عبارات مورد جستجو در ۳۴۱ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۳۹ - در مدح ملک نصرة الدین علی بن هارون
ز عشق نگاری شدم مست و مجنون
که باشد سر زلف زنجیر میگون
بزنجیر میگون او بسته گشتم
چو مست از می و چون بزنجیر مجنون
نگاری که . . . بر قد و خدش
یکی سرو بستان دگر ماه گردون
چو با سرو و با مه قیاس آرم او را
یکی خار ماهی نماید . . . دگردون
الف قامتش کز الف قامت من
بنون خم زلف سازد خم نون
دلم خسته و بسته زلف او شد
چو نون از سر شست و چون یونس از نون
طبر خون رخائی که خون ریز چشمش
رخانم بشوید بآب طبر خون
ز خون دل خویش من دست شستم
چو او دست بگشاد بر ریزش خون
ستمکاره یار است و من مانده عاجز
که با یار و بیداد او چون کنم چون
تظلم کنم تا ستم باز دارد
ملک خان عادل علی بن هارون
اجل نصرت الدین که هست از بزرگی
بدانائی و داد هارون و مأمون
فریدون نسب پادشاهی که از وی
جهانداری آید چنان کز فریدون
جگر گوشه ارسلان خان غازی
دل و پشت خاقان منصور میمون
ایا پادشاهی که در ملک توران
نیارد زمانه قرین تو بیرون
سخاوت شجاعت سیاست کیاست
بذات تو در هست مجموع مقرون
بدین هر چهار ای شه هفت کشور
نیابد کس از هفت و چار از تو بیرون
چو حاتم کنی از سخاوت زرافشان
چو رستم بری از شجاعت شبیخون
چو کاوسی اندر سیاست نمودن
بگاه کیاست نمودن فلاطون
ز خشم تو وارون شود خصم والا
ز عفو تو والا شود بخت وارون
ز مهر تو محزون شود شادمانه
شود شادمانه ز کین تو محزون
غباریست از خاک حلم تو جودی
بخاریست از آب دست تو جیحون
چو موسی ترا ید بیضاست در جود
که از نسل هارونی ای خسرو ایدون
شود زآب جودت چو فرعون غرقه
برآید گر از خاک مخزون قارون
خزانه مدیح ترا در گشادم
بصحرا نهادم بسی در مکتون
گرت مدح بنده پسند آید ایشه
کنم در مکتون مقفی و موزون
. . . تا حد شعر نزدیک شاعر
مقفا و موزون بود ز اصل و قانون
هرآن شعر کز طبع شاعر برآید
در آن شعر بادا مدیح تو مشحون
الا تا خوهد بود از اینسان بگیتی
مدار فلک از بر خاک مسکون
مدار فلک بر مراد تو بادا
تو برگاه و بدخواه جاه تو مسجون
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۶۸ - در مدح طغان خان سلطان
شه انجم به پیروزی شهنشاه
محول شد برین پیروزه خرگاه
ز برج ماهی لؤلؤ پشیزه
ببرج تیره مرجان چراگاه
ز تحویل شه انجم بتعجیل
چو نوروز جلالی گشت آگاه
بدرگاه آمده تاریخ نو کرد
بایام جلال الدین شهنشاه
تغان خان مهتر شاهان مشرق
خداوند نگین و حصه و گاه
فریدون فتر کیکاوس حشمت
سکندر بخت دارا تخت جم جاه
ز شاهان مروراز . . . سد
بنوبت پنج و نوبتگاه پنجاه
ظفر یابی که یابد هر چه جوید
بعالم جز شریک و مثل و همتاه
بتیغ آسمان گون آسمان وار
کند صبح معادی را شبانگاه
بنعل باد پای از پشت ماهی
فشاند گرد بر پیشانی ماه
ز شیر رایت او شیر گردون
بترسد چون ز شیر بیشه روباه
زمانه گردن گردنکشانرا
بطوق طوع او دارد باکراه
ز دامان وجود دوستانش
همی دست حوادث ماند کوتاه
بعهد عدل او از ظلم کس را
ز دل بر لب نیامد ناله و آه
سران لشکر او را ز اطراف
زمین بوسند شاهان بر سر راه
بعون الله از اینسان ملکداری
مسلم شد بر او الحمد لله
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۵
مه را غم هلال تو رنجور می‌کند
خورشید بر رخت نظر از دور می‌کند
چشمش نظر ز صفحة آیینه بر نداشت
خورشید من مطالعة نور می‌کند
لعل تو از تبسّم کوثر سرشت خویش
خون در دل حدیث لب حور می‌کند
پرویز را معامله با زر نرفت پیش
فرهادِ هرزه گرد چه با زور می‌کند
فیّاض موسم گل داغ جنون تست
آمد بهار و مرغ چمن شور می‌کند
جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۲۵ - وله
چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد
خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد
جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم
بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد
همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان
که چون گردون ز انجم ارض پر دینار و درهم شد
همانا رب هب لی گفت گر سلطان جم حشمت
بدین انگشتری مرکامرانی را منعم شد
پری پیکر غلاما جام جم ده کز الهی ظل
سلیمانی نگین بر خسروی خنصر مسلم شد
پریوش رقص کن برجه زجعدت دیو خوئی نه
که جمشید دگر بر سخره دیوان مصمم شد
زمرد خط بتا مرجان لبا گوهرفشان لعلا
که جزعت مست یاقوتی می از این جشن معظم شد
عقیقین باده ده کز خاتم الماس شاهنشه
سرود رود مستان تا براین پیروزه طارم شد
صفاهان گشت جنت سان در او زلف بتان شیطان
رزش چون گندم اندر پور آدم شور عالم شد
چو زاهد خلدی این سان نقد دید آمد بمیخانه
قدح نوشید و عصیان کرد و بیرون رفت و آدم شد
سرای نیکخواه و تکیه بد خواه را اکنون
ازین تشریف ماتم سورگشت و سور ماتم شد
دل سلطان خزینه حق زالهامش سخن مشتق
بس این بذل شرف را بیگمان از غیب ملهم شد
الا کز لعل پیکانی تو را مهر سلیمانی
ولی موران خطت فتنه چون ماران ارقم شد
زمار زلف و مورخط مشو مغرور و در ده بط
که کار مور و مار و انس و جان اینک منظم شد
الا ای لعبت ترسا نشاط افزای غم فرسا
که لعل سحر کیشت رهزن عیسی بن مریم شد
مرا جان تازه کن ازمی که از دستان شاه ری
مجسم روح برانگشت این روح مجسم شد
یمین دولت سلطان امین ملت یزدان
کز ایمانی زابهامش عیان هر راز مبهم شد
مقدم بد چو بر هستی موخر جلوه کرد آری
بصورت آخر آید هر چه در معنی مقدم شد
نفاذش در جهانداری دقایق دان بود چندان
که بر هر درد درمان گشت و بر هر زخم مرهم شد
درخشید آنکه را زد تیغ اسپرز ایمن و ایسر
بسان برق و خرمن تالی خورشید و شبنم شد
منظم داشت از بس مملکت را هر زمان از نو
بموهوبات او ملکی زلطف شاه منضم شد
بویژه یزد کز الطاف یزدان گشت چون باوی
بسان کعبه زابراهیمی از خیلش معظم شد
چو ادهم راند ابراهیم او بر صوب یزدما
توگفتی رجعت ایام ابرهیم ادهم شد
گر ابراهیم ادهم نیست پس از شاه و تخت وی
چسان پوشید چشم و با گدائی چند همدم شد
الا تا قصه از جم وز نگین اوست در عالم
جهان بیند به مهر مهر تو جان‌ها موسم شد
جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۳۲ - وله
مرا ترکیست مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سهالب مشتری غبغب هلال ابروی و مه پیکر
چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بود گلبیز و حالت خیز و سحر انگیز و غارتگر
دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
بقد تیر و بموقیر و برخ شیر و بلب شکر
چه بر ایوان چه در میدان چه بامستان چه در بستان
نشیند ترش وگوید تلخ و آرد شور و سازد شر
چو آید رقص ودزدد ساق وگردد دور نشناسم
ترنج ازشست و شست ازدست و دست از پا و پا ازسر
همانا طلعتش این خلعت پیروزی وکیشی
گرفت از حال و اقبال و جمال شاه گردون فر
غیاث المک و المله جم اختر ناصرالدوله
کزو نازد نگین و تخت و طوق و یاره و افسر
زتمکین و صفا و سطوت و عزمش سبق برده
هم از خاک و هم از آب و هم از آتش هم از صرصر
سمند و صارم و سهم و سنانش را گه هیجا
سما بیدا هنر شیدا ظفر پیدا خطر مضمر
ایا شاهی که شد کف و بنان و سکه و نامت
پناه سیف و عون کلک و فخر سیم و ذخرزر
پر است ازعزم و حزم و رایت جیش تو کیهانرا
ز پست و برز وفوق و تحت و شرق و غرب و بحر و بر
فتد گاه تک خنگ قلل کوب تلل برت
پلنگ از پای و شیر از پی نهنگ از پوی و مرغ از پر
یک از صد گونه اوصاف تو ننویسد کس ارگردد
مداد ابحار و کلک اشجار و هفتم آسمان دفتر
بدزدد بال و ناف و مشک و ناخن از صهیل او
عقاب چرخ وگاو ارض و پیل مست و شیرنر
شمارد پا و دست و سم و ساق و ساعدش یکسان
پل و شط و حصار و خندق و کهسار و خشک و تر
نداند گرم و سرد و رعد و برق و آب و برف و نم
چه در تیر و چه در قوس و چه در آبان چه در آذر
الا تا فرقها دارند نزد فکرت دانا
صور از ذات و حادث از قدیم اعراض از جوهر
در و بام و سر و پای و رگ و چشم و دل خصمت
به کند و کوب و بند و چوب و تیر و ناخج و نشتر
جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۴۹ - وله
جهان فهرست ایجاد و سطور امصار ایرانش
شهنشه نام یزدان مدح مجدالملک عنوانش
ازین نام خوش یزدان و زین فرخنده فرعنوان
همی طوبی لک ای ایران رسد از باغ رضوانش
الا ای ترک نسترین رخ گل اندام و شکر پاسخ
که سرو قدت از خط سمن سا بار ریحانش
مرا بر یاد مجد الملک ریحان بربطی می ده
خصوص اکنون که دی سرگرمی از تاراج بستانش
نه بر گل نغمه زن بلبل نه با سرو آشنا صلصل
که باغ از زاغ شوم آئین دگرگون گشت دورانش
فلک از ابر تا چرم پلنگ آراست بر توسن
زسردی شیر خواهد کآتش افتد در نیستانش
خضر گر دست شوید از بقا نشگفت کز سرما
چو مرآت سکندر منجمد گشت آب حیوانش
چنان افسردگی در طور گیتی ازدم دیمه
که آتش نیست امکان جلوه برموسی بن عمرانش
بفصلی این چنین زردشت افروزراگر آتش
مغ آسا خاک ره بوسد بجان و دل مسلمانش
پدید امروز هایل زمهریری گشته درکیهان
که رقصد روح عاصی در تن از فردا و نیرانش
گل و نسترین و نسترون سفر کردند از گلشن
بغیر از سرو کو بگرفته دامان در مغیلانش
بده ای لعبت آذرمیی آذر سلب کاذر
زمستان عیش نستاند به نیروی زمستانش
برفت ارنار از بستان بتی بایست پردستان
که هرشب تا سحر بازی کنی با نارپستانش
نماند ارسبزه گرد جو نگاری سبز خط میجو
که خرم تر بود از سبزه خط عنبر افشانش
فرو بست عندلیب از دم بیاور مطربی محرم
که در افسرده تن جان نو انگیزد زدستانش
چه غم گر نشکفد نرگس زترکی زیب ده مجلس
که خود نرگس بود مسکینی از چشمان فتانش
نروید حالی ارسنبل مهی جو ضمیران کاکل
که باشد در شکنج مو دل سنبل گروگانش
نماند از وجد فرودین بمجد الملک جم فربین
که هی از کلک مشک آگین بهشت آساست ایوانش
چنان از پاک دامانی بود در مردمی جامع
که گوئی یک جهان انسان زده سر از گریبانش
بکار ملک از این آصف نماید خامه اندر کف
همان معجز که بد خاتم ز انگشت سلیمانش
هنر چندان در او مضمر که ناید در شمار اندر
نه بل پیرخرد در هر هنر طفل دبستانش
بگاه چامه گفتن آنقدر اشعار خوش راند
که بوسد نای مشکین خامه پور سعد سلمانش
بهار ارگفت او یابد ز آذر نیست آزارش
جوان ارشعر او خواند زپیری نیست نقصانش
اگر مجنون فرخ پی بخواندی یکغزل از وی
دل لیلی چنان بفریفت کامد گوی میدانش
اگر بیتی از او بد زیب کاخ اندر زلیخا را
دمی صد بار یوسف بهروی بشکست زندانش
چو نونی بر نویسد باج از ابروی دلدارش
چو لامی برنگارد تاج از گیسوی جانانش
گه تصویر آنسان نغز و با معنی کشد صورت
که مانی ماند انگشت تحیر در بدندانش
اگر نقشی زند صالح و کز شکلی کشد طالح
چنان نیکو بود کز رخ تراود کفر و ایمانش
بتی را کو بیارآید بلوح سیمگون شاید
گر ابراهیم اندر کعبه سازد زیب ارکانش
گر اوتمثال آدم را نگارد بررخ دفتر
فتد بی اختیار اندر سجود از وجد شیطانش
الا تا آنکه آذرمه نباشد خوی آزارش
الا تا آنکه آبان مه نباشد طبع نیسانش
سرت سبز و دلت خرم رخت سرخ وتنت بیغم
سرایت گلشنی کز قد تو سرو خرامانش
سیدای نسفی : مثنویات
شمارهٔ ۶ - در تهنیت تخت حضرت فردوس مکانی
بهار معدلت سبحانقلی خان
بخار از مقدم او شد گلستان
چه شد صاحبقران ملک اقبال
چه شده آئینه خورشید تمثال
به ذاتش فتح و نصرت آفرین گوی
ز تیغش آبرو را آب در جوی
بساط خرمی رخت مقامش
بهشت عافیت دارالسلامش
به دورش جام عشرت مجلس افروز
به عهد او بود هر روز نوروز
فروغ گوهر ذاتش نجابت
چراغ خاندان او سیادت
به کنعان کرم یعقوب جاهی
به مصر جود یوسف دستگاهی
محیط از بهر احسانش حبابی
بود آب گهر موج سرابی
به ملک آستینش چین خیالی
به روی کشور او هند خالی
از او تا گشته روشن چشم دوران
پریده سرمه یک میل از صفاهان
به مظلومان بود عدلش رعایت
کمر بربسته شاه ولایت
دلش کوه است اما کان حلم است
اگر دریا بود دریای علم است
بیا بوس جلوس شاه دوران
بنا کردند تختی چون سلیمان
به فرمان شه جمشید اورنگ
تراشیدند تختی از دل سنگ
چه تخت افلاک باشد پایه او
زمین آسوده زیر سایه او
تجلی ریخته مهتاب رنگش
ز کوه طور آوردند سنگش
شود چشم از تماشایش مزین
چو سنگ سرمه جان اوست روشن
چو کوه بیستون گردید بر پا
عروس اوست معراج تماشا
ز کوه قاف نتوان حرف گفتن
بود در پیش او سنگ فلاخن
ازو گاو زمین در دادخواهی
نهاده سینه را در پشت ماهی
به روی تخت شاه عمر جاوید
نماید چون ز کوه نور خورشید
شه عالی به روی تخت امکان
بود چون لعل در کوه بدخشان
فلک بر دوش خود افگنده رختش
زمین کفشی بود بر پای تختش
شکوه بخت او را نیست حدی
به یأجوج حوادث بسته سدی
به بالایش بود از رفعت ایوان
بلندی را رسیده سد به کیوان
چه ایوان در پناهش قصر شیرین
ستون او بود بهرام چوبین
چه ایوان بر کواکب آسمانی
ستون اوست خط کهکشانی
منقش چون سپهر پر ز انجم
ره نظاره از جوش نظر گم
از رفعت گر کند بر چرخ دعوا
ستونهایش گواه پای بر جا
ز دیوارش گریزان بیمداری
ستون او علم بر پایداری
چو بست ایوان شه را عدل آئین
ستونش شد ستون خانه دین
ستون او ستون آسمانست
دروغی نیست جای راستانست
چو شاخ گل ستون اوست رنگین
ندیده کس چنین بنیاد سنگین
چمن طفلی در آغوش فزایش
نسیم گل هوادار هوایش
گل خورشید از وی دست معمار
ز رنگ او مصور نقش دیوار
منقش سقف او چون بال طاووس
در او گردون معلق همچو فانوس
چو شه در زیر ایوانش ستون کرد
فلک در خدمت آمد پاستون کرد
بزرگان را در این مأواست مسکن
نگهبان ستونهایش چهل تن
فلک تا صفه او کرد تعمیر
درو اصحاب صفه شیر و نخچیر
همه با عقل و دانش ذوفنونی
بنای ملک را هر یک ستونی
دو صفه از دو جانب بار بر دوش
کشیده ربع مسکون را در آغوش
بود فرش زمینش نقره زر
غبار اوست رشک مشک و عنبر
بود صحنش بهشت پر ز نعمت
بسایل خیر مقدم کوی عشرت
بیا ساقی که بزم شهریار است
نشاط انگیز چون فصل بهار است
به دست سیدا ده جام سرشار
کند از جان دعای شاه تکرار
خدایا ذات این شاه جوان بخت
بود تا حشر بر پا بر سر تخت
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۴۲
دَر رَزْمْاَرْ رُستمْ ته برگه پُوش کشیبّو
سی حاتم طی خوانِ سرپوش کشیبّو
حکمتْ چه لقمان هر دِ گُوش کشیبّو
جمشید هم تنه تختْ‌رِه به دوشْ کشیبّو
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۸۸
اونْ روزِ اَزلْ که بنای دَنی بی،
شمس و قمرْ عالمْ ره بتّاونی بی،
پری، آدمی، کس به دَنی دَنی بی،
صد سال پیشتر ته عشقْ مه جا یکی بی
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۱۰۴
تُرکِ مَسّ! به ته گردنْ بویمه آونْ
هَمُونْ رشته‌یِ آونْ بویمه پاونْ
چاه زَنَخْدُونْ، دلْ به ته جا بییه بَنْ
چنونکه ضحّاکْ، بندهْ (بنه) کوهِ دماونْ
ویسّه که جومه بَیْبُومْ تنه تَنْ
روزی دسّه‌وارْ، دوستِ سرسینه سٰاونْ
وَنوشه به باغِ ارَمْ هاونْ هاونْ
د وارنگِ منه دوستْ، به ساوَنْ ساوَنْ
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۲۰۴
کمالِ عَلی تاج‌بخشِ حاتمِ طَیْ
تا ته پشتِ پارهْ بُوسهْ کاووسِ کَیْ
زال و رستم و سامِ نَیرم، بیجنِ کَی
دوستِ غاشیه کَشْ بُوننْ، ته اسبِ پَیْ
یا شبِ عزیزْ، نواشْ به این زودی طَیْ
دیدارِ مبارکْ بَوینمْ پیاپی
اَندی مُدّعا دارْمه خدا مر هادَیْ
ته روشنْ دَرْ دُولتْ همیشه وابَیْ
احمد شاملو : ابراهیم در آتش
شبانه
مردی چنگ در آسمان افکند،
هنگامی که خونش فریاد و
دهانش بسته بود.

