندگان نکند، بدل می سازم گوشت او را به گوشتی بهتر از آنکه داشت و خون او را به خونی بهتر از آنکه از برای او بود پس اگر او را شفا دادم شفا می دهم در حالی که هیچ گناهی از برای او نباشد و اگر او میرانیدم به سوی رحمت خود می برم» و فرمود که «از جمله بزرگ داشتن خدا و شناختن حق او آن است که درد خود را شکایت نکنی و مصیبت خود را ذکر ننمایی».
دل را اگر ز درد به جان آورد کسی
بهتر که درد دل به زبان آورد کسی
حضرت داود علیه السلام مناجات کرد که «پروردگارا چیست جزای آنکه صبر بر مصائب نماید به جهت خشنودی تو؟ خطاب رسید که او را جامه أمان درپوشانم و هرگز آن جامه را از او نستانم» و نیز آن حضرت فرمود که «صبر، گنجی است از گنجهای بهشت» و فرمود: «بالاترین اعمال، چیزی است که بر نفسها دشوار باشد» و فرمود: «نسبت صبر به ایمان، مثل نسبت سر است به بدن و کسی را که سر نباشد بدن نیست، و همچنین کسی را که صبر نیست ایمان نیست» مروی است که «روزی آن حضرت بر طایفه انصار وارد شد پس فرمود: «آیا شما مومنانید؟ همه ساکت شدند مردی گفت: بلی یا رسول الله حضرت فرمود که چیست علامت ایمان شما؟ گفتند که در حالت نعمت، شکر خدا را به جا می آوریم و در هنگام بلا و مصیبت صبر پیشه می سازیم و آنچه قضای پروردگار است به آن راضی هستیم.
حضرت فرمود: به خدای کعبه قسم که مومنان هستید» و نیز از آن سرور مروی است که «هیچ بنده ای هرگز جرعه ای ننوشید که دوست تر باشد نزد خدا از جرعه غیط و غضبی که آن را فرو برد و به حلم بدل نماید و جرعه مصیبتی که به او برسد در آن صبر کند و هیچ قطره خونی بر زمین نریخت که در نزد خدا دوست تر باشد از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود و قطره اشکی که در سیاهی شب از چشم بنده بریزد و در هنگامی که در سجده باشد و به غیر از خدا دیگری او را نبیند و هیچ بنده گامی برنداشت که دوست تر باشد نزد خدا از گامی که کسی برای نماز فریضه بردارد و گامی که به آن صله رحم به جا آورد» و حضرت عیسی به حواریین فرمود: «به درستی که شما نمی رسید به آنچه دوست دارید مگر به اینکه صبر کنید بر آنچه آن را کراهت دارید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هیچ بنده مومنی نیست که مصیبتی بر او برسد پس بگوید همچنان که خدا آن را فرموده است که «الذین اذا أصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا إلیه راجعون» اللهم أجرنی فی مصیبتی و اعقبنی خیرا منها» مگر اینکه خدا أجر مصیبت به او می دهد و بهتر از آنچه از او فوت شده عوض به او کرامت می فرماید» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدای عزوجل فرمود که هرگاه متوجه سازم به بنده خود مصیبتی و بلایی در بدن او یا مال او یا فرزند او پس او صبر جمیل نماید، من از او شرم می کنم که در روز قیامت ترازویی به جهت او نصب بکنم، یا نامه عمل او را بگشایم» و همچنین آن حضرت فرمود که «صبر به سه قسم است: صبر در وقت مصیبت و صبر بر مشقت عبادت و صبر کردن از معصیت پس هر که بر مصیبتی صبر کند خداوند سیصد درجه از برای او می نوسید، که از هر درجه تا درجه دیگر مثل آسمان باشد و هر که صبر کند بر طاعت، خدای ششصد درجه از برای او می نویسد که ما بین هر درجه تا درجه دیگری به قدری باشد که از شکمهای زمین تا عرش إلهی است و هر که صبر کند و خود را نگاهدارد از معصیتی، خدای تعالی از برای او نهصد درجه می نویسد که فاصله میان هر درجه به قدر فاصله میان شکم زمین تا منتهای عرش الهی بوده باشد» و نیز آن حضرت فرمود که «زود باشد بر مردمان، زمانی بیاید که کسی به پادشاهی نرسد مگر به کشتن و ستم کردن و به غنا و ثروت نرسد مگر به بخل و غصب مال و دوستی مردم حاصل نشود مگر به بیرون آمدن