عبارات مورد جستجو در ۱۷۴۶ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۸۰
مرد را نهمار خشم آمد ازین
غاو شنگی به کف آوردش، گزین
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۰۰
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی رویی و در باطن بدی
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۰۱
من سخن گویم، تو کانایی کنی
هر زمانی دست بر دستی زنی
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۱۳
نشست وسخن را همی خاش زد
ز آب دهن کوه را شاش زد
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۲۱
چه خوش گفت مزدور با آن خدیش:
مکن بد به کس، گر نخواهی به خویش
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۰
جان ترنجیده و شکسته دلم
گویی از غم همی فرو گسلم
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۶ - مکتب طبیعت
فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری
که راه آدم و حوا زده است دیو و پری
به پرده داری شب بود عیب ما پنهان
ولی سپیده دمان می رسد پرده دری
سرود جنگل و دریاچه سنفونیهایی است
برون ز دایره ی درک و دانش بشری
به باغ چهچه سحر بلبلان سحر
به کوه قهقه شوق کبکهای دری
زمینه ایست سکوت از برای صوت و صدا
ولی سکوت طبیعت ز بان لال و کری
از آن زمان که دلم در به در ترا جوید
حبیب من چه دلی داده ام به در به دری
سرشک و دیده جمال تو می نمایندم
یکی به آینه سازی دگر به شیشه گری
به تیر عشق تو تا سینه ها سپر نشود
چه عمرها که به بیهوده می شود سپری
پناه سایه آزادگی است بر سر سرو
که جور اره نبیند به جرم بی ثمری
تو شهریار به دنبال خواجه رو تنها
که این مجامله هم برنیامد از دگری
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۳
چون ز بد گوی من سخن شنوی
بر تو تهمت نهم ز روی خرد
گویم ار تو نبودیی خرسند
او مرا پیش تو نگفتی بد
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۴ - در رثای زکی الدین بلخی
روح مجرد شد خواجه زکی
گام چو در کوی طریقت نهاد
خواست که مطلق شود از بند غیر
دست به انصاف و سخا بر گشاد
دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد
زادهٔ هر چار گهرباز داد
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۷
دل منه با زنان از آنکه زنان
مرد را کوزهٔ فقع سازند
تا بود پر زنند بوسه بر آن
چون تهی شد ز دست بندازند
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار
زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار
گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر
سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار
تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم
ور مزاج او بدل گردد بود زر عیار
آنقدر دانی که برخیزد کسی از بامداد
روی مال خویشتن بیند که روی وام‌دار
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۲
گر مقصر شدم به خدمت تو
بد مکن بر رهی کمانی خویش
بهترین خدمتست آنکه رهی
دور دارد ز تو گرانی خویش
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۶
بجهم از بد ایام چنانک
از کمان ختنی تیر خدنگ
گر به هر جور که آید بکشد
من پلنگم نکشم جور پلنگ
خواری و اسب گرانمایه مباد
من و این نفس عزیز و خر لنگ
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۹
تو مرا از نسب و جان و خرد خویش منی
من از آمیزش این چار گهر خویش توام
تو همه روزه بیاراسته چون دین منی
من همه ساله برهنه شده چون کیش توام
پیش من حسن همانست که تو پیش منی
نزد تو عیب چنانست که من پیش توام
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۷
اگر بد گمان گشتی ای دوست بر من
نیازارم از تو بدین بدگمانی
ز خود ایمنم زان که عیبی ندارم
ز تو ایمنم زان که عیبی ندانی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۹
آدمی را دو بلا کرد رهی
برد از هر دو بلا روسیهی
یا کند پر شکم خویش ز نان
یا کند پشت خود ز آب تهی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴۰ - وله ایضا
محتشم تا کی کشم از ناسزاگویان عذاب
آخر از بی‌طاقتی تیغ جزا خواهم کشید
گر حسام هجو خواهم داشت زین پس در غلاف
برخلاف ماسلف آزارها خواهم کشید
می‌زند چون تیغ طعنم خواه دشمن خواه دوست
می‌کشم تیغ زبان ورنه جفا خواهم کشید
تا غنیمان را کنم هریک به کنجی منزوی
خویش را بیرون ز کنج انزوا خواهم کشید
بر عقاب طبع چون خواهم زدن با یک ستیز
نیک و بد را بر عقابین پر هجا خواهم کشید
هرکه بی‌اندیشه است از قلزم اندیشه‌ام
کشتی عیشش به گرداب فنا خواهم کشید
در قفای من زبان هر که می‌گردد به خبث
من به تیغ هجو بیرون از قفا خواهم کشید
چون به زور طبع قلاب نفس خواهم فکند
پیر و برنا را به کام اژدها خواهم کشید
تا ز تیغ بیم گردد زهرهٔ بیگانه چاک
انتقام اول ز خویش و آشنا خواهم کشید
تا بساط این و آن بر هم خورد زابیات هجو
لشگر آفت به میدان بلا خواهم کشید
دیدهٔ اغیار خواهم کند و در چشم امید
یار را هم داروی خوف و رجا خواهم کشید
بهر دشمن دار عبرت خواهم اندر شهر زد
دوست را هم کرسی از زیر پا خواهم کشید
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۸۷ - وله ایضا
یارب امشب از علامتها چه می‌بیند به خواب
آن که فردا خواهمش کردن علامت در جهان
با کدامین قسمت رسوائی شود یارب قرین
آن که از طبع جهان آشوب من دارد قزان
یافت حرفی زور برائی بالماس خیال
کز عبورش صد خطر دارد لب و کام و زبان
دست و تیغی شد علم کاندر ته هفتم زمین
گاو و ماهی در خیال پس خمند از تاب آن
ای شکار کم هراس غافل خرگوش خواب
شیر خشم‌آلودی از زنجیر خواهد جست هان
بیش از آن کن فکر کار خود کز اسباب صلاح
از فساد مفسدان چیزی نماند در میان
نیست پر آسان شکستن تو به همچون منی
چون شکستی وای قدر وای عرض و وای جان
خوش نشستی زان زیان ایمن کزو خواهد فکند
کمترین جنبش تزلزل در زمین و آسمان
تا عیارت پرسبک بیرون نیامد از هجا
در ترازو می‌نهم بهر تو سنگی بس گران
می‌کنم صد فکر ناخوش باز می‌گویم که خوش
آن چه امشب خواهی انشا کرد فردا میتوان
می‌جهد از شست قهر اما به اعراض دگر
تیر پر کش کرده‌ای کز صبر دارم در میان
من که بر وی کرده‌ام صد صحبت از وقت درست
گو صد و یک باش امروزش دگر دادم امان
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۶
ما غم کس نخورده‌ایم مگر
که دگر کس نمی‌خورد غم ما
ما غم دیگران بسی خوردیم
دیگری نیز بشکرد غم ما
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - در بیان دوستی و دشمنی خلق
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بی‌ادبار بینی بر درت
تا تو دولت داری آن کت دوست‌تر دشمن‌تر است
ز آن که نتواند که بیند شاهد خود در برت
پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست
دوست تر گشت آنکه بود از ابتدا دشمن ترت
دشمن معشوق خود را دوست دارد هر کسی
این قیاس از خویشتن کن گر نیاید باورت
دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت
دشمن از دوری دولت شد به آخر غم خورت