خنجی خونین
بر چهره‌ی ناباورِ آبی! ــ

عاشقان
چنینند.



کنارِ شب
خیمه برافراز،
اما چون ماه برآید
شمشیر
از نیام
برآر
و در کنارت
بگذار.

۱۳۵۲

زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
یسنه، هات 11-9 (هوم یشت)

هات 9
1
به هاونگاه که زرتشت [پیرامون[ آتش را پاک می¬کرد و می آراست و «گاهان» می سرود، «هوم» نزد وی آمد و خود را بدو بنمود.
زرتشت از او پرسید:
کیستی ای مرد که با جان تابناک و جاودانۀ خویش، به دیدگان من نیکوترین پیکری می نمایی که درجهان استومند دیده ام؟
2
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
ای زرتشت!
منم هوم اشون دور دارندۀ مرگ.
ای سپیتمان!
به جست و جوی من برآی و از من نوشابه برگیر.
مرا بستای؛ آنچنان که واپسین سوشیانتها مرا خواهند ستود.
3
زرتشت بدو گفت:
درود بر هوم!
ای هوم!
کدامین کس، نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟
4
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ؛ مرا پاسخ گفت:
نخستین بار در میان مردمان جهان استومند؛ «ویونگهان» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد:
«جمشید» خوب رمه، آن ره مندترین مردمان ، آن هورچهر، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها وگیاهان رانخشکیدنی و خوراکها را نکاستنی کرد.


5
به شهریاری جم دلیر، نه سرما بود، نه گرما، نه پیری بود، نه مرگ و نه رشک دیو آفرید . پدر و پسر، هریک [به چشم دیگری] پانزده ساله می نمود.
[چنین بود] به هنگامی که جم خوب رمه پسر و یونگهان شهریاری می کرد.
6
ای هوم!
کدامین کس، دیگر باره در میان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟
7
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
دومین بار در میان مردمان جهان استومند، «آتبین» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد:
«فریدون» از خاندان توانا ....
8
... آن که «اژی دهاک» را فرو کوفت؛ [اژی دهاک] سه پوزۀ سه کله شش چشم را، آن دارندۀ هزرا [گونه] چالاکی را.
آن دیو بسیار زورمند دروج را، آن دروند آسیب رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی در جهان آستومند بیافرید.
9
ای هوم!
کدامین کس، سومین بار درمیان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدون داده شد وکدام بهروزی بدو رسید؟
10
آنگاه هوم اشون دور دارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
سومین بار درمیان مردمان جهان استومند، «اترت» - تواناترین [مرد خاندان] سام – از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را دو پسر زاده شدند:
«اورواخشیه» و«گرشاسپ»؛ یکمین، داوری دادگذار و دومین، جوانی زبردست و گیسور و گرزبردار...
11
.... که اژدهای شاخدار را بکشت؛ آن اسب اوبار مرد اوبار را، آن زهرآلود زرد رنگ را که زهر زرد گونش به بلندای نیزه ای روان بود.
هنگام نیمروز، گرشاسپ در اوندی آهنین بر پشت آن [اژدها[ خوراک می پخت . آن تباهکار از گرما خوی ریزان ناگهان از زیر [آن آوند] آهنین فراز آمد و آب جوشان را بپراگند. گرشاسپ نریمان هراسان به کناری شتافت.
کدامین کس، چهارمین بار درمیان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟
کدام پاداش بدوداده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟
13
آنگاه هوم اشون دوردارندۀ مرگ، مرا پاسخ گفت:
چهارمین بار در میان مردمان جهان استومند، «پور و شسپ»از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شدو این بهروزی بدو رسید که تو درخاندان او زاده شدی: تو ای زرتشت پاک دیو ستیز و پیرو دین اهوره از دودمان پور وشسپ.
14
تو ای زرتشت نامبردار در «ایرانویج» که نخستین بار «اهون و یریه....» را چهار بار با درنگی در خور بسرودی و دومین نیمه را به بانگی بلندتر [برخواندی].
15
ای زرتشت! [ای] آن که نیرومندترین، دلیرترین، تخشاترین، چالاک ترین و پیروزترین آفریدگار دو مینو شدی!
تو همۀ دیوان را – که از این پیش، همچون مردمان، روی زمین می¬گشتند- در زمین پنهان کردی.
16
آنگاه زرتشت گفت:
در ود بر هوم! هوم نیک، هوم خوب آفریده، [هوم] راست آفریده، نیک درمان بخش، برزمند، خوب کنش و پیروز. [هوم] زرین نرم شاخه که نوشابه اش ، روان را بهترین و شادی بخش ترین آشامیدنی است.
17
ای [هوم] زرین!
سرخوشی ترا [بدین جا] فرو خوانم. دلیری، درمان، افزایش، بالندگی، نیرومندی تن و هرگونه فرزانگی را [بدین جا] فرو خوانم.
ترا [بدین جا] فرو خوانم تا چونان شهریاری کامروا، در هم شکنندۀ ستیزه و شکست دهندۀ دروج به میان آفریدگان در آیم.
18
ترا [بدین جا] فروخوانم تا ستیزۀ همۀ بدخواهان را در هم شکنم: [چه]دیوان و مردمان [دروند]، [چه] ستمکاران و کوی ها و کرپ ها، [چه]تباهکاران و اشموغان دوپا و گرگان چار پا، [چه] سپاه گستردۀ دشمن را که به فریب تاخت آورد.
19
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این نخستین بخشش را از تو خواستارم:
بهترین زندگی اشونان – [بهشت] روشن همه [گونه] آسایش بخش – [مرا ارزانی دار].
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این دومین بخشش را از تو خواستارم:
[مرا] تندرستی [ارزانی دار].
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این سومین بخشش را از تو خواستارم:
جان ]مرا[ زندگی دیرپای [ارزانی دار].
20
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این چهارمین بخشش را از تو خواستارم:
[چنان کن] که من کامروا، دلیر و خورسند بر این زمین در آیم و در هم شکنندۀ ستیزه و شکست دهنده در وج باشم.
این پنجمین بخشش را از تو خواستارم.
[چنان کن] که من پیرومند ودرجنگ شکست دهنده بر این زمین درآیم و درهم شکنندۀ ستیزه و شکست دهندۀ در وج باشم.
21
ای هوم دور دارندۀ مرگ!
این ششمین بخشش را از تو خواستارم:
[چنان کن] که نخستین بار [بار]، ما از دزد و راهزن و گرک بوی بریم؛ که هیچ کس پیش از ما بوی نبرد؛ که ما همیشه از پیش بوی بریم.
22
هوم دلیرانی را که در پیکار، اسب می تازد، زور و نیرو می بخشد.
هوم زنان زاینده را پسران نامور و فرزندان اشون می دهد.
هوم بدانان که به دلخواه به آموزش نسک می نشینند، پاکی و فرزانگی می بخشد.
23
هوم دوشیزگانی را که دیرزمانی شوی ناکرده مانده باشند – همین که از آن خردمند خواستار شوند – شوهری پیمان شناس می¬بخشد.
24
هوم [بود] آن که «کرسانی» را از شهریاری برانداخت؛ آن که از سرآزمندی به شهریاری خویش ناله کنان می گفت:
از این پس، «آتربان» - در هم شکننده و تباه کنندۀ پیشرفت – برای گسترش دین ، به سرزمین من راه نخواهد یافت.
25
ای هوم!
خوشا به [روزگار] تو که به نیروی خویشتن، شهریاری کامروایی.
خوشا به [روزگار] تو که بسیار سخنان است گفته دانی.
خوشا به [روزگار] تو که از پرسش سخنان راست گفته بی نیازی.
26
مزدا نخستین [بار] کشتی ستاره آذین مینوی بر ساخته دین نیک مزدا پرستی، ترا فراز آورد.
از آن پس، کمر بر میان بسته ، هماره برستیغ کوه، «مثره» را پناه ونگاهبانی.
27
ای هوم!ای خانه خدا! ای دهخدا! ای شهربان! ای شهریار! ای در پاکی و فرزانگی سرآمد!
نیرو وپیروزی و گشایش بسیار رهایی بخش ترا برای تن خویش همی خوانم.
28
ما را از کینۀ کینه وران رهایی بخش!
منش خشمگینان را از ما بگردان!
هر آن کس که بدین خانه، بدین روستا، بدین شهر وبدین کشور آسیب رساند، نیروی پاهای او را برگیر و دو گوش او ا کر و منش او را پریشان کن!
29
آن کس که به منش و پیکر ما کین ورزد، با دوپا راه متواناد رفتن؛ با دو دست کاری متواناد کردن و با دو چشم زمین وجانور را مبیناد!
30
ای هوم زرین!
به پیکار با اژدهای زرد سهمگین زهرآلود که پیکر اشون رانابود کند، زیناوند شو!
ای هوم زرین!
به نبرد با راهزن نابکار خونخوار آزار رسان که پیکر اشون را نابود کند، زیناوند شو!
21
ای هوم زرین!
به ستیزه با فرمانروای ستمکار در وند که سر برافرازد، که پیکر اشون رانابود کند، زیناوند شو!
ای هوم زرین!
به ستیزه با اشموغ نا پاک تباه کنندۀ زندگی که گفتار این دین را به یاد دارد اما به کردار در نیاورد، که پیکر اشون را نابود کند، زیناوند شو!
32
ای هوم زرین!
به ستیزه با زن روسپی جادوی هوس انگیز را [گناهکاران را] پناه دهد، که منش وی همچون ابری در برابر باد جنبان استف که پیکر اشون را نابود کند، زیناوند شو!
ای هوم زرین!
به ستیزه با هر آن کس که پیکر اشون را نابود کند، زیناوندشو!