از دین و متابعت هوا و هوس پس هر که آن زمان را دریابد پس صبر کند بر فقر، با وجود آنکه قادر باشد بر تحصیل مال و صبر کند بر دشمنی مردم، با وجود آنکه تواند بر وجه غیر صحیح تحصیل محبت ایشان کند و صبر کند بر ذلت، با وجود اینکه به هر نوع باشد تواند عزت را کسب کند خدای تعالی به او کرامت می فرماید ثواب پنجاه صدیق از کسانی که تصدیق مرا نموده اند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون بنده مومن داخل قبر شود نمازهای او برطرف راست اوست و زکوه بر طرف چپ و عمل نیک او سایه بر او می افکند و صبر، در کناری قرار می گیرد و چون دو ملکی که موکل سوال اند بر او داخل می شوند، صبر، به نماز و زکوه و عمل بد او می گوید: متوجه صاحب خود باشید و او را دریابید پس اگر شما عاجز شوید من او را دریابم» و فرمود که «چون روز قیامت شود طایفه ای از مردم برخیزند و حلقه بر در بهشت زنند به ایشان گفته شود که شما کیستید؟ گویند: ما اهل صبریم خطاب رسد که بر چه صبر کردید؟ گویند: صبر می کردیم بر طاعت خدا و کناره می کردیم از معصیت خدا پس حق سبحانه و تعالی فرماید: راست گفتند، ایشان را داخل بهشت کنید» و نیز آن حضرت فرمود که «هر یک از مومنین که به بلایی مبتلا می شوند بر آن صبر کند، از برای او مثال اجر هزار شهید خواهد بود» و فرمود که «حق تعالی جمعی را نعمت عطا فرمود پس شکر آن را نکردند آن نعمت بر ایشان و بال شد و جمعی را مبتلا به مصائب و بلاها ساخت پس صبر کردند و آن مصیبت از برای ایشان نعمت گردید» و فرمود که «هر که مهیا نساخت صبر را از برای حوادث روزگار، عاجز و پریشان می گردد» و همچنین آن حضرت فرمود که «هر که صبر کرد، صبر او در زمانی اندک است و هر که جزع نمود جزع او نیز در زمانی کم است یعنی: هر دو به زودی سر می آیند پس بر تو باد صبر در جمیع امور، به درستی که خدای تعالی محمد صلی الله علیه و آله و سلم را مبعوث کرد، پس امر فرمود او را به صبر و مدارا و به او فرمود: «و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا» و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام به بعضی از اصحاب خود فرمود که «اگر صبر کنی صرفه می بری و اگر صبر نکنی خدا مقدرات خود خواهد کرد خواه تو راضی باشی یا نه» و اخبار و احادیث در فضیلت صبر، بی حد و نهایت است و به این جهت بود که زمره انبیاء مرسلین و أولیاء مقربین و مشایخ و أکابر دین پیوسته جرعه مصیبت و بلا را می کشیدند و بر آنها صبر می نمودند و طالب بلا بودند که بر آن صبر نمایند حتی اینکه «یکی از بزرگان را پسری مریض شد، به نزد وی آمد و گفت: ای فرزند اگر بمیری و در ترازوی اعمال من باشی دوست تر دارم که من در ترازوی اعمال تو باشم یعنی: من بر مصیبت تو صبر کنم دوست تر دارم که تو بر مصیبت من صبر کنی گفت: ای پدر آنچنان که تو می خواهی باشم در نزد من محبوب تر است از اینکه خود می خواهم باشم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صبر حضرت ایوب علیه السلام
حضرت ایوب که پیغمبر خدا بود چندین سال به انواع بلاها مبتلا شد مروی است که «چهل سال پیش از بلا در نعمت و رفاهیت بود و روزی هزار خوان از مطبخ او می آوردند و در فضایی می گذاردند و مردمان می خوردند و می رفتند» و به روایتی: «بیست هزار اسب در طویله او بود به سوای آنچه در رمه بود و زراعت او به قدری بود که امر فرموده بود هیچ حیوانی و انسانی را از زراعت او منع نکنند تا هر یک هر چه خواهند منتفع شوند» و با وجود این، محصول او به قدری بود که کفایت مونت او را کردی و چهار صد غلام ساربانی او می کردند.
روزی جبرئیل گفت که «ای ایوب ایام راحت، سرآمد و زمان محنت رسید آماده بلا باش گفت: باک نبود ما تن به رضای دوست دادیم».
