عبارات مورد جستجو در ۷۳۰ گوهر پیدا شد:
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۱
الهی از خود تو هر مفلسی را نصیبی و از کرم تو هر درد مندی را طبیبی و از وسعت رحمت تو هر کسی را سهمی است. ای یار بارم ده تا داستان درد خود به تو پردازم، بر درگاه تو میزارم و در امید بینم تو مینازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی به آب اندازم
مهر تو بمهر خاتم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت به هزار باغ خرم ندهم
یکدم غم او بهر دو عالم ندهم
مهر تو بمهر خاتم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت به هزار باغ خرم ندهم
یکدم غم او بهر دو عالم ندهم
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۴
الهی دانی که من به خود به این ورزم و نه به کفایت خود شمع هدایت افروزم از من چه آید ؟ و از کردار من چه گشاید طاعت من به توفیق تو خدمت به هدایت تو، توبهٔ من به رعایت تو، شکر من به انعام تو، ذکر من به الهام تو. همه تویی من کیم اگر فضل تو نباشد من چه ام.
هر که او را دلی و جانی بود
شد به میدان عاشقی گویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیده است هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویی
هست از قصد دل مگر سویش
هر که او را دلی و جانی بود
شد به میدان عاشقی گویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیده است هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویی
هست از قصد دل مگر سویش
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۴۱
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۴۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۵۵
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۵۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۵۸
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۱
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۹۴
صامت بروجردی : کتاب المناجات با قاضی الحاجات
شمارهٔ ۱ - کتاب المناجات با قاضی الحاجات
ای پرده پوش معصیت عاصیان تمام
بر درگه تو دیده امید خاص و عام
کار تو عفو بخشش و انعام روز و شب
شغل تو فضل و رحمت و اکرام صبح و شام
جز معصیت نکرده و خواهم ز تو بهشت
ای خاک بر سر من و این آرزوی خام
یا ساترالعیوب و یا غافرالذنوب
یا خالق العباد و یا باعث الانام
انشاتنی به فضلک یا منشی النفوس
احییتنی بصنعک یا محبی العظام
راضی مشو به شعله نیران شوم مقیم
یا در میان آتش سوزان کنم مقام
سازی اگر ترحم و در افکنی نظر
به ختم شود مساعد و کارم شود به کام
یا رب بهار عمر و جوانی تمام شد
خورشید عمر ساخته منزل به کنج بام
عمریست تا کشاکش نفس او فکنده است
مراغ اطاعت من گمگشته را بدام
از ما که غیر جرم و خطا سرنمیزند
گیرم که سازد از این بیشتر دوام
انعام عام تو مگر آخر بدل کند
این جرم مابه طاعت و این ننگ ما به نام
ورنه همین خجالت اعمال میکند
باغ بهشت و ملک جهان را به ما حرام
برداری ار حجاب ز افعال زشت ما
یا آوری بکرده ما دست انتقام
آن کسی که پردهپوش گناهان بود کجاست
یا آنکه از عذاب تو بخشد امان کدام
یا رب به حق جمله خاصان درگهت
یا رب به حق رتبه پیغمبر و امام
اول بهلوح کرده (صامت) بکش قلم
وانگه نمای منزل او وادی السلام
بر درگه تو دیده امید خاص و عام
کار تو عفو بخشش و انعام روز و شب
شغل تو فضل و رحمت و اکرام صبح و شام