هات 10
1
دیوان و ماده دیوان از این جا دور شوند!
سروش نیک [در این جا[ بپایاد!
اشی نیک دراین جا بماناد!
اشی نیک دراین جا بماناد!
اشی نیک در این جا، در این خانمان که از آن اهوره و هو ماشه پرور است، ارام گزیناد!
2
ای خردمند!
باباژ می ستایم پیشین بخش هاون ترا که شاخۀ [هوم] رافراگیرد.
ای خردمند!
با باژ می ستایم زبرین بخش هاون ترا که [شاخۀ هوم را[ با نیروی مردانه در آن فرو کوبم.
3
ای هوم!
می ستایم ابرها و باران را که پیکر ترا بر چکاد کوه می رویانند.
می ستایم ستیغ کوهی را که تو بر آن روییدی.
4
ای هوم پاک!
می¬ستایم زمین فراخ بار آور بخشندۀ در برگیرندۀ ترا.
می¬ستایم سرزمینی را که تو در ان همچون پهلوان گیاهان خوشبو و گیاه خوب مزدا می¬رویی.
ای هوم!
بر فراز کوه بروی و در همه جا ببال.
بی گمان تویی سرچشمۀ اشه.
5
[راسپی:]
ای هوم!
از باژ من در سراسر ریشه¬ها و ساقه ها و شاخه ها ببال.
6
[زوت:]
هوم برافزاید، [اگر] بستایندش.
نیز کسی که هوم را بستاید، پیروز می شود.
نیز کمترین فشرده هوم، نیز کمترین ستایش هوم، نیز کمترین نوشابۀ هوم، کشتن هزار دیو را بس است.
7
در آن خانه¬ای که هوم را بیاورند و [سرود] درمان آشکار هوم و درستی و چاره بخشی [آن را] بسرایند، هر آن آلودگی که پدیدآمده باشد، بزودی نابود می¬شود.
8
آری، همۀ می¬های دیگر را خشم خونین درفش همراه است؛ اما می¬ هوم رامش اشه در پی دارد و سرخوشی آن، [تن را] سبک کند.
مردمی که هوم را چون کودک خردسالی نوازش کنند، هوم برای یاوری آنان آماده شود و تن ایشان را درمان بخشد.
9
ای هوم!
مرا از آن درمانهایی بخش که تو [خود] بدانها درمان کنی.
ای هوم!
مرا از آن پیروزیهایی بخش که تو خود بدانها دشمن راشکست دهی.
خوستارم که دوست و ستایشگر تو باشم
دادار اهوره مزدا یک دوست و ستایشگر را بهتر خواند، چنان که اردیبهشت را.
10
ترا ای دلیر آفریدۀ دادار، خداوندگار هنر پدید آورد.
تر ای دلیر آفریدۀ دادار، خداوندگار هنر بر البرز کوه فرو نشاند.
11
پس آنگاه مرغی پاک و آزموده ترا به هر سو بپراکند: در [میان] ستیغهای [کوه] «اوپایری سن»، بر فراز [کوه] «ستروساز»، در تهیگاه [کوه] «کوسروپت»، در پرتگاه [کوه] «ویش پث» ودرکوه «سپیت گون».
12
از آن پس، پر شیره و گوناگون و زردرنگ در این کوهها می رویی.
ای هوم!
درمانهای تو با خوشی بهمن پیوسته است.
اینک آن منش بدگوی را از من برگردان ونابودکن، آن منش بد گویی را که با من در ستیز است.
13
هوم را نیایش می¬کنم که منش درویشو توانگر را یکسان بزرگ می کند.
هوم را نیایش می¬کنم که منش درویش را چنان بزرگ می¬کند، که او به آرزوی خویش برسد.
ای هوم زرین آمیخته به شیر!
کسی را که از تو بهره ای یابد، پسران بسیار می¬بخشی و اورا پاک تر و فرزانه تر می¬کنی.
14
آنان که هوم نوشیدند، نباید به دلخواه خویش همچون «گاو درفش» در جنبش باشند.
آنان که از تو سرخوشی یابند، باید زنده دل به پیش روند و ورزیده بدر آیند.
ای هوم اشون و اشه پرور!
این تن خوب بالیدۀ خویش را به تو پیشکش می¬کنم.
15
کاستی زن نابکار کم خرد را که به فریفتن آتربان و هوم می¬اندیشد، ناچیز می¬انگارم؛ [چرا که] او خود، فریفته است و یکسره نابود می¬شود.
کسی که بر آن باشد تا پیشکشی به هوم را خود بخورد، [هوم] پسران خوب و پسران آتربان بدو ندهد.
16
با پنج چیز پیوسته¬ام. از پنچ چیز گسسته¬ام :
با اندیشۀ نیک پیوسته¬ام. از اندیشۀ بد گسسته¬ام.
با گفتار نیک پیوسته¬ام. از گفتار بد گسسته¬ام.
باکردار نیک پیوسته¬ام. از کردار بد گسسته¬ام.
با فرمانبرداری پیوسته¬ام. از نا فرمانی گسسته¬ام.
با اشه پیوسته¬ام؛ از دروج گسسته¬ام.
چنینم تا [روز] رستاخیز که واپسین نبرد میان دو مینو درگیرد.
17
آنگاه زرتشت گفت:
درود بر هوم مزدا آفریدن!
هوم مزدا آفریده نیک است.
درود بر هوم!
همۀ هومها را می¬ستایم، چه آنها را که بر فراز کوهها می¬رویند، چه آنها را که در [ژرفای] دره ها و کرانۀ رودها. همچنین آن هومها را که در تنگنا و دربند زنانند.
[ترا] از تشت سیمین به تشت زرین فروریزم.
ترا به زمین نیفگنم، چرا که رایومند و ارجمندی.
18
این است سرودهای تو ای هوم!
این است ستایشهای تو.
این است درود تو.
این است گفتار اشه که درستی آورد و پیروزی دهد و در برابر دشمن، چاره و درمان بخشد.
19
این همه تراست؛ اما مرا:
شتابان فرارساد سرخوشی تو!
روشن فرارساد رخوشی تو!
سبک درآیاد سرخوشی تو!
آن پیروزمند را هماره با این گفتار سرودنی، بستایند.

20
گیتی را نیرو باد! درود برگیتی!
نرم گفتاری گیتی راباد!
پیروزی گیتی را باد!
فراوانی گیتی را باد!
آبادانی گیتی را باد!
«باید برای [آبادانی] جهان کوشید و آن را بدرستی نگاهبانی کرد و به سوی روشنایی برد.»
21
هوم زرین برگ را می ستاییم.
هوم، نوشیدنی گیتی افزای را می¬ستاییم.
هوم، دوردارندۀ مرگ را می¬ستاییم.
همۀ هومها را می ستاییم.
اینک پاداش و فروشی زرتشت سپیتان اشون را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم....»

هات 11
1
[راسپی:]
بی گمان پاکان سه گانه – گاو و اسب و هوم – نفرین خوانند.
گاو، زوت را نفرین کند:
بشود که بی فرزند مانی و به بدنامی دچار شوی؛ ای آن که مرا – هنگامی که «پخته ام – به ارزانیان نبخشی و پرورش زن و فرزند یا شکم[پروری] خویش را بکار بری!
2
اسب، سوار را نفرین کند:
بشود که نتوانی اسبان را ببندی؛ نتونی بر اسبان بنشینی؛ نتوانی اسبان را لگام زن، ای آن که آرزو نکنی که من توان خویش را در انجمن مردان، در اسپریس [نشان دهم].
3
هوم، نوشنده را نفرین کند:
بشود که بی فرزند مانی و به بدنامی دچار شوی؛ ای آن که مرا – هنگامی که «فشرده»ام- چون دزد «مرگ ارزان» نگاه داری؛ مرا که هوم دور دارندۀ مرگم و به هیچ روی، مرگ ارزان نیستم.
4
اهوره مزدا- پدر اشون – مرا- که هوم ام – از[اندامهای گوسفند] پیشکشی، دو آرواره و زبان و چشم چپ ارزانی داشت.
5
آن که از این پیشکشی به من – دو آرواره و زبان و چشم چپ که اهوره مزدا مرا ارزانی داشت – پاره ای را برباید یا بردارد....
6
... در خانه اش آتربان وارتشتار و بزریگر زاده نشود؛ در خانه¬اش «دهک»ها و «مورک»ها و «روشن»های گوناگون زاده شوند.
7
زود هوم دلیر را گوشت پیشکشی ببر تا ترا به بند درنکشد؛ چنان که افراسیاب تباهکار تورانی را – که در یک سوم [از ژرفای] زمین ، میان دیوارهای آهنین می¬زیست – به بند در کشد.
8
آنگاه زرتشت گفت:
درود بر هوم مزدا آفریده!
هوم مزدا آفریده نیک است.
درود بر هوم!
9
[راسپی :]
آنچه از ماست، یکی بیش نیست؛ اما از شما دو برابر، سه برابر، چهار برابر، پنج برابر ، شش برابر ، هفت برابر، هشت برابر، نه برابر و ده برابر آن آید.
10
[زوت:]
ای هوم اشون واشه پرور!
این تن خوب بالیدۀ خویش را به تو پیشکش می کنم؛ به [تو] هوم تخشا، رسیدن به سرخوشی ونیکی و پاکی را.
ای هوم اشون دور دارندۀ مرگ!
بهترین زندیگ اشونان – [بهشت] روشن همه [گونه] آسایش بخش – [مرا ارزانی دار].
11
«اشم و هو....»
[راسپی : ]
«اشم و هو...»
12
[زوت: ]
«اشم و هو ....»
»یثه اهو و یریو....»
ای اهوره مزدا !
بشود که به کام وخواست [خویش] ، به آفریدگان خود -= به آبها ، به گیاهان و به همۀ نیکان اشه نژاد – شهریاری کنی!
بشود که اشه را توانایی و دروج راناتوانی بخشی!
13
کامروا باد اشه !
ناکام باد دروج!
سپری شده، برانداخته، زدوده، برده و ناکام باد دروج در آفرینش سپندن مینو!
14
اینک من – زرتشت – سران خانمانها، روستاها ، شهرها وکشورها رابرانگیزم که به دین اهورایی زرتشتی بیندیشند وسخن گویند و رفتار کنند.
15
[راسپی :]
فراخی و آسایش آرزومندم راسر آفرینش اشه را.
تنگی و دشواری آرزومندم سراسر آفرینش دروج را.
16
«اشم و هو....»
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیوستیز واهورایی کیشم.
هاونی اشون، رد اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین.
ساونگهی و ویسیه ی اشون، ردان اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین!
ردان روز و گاهها وماه و گهنبارها وسال را ستایش ونیایش وخشنودی و آفرین!

[زوت: ]
«یثه آهو ویریو...» که زوت مرا بگوید
[راسپی :]
«یثه اهو و یریو....» که زوت مرا بگوبد.
[زوت:]
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.
17
[زوت و راسپی :]
اندیشۀ نیک وگفتار نیک و کردار نیک را فرا می ستایم.
از آنچه در [پهنۀ ] اندیشه و گفتن وکردن است، من اندیشۀ نیک و گفتار نیک و کردار نیک را می پذیرم.
من همۀ اندیشۀ بد، گفتار بد و کردار بد را فرو می گذارم.
18
ای امشا سپندان!
من ستایش ونیایش [خویش را] بااندیشه، با گفتار، با کردار، با همۀ تن و جان خویش به سوی شما فراز می آورم.
من نماز «اشه» می گزارم.
«اشم و هو...»

هات 12
1
[زوت : ]
دیوان را نکوهش می¬کنم.
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز واهورایی کیشم.
من ستاینده و پرستندۀ امشا سپندانم.
اهوره مزدای نیک – آن خداوند نیکی، آن اشون را یومند فره مند- را سزاوار نیکیها می¬دانم؛ چه، ازاوست هر آنچه نیکوست؛ از اوست گیتی؛ از اوست اشه؛ از اوست اشه؛ از اوست روشنایی؛ از فروغ اوست که [جهان] جامۀ شادمانی در بر کرده است.
2
سپندارمذ نیک را بر می گزینم؛ باشد که او از ان من شود.
من از دزدی و ربودن ستوران روی می گردانم.
من از زیان و ویرانی رساندن به روستای مزدا پرستان روی می¬گردانم.
3
من آزادی رفت و آمد و آزادی داشتن خانه و کاشانه را برای مردمانی که با چار پایان خویش بر این زمین بسر می¬برند، روا می¬دارم.
به هنگام گزاردن نماز «اشه» در برابر آب زور آماده شده، این آزادی را می¬ستایم.
از این پس روستای مزدا پرستان را زیان نمی رسانم و به ویرانی آن بر نمی خیزم و آهنگ تن وجان [کسی را] نمی کنم.
4
از دیوان تباهکار زشت نا اشون بد سرشت آفریده، از ان آفریدگان دروج، آفریدگان تباه، آفریدگان زشت، پیوند می¬گسلم.
از دیوان و دیوپرستان، دوری می¬گزینم.
از جادوان و جادو پرستان، دوری می¬گزینم.
از آن آفریدگان گزند آور، دوری می گزینم: دوری از اندیشۀ آنان، دوری از گفتار آنان، دوری از کردار آنان و دوی از هر آنچه از آنان سر زند.
اینچنین، از هر یک از دروندان آزار دهنده ، پیوند می¬گسلم.
5
آنچنان ، آنچنان که اهوره مزدا، زرتشت رابیاموخت در همۀ گفت وشندیها، در همۀ انجمنها، بدان هنگام که مزدا و زرتشت هم سخنی کردند.
6
آنچنان ، آنچنان که زرتشت پیوند از دیوان بگسست در همۀ گفت وشنیدها، در همۀ انجمنها، بدان هنگام که مزدا و زرتشت هم سخنی کردند.
اینچنین، من نیز – که یک مزدا پرست و زرتشتی ام – از دیوان پیوند می¬گسلم؛ آنچنان که زرتشت اشون، پیوند از آنان بگسست.
7
با این باور به آبها، با این باور به گیاهان، با این باور به چار پایان خوب کنش، با این باور که اهوره مزدا گیتی رابیافرید؛ که مرد اشون را بیافرید؛ با آن باوری که زرتشت را بود؛ با آن باوری که کی گشتاسپ را بود ؛ با آن باوری که فرشوشتر و جاماسپ را بود؛ با آن باوری که هر یک از سوشیانتهای خویشکار اشون راست؛ من نیز با همان باور و دین، مزدا پرستم.
8
من خستویم که مزدا پرست و زرتشتی¬ام . من بدین کیش گرویده ام و آن را باور دارم. من اندشیۀ نیک اندیشیده، گفتار نیک گفته و کردار نیک ورزیده را باور دارم.
9
من دین مزدا پرستی را باور دارم که جنگ را براندازد و رزم افزار را به کنار گذارد و خویشاوند پیوندی را فرمان دهد؛ [دین] پاکی که در میان همۀ [دینهای] کنونی و آینده، بزرگترین و بهترین و زیباترین [دین] است؛ [دین] اهورایی زرتشتی.
همۀ نیکیها را سزاوار اهوره مزدا می دانم
چنین است باور و خستویی به دین مزدا پرستی.

هات 13
1
[زوت:]
اهوره مزدا را رد خانه خدا، رد دهخدا، رد شهربان و رد شهریار می¬خوانم.
دین مزدا پرستی و اشی نیک و پارندی و آن زن اشون و این زمین در برگیرندۀ ما را رد زنان می¬خوانم.
2
آذر اهوره مزدا را یاور گرامی و پاداش بخش می¬خوانم.
در میان مردان اشون، رنجبرترین وکارآمدترین آنان را در برزیگری، رد برزیگر ستور پرور می-خوانم.
دارندۀ نیروی اشه را رد ارتشتاد می¬خوانم.
3
دارندۀ بیشترین آگاهی از دین مزدا پرستی را رد آتربان می¬خوانم.
آموزگاران آنان را رد می¬خوانم و به ردی پایدار می¬دارم: آن امشا سپندانو سوشیانتها را که داناتر، راست گفتارتر، یاری کننده تر و خردمند ترند.
دارندۀ بیشترین نیروی دین مزدا پرستی را اتربان وارتشتار و برزیگر ستور پرور همی خوانم.
4
ای امشاسپندان! ای شهریاران نیک خوب کنش!
تن وجان خویش را به شما پیشکش می¬کنم.
[راسپی :]
همان گونه که دو مینو اندیشیدند؛ همان گونه که آنان گفتند و همان گونه که آنان کردند.
5
آنچنان که تو ای اهوره مزدا اندیشیدی و گفتی و کردی آنچه را که خوب بود.
اینچنین ترا پیشکش آوریم. اینچنین ترا سزاوار دانیم. اینچنین ترا بستاییم.
اینچنین ترا نماز گزاریم.اینچنین ترا سپسا گوییم ای اهوره مزدا!
6
[زوت: ]
ای اهوره!
به میانجی خویشی نیک با اشه ی نیک، با اشی نیک، با آرمیتی نیک به سوی تو آییم.
7
فروشی گاو خوب کنش و گیومرت اشون را مس ستاییم.
«ینگهه هاتم...»
[زوت و راسپی:]
«یثه اهو و یریو...»
« اشم و هو ....»
8
«اهون ویریه...» را می ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می ستاییم.
هات خستویی را می¬ستاییم.
خستویی و ستایش دین مزدا پرستی را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم....»

