عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۳
هر دم ز تو درد بیشتر خواهم برد
هر لحظه مصیبتی دگر خواهم برد
چون نیست به جشن وصل تو راه مرا
در ماتم خود عمر بسر خواهم برد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۲
شب نیست که دل حزین ندارم از تو
در دل دمِ آتشین ندارم از تو
تا چند کنی خونِ جگر در چشمم
من سوخته چشم این ندارم از تو
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۶۰
چه عشوه و دم بود که دلدارنداد
دل برد و به دلبریم اقرار نداد
گفتم که مرا به پیشِ خود بار دهد
از بیرحمی خود دلش بار نداد
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۴
بی روی تو چشم بر چه خواهم انداخت
بیآرزوی تو سر چه خواهم انداخت
هر تیر که در جعبهٔ وُسْعِ ما بود
انداخته شد دگر چه خواهم انداخت
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۵
دوش آمد و گفت: روز و شب غمناکی
تا بنشستی بر درِ ما بی باکی
دستی که به دامن وصالت نرسد
در گردنِ خاک کن که مشتی خاکی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۴
آن روز که روی دلستان نتوان دید
از بینایی نام ونشان نتوان دید
او مردم چشم ماست چون میبرود
شک نیست که بعد ازین جهان نتوان دید
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۸
بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست
کز بی برگی بتر ز صد مرگم نیست
بی دانه چگونه برگ باشد آخر
بی دانهٔ نارِ لبِ تو برگم نیست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۸
دل، مست بتی عهدشکن دارم من
با او به یکی بوسه سخن دارم من
گفتم: «شکری» گفت که تعجیل مکن
بشنو سخنی که در دهن دارم من
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۵
پیوسته به آرزو تو را باید خواست
تا از تو یک آرزو مرا ناید راست
در کینهٔ من نشسته‌ای پیوسته
زین کینه به جز دلم چه بر خواهد خواست
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۷
از بس که تو خود به خویشتن مینازی
یک لحظه به عاشقی نمیپردازی
با پشت خمیده همچو چنگی شدهام
تا بوک چو چنگ یک دمم بنوازی
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۲
تا چند مرا خوار و خجل خواهی داشت
دیوانه و زنجیر گسل خواهی داشت
دلدار منی بیا ودل با من دار
گر با منِ دلسوخته دل خواهی داشت
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۶
از بس که بخورد خون من بیدادی
بیمار شدم نکرد از من یادی
آنگاه به دست من چه بودی بادی
گر خون دلم بر جگرش افتادی
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۸
ماهی که دلم زو به بلا افتادست
در رنجوری به صد عنا افتادست
بر بستر ناتوانی افتاد دلم
این بارکشی بین که مرا افتادست
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۶
دردی که ز تو رسد دوا نتوان کرد
بر هر چه کنی چون و چرا نتوان کرد
دستار ز دست تونگه نتوان داشت
کز دامن تو دست رها نتوان کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۰
جان سوخته پای بست آمد بی تو
وز دست شده به دست آمد بی تو
تا خیلِ خیال تو شبیخون آورد
بر قلبِ بسی شکست آمد بی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۳
چون درد و دریغ از دل ریشم بنشد
جان شد به دریغ ودرد خویشم بنشد
گفتم که چو سایه میروم از پس او
این نیز چه سود چون ز پیشم بنشد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۲
کس را چه خبر ز آهِ دلسوزِ دلم
وز واقعهٔ قیامت افروزِ دلم
امروز چنانم که به فردا نرسم
فردای قیامت است امروزِ دلم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۱
دردی که مرا در دل بی درمان است
یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است
گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند
دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۲۶
امشب چه شود که لب ببندی ای صبح
درد من و یارم نپسندی ای صبح
چون بر سر ما شمع بسی میگرید
شاید که تو نیز برنخندی ای صبح
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳۴
ای صبح! اگر طلوع خواهی کردن
در کشتن من شروع خواهی کردن
حقا که اگر رنجه شوی ز آه دلم
از نیمهٔ ره رجوع خواهی کردن