جز معصیت نکرده و خواهم ز تو بهشت
ای خاک بر سر من و این آرزوی خام
یا ساترالعیوب و یا غافرالذنوب
یا خالق العباد و یا باعث الانام
انشاتنی به فضلک یا منشی النفوس
احییتنی بصنعک یا محبی العظام
راضی مشو به شعله نیران شوم مقیم
یا در میان آتش سوزان کنم مقام
سازی اگر ترحم و در افکنی نظر
به ختم شود مساعد و کارم شود به کام
یا رب بهار عمر و جوانی تمام شد
خورشید عمر ساخته منزل به کنج بام
عمریست تا کشاکش نفس او فکنده است
مراغ اطاعت من گمگشته را بدام
از ما که غیر جرم و خطا سرنمیزند
گیرم که سازد از این بیشتر دوام
انعام عام تو مگر آخر بدل کند
این جرم مابه طاعت و این ننگ ما به نام
ورنه همین خجالت اعمال میکند
باغ بهشت و ملک جهان را به ما حرام
برداری ار حجاب ز افعال زشت ما
یا آوری بکرده ما دست انتقام
آن کسی که پردهپوش گناهان بود کجاست
یا آنکه از عذاب تو بخشد امان کدام
یا رب به حق جمله خاصان درگهت
یا رب به حق رتبه پیغمبر و امام
اول بهلوح کرده (صامت) بکش قلم
وانگه نمای منزل او وادی السلام
صامت بروجردی : کتاب المناجات با قاضی الحاجات
شمارهٔ ۲ - و برای او همچنین
ای خالقی که صانع ارض و سما توئی
معبود کائنات ز شاه و گدا تویی
چشم امید سوی دارند ممکنات
آن کسی که بوده است و بود با بقا توئی
در ورطه مهالک و آلام صعب سخت
یاری دهنده همه در هر کجا توئی
در روز حشر وقت حساب و دم صراط
دیان دین و حاکم یومالجزا توئی
بر عاصیان بیسروپا از طریق لطف
از راه توبه جانب خود رهنما توئی
جرم و گه ز ما و عطا و کرم ز تو
بیگانگی ز ما و بما آشنا توئی
بر بیکسان مضطر و درمانده و ضعیف
گوش زبان و چشم و دل و دست و پا توئی
ما مجریم و مذنب و مردود و تیرهبخت
بخشنده معاصی و جرم و عطا توئی
شخص تو از گناه و ثوابست بینیاز
محتاج کی به فعل بد و نیک ما تویی
کبر و ریا به خرج تو هرگز نمیرود
تا بر بساط کبر و ریا کبریا توئی
تو خیر محضی و من بدنام شر محض
چن رو سیاه تر ز مس و کیمیا توئی
دنیای ما گره زده در کار آخرت
بگشا گر ز کار که مشکلگشا توئی
طبعم مریض کشمکش روزگار شد
یا رب به دردهای نهانی دوا توئی
غیر از تو گر خدای دگر بود سوی او
میبردمی پناه ولیکن خدا توئی
هم ترسم از تو هم به تو هستم امیدوار
مقصود از نتیجه خوف و رجا توئی
بر ما مبین اگر همه در خواب غفلتیم
بر خود ببین که رافع هر ابتلا توئی
ما در پناه آل عبا جا نمودهایم
بگذر ز ما که حامی آل عبا توئی
امید ما به دوستی دوستان تو است
بر دوستان قرین بصدق و صفا توئی
واخجلتا ز معصیت (صامت) ای خدا
رسوا مکن مرا که قدیم العطا توئی
معبود کائنات ز شاه و گدا تویی
چشم امید سوی دارند ممکنات
آن کسی که بوده است و بود با بقا توئی
در ورطه مهالک و آلام صعب سخت
یاری دهنده همه در هر کجا توئی
در روز حشر وقت حساب و دم صراط
دیان دین و حاکم یومالجزا توئی
بر عاصیان بیسروپا از طریق لطف
از راه توبه جانب خود رهنما توئی
جرم و گه ز ما و عطا و کرم ز تو
بیگانگی ز ما و بما آشنا توئی
بر بیکسان مضطر و درمانده و ضعیف
گوش زبان و چشم و دل و دست و پا توئی
ما مجریم و مذنب و مردود و تیرهبخت
بخشنده معاصی و جرم و عطا توئی
شخص تو از گناه و ثوابست بینیاز
محتاج کی به فعل بد و نیک ما تویی
کبر و ریا به خرج تو هرگز نمیرود
تا بر بساط کبر و ریا کبریا توئی
تو خیر محضی و من بدنام شر محض
چن رو سیاه تر ز مس و کیمیا توئی
دنیای ما گره زده در کار آخرت
بگشا گر ز کار که مشکلگشا توئی
طبعم مریض کشمکش روزگار شد