هات 14
1
[زوت:]
ای آمشا سپندان!
آماده¬ام که شما را زوت، ستاینده، خواننده، پرستنده، چاووش و سرود خوان باشم.
اینک ستایش و نیایش شما امشا سپندان را.
اینک بهروزی و پارسایی سوشیانتهای اشون ما را.
2
ای امشا سپندان! ای شهریاران نیک خوب کنش!
همۀ تن و جان خویش را به شما پیشکش می¬کنم.
3
با این زور و برسم خواستار ستایش همۀ ایزدان اشونم. خواستار ستایش همۀ ردان اشونی ام؛ هنگام ردی هاونی، هنگام ردی ساونگهی و ویسیه، هنگام ردی همۀ ردان بزرگ.
4
[زوت و راسپی :]
من خستویم که مزدا پرست، زرتشتی، دیو ستیز و اهورایی کیشم.
هاونی اشون ، رد اشونی را ستایش و نیایش وخشنودی و آفرین.
ساونگهی و ویسیه ی اشون، ردان اشونی را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین.
ردان روز و گاهها و ماه و گهنبارها وسال را ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین.
5
[زوت:]
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
[راسپی:]
«یثه اهو و یریو....» که زوت مرا بگوید.
[زوت»]
«اثارتوش اشات چیت هچا.....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 15
1
با آموزش [زوت] و با درود و رامش، امشا سپندان نیک را به نامهای زیبایشان همی خوانم.
دین نیک اشه، دین مزدا پرستی را می ستایم.
2
«مزدا اهوره» کسانی را که در پرتو «اشه» بهترین پرسشها را بجای می¬آورند، می¬شناسد.
من نیز چنین کسانی را که بوده اند و هستند، به نام می¬ستاییم و با درود [بدانان] نزدیک می-شوم.
شهریاری مینوی نیک تو – شایان ترین بخشش آرمانی در پرتو «اشه» - از ان کسی خواهد شد که با شور دل، بهترین کردارها را بجای آورد.
3
بشود که در این جا ستایش اهوره مزدا را – تواناترین اشونی را که او را می پرستیم – فرمانبرداری باشد؛ در آغاز همچنان که در انجام.
ایدون بشود که در این جا ستایش اهوره مزدا را – تواناترین اشونی که او را می¬پرستیم – فرمانبرداری باشد.
4
«یثه اهو و یریو....» که آتروخش مرا بگوید.
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.

هات 16
1
اهوره مزدای اشون، رد اشونی، بزرگترین ایزد خوب کنش، تواناترین گیتی افزای، دادار آفرینش نیک را می¬ستاییم.
با این زور پیشکشی و سخنان راست، هر یک از ایزدان مینوی را می¬ستاییم.
2
زرتشت اشون، رد اشونی را می¬ستاییم.
با این زور پیشکشی و سخنان راست گفته، هر یک از ایزدان جهانی را می¬ستاییم.
فروشی زرتشت اشون را می¬ستاییم.
سرودهای زرتشت را می¬ستاییم.
دین زرتشت را می¬ستاییم.
باور و کیش زرتشت را می¬ستاییم: [زرتشت که] زندگی دیگر را کوشا و اشه را آرزومند است.
3
نخستین آفریدگان آفرینش اشون را می¬ستاییم.
دادار اهوره مزدای رایومند فره مند را می¬ستاییم.
بهمن را می¬ستاییم. اردیبهشت را می¬ستاییم. شهریور را می¬ستاییم. شهریور را می¬ستاییم. سپندارمذ نیک را می¬ستاییم. خرداد را می¬ستاییم.امرداد را می¬ستاییم.

4
آفریدگار اهوره مزدا را می¬ستاییم.
آذر پسر اهوره مزدا را می¬ستاییم.
آبهای نیک مزدا آفریدۀ اشون را می¬ستاییم.
خورشید تیز اسب را می¬ستاییم.
ماه دربردارندۀ تخمۀ گاو را می¬ستاییم.
ستارۀ تشتر رایومند فره مند را می¬ستاییم.
گوشورون نیک کنش را می¬ستاییم.
5
آفریدگار اهوره مزدا را می¬ستاییم.
مهر فراخ چراگاه را می¬ستاییم.
سروش پارسا را می¬ستاییم.
رشن راست¬ترین را می¬ستاییم.
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.
بهرام اهوره آفریده را می¬ستاییم.
رام بخشندۀ چراگاه خوب را می¬ستاییم.
باد اشون خوب کنش را می¬ستاییم.

6
آفریدگار اهوره مزدا را می¬ستاییم.
دین نیک مزداپرستی را می¬ستاییم.
اشی نیک را می¬ستاییم.
ارشتاد را می¬ستاییم.
آسمان را می¬ستاییم.
زمین خوب کنش را می¬ستاییم.
«منثره» را می¬ستاییم.
انیران جاودان را را می¬ستاییم.
7
گر زمان درخشان را می¬ستاییم.
آن جا که روانهای مردگان آرام گزینند.
فروشی های اشونان و بهشت اشونان و روشنایی همه گونه آسایش بخش را می¬ستاییم.
8
شیر و چربی و آب روان وگیاه بالنده را می¬ستاییم.
پایداری در برابر آز دیو آفریده را، پایداری در برابر دشمنی موش پری و درهم شکستن اورا، چیرگی بر اشموغ نا پاک ستمکار پر گزند را وباز گردانیدن دشمنی او را بدو.

9
همۀ آبها را می¬ستاییم.
همۀ گیاهان را می¬ستاییم.
همۀ مردان نیک را می¬ستاییم.
همۀ زنان نیک را می¬ستاییم.
همۀ ایزدان مینوی وجهانی – آن نیکی بخشندگان اشون - را می¬ستاییم.
10
ای سپندارمذ!
ترا همچون خانمان خویش می¬ستاییم.
ای اهوره مزدای اشون!
ترا می¬ستاییم در آرزوی خانمانی با گلۀ درست، با مردانی درست، با [آنچه درست و اشه بنیاد است تا هر یک ا زما دیر زمانی در این خانمان بسر برد؛ چه در تابستان، چه در زمستان.

هات 17
1
اهوره مزدای اشون، رد اشونی را می¬ستاییم.
امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش را می¬ستاییم.
10-2
.................................................................................................................................................................................
11
ای آذر پسر اهوره مزدا!
ترا می ستاییم. آذر «برزی سونگهه» را می¬ستاییم.
آذر «وهو فریان» را می¬ستاییم.
آذر «اوروازیشت» را می¬ستاییم.
آذر «وازیشت» را می¬ستاییم.
آذر «سپنیشت» را می¬ستاییم.
آذر نافۀ شهریاری ایزد «نریوسنگ» را می¬ستاییم.
آذر خانه خدای همۀ خاندانها، آن مزدا آفریدۀ پسر اهوره مزدا، آن اشون، آن رد اشونی و همۀ آذران را می¬ستاییم.

12
بهترین آبهای نیک مزدا آفریدۀ اشون را می¬ستاییم.
همۀ آبهای مزدا آفریده اشون را می¬ستاییم.
همۀگیاهان مزدا آفریده اشون را می¬ستاییم.
17-13
.................................................................................................................................................................................
18
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.می خوانم و می سرایم.
فروشی های خانواده، روستا، شهر، کشور و زرتشتوم را می¬ستاییم.
19
همۀ ایزدان اشون را می¬ستاییم.
همۀ ردان اشونی را می¬ستاییم: هنگام دی هاونی، هنگام ردی ساونگهی و ویسیه، هنگام ردی همۀ ردان بزرگ.
«ینگهه هاتم....»

هات 18
1
«اشم وهو....»
ای مزدا!
شهریاری مینوی نیک تو – شایان ترین بخشش آرمانی در پرتو «اشه» - از آن کسی خواهد شد که با شور دل، بهترین کردارها را بجای آورد.
اکنون بر سر آنم که این[آرزو] را برآورم.
7-2
.................................................................................................................................................................................
8
[راسپی....]
هرگاه بهترین اندیشه وگفتار و کردار را نزد سپند مینو اشه پیشکش بریم، مزدا آهوره ما را رسایی و جاودانگی و شهریاری مینوی و فروتنی بخشد.
«اشم و هو.....»
«سپنتمد» هات را می¬ستاییم.
«بنگهه هاتم....»
9
«یثه اهو و یریو....»
«اشم وهو....»
«اهون ویریه....» را می¬ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم....»

زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
دفتر سوم یشتها

هرمزد یشت


1
زرتشت از اهوره مزداپرسید:
ای اهوره مزدا! ای سپندترین مینو! ای دادار جهان آستومند! ای اشون در پسین، کارآمدتر است؟
2
چه چیز پیرومندترین و چه چیز چاره بخش ترین چیزهاست؟
چه چیز بهتر بر دشمنی دیوان و مردمان [دروند] چیره شود؟
در سراسر جهان استومند، چه چیز بیشتر در اندیشۀ مردمان کارگر افتد؟
در سراسر جهان استومند، چه چیز بهترنهاد مردمان را پاک کند؟
3
آنگاه اهوره مزدا گفت:
ای سپیتمان زرتشت!
نام من و امشا سپندان در منثره ی ورجاوند، تواناتر از هر چیز، پیروزمندتر از هر چیز، بلند
پایگاه تر از هر چیز و برای روز پسین، کارآمدتر از هر چیز است.

4
این است پیروزمندترین و چاره بخش ترین چیزها. این است آنچه بر دشمنی دیوان ومردمان [دروند]چیره شود. این است آنچه در سراسرهان استوند، بیشتر در اندیشۀ مردمان کارگر افتد. این است آنچه در سراسر جهان استومند، بهتر نهاد مردمان را پاک کند.
5
زرتشت گفت:
ای اهوره مزدای اشون!
مرا از آن نام خویش که بزرگتر و بهتر و زیباتر از هر چیز و به روز پسین، کارآمدتر و پیروزمندتر وچاره بخش تر است وبهتر بر دشمنی دیوان ومردمان [دروند] چیره شود، بیاگاهان...
6
... تا من بر همۀ دیوان و مردمان [دروندن] پیروز شدم؛ تا من بر همۀ جادوان وپریان چیره شوم؛ تا هیچ کس نتواند بر من چیره شود: نه دیوان و نه مردمان [دروند] و نه جاودان و نه پریان.
7
آنگاه اهوره مزدا گفت:
ای زرتشت اشون!
یکم: منم سرچشمۀ دانش و آگاهی.
دوم: منم بخشند] گله و رمه .
سوم: منم توانا.

چهارم : منم بهترین اشه.
پنجم: منم نشان همۀ دهشهای نیک اشه نژاد مزدا آفریده.
ششم : منم خرد.
هفتم : منم خردمند.
هشتم: منم دانایی.
نهم» منم دانا.
8
دهم: منم ورجاوندی.
یازدهم: منم ورجاوند.
دوازدهم: منم اهوره.
سیزدهم: منم زورمندترین
چهاردهم: منم دور از دسترس دشمن.
پانزدهم: منم شکست ناپذیر.
شانزدهم : منم به یا دارندۀ پاداش هرکسی.
هفدهم: منم همه را نگهبان.
هیجدهم : منم همه را پزشک.
نوزدهم: منم آفریدگار.
بیستم: منم نامبردار به مزدا.
9
ای زرتشت!
روزان وشبان مرا با نیاز برازندۀ زور بستای.
اینچنین، من – اهوره مزدا – یاری رسانی و پناه بخشی را به سوی تو آیم.
سروش پارسا، یاری رسانی و پناه بخشی را به سوی تو آید.
آبها وگیاهان و فروشی¬های اشونان [نیز] یاری رسانی و پناه بخشی را به سوی تو آیند.
10
ای زرتشت!
اگر خواستار چیرگی بر دشمنی دیوان ومردمان [دروند] و جادوان و پریان و گوی ها وکرپ های ستمکار و راهزنان و اشموغان دو پا و گرگان چار پا ....
11
.... [اگر خواستار چیرگی بر] سپاه فراخ سنگر، بزرگ درفش، افراشته درفش و گشوده درفش و خونین درفش دشمنی، پس در همۀ روزان و شبان، این نامها را باژ گیرد:
12
پشتیبان نام من است.
آفریننده و نگاهبان نام من است.
شناسنده و سپندترین مینو نام من است.
چاره بخش نام من است.
چاره بخش ترین نام من است.
پیشوا نام من است.
بهترین پیشوا نام من است.
اهوره نام من است.
مزدا نام من است.
اشون نام من است.
اشون ترین نام من است.
فره مند نام من است.
فره مندترین نام من است.
بسیار بینا نام من است.
بسیار بینا تر نام من است.
دور بیننده نام من است.
دور بیننده تر نام من است.
13
نگاهبان نام من است.
پشت و پناه نام من است.
دادار نام من است.
نگاهدارنده نام من است.
شناسنده نام من است.
بهترین شناسانده نام من است.
پرورنده نام من است.
فشو شو منثره نام من است.
جویای شهریاری نیکی نام من است.
بیشتر جویای شهریاری نیکی نام من است.
شهریار داد گر نام من است.
دادگرترین شهریار نام من است.
14
نا فریفتار نام من است.
نا فریفنمی نام من است.
برستیهندگی چیره شونده نام من است.
به یک زخم بر دشمن پیروز شونده نام من است.
همه را شکست دهنده نام من است.
آفریدگار یگانه نام من است.
بخشندۀ بسیار دهشها نام من است.
بخشندۀ بسیار خوشیها نام من است.
بخایشگر نام من است.
15
به خواست خود نیکی کننده نام من است.
به خواست خود پاداش رسان نام من است.
سودمند نام من است.
نیرومند نام من است.
نیرومندترین نام من است.
اشون نام من است.
بزرگ نام من است.
برازندۀ شهریاری نام من است.
به شهریاری برازنده ترین،نام من است.
دانا نام من است.
داناترین،نام من است.
درونگرنده نام من است.
اینچنین است نامهای من.
16
ای زرتشت!
آن که در این جهان استومند، این نامهای مرا باژ گیرد یا روزان وشبان، به بانگ بلند بخواند....