چون همه اجزایم از انعام او
رسته اند از غرق دانه دام او
گر ز تلخی می کند فریاد و داد
خاک عالم بر سر اجزام باد
ایوب چند گاه منتظر بود تا روزی نماز صبح گزارده پشت به محراب رسالت باز داده بود که ناگاه فریادی برآمد و شبان از در درآمد فریاد کنان پرسید: ای شبان ترا چه شده است؟ گفت: سیلی از دامن کوهسار درآمد و تمام گله را به دریا راند.
شبان در این سخن بود که ساربان رسید با جامه چاک زده و گفت: صاعقه ای وزید و همه شتران را هلاک گردانید مقارن آن حال، باغبان آمد هراسان و گفت: سمومی آمد و جمله درختان را بسوخت ایوب می شنید و تسبیح خدای تعالی می کرد ناگاه معلم پسران او با آه وافغان در رسید که دوازده پسرت مهمان برادر بزرگ بودند که سقف خانه بر سر ایشان فرود آمد و همه را فنا کرد در آن وقت اندکی حال بر ایوب بگردید که به هوش آمد و به سجده افتاد و گفت: الهی چون تو را دارم همه چیز دارم اما چون مال و فرزندانش برفت انواع بلا و بیماری به او رو نهاد و او تن خود را هدف تیر بلا ساخت و سینه سپر کرده به زبان حال می گفت:
هین بگو کمتر سر و اشکنبه ای
رفته گیر از کنج خوان یک حبه ای
جام بلا نوش می کرد و به رضای دوست خشنود بود تا کرم به بدن مبارک او افتاد و دوستان از او نفرت کردند و آشنایان از صحبت او پا کشیدند و به بلای فقر و بی چیزی مبتلا شد.
و «رحیمه»، زن او که از اولاد یوسف پیغمبر بود و در جمال، آیتی از مصحف یوسفی بود، به خانه ها تردد می کرد و خدمتکاری مردمان می نمود و از مزد خود دوا و غذای ایوب را سرانجام می داد و چون مدتی مدید بر این بگذشت، شیطان به صورت پیری به آن شهر آمده و به مردم نمود که این زن، چون خدمت ایوب را می کند به هر خانه که در آید اهل آن خانه به آن مرض مبتلا شوند پس رحیمه را به خدمتکاری خود راه ندادند و امر بر ایشان تنگ شده گرسنگی، علاوه بر سایر مصیبت ها گردید ایوب علیه السلام به زن خود گفت که مرا به آن فضایی بر که هر روز خوان می نهادم و مردم می خوردند و در آنجا بخوابان شاید کسی متذکر آن ایام شود و مرا طعامی دهد چون رحیمه وی را به آنجا رسانید شیطان به مردم گفت که از تعفن مرض ایوب اهل این شهر مبتلا خواهند شد پس مردم از دور، احاطه اش کردند و به سنگ خاره بدن او را خستند ناچار رحیمه او را برداشت و بر سر راهی گذاشت تا چند نفر از آنجا گذشته وی را امداد کردند و به دهی دیگر رسانیدند و از آنجا نیز ایشان را رانده به دهی دیگر رفتند و همچنین از دهی به دهی می راندند ایوب به قوت قلب صبر می کرد و رحیمه به مزدوری و گدایی تحصیل قوتی می نمود تا چندین سال بدین منوال گذرانیدند و گوشتهای بدن مبارک او تمام بریخت و مردم می گفتند که چون او به دروغ دعوی پیغمبری کرد خدا او را به این بلا مبتلا ساخت روزی مناجات کرد که پروردگارا به این همه بلا راضیم و بجز رضای تو نمی جویم که در آن وقت پاره ابری بر سر او ایستاد و به چندین هزار آوازهای عتاب آمیز برآمد که ای ایوب چه بلا بر تو روی داده؟ با تو چه کرده ایم؟ و چه مصیبتی بر تو گماشته ایم؟ چندین پیغمبر این بلا را از ما خواستند و ما به ایشان عطا نفرمودیم.