یا رب به دردهای نهانی دوا توئی
غیر از تو گر خدای دگر بود سوی او
میبردمی پناه ولیکن خدا توئی
هم ترسم از تو هم به تو هستم امیدوار
مقصود از نتیجه خوف و رجا توئی
بر ما مبین اگر همه در خواب غفلتیم
بر خود ببین که رافع هر ابتلا توئی
ما در پناه آل عبا جا نمودهایم
بگذر ز ما که حامی آل عبا توئی
امید ما به دوستی دوستان تو است
بر دوستان قرین بصدق و صفا توئی
واخجلتا ز معصیت (صامت) ای خدا
رسوا مکن مرا که قدیم العطا توئی
صامت بروجردی : کتاب المناجات با قاضی الحاجات
شمارهٔ ۴ - و برای او همچنین
یا رب اگر ز کرده ما پرده واکنی
ما را به خجلت ابدی مبتلا کنی
ابلیس وار جامه طغیان ببر کنید
گر یک نفس به خویش کسی را رها کنی
هر کس به جان خویش جفا بیشتر کند
به روی تو بیشتر ز ترحم وفا کنی
روزی دهی به مردم بیگانه صد هزار
کز صدهزار یک نفری آشنا کنی
از فعل خویش عارف و عامی کنند شرم
روزی که دستگاه عدالت بپا کنی
کسرا مجالچون و چرا در بر تو نیست
با بندگان هر آنچه نمایی بجا کنی
گر گبر رو کند بدرت بهر التجا
هر دم ز مهر حاجت او را روا کنی
هر کس بهر لباس که با عجز و التماس
در حضرت تو رو کند او را رضا کنی
چندین هزار مجرم و عاصی و روسیاه
در یک نفس ز آتش دوزخ رها کنی
غیر از تو نیست راه پناهی برای خلق
باید تو روی لطف به احوال ما کنی
جز تو طبیب نیست امید است هر دو کون
این دردهای بیحد ما را دوا کنی
یا رب تو قبلهگاه امیدی و چون کنم
گر دست ما ز دامن لطف جدا کنی
باشد امید ما بدرت آن که جمله را
از دوستان درگه آل عبا کنی
اندر شمار ما همه را در صف شمار
از شیعیان پادشه لافتی کنی
در روز رستخیز قیامت شفیع ما
سر خیل کائنات و شه انبیاء کنی
شایسته محبت لطف تو گرنهایم
رحمی به ما به خاطر شیر خدا کنی
یا رب همین بس است تمنای ما که تو
هنگام مرگ مدفن ما کربلا کنی
در آفتاب گرم قیامت مقام ما
زیر لوای احمد صاحب لوا کنی
از لطف بیحساب تو یا رب بعید نیست
گر رحمتی (به صامت) بیدست و پا کنی
ما را به خجلت ابدی مبتلا کنی
ابلیس وار جامه طغیان ببر کنید
گر یک نفس به خویش کسی را رها کنی
هر کس به جان خویش جفا بیشتر کند
به روی تو بیشتر ز ترحم وفا کنی
روزی دهی به مردم بیگانه صد هزار
کز صدهزار یک نفری آشنا کنی
از فعل خویش عارف و عامی کنند شرم
روزی که دستگاه عدالت بپا کنی
کسرا مجالچون و چرا در بر تو نیست
با بندگان هر آنچه نمایی بجا کنی
گر گبر رو کند بدرت بهر التجا
هر دم ز مهر حاجت او را روا کنی
هر کس بهر لباس که با عجز و التماس
در حضرت تو رو کند او را رضا کنی
چندین هزار مجرم و عاصی و روسیاه
در یک نفس ز آتش دوزخ رها کنی
غیر از تو نیست راه پناهی برای خلق
باید تو روی لطف به احوال ما کنی
جز تو طبیب نیست امید است هر دو کون
این دردهای بیحد ما را دوا کنی
یا رب تو قبلهگاه امیدی و چون کنم
گر دست ما ز دامن لطف جدا کنی
باشد امید ما بدرت آن که جمله را
از دوستان درگه آل عبا کنی
اندر شمار ما همه را در صف شمار
از شیعیان پادشه لافتی کنی
در روز رستخیز قیامت شفیع ما
سر خیل کائنات و شه انبیاء کنی
شایسته محبت لطف تو گرنهایم
رحمی به ما به خاطر شیر خدا کنی
یا رب همین بس است تمنای ما که تو
هنگام مرگ مدفن ما کربلا کنی
در آفتاب گرم قیامت مقام ما
زیر لوای احمد صاحب لوا کنی
از لطف بیحساب تو یا رب بعید نیست
گر رحمتی (به صامت) بیدست و پا کنی
صامت بروجردی : کتاب المناجات با قاضی الحاجات
شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین
شد وقت آنکه درد نهان را دوا کنیم
روی نیازخویش به سوی خدا کنیم
ای خفتگان بستر راحت سحر رسید
خیزید تا گذر به خدا از رجا کنیم
خیزید تا به وعده «ادعونی استجب»
تکلیف خود به درگه داور ادا کنیم
بیگانگی بس است ز درگاه کردگار
خود را دمی به خالق خود آشنا کنیم
تا صبح عمر ما ننموده است رو به شام
کاری برای خجلت روز جزا کنیم
اشکی ز چشم خویش بریزیم و اندر او
از بهر شست و شوی گناهان شنا کنیم
بهر نجات آتش دوزخ به صد امید
دست دعا بلند سوی کبریا کنیم
تا کاسهای دیده نگردیده پر ز خاک
چشمی به حال بیکسی خویش را کنیم
به گذشتگان و اسیران زیر خاک
نزد خدای عالم و آدم دعا کنیم
از یاد رفته وعده روز الست
یک شب وفا به وعده قالوا بلی کنیم
شیطان نهاده بند اطاعت به پای ما
بهر رها نمودن خود دست و پا کنیم
تا از پی شفاعت ما چاره جو شود
روی نیاز را به سوی مصطفی کنیم
از قلب سوزناک سوی کشور نجف
با گریه التجا بشه اولیاء کنیم
گاهی سوی علی و ولی متلجی شویم
گه روی استغاثه به خیرالنساء کنیم
دستی به دامن حسن مجتبی زنیم
روئی به آستان شه کربلا کنیم
این پنج تن مقرب درگاه داورند
هر پنج را شفیع پی مدعا کنیم
یا رب اگر ز لطف نبخشی گناه ما
در حیرتم که جز در تورو کجا کنیم
یا رب حساب معصیت ما ز حد گذشت
راهی نما که چاره جرم و خطا کنیم
یا رب دری گشا ز هدایت بر وی ما
شاید دیگر ز کثرت عصیان حیا کنیم
یا رب همیشه کار تو فضل و کرامتست
بر ما مبین تو جرم و خطائی که ما کنیم
یا رب به خدمت تو چه گوئیم در جواب
به هر حساب چون به صف حشر جا کنیم
اعضای ما تمام بود شاهد گناه
دیگر گذشته آنکه ز عصیان ابا کنیم
نزد تو ای مهیمن یکتا تمام عمر
یک دم نشد که پشت عبادت دو تا کنیم
ما را ببخش ورنه به آلعبا تو را
چندان قسم دهیم که از خود رضا کنیم
(صامت) ز آب توبه گناهان خود بشوی
تا خویش را ز آتش و دوزخ رها کنیم
روی نیازخویش به سوی خدا کنیم
ای خفتگان بستر راحت سحر رسید
خیزید تا گذر به خدا از رجا کنیم
خیزید تا به وعده «ادعونی استجب»
تکلیف خود به درگه داور ادا کنیم
بیگانگی بس است ز درگاه کردگار
خود را دمی به خالق خود آشنا کنیم
تا صبح عمر ما ننموده است رو به شام
کاری برای خجلت روز جزا کنیم
اشکی ز چشم خویش بریزیم و اندر او
از بهر شست و شوی گناهان شنا کنیم
بهر نجات آتش دوزخ به صد امید
دست دعا بلند سوی کبریا کنیم
تا کاسهای دیده نگردیده پر ز خاک
چشمی به حال بیکسی خویش را کنیم
به گذشتگان و اسیران زیر خاک
نزد خدای عالم و آدم دعا کنیم
از یاد رفته وعده روز الست
یک شب وفا به وعده قالوا بلی کنیم
شیطان نهاده بند اطاعت به پای ما
بهر رها نمودن خود دست و پا کنیم
تا از پی شفاعت ما چاره جو شود
روی نیاز را به سوی مصطفی کنیم
از قلب سوزناک سوی کشور نجف
با گریه التجا بشه اولیاء کنیم
گاهی سوی علی و ولی متلجی شویم
گه روی استغاثه به خیرالنساء کنیم
دستی به دامن حسن مجتبی زنیم
روئی به آستان شه کربلا کنیم
این پنج تن مقرب درگاه داورند
هر پنج را شفیع پی مدعا کنیم
یا رب اگر ز لطف نبخشی گناه ما
در حیرتم که جز در تورو کجا کنیم
یا رب حساب معصیت ما ز حد گذشت
راهی نما که چاره جرم و خطا کنیم
یا رب دری گشا ز هدایت بر وی ما
شاید دیگر ز کثرت عصیان حیا کنیم
یا رب همیشه کار تو فضل و کرامتست
بر ما مبین تو جرم و خطائی که ما کنیم
یا رب به خدمت تو چه گوئیم در جواب
به هر حساب چون به صف حشر جا کنیم
اعضای ما تمام بود شاهد گناه
دیگر گذشته آنکه ز عصیان ابا کنیم