17
.... آن که این نامها را هنگام برخاستن از خواب یا به گاه خفتن، به گاه خفتن یاهنگام برخاستن از خواب، هنگام کشتی بستن یا کشتی گشودن، هنگام رفتن از جایی به جایی یا هنگام رفتن از شهر وکشور به سوی کشوری دیگر، بخواند....
18
.... در این روز و در این شب، کارد بر او کارگر نشود، چکش و تیر و خنجر و گرزی که خشمی با نهادی سرشار از دروغ به سوی او پرتا کند، بر او کارگر نشود و سنگهای فلاخن بدو نرسد.
19
این نامهای بیستگانه، همچون زرۀ پشت سر و زرۀ پیش سینه در برابر گروه [ناپیدای] دروندان و نابکاران «ورن» و «کید»ی تبهکار، به زیان اهریمن نابکار ناپاک بکار رود؛ چنان که گویی هزار مرد، مردی تنها را نگاهبانی کنند.
20
«ای اهوره!
این را از تو می پرسم؛ مرا بدرستی [پاسخ] گوی:
کیست آن پیروزمندی که در پرتو آموزشهای تو، هستان را پناه بخشد؟
ای مزدا!
مرا آشکارا از برگماشتن آن رد درمان بخش زندگی بیاگاهان و[بگذار] که سروش و منش نیک بدو و به هرکس که تو خود او را خواستاری، روی آورند.»
21
درود بر فر کیانی.
درود بر ایران ویج.
درود بر«سوک».
درود بر آب «دایتیا».
درود بر آب «آرد ویسور اناهیتا».
درود بر همۀ آفریدگان اشون.
«یثه اهو و یریو....»
«اشم و هو ....»
22
«اهون ویریه ....» را می¬ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می¬ستاییم.
توانایی و نیرومندی و زور و پیروزی و فر و نیرو را می¬ستاییم.
اهوره مزدای رایومند فره ند را می¬ستاییم.
ینگهه هاتم ....»
23
«یثه اهو ویریو...»
درود وستایش و نیرو خواستارم اهوره مزدای رایومند فره مند را.
«اشم وهو....»
24
ای زرتشت!
تو همواره دوست را از دشمن بدخواه، نگاهدار باش1
روا مدار که دوست دچار گزند شود!
مگذار که دوست، از آسیب به رنج افتد!
مگذار آن مرد دین آگاهی که مرا و امشا سپندان را نیازی بزرگ یا پیشکشی خرد آورد ، از دارایی خویش بی بهره ماند!
25
ای زرتشت!
این است بهمن آفریدۀ من.
ای زرتشت!
ای است اردیبهشت آفریدۀ من.
ای زرتشت!
این است شهریور آفریدۀ من.
ای زرتشت!
این است سپندار مذ آفریدۀ من.
ای زرتشت!
اینانند خرداد و امرداد، هردوان از آفریدگار من . اینان اشونانی را که به دیگر سرای درآیند، پاداش بخشند.
26
ای زرتشت اشون!
به میانجی خرد ودانش من، [دریاب که] سرانجام زندگی و زندگانی آینده چگونه است.
27
هزار درمان [برساد]1
ده هزار درمان از سپندارمذ [برساد]!
با [یاری] سپندارمذ، دشمنی دیو را از هم بپاشید و[اورا] پریشان کنید؛ گوشهایش را بردرید؛ دستهایش را بربندید؛ رزم افزارش را در هم شکنید و به زنجیرش درکشید، بدان سان که هماره در بند ماند.
28
ای مزدا!
آیا اشون بر دروند پیروز خواهدشد؟
آیا اشون بر دروج چیرگی خواهد یافت؟
آیا اشونان بر دروندان چیره خواهند شد ؟
نیروی شنوای اهوره مزدا را می¬ستاییم که »منثره« را شنید.
نیروی یادگیری اهوره مزدا را می ستاییم که «منثرهـ را از برکرد.
نیروی گفتار اهوره مزدا را می ستاییم که «منثره» را برزبان راند.
کوه «اوشیدم» (اوشیدرن) را روزان و شبان با نیاز بر ازنده زور می ستاییم.
29
زرتشت گفت:
بدین چاره، شما را به زیر زمین برانم.
به میانجی دیدگان سپندارمذ، راهزن برزمین افگنده شود.
30
هزار درمان [برساد]!
ده هزاردرمان [برساد]!
فروشی این اشون مرد را که به «آسموخوانونت» نامبردار است، می ستاییم.
از آن پس، خواستارم که همچون مردی دین پذیرفتار، [فروشی¬های] دیگر اشونان را بستایم.
[فروشی] «گوکرن: ی توانای مزدا آفریده را می ستاییم.
گوکرن توانای مزدا آفریده را می ستاییم.
31
..............................................................................................................................................................................
«اشم و هو....»
32
سپندارمذ اشون کارساز را می ستاییم....
اینک آن بزرگتر از همه – آن اهوره مزدا – را«آهو» و «رت» بر می گزینیم تا اهریمن نابکار را براندازیم؛ تا دیو خشم خونین درفش را برافگنیم؛ تا دیوان مزندری را برانیم؛ تا دیوان و دروندان ورن را براندازیم؛ تا اهوره مزدای رایومند فره مند را والا بشناسیم؛ تا امشا سپندان را والا بشناسیم؛ تا ستارۀ رایومند فره مند، تشتر پرفروغ را والا بشناسیم؛ تا اشون مرد را والا بشناسیم، تا همۀ آفریدگان اشون «سپند مینو» را والا بشناسیم.
33
«اشم و هو....»
«اهمایی رئشچه....»
«اشم وهو...»
هزار درمان [برساد]! ده هزار درمانت [برساد]!
«اشم و هو....»
ای مزدا!
مرا به یاری بشتاب!


هفتن یشت کوچک

1
اهوره مزدای رایومند فره مندرا.
امشا سپندان را.
بهمن را .
آشتی پیروز را که دیدبان دیگر آفریدگان است.
دانشی سرشتی مزدا آفریده را.
دانش آموزشی مزدا آفریده را....
2
اردیبهشت زیباتر را.
نماز نیرومند مزدا آفریدۀ «ایریمن ایشیه» را.
«سوک»ی نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریدۀ اشون را.
شهریور را.
فلز گداخته را.
مهربانی و جوانمردی اندوهگسار درویشان را...

3
سپندارمذ نیک را.
راتای نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریدۀ اشون را.
خرداد رد را.
یا یریه هوشیتی را.
[یزدان] سال، ردان اشونی را.
امرداد رد را.
گلۀ پرواری و کشتزار گندم سود بخش را.
گوکرنی نیرومند مزدا آفریده را....
4
مهر فراخ چراگاه ورام بخشندۀ چراگاه خوب را.
اردیبهشت و آذر اهوره مزدا را.
رد بزرگ، اپام نپات را.
آب مزدا آفریده را....
5
فروشی¬های اشونان و گروه زنان دارندۀ پسران نامور را.
یا یریه هوشیتی را.
ام¬ی نیک آفریدۀ برزمند را.
بهرام اهوره آفریده را.
اوپرتاب پیروز را.
سروش پارسای پاداش بخش پیروز گیتی افزای را.
رشن راست ترین و ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور را خشنود کنیم.
«ریثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید
«یثه اهو و یریو ....» که پارسا مرد دانا بگوید.
6
اهوره مزدای رایومند فره مند را می¬ستاییم.
امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش را می¬ستاییم.
بهمن امشا سپند را می¬ستاییم.
آشتی پیروز را که دیدبان دیگر آفریدگان است، می¬ستاییم.
دانش سرشتی مزدا آفریده را می¬ستاییم.
دانش آموزشی مزدا آفریده را می¬ستاییم.
7
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می¬ستاییم.
نماز نیرومند مزدا آفریدۀ »ایریمن ایشیه» را می¬ستاییم.
سوک ی نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریدۀ اشون را می¬ستاییم.
شهریور امشا سپند را می¬ستاییم.
فلز گداخته را می¬ستاییم.
مهربانی و جوانمردی اندوهگسار درویشان را می¬ستاییم.
8
سپندارمذ نیک را می¬ستاییم.
راتای نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریدۀ اشون را می¬ستاییم.
خرداد امشا سپند را می¬ستاییم.
یایریه هوشیتی را می¬ستاییم.
[ایزدان] اشون سال، ردان اشونی را می¬ستاییم.
امرداد امشا سپند را می¬ستاییم.
گلۀ پرواری و کشتزار گندم سود بخش را می¬ستاییم.
گوکرن ی نیرومند مزدا آفریده را می¬ستاییم.
9
مهر فراخ چراگاه را می¬ستاییم.
رام بخشندۀ چراگاه خوب را می¬ستاییم.
ادریبهشت و آذر اهوره مزدا را می¬ستاییم.
رد بزرگوار، شهریار شیدور، اپام نپات تیز اسب را می¬ستاییم.
آب مزدا آفریدۀ اشون را می¬ستاییم.

10
فروشی¬های پاک نیک توانای اشونان را می¬ستاییم.
گروه زنان دارندۀ پسران نامور را می¬ستاییم.
یایریه هوشیتی را می¬ستاییم.
ام ی نیک آفریدۀ برزمند را می¬ستاییم.
بهرام اهوره آفریده را می¬ستاییم.
اوپرتاب پیروز را می¬ستاییم.
سروش پارسای پیروز گیتی افزای، رد اشونی را می¬ستاییم.
رشن راست ترین را می¬ستاییم.
ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور را می¬ستاییم.
11
ای زرتشت!
او جاودان ودیوان ومردمان [دروند] رانابود کند.
ای زرتشت سپیتمان!
کسی که براستی به خانمان ما بستگی دارد، همان دم که چنین سخنی را برزبان آورد، هر دروغی نابود شود.


12
کسی را که برای بازداشتن دشمن دین مزدا پرستی از [یاوری] آنان – هفت امشا سپندان، شهریاران نیک خوب کنش – بهره مند شود، می ستاییم.
آب اشون مزدا آفریده را که چونان اسبی روان است، می¬ستاییم.
14=13
..............................................................................................................................................................................
15
«یثه اهو ویریو....»
..............................................................................................................................................................................
«اشم و هو.....»
«اهمایی رئشچه ..»

هفتن یشت بزرگ


3
اردیبهشت یشت
خشنودی اردیبهشت، زیباترین امشا سپند، [نماز] ایریمن ایشیه ی نیرومند مزدا آفریده و سوک ی نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریدۀ اشون را.
«یثه اهو و یریو...» که زوت مرا بگوید.
«یثه اهو ویریو...» که پارسا مرد دانا بگوید.
1
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
ای سپیمان زرتشت! ای ستاینده و زوت و دادخواه و اندرزگوی و نیایشگر و مهربان و سرود خوان!
هنگامی که من و اردیبهشت، گیهان روشن و درخشان و خانه های خورشیدسان راآفریدیم... بویژه ستایش و نیایش ما امشا سپندان را...
2
زرتشت گفت:
ای اهوره مزدا! ای مژده رسان گفتار راست!
اینک سپیتمان زرتشت- ستاینده وزوت و دادخواه و اندرزگوی ونیایشگر و مهربان و سرود خوان – را بفرمای:
چگونه بود [آن سخن]، هنگامی که تو و اردیبهشت، گیهان روشن و درخشان و خانه های خورشید سان را آفریدید... بویژه ستایش و نیایش شما امشا سپندان را؟
من اردیبهشت را همی خوانم.
هنگامی که من اردیبهشت را بخوانم، آرامگاه نیک دیگر آمشا سپندان نیز – که مزدا آن را با اندیشۀ نیک نگاهداری می کند؛ که مزدا آن را با گفتار نیک نگاهداری می کند؛ که مزدا آن را با کردار نیک نگاهداری می کند – گشوده شود.
آن آرامگاه نیک در گر زمان اهوره است.
4
گرز مان، مردمان اشون راست.
هیچ یک از دروندان، دیدار اهوره مزدا را بدان راهی نیابد.
5
[نماز] ایریمن ایشیه که انگر مینیو» و همۀ جادوان وپریان را بر می¬اندازد، بزرگترین منثره ی ورجاوندن است؛ بهترین منثره¬ی ورجاوند است.
درمیان منثره های ورجاوند استوار است. استوارترین منثره¬ی ورجاوند است.
در میان منثره¬ی ورجاوند پیروز است. پیروزترین منثره¬ی ورجاوند است.
در میان منثره¬ی ورجاوند درمان بخش است. درمان بخش¬ترین منثره¬ی ورجاوند است.
6
کسی [از پزشکان] به یاری «اشه» درمان کند.کسی [از پزشکان]به یاری دانش، درمان کند. کسی [پزشکان] با کارد درمان کند. کسی [از پزشکان] با گیاهان درمان کند. کسی [پزشکان] با منثره درمان کند.
درمان بخش ترین پزشکان کسی است که با منثره ی ورجاوند درمان کند.
آن که [بیماریهای] اندرونۀ اشون مرد را درمان کند، درمان بخش ترین پزشکان است.
7
ای ناخوشیها بگریزید!
ای مرگ بگریز!
ای دویوان بگریزید!
ای پتیارگان بگریزید!
ای اشموغ، کینه ور، از اشه بگریز!
ای مرد ستمکار بگریز!
8
ای اژدها نژادان بگریزید!
ای گرگ نژادان بگریزید!
ای [بدنهادان وگزند رسانان] دو پا بگریزید!
ای «ترومیتی» بگریز!
ای «پیری میتی» بگریز!
ای تب بگریز!
ای دروغزن بگریز!
ای آشوب و ناآرامی بگریز!
ای مرد بد چشم بگریز!
9
ای دروغ گوترین دروغ گویان بگریز!
ای زن روسپی جادو بگریز!
ای زن بد کارۀ «کخوارذ« بگریز!
ای باد اپا ختر بگریز!
ای باد اپادختر نابود شو!
هر آن که از نژاد این اژدهاست، نابود شود!
10
آن که هزار بار هزار تن و ده هزار بار ده هزار تن از این دیوان را بکشد، ناخوشیها را براندازد؛ مرگ را براندازد ؛ دیوان را براندازد، پتیارگان را براندازد؛ اشموغ دشمن اشه رابراندازد؛ مردم ستمکار را براندازد.
11
اژدها نژادان را بر اندازد؛ گرگ نژادان را براندازد؛ [بد نهادان و گزند رسانان] دو پا را براندازد؛ ترومیتی را براندازد؛ پیری میتی را براندازد؛ تب را براندازد؛ دروغزن را براندازد؛ آشوب و نا آرامی را براندازد، بد چشم را برانداز.

12
دروند ترین دروندان را براندازد؛ زن روسپی جادو را براندازد؛ زن بد کارۀ کخوارذ ا براندازد؛ باد اپا ختر را براندازد؛ باد اپا ختر نابود کند. آن را که [از بد نهادان و گزندرسانان ]دو پاست، نابود کند.
13
اگر کسی هزار بار هزار تن و ده هزار بار ده هزارتن از این دیوان را بکشد فریفتارترین دیوان – اهریمن تبهکار- از فراز آسمان سرنگون گردد و فروافتد.
14
اهریمن تبهکار گفت:
وای بر من از[دست] اردیبهشت.
ناخوش ترین ناخوشیها را براندازد.
با ناخوش ترین ناخوشیها بستیزد.
تباه ترین تباهیها را براندازد.
با تباه ترین تباهیها بستیزد.
دیوترین دیوان را براندازد.
با دیوترین دیوان بستیزد.
پتیاره ترین پتیارگان را براندازد.
با پتیاره ترین پتیارگان بستزید.
اشموغ دشمن اشه را براندازد.
با اشموغ دشمن اشه بستیزد.
ستمکارترین مردمان را براندازد.
با ستمکارترین مردمان بستیزد.
15
اژدها نژادترین اژدها نژادان را بر اندازد.
بااژدها نژادترین اژدها نژادان بستیزد.
گرگ نژادترین گرگ نژادان را بر اندازد.
باگرگ نژادترین گرگ نژادان بستیزد.
[بد نهادترین وگزندرسان ترین] دو پایان را براندازد.
با[بد نهادترین وگزندرسان ترین] دو پایان بستیزد.
ترومیتی را براندازد.
با ترومیتی بستیزد.
پیری میتی را براندازد.
پیری میتی بستیزد.
سخت ترین تبها را براندازد.
با سخت ترین تبها بستیزد.
دروغزن ترین دروغزنان را براندازد.
با دروغزن ترین دروغزنان بستیزد.
ستیهنده ترین ستیهندگان را براندازد.
با ستیهنده ترین ستیهندگان بستیزد.
بد چشم ترین بدچشمان را براندازد.
با بد چشم ترین بدچشمان بستیزد.
16
دروندترین دروندان را براندازد.
با دروندترین دروندان بستیزد.
زن روسپی جادو را براندازد.
با روسپی جادو بستیزد.
زن بدکارۀ کخوارذ را براندازد.
با زن بدکارۀ کخوارذ بستیزد.
باد اپا ختر را براندازد.
با باد اپا ختر بستیزد.
17
دروج باید بکاهد!
دروج باید نابود شود!
دروج باید سپری گردد و یکسره نابود شود!
تو [- دروج -] باید درا پاختر ناپدید شوی!
تو نباید جهان استومند اشه را نابود کنی!
18
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را برای فر و فروغش با نماز [ی به بانگ] بلندو با زور می ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین و امشا سپند را با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره» با اندیشه و گتفار و کردار [نیک] و با زور و سخن رسا می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم ...»
19
«یثه اهو ویریو...»
درود می¬فرستیم به زیباترین امشا سپندان، اردیبهشت؛ به [نماز] ایریمن ایشیه ی مزدا آفریده و به سوک ی نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریدۀ اشون.
«اشم وهو.....»
«اهمایی رئشچه...»