ایوب علیه السلام در این وقت مشتی خاکستر برداشت و دهان مبارک خود را به آن انباشت و عرض کرد: الهی توبه کردم و چون چندی بر این گذشت و ایوب در خرابه ای افتاده بود و رحیمه در آبادی ها قوتی به صد مشقت به وی می رسانید تا روزی به دهی رفت به در سرای پیره زنی رسید که به عروسی دختر خود مشغول بود و طعامی برای مردم ساخته چون بوی آن طعام به مشام رحیمه رسید گفت: شاید قدری از این را به جهت آن پیر تحصیل کنم پس به در آن خانه آمد و به آن پیرزن فرمود که سالهای بسیار است که غذای پخته به کام ایوب پیغمبر نرسیده تواند شد که قدری از طعام خود را در راه خدا به من دهی تا به جهت او ببرم؟ آن پیرزن گیسوان رحیمه را دید که چون خرمن سنبل پیرامون او را گرفته گفت: اگر گیسوان خود را قطع می کنی و به جهت دختر من می دهی تو را طعام می دهم؟ گفت: ای پیرزن آیا تو روا داری که گیسوان دختر یوسف صدیق علیه السلام به عوض لقمه طعامی بریده شود؟ گفت: آری پس رحیمه گیسوان خود را بریده به آن پیر زال داد و قدری طعام گرفته به نزد ایوب علیه السلام برد ایوب چون گیسوان او را بدید از آن حال سوال کرد دل او به درد آمد و گفت: «انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین» در آن وقت، تیر دعای او به هدف اجابت رسید و بعضی وجوه دیگر از برای گفتن این قول ذکر کرده اند و بلاهایی که از جفاکاران امت به پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم و به عترت طاهرین و اولاد طیبین او علیه السلام رسید از حد و حصر افزون است و کتب تواریخ به آنها مشحون حتی اینکه فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت» یعنی «هیچ پیغمبری را این قدر اذیت نرسیده که مرا رسیده» با وجود این، صبر می فرمودند در جنگ احد، دندان همایون او را شکستند و پیشانی منورش را به سنگ جفا خستند و مع ذلک می فرمودند: «اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون» یعنی «خدایا قوم مرا هدایت کن که ایشان نادانند» بالجمله بلایا و مصائب اهل و لا بی انتها، و هر که طالب سعادت باشد باید تأسی به ایشان کند و تن خود را سپر تیر بلا ساخته تحمل و شکیبایی نماید.
فایده: هان، هان تا نگویی که اگر مراد از صبر در مصائب آن است که دل او از مصیبت کراهت نداشته باشد این امری نیست که به اختیار آدمی باشد، زیرا انسان مضطرب است به کراهت از بلایا، پس چگونه آدمی به درجه صبر می تواند رسید؟ زیرا این سخن از نادانی و قصور معرفت است و هر که عارف به خدا و دانا به أسرار و حکمت قضا و قدر او باشد، و یقین داند که هر أمری از جانب خدای تعالی روی داد و از او صادر شد و بندگان خود را به آن مبتلا فرمود، از تنگی و وسعت، و مرض و صحت، و خواری و عزت، یا ألم و غمناکی، یا شادی و فرحناکی همه بر وفق حکمت، و مقتضای مصلحت است، نفس خود را مستعد صبر می سازد و دل او به قضا و قدر الهی راضی می شود و گشادگی در سینه او حاصل می گردد و یقین می کند که قضای خدا بر او جاری نگشته است مگر به خیر پس، از آن لذت می یابد.
مانند کسی که مرض مزمنی داشته باشد که سالها به آن مبتلا بوده و خواب و آرام او منقطع گشته و یقین داند که حجامت دفع آن را می کند، پس، از حجامت کردن، متلذذ می گردد.
با وجود آنکه آنچه بنده را از مرتبه صبر بیرون می برد بی تابی و جزع کردن و بر سر و سینه زدن و جامه چاک کردن و شکایت بسیار نمودن و اظهار اندوه و ملال کردن و تغییر لباس و خوراک دادن و امثال اینها است و اینها همه امور اختیاری هستند که آدمی قدرت بر ترک آنها دارد و باید از آنها اجتناب کند و چنان داند که آنچه به سبب مصیبت از او فوت شد به عنوان عاریت در نزد او بود و از او پس گرفته شده و اما سوختن دل و تنگی سینه و جاری شدن اشک از دیده، که از مقتضای بشریت است بنده را از حد صبر بیرون می برد.