نزد تو ای مهیمن یکتا تمام عمر
یک دم نشد که پشت عبادت دو تا کنیم
ما را ببخش ورنه به آلعبا تو را
چندان قسم دهیم که از خود رضا کنیم
(صامت) ز آب توبه گناهان خود بشوی
تا خویش را ز آتش و دوزخ رها کنیم
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۷
ترا شوخ اندک وفا گفته ایم
هنوز اندک است این که ما گفته ایم
دل ما ز غم سوختی چند جای
به تو این سخن چند جا گفته ایم
هلاک تن ماست دائم دعات
میرن تو آمین بگو ما دعا گفته ایم
بر آن خوان که نقلش کباب دلست
نخستین غمت را صلا گفته ایم
به جمعی که عاشق کشان حاضرند
از اول ترا مرحبا گفته ایم
حدیث دل و عقله از ما مپرس
که ما ترک این ماجرا گفته ایم
سخنهای نو بشنوید از کمال
که اینها درین روزها گفته ایم
هنوز اندک است این که ما گفته ایم
دل ما ز غم سوختی چند جای
به تو این سخن چند جا گفته ایم
هلاک تن ماست دائم دعات
میرن تو آمین بگو ما دعا گفته ایم
بر آن خوان که نقلش کباب دلست
نخستین غمت را صلا گفته ایم
به جمعی که عاشق کشان حاضرند
از اول ترا مرحبا گفته ایم
حدیث دل و عقله از ما مپرس
که ما ترک این ماجرا گفته ایم
سخنهای نو بشنوید از کمال
که اینها درین روزها گفته ایم
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹۳
ای دل حکایت غم خود با صبا بگو
با بار آشنا سخن آشنا بگو
چون بگذری به منزل بار ای نسیم صبح
از روی لطف شمه ای از حال ما بگو
سوزی که هست در دل من شرح آن بده
حالی که رفت بر سر این بلا بگو
تا کوه در خروش و فغان آید از غمم
رمزی ز درد و محنت من با صدا بگو
القصه مجملی ز تفاصیل درد من
گر باشدت مجال سخن ای صبا بگو
چون بشنوی جواب کمال از کمال لطف
لفظ به لفظ هرچه شنیدی بیا بگو
با بار آشنا سخن آشنا بگو
چون بگذری به منزل بار ای نسیم صبح
از روی لطف شمه ای از حال ما بگو
سوزی که هست در دل من شرح آن بده
حالی که رفت بر سر این بلا بگو
تا کوه در خروش و فغان آید از غمم
رمزی ز درد و محنت من با صدا بگو
القصه مجملی ز تفاصیل درد من
گر باشدت مجال سخن ای صبا بگو
چون بشنوی جواب کمال از کمال لطف
لفظ به لفظ هرچه شنیدی بیا بگو
همام تبریزی : مفردات
شمارهٔ ۲
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۶
من نه حریف وعده ام طاقت انتظار کو؟
تا به اجل سپارمش جان امیدوار کو؟
می رسی ای صبا اگر از سرکوی یار من
بویی از آن چمن چه شد، برگی از آن بهار کو؟
در صف منکران کنم دعوی عشق و زنده ام
تلخی حرف حق چه شد، آن همه گیر و دار کو؟
شکر که در حساب هم، فارغم از تلافیت
دعوی دل به یک طرف، داغ مرا شمار کو؟
ساقی سرگران من، کشت مرا تغافلت
تلخی عیش تا به کی، بادهٔ خوشگوار کو؟
خوش در توبه می زند ناصح بی خبر ولی
اشک ندامت ازکجا، تهمت اختیارکو؟
چارهٔ رنگ زرد من، باده نمی کند حزین
نیست دلی که خون کنم، دیدهٔ اشکبار کو؟
تا به اجل سپارمش جان امیدوار کو؟
می رسی ای صبا اگر از سرکوی یار من
بویی از آن چمن چه شد، برگی از آن بهار کو؟
در صف منکران کنم دعوی عشق و زنده ام
تلخی حرف حق چه شد، آن همه گیر و دار کو؟
شکر که در حساب هم، فارغم از تلافیت
دعوی دل به یک طرف، داغ مرا شمار کو؟
ساقی سرگران من، کشت مرا تغافلت
تلخی عیش تا به کی، بادهٔ خوشگوار کو؟
خوش در توبه می زند ناصح بی خبر ولی
اشک ندامت ازکجا، تهمت اختیارکو؟
چارهٔ رنگ زرد من، باده نمی کند حزین
نیست دلی که خون کنم، دیدهٔ اشکبار کو؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