خرداد یشت

1
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
من یاری و درستکاری و رامش و بهروزی خرداد را برای مردمان اشون بیافریدم ....
کسی که در میان امشا سپندان، او را بستاید، بدان ماند که امشا سپندان بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ و خرداد و امرداد را ستوده باشد.
2
کسی که هزار بار هزار، ده هزار بار ده هزار، صدهزار بار صد هزار در ستیز با دیوان، نامهای امشا سپندان – [بویژه] خرداد – را یاد کند، «نسو» ، «هشی»، «بشی»، «سئنی» و «بوجی» از او دور شود.
3
نخست من به آواز بلند، اشون مرد را می گویم:
اگر کسی بدین سان در میان ایزدان مینوی، به رشن راست ترین و به امشا سپندان روی نیاز آورد، همۀ آنان را – که دارای چنین نامهایی دلیرانه اندن – اشون مرد را از آنسو، هشی، بشی، سئنی، بوجی، سپاه فراخ سنگر و افراشته درفش دشمن، مردم ستمکار دروند، تیغ درخشان، جادو، پری، وتباه روزگاری رهایی بخشند.
4
چگونه راه اشون مرد از راه دروند مرد باز شناخته شود؟
آنگاه اهورمزدا گفت:
اگر کسی«منثره» را از بر بخواهد یا از یاد خویش بگذراند یا باژ گیرد یا به آواز بلندبخواند و شیاری به گرد خویش بکشد، خویشتن را در آسودگی نگاه تواند داشت.
5
هریک [از شما] - تو و دروج – را که آشکار باشید، هر یک [ازشما] را در هرکاری که باشید، هریک از شما را که پنهان [باشید]، هریک [از شما] را – تو و دروج را – من از خانمانهای ایرانی بیرون رانم.
تو و دروج را من به بند درکشم.
تو و دروج را من براندازم.
تو و دروج را من به زیر پا افگنم.
6
سه شیار بکشد؛ [سه] . من اشون مرد را می¬گویم.
شش شیار بکشید؛ شش. من اشون مرد را می¬گویم.
نه شیار بکشید؛ نه. من اشون مرد را می¬گویم.
7
نامهای امشا سپندان، «دروج»های به «نسو» پیوسته و تخمه و نژاد «کرپ»ها را نابود کند.
زوت – زرتشت- به خواست و کام خویش – چنان که همیشه خواست و کام اوست – آنان را به دوزخ هولناک [براند].
8
هنگامی که آفتاب هنوز فرو ننشسته است و پس از فرونشستن آفتاب ، او با رزم افزاری کشنده؛ به خشنودی ایزدان مینوی و شناخت درست آنان ، «نسو» را فروکوبد و به سوی اپاختر [براند] و آن تباهکار را به کام نیستی درافکند.
9
ای زرتشت!
تو نباید این «منثره» را بیاموزی جز به پدر یا پسر یا برادر تنی یا آتربان وابسته به پایگاههای سه گانه: کسی که به نیکی نامبردار، نیک دین، پرهیزگار و اشون است؛ کسی که دلیرانه در همه جا به گسترش دین کوشد.
10
او را – امشا سپند خرداد را – برای فر و فروغش با نماز [به بانگ] بلند و با زور می¬ستاییم.
ما امشا سپندن خرداد را با هوم آمیخته با شیر، با برسم، با زبان خرد، و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [نیک]، با زور و با سخن رسا می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم ...»
11
«یثه اهو ویریو...»
درود می¬فرستم به خرداد راد، به یایریه هوشیتی، به فرشتگان سال و به ردان اشه.
«اشم و هو...»
«اهمایی رئشچه....»


آبان یشت

خشنودی آب بی آلایش اشون «اردوی» و همۀ گیاهان مزدا آفریده را.
[راسپی:]
«یثه اهو ویریو....: که زوت مرا بگوید.
[زوت:]
«اثارتوش اشات چیت هچا...» که پارسا مرد دانا بگوید.
*
کردۀ یکم
1
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
ای سپیتمان زرتشت!
«اردو یسور اناهیتا» را – که در همه جا [دامان] گسترده، درمان بخش، دیوسیتز و اهورایی کیش اتس – به خواست من بستای!
اوست که درجهان استومند، برازندۀ ستایش و سزاوار نیایش است.
اوست اشونی که جان افزاید وگله و رمه و دارایی و کشور را افزونی بخشد.
[اوست] اشونی که فزایندۀ گیتی است.
2
اوست که تخمۀ همۀ مردان را پاک کند و زهدان همۀ زنان را برای زایش، [از آلایش] بیالاید.
وست که زایمان همۀ زنان را آسانی بخشد و زنان باردار را به هنگامی که بایسته است، شیر [در پستان] آورد.
3
اوست برومندی که درهمه جا بلند آوازه است.
اوست که در بسیار فره مندی، همچند همۀ آبهای روی زمین است.
اوست زورمندی که از کوه «هکر» به دریای «فراخ کرت» ریزد.
4
بدان هنگام که اردویسور اناهیتا – آن دارندۀ هزار دریاچه و هزار رود، هر یک به درازای چهل روز راه مردی چابک سوار – به سوی دریای فراخ کرت روان شود، سراسر کرانه های آن دریا به جوش در افتد و میانۀ آن بر آید.
5
از این آبی که از آن من است، به هریک از هفت کشور، رودی روان شود؛ [رودی] از آبی که از آن من است و در زمستان و تابستان یکسان روان است.
او برای من، آب را و تخمۀ مردان را و زهدان و شیر زنان را پاک کند.

6
من – اهوره مزدا – او را به نیروی خویش، هستی بخشیدم تا خانه و روستا و شهر وکشور را بپرورم و پشتیبان و پناه بخش و نگاهبان باشم.
7
ای زرتشت!
اردویسور اناهیتا از سوی آفریدگار مزدا بر می خیزد. بازوان زیبا و سپیدش – که به زیورهای با شکوه دیدنی آراسته است – به ستبری کتف اسبی است.
آن نازنین بسیار نیرومند روان می شود در نهاد خویش چنین می اندیشد.
8
-کدامین کس مرا نیایش کند؟
- کیست که مرا زور آمیخته با هوم؛ آمیخته به شیر به آیین ساخته و پالوده نیاز کند؟
چنین پیمان شناس نیک دلی را خوشی پسندم و خواستارم [که او] خرم و شادمان [ماند]!
9
او را – آن اردویسور اناهیتای اشون را – برای فر و فروغش با نماز [ی به بانگ] بلند، با نماز نیک گزارده و با زور می¬ستایم.
ای اردویسور اناهیتا!
بشود که تو از پی دادخواهی، [ ما را[ به فریاد رسی!
اینچنین تو بهتر ستوده خواهی شد با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره» با اندیشه وگفتار و کردا [نیک]، با زور و با سخن رسا.
«ینگهه هاتم ....»

کردۀ دوم
10
..............................................................................................................................................................................
11
اوست که برگردونه نشسته، لگام بردست ، گردونه می راند و روان جویای ناموری اش، اینچنین در نهاد خویش اندیشه کنان است:
-کدامین کس مرا نیایش کند؟
-کیست که مرا زور آمیخته به هوم، آمیخته به شیر به آیین ساخته و پالوده نیاز کند؟
چنین پیمان شناس نیک دلی را خوشی پسندم و خواستارم [که او] خرم و شادمان [ماند]!
..............................................................................................................................................................................
کردۀ سوم
12
..............................................................................................................................................................................
13
اوست که با چهار اسب بزرگ سپید- یک رنگ و یک نژاد – بر دشمنی همۀ دشمنان – دیوان و مردمان [درونند] و جادوان و پریان وـ«کوی» ها و«کرپ» های ستمکار – چیره شود.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ چهارم
14
..............................................................................................................................................................................
15
اوست آن زورمند درخشان بلند بالای برزمند که روزان و شبان – در بزرگی همچنند همۀ آبهای روی زمین – به نیرومندی روان شود.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ پنجم
16
..............................................................................................................................................................................
17
او را بستود آفریدگار- اهوره مزدا – در ایران ویج در کرانۀ [رود] «دایتیا»ی نیک با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و«منثره» با اندیشه و گفتار وکردار [نیک]، با زور و با سخن رسا...

18
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من پسر «پور شسپ» - زرتشت اشون – را بر آن دارم که هماره دینی بیندیشد، دینی سخن گوید و دینی رفتار کند.
19
اردویسور اناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ ششم
20
...............................................................................................................................
21
هوشنگ پیشدادی در پای [کوه] البرز، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد...
22
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همۀ کشورها شوم؛ که بر همۀ دیوان و مردمان [درونند] و جادوان و پریان و «کوی»ها و«کرپ»های ستمکار چیرگی یابم؛ که دو سوم از دیوان مزندری و دروندان ورن را بر زمین افگنم.
23
اردویسور اناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ هفتم
24
..............................................................................................................................................................................
25
جمشید خوب رمه در پای کوه هکر، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، او را پیشکش آورد ....
26
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور آناهیتا! ای نیک! ای تواناترین !
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همۀ کشورها شوم؛ که بر همۀ دیوان و مردمان [دروندن] و جادوان وپریان و « کوی»ها و «کرپ»های ستمکار چیرگی یابم؛ که من دیوان را از دارایی و سود – هر دو –واز فراوانی و رمه – هر دو – واز خشنودی و سرافرازی – هر دو – بی بهره کنم.
27
اردویسوراناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشد.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ هشتم
28
..............................................................................................................................................................................
29
«اژی دهاک» سه پوزه در سرزمین »بوری» و صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد ....
30
و از وی خواستا ر شد:
ای اردویسو اناهیتا! ای نیک ! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دارد که من هفت کشور را از مردمان تهی کنم.
31
اردویسور اناهیتا او را کامیابی نبخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ نهم
32
..............................................................................................................................................................................
33
فریدون پسر آتبین از خاندان توانا، در سرزمین چهارگوشۀ ورن ، صد اسب و هزار گاو وده هزار گوسفند ، او را پیشکش آورد....
34
واز وی خواستار شد:
ای اردویسور آناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر «اژی دهاک» - [اژی دهاک] سه پوزۀ سه کلۀ شش چشم ، آن دارندۀ هزار [گونه] چالاکی، آن دیو بسیار زورمند، دروج ، آن دروند آسیب رسان جهان و آن زورمندترین دروجی که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی در جهان استومند بیافرید- پیروز شوم و هر دو همسرش «سنگهوک» و «ارنوک» را – که برازنده نگاهداری خاندان و شایستۀ زایش و افزایش دودمانند – از وی بربایم.
35
اردویسور اناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – اوراکامیابی بخشد.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ دهم
36
..............................................................................................................................................................................
37
گرشاسپ نریمان، درکرانۀ دریاچۀ «پیشینگه» ؛ صد اسب و هزار گاو ده هزار گوسفند، او را پیکش آورد....
38
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر «گندرو»ی زرین پاشنه، در کرانۀ دریای چر خیزاب فراخ کرت پیروز شوم؛ که من بر این زمین پهناور گی سان دور کرانه، تاخت کنان به خانۀ استوار دروند برسم.
39
ای اردویسور اناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش اورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................

کردۀ یازدهم
40
..............................................................................................................................................................................
41
افراسیاب تورانی تباهکار، در «هنگ» زیر زمینی خویش، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد....
42
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من به آن فرشناور در دریای پر خیزاب فراخ کرت – [فری] که هم اکنون و از این پس، از ان تیره های ایراین وررتشت اشون است – دست یابم.
43
اردویسور اناهیتا اورا کامیابی نبخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ دوازدهم
44
..............................................................................................................................................................................

45
کاووس توانا د رپای کوه «ارزیفیه»، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد...
46
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همۀ کشورهای شوم؛ که بر همۀ دیوان ومردمان [دروند[ وجادوان و پریان و «کوی»ها و «کرپ»های ستمکار چیرگیی یابم.
47
اردویسور اناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش ـ آورنده را کامروا کند- اورا کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ سیزدهم
48
..............................................................................................................................................................................
49
[کیـ]ـخسرو پهلوان سرزمینهای ایرانی و استوار دارندۀ کشور، در کرانۀ دریاچۀ ژرف و پهناور «چیچست» ، صد اسب و هزار گاو ده هزار گوسفند ، اورا پیشکش آورد....
50
اردویسور اناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- اورا کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ چهادهم
52
..............................................................................................................................................................................
53
توس پهلوان جنگاور، بر پشت اسب او را بستود و خواهان نیرومندی اسبان خود وتندرستی خویش شد تا بتواند دشمنان را از دور بنگرد وهماوردان کینه ور را به یک زخم، از پای در افگند.
54
[توس] از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دارد که من بر پسران دلیر خاندان «ویسه» در گذرگاه «خشتروسوک» بر فراز «کنگ» بلند واشون، پیروز شوم؛ که من سرزمینهای تورانی را براندازم: پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها دهزارها، ده هزارها صدهزارها.
55
اردویسور آناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده وبه آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- او را کامیابی نبخشید.
..............................................................................................................................................................................

کردۀ پانزدهم
56
..............................................................................................................................................................................
57
پسران دلیر خاندان «روسیه» در گذرگاه «خششروسوک» بر فراز« کنگ» بلند واشون، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آوردند....
و از وی خواستار شدند:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
ما را این کامیابی ارزانی دار که ما بر توس، پهلوان چنگاور پیروز شویم، که ما سرزمینهای ایرانی را براندازیم: پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صدهزارها.
59
اردویسو اناهیتا آنان را کامیابی نبخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ شانزدهم
60
..............................................................................................................................................................................
61
«پا اورو» کشتیران کاردان – هنگامی که فریدون، پهلوان پیروزمند، او را همچون کرکسی در هوا به پرواز واداشت – اردویسور اناهیتا راستود....