مروی است که «چون أبراهیم پسر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وفات کرد، اشک از چشم مبارک حضرت جاری شد شخصی عرض کرد که آیا شما منع نمی فرمودید ما را از امثال این؟ حضرت فرمود: این ترحم و مهربانی است و خدا رحم می کند مهربانان بندگان خود را» فرمود: «چشم، اشک می ریزد و دل می سوزد و سخنی سر نمی زند که پروردگار را به غضب آورد» بلکه اینها نیز از مقام رضا آدمی را بیرون نمی برد همچنان که مریض به قصد و حجامت راضی و خوشنود است و لیکن از درد و الم متأثر می شود اما کمال صبر آن است که درد و مصیبت خود را پوشیده دارد و اظهار آن را نکند.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هر که شبی را به مرض بگذراند و قبول کند آن را و شکر خدا را أدا کند مانند کسی است که شصت سال عبادت کند شخصی عرض کرد که قبول آن چگونه است؟ فرمود: بر آن صبر می کند و خبر نمی دهد از آنچه بر او گذشت و چون داخل می شود به صبح، حمد می کند خدا را بر آنچه از برای او بود» و در بعضی اخبار رسیده که «شکایت، آن است که بگوید بر من شبی گذشت که احدی را نگذشت یا مبتلا شدم به آنچه لذت یابد و در هر حالتی شاد و مسرور باشد، زیرا آدمی بعد از آنکه به مرتبه أنس به خدا فائز کسی مبتلا به آن نشده است و اما گفتن اینکه دیشب بیدار بودم، یا امروز تب دارم، داخل شکایت نیست» و از آنچه گفتیم روشن شد که کراهت مصائب، منافاتی ندارد با صبر بلکه از برای بنده مرتبه ای بالاتر از آنچه مذکور شد هست و آن این است که از آنچه بر او وارد شود گردید و أنوار محبت او بر سراچه دل او پرتو افکند و از جام محبت، شراب صفوت نوشید، از آنچه از محبت او به او می رسد راضی و شاکر، و مطلوب او رضای دوست اوست و هر چه از جانب او می رسد به آن خشنود و فرحناک است و از التفات او لذت می یابد.
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
در راه وفاداری جان در قدمت ریزم
و گوید:
اگر روزی دهی ور جان ستانی
تو دانی هر چه خواهی کن تو دانی
آری هر که کسی را دوست دارد جمیع منسوبان و افعال او را نیز دوست دارد و محنت و خواری را در راه او بهتر از عزت و راحت در راه دیگران می شمارد و شکستگی در کوی او را خوشتر از درستی در کوی دیگران دارد اگر شکر کند به جهت رضای اوست و اگر بنالد، سبب اطاعت امر اوست و پیوسته به زبان حال می گوید:
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای جفای تو ز دولت خوب تر
انتقام تو ز جان محبوب تر
نالم آری ناله ها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
نالم و ترسم که او باور کند
وز ترحم جور را کمتر کند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سی و سوم - فسق و خروج از اطاعت خدا
و آن عبارت است از بیرون رفتن از اطاعت پروردگار و عبادت او و ضد آن، طاعت کردن و به جا آوردن انواع عباداتی است که در شریعت مقدسه وارد شده است.
و عمده عبادات شرعیه چند چیز است: طهارت و نماز و ذکر و دعا و تلاوت قرآن و روزه و حج و زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و جهاد و ادای حق معروف، که شامل زکوه و خمس و صدقات مستحبه و غیر اینها بوده باشد.
و فی الجمله از آداب قسم آخر، که أدای حق معروف باشد مذکور شد و جهادی که در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام علیه السلام باشد در این ازمنه یافت نمی شود پس در اینجا اشاره می کنیم به بعضی از اسرار و دقایق و آداب بواقی و آنها را در چند مقصد بیان می نماییم.
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۸۴ - حکایت
شنیدستم که یک باری جوانی
دل خود داده بد با دلستانی
دلش چون گیسویش همواره در تاب
نه روز آرام بودش نی به شب خواب
بسی کوشید تا من بعد ده سال
به وصلش رهنمونی کرد اقبال
چو خلوت کرد و با محبوب بنشست
طمع می خواست تا سویش کشد دست
که ناگه آن پری در لرزه افتاد
دل عاشق شد از این غصه ناشاد
بدو گفت از که می ترسی غمی نیست
که اینجا هیچ کس نامحرمی نیست
جوابش داد آن معشوق عاقل
که ای عاشق مرو پر از پی دل
که مخلوق ار چه اینجا نیست ظاهر
ندارم شک که خالق هست حاضر
چو گفت این عاشق از غیرت برافروخت
و زان آتش هوای خویشتن سوخت
که تا دانی که هر کو هست با دوست
نباشد شک که لاشک دوست با اوست
میفت از ره مخور بازی به شاباش
به هر حالی که هستی با خدا باش