62
....او سه شبانروز پیاپی به سوی خانۀ خویش در پرواز بود ونمی توانست در آن فرود آید.
چون سومین شب پرواز او به سپیده دمان رسید، هنگام بامداد روشن و توانا، به سوی اردویسور اناهیتا بانگ برداشت:
63
ای اردویسور اناهیتا!
زود به یاری ن بشتاب!
اینک مرا پناه بخش که اگر به زمین آهوره آفریده و به خانه خویش رسم؛ هر آینه ترا در کرانۀ «رنگها» هزار زور به آیین ساخته وپالوده، امیخته به هوم و امیخته به شیر، نیاز دارم.
64
آنگاه اردویسور اناهیتا به پیکر دوشیزه ای زیبا، برومند، برزمند، کمر بر میان بسته، راست بالا، آزاده، نژاد، بزرگوار، موزه هایی درخشان تا مچ چا پوشیده و به استواری با بندهای زرین بسته، روانه شد.
65
بازوانش را به چالاکی بگرفت ودیری نپائید که به یک تاخت، اورا تندرست و بی هیچ ناخوشی و گزندی – همان گونه که از آن پیشتر بود – به زمین اهوره آفریده فرود آورد و به خانمانش رساند.
66
اردویسور اناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده راکامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ هفدهم
67
..............................................................................................................................................................................
68
جاماسپ هنگامی که از دور سپاه دروندان دیو پرست را دید که با آرایش رزم به پیش می¬آید، صد اسب و هزار گاو ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد...
69
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من همچند همۀ دیگر ایرانیان از پیروزی بزرگ بهره مند شوم.
70
اردیسو آناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آن پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ هیجدهم
71
..............................................................................................................................................................................
72
«اشوزدنگهه» پسر «پوروذاخشتی» و «اشوزدنگهه» پسر «سایوژدری» نزد ایزد بزرگ و شهریار شیدور اپام نپات تیزاسب ، اردویسور اناهیتا را صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفنند، پیشکش آوردند....
73
و از وی خواستار شدند:
ای اردویسور آناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
ما را این کامیابی ارزانی دار که ما درکازار جهان بر تورانیان «دانو» و بر «کر» و «ور» از خاندان «اس بن» و بر «دوراکئت» چیره شدیم.
74
اردویسو آناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – آنان را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ نوردهم
75
..............................................................................................................................................................................


76
«ویستورو» از خاندان نورر، برکران آب «ویتنگوهیتی» اینچنین گفتار راست برزبان ، اورا پیشکش آورد:
77
ای اردویسورآناهیتا!
این سخن به [آیین] اشه و بدرستیی گفته می شود که من به شمارۀ موهای سرم دیو پرستان را برخاک افگنده ام. پس تو – ای اردویسور اناهیتا! – مرا گذرگاهی خشکاز یک کرانه به دیگر کرانۀ «ویتنگوهیتی» پدید آورد.
78
آنگاه اردویسور اناهیتا به پیکر دوشیزه ای زیبا، برومند، برزمند، کمر بر میان بسته ، راست بالا، آزاده، نژاده، بزرگوار، موزه هایی زرین در پا و به زیورهای بسیار آراسته . روانه شد.
یک رشته از آب را ازرفتن بازداشت و دیگر رشته¬ها را بدان سان که بود، به رفتن رها کرد و گذرگاهی خشک از یک کرانه به دیگر کرانۀ «ویتنگوهیتی»ی نیک پدید آورد.
79
اردویسور اناهیتا- که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورده را کامروا کند – او را کامیابی نبخشید.
..............................................................................................................................................................................

کردۀ بیستم
80
..............................................................................................................................................................................
81
«یوایشت» از خاندان «فریان» در آبخوست خیزاب شکن «رنگها» صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد...
82
و از وی خواستار شد:
ای اردویسوز آناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر«اختیه»ی نیرنگ باز خیره سر چیره شوم؛ که من به پرسشهای او- نود و نه پرسش دشواری که «اختیه»ی نیرنگ باز خیره سر، به دشمنی از من می¬کند -–پاسخ توانم گفت.
83
اردویسور اناهیتا- که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست و یکم
84
..............................................................................................................................................................................
85
اهوره مزدای نیک کنش فرمان داد:
ای اردویسور اناهیتا!
از فرار ستارگان به سوی زمین اهوره آفریده بشتاب!
به پایین روانه شو و دیگر باره بدین جا باز آی!
فرمانروایان دلیر و بزرگان و بزرگ زادگان کشور باید ترا نیایش کنند.
86
ارتشتاران – آن دلیران – برای دست یابی براسبان تکاور و برتری جویی در «فر» بای از تو یاری خواهند.
آتربانان پارسا – آن پرورشگران روان – برای دست یابی بر دانش و ورجاوندی و پیروزی و برترتی اهوره آفریده، باید از تو یاوری خواهند.
87
از تو با دوشیزیگان کوشا و شایسته شوهر، سرور وخانه خدایی دلیر خواهند.
از توباید زنان جوان – به هنگام زایمان – زایشی خوب خواهند.
تویی – تو ای اردویسور اناهیتا! – که این همه را بجای توانی آورد.
88
ای زرتشت:

اردویسور اناهیتا از فراز ستارگان، به سوی زمین اهوره آفریده فرود آمد و اینچنین گفت:
89
ای سپیتمان اشون!
براستی اهوره مزدا ترا به ردی جهان آستومند برگزید و مرا به نگاهبانی همۀ آفرینش اشه برگماشت.
از فروغ و فرمن است که ستوران خرد و بزرگ و مردمان بر این زمین در گردش¬اند.
براستی من همۀ مزدا آفریدگان نیک و اشون را نگاهداری می¬کنم، چنان که آغلی چارپایان را در خود نگاه می دارد.
90
زرتشت از اردویسور آناهیتا پرسید:
ای اردویسور اناهیتا!
ای آن که مزدا ترا راهی از فراز خورشید – و نه راهی از فرود آن – آماده کرده تا مارها، «ارثن»ها، «ووژک» هاو «ورنوویش»ها ترا گزندی نرسانند، با کدامین ستایش ترا بستایم؟
با کدامین ستایش، آیین ترا برگذرم؟
99
آنگاه اردویسور آناهیتا گفت:
ای سپیتمان اشون
براستی مرا با این ستایش بستای. با این ستایش، آیین مرا برگذار:
از هنگام برآمدن خورشید تا به گاه فرورفتن خورشید، از این زور من تو توانی نوشید و آتر بانان دین آگاه و خردمندان آزموده وتن منثره.
92
از این زور من «هرث»، تبدار، نارساتن »سچی«، »کسویش»، زن ، [نا] پارسایی که «گاهان» نمی سراید وپیس جدا کرده تن نباید بنوشد.
93
من بدان آیین زوری که کور و کر و کوتاه بالا و نا بخرد و «ار» وغشی و دیگر داغ خوردگان اهریمن برگذارند، پای نمی گذارم.
از این زور من، گوژ سینه، گوژپشن، کوتاه تن و تباه دندان نباید بنوشد .
94
زرتشت از اردویسور آناهیتا پرسید:
ای اردویسور اناهیتا!
آن زورها ترا چه خواهد شد اگر دیو پرستان و دروندان، آنها را پس از فرو رفتن خورشید، برای تو نیاز کنند؟

95
آنگاه اردویسور اناهیتا گفت:
ای سپیتمان زرتشت اشون!
آیین زوری که من بدان پای نگذارم؛ شایستۀ ستایش دیوان است.
در چنین آیینی به جای من، هزار وششصد تن از هراس انگیزان و یاوه سرایان و هرزه درایان و فرومایگان پای نهند.
96
من کوه زرین در همه جا ستودۀ هکر را می ستایم که اردویسور اناهیتا از آن، از بلندای هزار بالای آدمی برای من فرود آید.
اوست که در بسیار فره مندی، همچند همۀ آبهای روی زمین است وبه نیرومندی روان شود.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست و دوم
97
..............................................................................................................................................................................
98
اوست که مزدا پرستان، برسم به دست به گرداگرد وی در آیندی.
او را «هوو» ها ستودند.
او را «نوذریان» ستودند.
«هوو» ها از او دارایی خواستند و نوذریان، اسبان تکار.
دیری نپایید که «هوو» ها به دارایی فراوان توانگر شدند. دیری نپایید که نوذریان کامروا شدند و گشتاسپ در این سرزمینها بر اسبان تیزتک دست یافت.
99
ادویسور اناهیتا- که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – آنان را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست و سوم
100
..............................................................................................................................................................................
101
اوست دارندۀ هزار دریاچه و هزار رود، هر یک به ازای چهل روز راه مرد چابک سوار.
در کرانۀ هر یک از این دریاچه ها، خانه ای خوش ساخت با یکصد پنجرۀ درخشان و یک هزار ستون خوش تراش برپاست: خانه ای کلان پیکر که بر هزار پایه جای دارد.
102
در هریک از این خانه ها، بستری زیبا با بالشهایی خوشبو بر تختی گسترده است.
ای زرتشت!
در چنین جای، اردویسور اناهیتا از بلندای هزار بالای آدمی فرو می ریزدی.
اوست که در بزرگی، همچند همۀ آبهای روی زمین است وبه نیرومندی روان شود.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست و چهارم
103
..............................................................................................................................................................................
104
او را بستود زرتشت اشون، در ایران ویج برکرانۀ [رود] «دایتیا» ی نیک با قوه آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره» با اندیشه وگفتار و کردار [نیک]، با زور و با سخن رسا...
105
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک ! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من «کی گشتاسپ» دلیر پسر «لهراسپ» را بر آن دارم که هماره دینی بیندیشد، دینی سخن گوید و دینی رفتار کند.
106
اردویسور اناهیتا- که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کمیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................

کردۀ بیست و پنجم
107
..............................................................................................................................................................................
108
کی گشتاسپ گرانمایه بر کرانۀ آب «فرزادانو» صد اسب و هزار گاو ده هزار گوسفند ، اورا پیشکش آورد...
109
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من در کارزار جهان، بر «تثریاونت» دژدین و«پشن»ی دیو پرست و«ارجاسپ» دروند پیروز شدم.
110
اردویسوراناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست و ششم
111
..............................................................................................................................................................................
112
«زریر» رزم کنان بر پشت اسب بر کرانۀ آب «دایتیا»، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد....
113
و از وی خواستار شد:
ای اردویسو آناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من در کارزار جهان، بر «هوم یک»ی دیوپرست گشوده چنگال- که در هشت خانه بسر می برد- و بر آرجاسپ دروند پیروز شوم.
114
اردویسوراناهیتا – که همیشه خواستار زور نیاز کننده وبه آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست و هفتم
115
..............................................................................................................................................................................
116
«وندرمینیش»- برادر آرجاسپ – نزدیک دریای فراخ کرت، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد....

117
و از وی خواستار شد:
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر کی گشتاسپ دلیر و بر زریر- سوار جنگاور- پیروز شدم؛ که من سرزمینهای ایرانی را براندازم: پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صد هزارها.
118
اردویسور اناهیتا اوار کامیابی نبخشیدی.
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست هشتم
119
..............................................................................................................................................................................
120
اهوره مزدا اورا چهار اسب از باد وباران و ابر و تگرگ پدید آورد.
ای زرتشت سپیتمان!
همیشه برای من از این چهار اسب، باران وبرف و ژاله وتگرگ فرو می بارد به کسی که هزار ونهصد تیر بخشیده شده است.
..............................................................................................................................................................................
..............................................................................................................................................................................
کردۀ بیست و نهم
122
..............................................................................................................................................................................
123
اردویسور اناهیتای نیک پنام زرین در برکرده، در آرزوی شنیدن سرود «زوت» در آنجا ایستاده ، اینچنین در نهاد خویش اندیشه کنان است:
124
-کدامین کس مرا نیایش کند؟
-کیست که مرا زور آمیخته به هوم، آمیخته به شیر و به آیین ساخته و پالوده نیاز کند؟
چنین پیمان شناس نیک دلی را خوشی پسندم و خواستارم [که او] خزم و شادمان [ماند]!
..............................................................................................................................................................................

کردۀ سی ام
125
..............................................................................................................................................................................
126
اردویسور اناهیتا هماره به پیکر دوشیزه ای جوان، زیبا ، برومند، برزمند، کمر بر میان بسته، راست باال، آزاده، نژاده و بزرگوار که جامۀ زرین گرانبهای پرچینی در بر دارد، پدیدار می شود.
127
براستی اردویسور اناهیتای بزرگوار، همان گونه که شیوه اوست، برسم بر دست گرفته، گوشواره های زرین چهار گوشه ای ازگوشها آویخته وگردن بندی بر گردن نازنین خویش بسته، نمایان می شود.
او کمر بر میان بسته است تا پستانهایش زیباتر بنماید و دلنشین تر شود.
128
برفراز سر اردویسور اناهیتا تاجی آراسته با یکصد ستاره جای دارد، تاج زرین هشت گوشه ای که بسان چرخی ساخته شده و با نوارها زیور یافته؛ تاج زیبای خوش ساختی که چنبری از آن پیش آمده است.
129
اردویسور اناهیتا جامه ای از پوست ببر پوشیده است؛ از پوست سیصد ماده ببر که هر یک چهار بچه زاید؛ از آن روی که ببر ماده، زیباترین جانوری است که مویی انبوه دارد.
ببر جانوری آبزی است که اگر پوستش بهنگام آماده شود، همچون سیم و زر بسیار درخشان به چشم آید.
130
ای اردویسور اناهینا! ای نیک! ای تواناترین!
اینک خواستار این کامیابی ام که بسیار ارجمند باشم و به شهریاری بزرگی برسم که در آن خوراک بسیار آماده شود و بهره و بخش هرکس بسیار باشد؛ که در آن اسبان شیهه برکشند و گردونه ها بخروشند و آوای تازیانه ها در هوا بپیچد؛ که در آن خوراک و توشه فراوان انباشته باشد؛ که در ان خوشبوهها فراوان باشد؛ که انبارهایش از هر آنچه مردمان آرزو کنند و زندگی خوش را بکار آید؛ پر باشد.
131
ای اردویسور اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
اینک خواستار دو چالاکم: چالاکی دو پا و چالاکی چهار پا .
چالاک دو پا برای آن که در جنگ چست باشد و در رزم گردونه را بخوبی براند.و
چالاک چهار پا برای آن که هر دو سوی سنگر فراخ سپاه دشمن را برهم زند؛ از چپ به راست واز راست به چپ.

132
ای اردویسور اناهیتا!
از پی این ستایش، از پی این نیایش، از پی آنچه ترا نیاز آورند، از فراز ستارگان به سوی زمین اهوره آفریده، به سوی زور نیاز کننده، به سوی پیشکش سرشار بشتاب.
به یاری خواستاری بشتاب که ترا فراخواند تا تورهایی اش بخشی.
به یاری کسی بشتاب که ترا زور آوردو به آیین پیشکش تا همۀ دلاوران همچون کی گشتاسپ به خانمان باز گردند.
..............................................................................................................................................................................
133
«یثه اهو ویریو...»
به آبهای نیک مزدا آفریده و به آردویسور اناهیتای اشون درود می فرستم.
«اشم وهو....»
«اهمایی رئشچه....»


خورشید یشت


خشنودی خورشید جاودانۀ رایومند تیز اسب را.
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.
*
1
خورشید جاودانۀ رایومند تیز اسب را می ستایم.
هنگامی که خورشید فروغ بیفشاند و تابان شود، هنگامی که خورشید بدرخشد، صد[ها] وهزار [ها] ایزد مینوی برخیزند واین فر را فراهم آورند و فرو فرستند.
آنان این فر را بر زمین اهوره آفرید پخش کنند، افزایش چهان اشه را، افزایش هستی اشه را.
2
هنگامی که خورشید برآید ، زمین اهوره آفریده پاک شود؛ آب روان پاک شود؛ آب چشمه ساران پاک شود؛ آب دریا پاک شود؛ آب ایستاده پاک شود؛ آفرینش اشه – که از آن سپند مینوست – پاک شود.

3
اگر خورشید برنیاید، دیوان آنچه را که درهفت کشور است نابود کند و ایزدان مینوی در این جهان استومند جایی نیابند و آرامگاهی نجویند.
کسی که خورشید جاودانۀ رایومند تیز اسب رابستاید، پایداری در برابر تاریکی را ، پایداری در برابر تیرگی دیو آفریده را، پایداری در برابر دزدان و راهزنان را، پایداری در برابر جاودان و پریان را و پایداری در برابر «مرشون» را، چنین کسی اهوره مزدا را می ستاید، امشا سپندان را می ستاید، روان خویش را می ستاید و همۀ ایزدان مینوی و جهانی را خشنود می کند.
[آری همان کسی] که خورشید جاودانۀ رایومند تیز اسب را می ستاید....
5
مهر فراخ چراگاه، [آن] هزار گوش ده هزار چشم را می ستایم.
گرز مهر فراخ چراگاه را که بخوبی بر سر دیوان کوفته شود، می ستایم.
دوستی را می¬ستایم: بهترین دوستی را که در میان خورشید و ماه برپاست.
6
خورشید جاودانۀ رایومند تیز اسب را می ستایم با هوم آمیخته به شیر، بابرسم، با زبان خرد و «منثره»، با اندیشه و گفتار و کردار [نیک]، با زور و با سخن رسا.
«ینگهه هاتم....»
7
«یثه اهو ویریو....»
خورشید جاودانۀ رایومند تیز اسب را درود می فرستم.
«اشم و هو....»
«اهمایی رئشچه....»


ماه یشت

خشنودی ماه در بردارندۀ تخمۀ گاو را و گاو یگانه آفریده را و چار پایان گوناگون را.
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.
*
1
درود بر اهوره مزدا.
درود بر ماه در بردارندۀ تخمه گاو.
درود بر ماه ، هنگامی که می نگریمش.
درود بر ماه، هنگامی که می نگردمان.
2
ماه در چه هنگام در افزایش است؟
ماه در چه هنگام رو به کاهش است؟
-در پانزده روز ماه می افزاید. در پانزده روز ماه می کاهد. در ازای زمان افزایش آن، برابر در ازای زمان کاهش آن است.
-«از کیست که ماه می فزاید و دیگر باره می کاهد؟»
3
ماه در بر دارندۀ تخمۀ گاو، آن اشون و رد اشه را می¬ستاییم.
اینک ماه را دریافتم.
فروغ ماه را نگریستم.
فروغ ماه را دریافتم.
امشا سپندان بر می خیزند. آن فر را فراهم می آورنند و بر زمین اهوره آفریده پخش می¬کنند.
4
هنگامی که فروغ ماه بتابد، همیشه در بهاران گیاه سبزاز زمین می¬روید.
اندرماه، پرماه، ویشپتث.
«اندرماه» اشون؛ آن اشون ورد اشه را می¬ستاییم.
«پرماه» اشون، آن اشون و رد اشه را می¬ستاییم.
«ویشپتث» ی اشون، آن اشون ورد اشه را می¬ستاییم.
5
ماه در بردارندل تخمۀ گاو؛ آن بخشنده رایومند آبرومند، آن تابندۀ ارجمند بختیار توانگر چالاک، آن سودمند گیاه رویانندل آباد کننده، آن بغ درمان بخش را می¬ستایم.
6
ماه در بردارندۀ تخمۀ گاو را برای فر و فروغش بانماز [ی به بانگ] بلند وبا زور می¬ستایم.
ماه اشون در بردارنده تخمۀ گاو، آن اشون و رد اشه را با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره»، با اندیشه وگفتار و کردار [نیک]، با زور و با سخن رسا می¬ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»
7
«یثه اهو ویریو....»
درود می¬فرستم به ماه در بردارنده تخمه گاو، به گاویگانه آفریده و به چارپایان گوناگون.
«اشم و هو.....»
«اهمایی رئشچه....»


تیریشت


خشنودی «تشتر»، ستارل رایومند فره مندو «ستویس» آب رسان توانای مزدا آفریده را.
«یثه اهو ویریوی....» که زوت مرا بگوید.
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.
*
کرده یکم
1
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
تو جهانیان را «اهو» و «رتو» باش.
ماه و «میزد» و خانمان را می¬ستایم تا[تشتر] ستاره فره مند همراه با ماه، مردان را شکوه ارزانی دارد.
تشتر، ستاره بخشندل آرامگاه را با زور می¬ستایم.
3
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می¬ستاییم که خانه آرام و خوش بخشد.
آن فروغ سپیدافشان درخشان درمان بخش تیز پرواز بلند از دور تابان را می¬ستاییم که روشنایی پاک افشاند.
آب دریای فراخ را، رود«ونگوهی» نام آور را، گوش مزدا آفریده را، فر توانای کیانی را و فروشی سپیتمان زرتشت اشون را می¬ستاییم.
3
برای فر و فروغش، من او را با نماز[ی به بانگ] بلندو با زور می¬ستایم.
آن ستاره تشتر را، تشتر ستاره رایومند فره مند را می¬ستاییم با هوم آمیخته به شیر، با برسم، بازبان خردو«منثره» ، با اندیشه وگفتار وگردا [نیک] ، بازور و با سخن رسا.
«ینگهه هاتم .....»
کردۀ دوم
4
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می¬ستاییم که تخمه آب در اوست، آن توانای بزرگ نیرومند تیزبین بلند پایه زبر دست را،آن بزرگواری را که از او نیکنامی آید و نژادش از اپام نپات است.
..............................................................................................................................................................................
کرده سوم
5
تشتر، ستاره رایو مند فره مند را می¬ستاییم، آن که ستوران خردو بزرگ و مردمانی که پیش از این ستمکار بودند و«کئت»ها که از این پیش به بدکرداری دست یازیدند، همه اورا چشم به راهند:
-کی تشتررایومند فره مند برای ما سر برآورد؟
-کی چشمه های آب به نیرومندی اسبی، دیگر باره روان شود؟
کرده چهارم
6
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می¬ستاییم که شتابان به سوی دریای «فراخ کرت» بتازد، چون آن تیر در هوا پران که «آرش» تیرانداز – بهترین تیرانداز ایرانی – از کوه «ایریوخشوث» به سوی کوه «خوانونت» بینداخت...
7
آنگاه آفریدگار اهوره مزدا بدان دمید، پس آنگاه [ایزدان] آب وگیاه ومهر فراخ چراگاه، آن [تیر] را راهی پدید آوردند.
..................................................................................................................................................................................
کردۀ پنجم
8
تشتر، ستارل رایومند فره مندرا می¬ستاییم که بر پریان خیره شود؛ که پریان را
-بدان هنگام که نزدیک دریای نیرومند ژرف خوش دیدگاه فراخ کرت که آبش زمین پهناوری را فرا گرفته است ، به پیکر ستارگان دنباله دار در میان زمین و آسمان پرت شوند- در هم شکند.
براستی او به پیکر اسب پاکی در آید و از آب، خیزابها برانگیزد. پس باد چالاک، وزیدن آغاز کند.
9
آنگاه «ستویس» - که به پاداش بخشی دررسد – این آب را به هفت کشور رساند.
پس آنگاه تشتر زیبا و آشتی بخش به سوی کشورها روی آورد تا آنها را از سالی خوش بهره مند کند.
اینچنین، سرزمین های ایرانی از سالی خوش برخوردار شوند.
...............................................................................................................................................................................
کردۀ ششم
10
تشتر، ستاره رایومند فره مندرا می¬ستاییم که اینچنین بااهوره مزدا سخن گفت:
ای اهوره مزدا ! ای سپندترین مینو! ای دادار جهان استومند! ای اشون!
11
اگر مردمان مرا در نماز نام برند و بستایند – چنان که دیگر ایزدان را در نماز نام می¬برندو می-ستایند -–هر آینه من با جان تابناک وجاودانۀ خویش، به مردمان اشون روی آورم و به هنگامی [از پیش] برنهاده در یک یا دو یا پنچاه شب، فرا رسم.
12
تشتر را می¬ستاییم.
«تیشتر یئینی» را می¬ستاییم.
آن [ستاره] را که از پی نخستین درآید، می¬ستاییم.
«پروین» را می¬ستاییم.
«هفتورتگ» را می¬ستاییم، پایداری در برابر جادوان و پریان را.
«ونند»، ستاره مزدا آفریده را می¬ستاییم، نیرومندی را، پیروزی برازنده را، نیروی پدافند اهوره آفریده را، برتری را، چیرگی بر نیاز و پیروزی بر دشمنی را.
تشتر درست چشم را می¬ستاییم.
13
ای سپیتمان زرتشت1
تشتر رایومند فره مند، درنخستین ده شب، کالبد استومند پذیرد و به پیکر مردی پانزده ساله، درخشان، روشن چشم ، برزمند، بسیار نیرومند، توانا و چابک در فروغ پرواز کند.
14
به سال چنان مردی که نخستین بار کشتی بر او بندد.
به سال مردی که نیرومند شده باشد.
به سال مردی که پا به دوران مردی گذاشته باشد.
15
-کدامین کس در این جا، در این انجمن سخن گوید؟
-کدامین کس در این جا پرسش آورد؟
-کدامین کس اکنون مرا با زور آمیخته به شیر آمیخته به هوم بستاید؟
-کدامین کس را به داشتن پسران، توانگری بخشم؟
-کدامین کس را گروهی از پسران ورسایی روان دهم؟
اکنون من درجهان استومند به آیین بهترین اشه، سزاوار ستایش وبرازندۀ نیایشم.
16
ای سپیتمان زرتشت!
تشتر رایومند فره مند دردومین ده شب، کالبد استومند پذیرد و به پیکر گاوی زرین شاخ در فروغ پرواز کند.
17
-کدامین کس در این جا، دراین انجمن سخن گوید؟
-کدامین کس در ا ین جا پرسش آورد؟
-کدامین کس اکنون مرا با زور آمیخته به شیر آمیخته به هوم بستاید؟
-کدامین کس را به داشتن گاوان، توانگری بخشم؟
-کدامین کس را رمه ای از گاوان ورسایی روان دهم؟
اکنون من در جهان استومند به آیین بهترین اشه، سزاوار ستایش و برازندۀ نیایشم.
18
ای سپیتمان زرتشت1
تشتر رایومند فره مند در سومین ده شب، کالبد استومند پذیرد وبه پیکر اسب سپید زیبایی با گوشهای زرین و لگام زرنشان در فروغ پرواز کند.
19
-کدامین کس در این جا، در این انجمن سخن گوید؟
-کدامین کس در این جا پرسش آورد؟
-کدامین کس اکنون مرا با زور آمیخته به شیرآمیخته به هوم بستاید؟
-کدامین کس را به داشتن اسبان،توانگری بخشم؟
-کدامین کس را گله ای از اسبان ورسایی روان دهم؟
اکنون من درجهان استومند به آیین بهترین اشه، سزاوار ستایش و برازندۀ نیایشم.
20
ای سپیتمان زرتشت!
آنگاه تشتر رایومند فره مند به پیکر اسب سپید زیبایی با گوشهای زرین و لگام زرنشان به دریای فراخ کرت فرود آید.
21
در برابراو «اپوش» دیو به پیکر اسب سیاهی بدر آید؛ اسبی کل با گوشهای کل، اسبی کل با گردن کل، اسبی کل با دم کل، یک اسب گر سهمنا ک.
22
ای سپیتمان زرتشت!
هر دوان – تشتر رایومند فره مند و اپوش دیو – بهم در آویزند.
ای سپیتمان زرتشت!
هر دوان سه شبانروز با یکدگیر بجنگند و اپوش دیو بر تشتر رایومند فره مند چیره شود و اورا شکست دهد.
23
از آن پس، او را یک «هاسر» از دریای فراخ کرت دور براند.
آنگاه تشتر شیون درد و سوگ برآورد.
-وای بر من ای اهوره مزدا!
-بدا به روزگار شما ای آبها! ای گیاهان!
-تیره روزی بر تو ای دین مزدا پرستی!
اکنون مردمان مرا درنماز نام نمی¬برندو نمی ستایند، چنان که دیگر ایزدان را در نماز نام می برندو می ستایند.
24
اگر مردمان مرا در نماز نام برند و بستایند – چنان که دیگر ایزدان را نام می¬برند و می¬ستایند- من نیروی ده اسب، نیروی ده اشتر، نیروی ده گاو ، نیروی ده کوه ونیروی ده آب ناوتاک بیابم.
25
من – اهوره مزدا- خود، تشتر رایومند فره مند را در نماز به نام می¬ستایم.
من نیروی ده اسب، نیروی ده اشتر، نیروی ده گاو ، نیروی ده کوه و نیروی ده آب ناوتاک بدو بخشم.
26
ای سپیتمان زرتشت!
آنگاه تشتر رایومند فره مند ،به پیکر اسب سپید زیبایی با گوشهای زرین ولگام زرنشان به دریای فراخ کرت فرود آید.
27
................................................................................................................................................................................
28
ای سپیتمان زرتشت!
هر دوان – تشتر رایومند فره مند و اپوش دیو- بهم در آویزند.
ای سپیتمان زرتشت!
هر دوان با یکدیگر بچنگند تا هنگام نیمروز که تشتر رایومند فره مند بر اپوش دیو چیره شود و اورا شکست دهد.
29
از آن پس، او را یک «هاسر» از دریای فراخ کرت دور براند.
تشتر رایومند فره مند خروش شاد کامی و رستگاری برآورد:
-خوشا به روزگار من ای اهوره مزدا!
-خوشا به روزگار شما ای آبها! ای گیاهان!
-خوشا به روزگار تو ای دین مزدا پرستی!
-خوشا به روزگار شما ای کشورها!
از این پس – بی هیچ بازدارنده ای – آب درجویهای شما با بذرهای درشت دانه به سوی کشتزارها وبا بذرهای ریز دانه به سوی چراگاهها، به همه سوی جهان استومند روان گردد.
30
ای سپیتمان زرتشت!
آنگاه تشتر رایومند فره مند، به پیکر اسب سپید زیبایی با گوشهای زرین و لگام زر نشان به دریای فراخ کرت فرود آید...
31
خیزابهای دریا را برانگیزد. در یا را به جنبش و خروش و سرکشی و جوش و نا آرامی در آورد.
در همۀ کرانه¬های دریای فراخ کرت، آشوب پدیدار شود و همۀ میانۀ دریا برآید.
32
ای سپیتمان زرتشت!
از آن پس، دیگر باره تشتر رایومند فره مند از دریای فراخ کرت فراز آید. ستویس رایومند فره مند نیز از دریای فراخ کرت برآید.
آنگاه مه از آن سوی هند- از کوهی که در میانۀ دریای فراخ کرت جای دارد- برخیزد.
33
پس آنگاه، مه پاک پدید آورندۀ ابر به جنبش در آید، باد نیمروزی وزیدن آغازد و مه را به پیشن – به راهی که هوم شادی بخش گیتی افزای از آن می¬گذرد – براند.

پس باد چالاک مزدا آفریده، باران و ابر و تگرگ را به کشتزارها و خانمانهای هفت کشور برساند.
34
ای سپیتمان زرتشت!
اپام نپات همراه باد چالاک مزدا آفریده وفر در آب آرام گزیده و فروشی های اشونان، هر جایی از جهان استومندرا بهره ویژه ای از آب ببخشد.
................................................................................................................................................................................
کردۀ هفتم
35
تشتر، ستارۀرایومند فره مند را می¬ستاییم که به خواست اهوره مزدا، به خواست امشاسپندان از آن جا – از سپیده دم درخشان – به راهی دور از باد، به جایی که بغان فرمان داده اند، بدان جای پرآب که در فرمان آمده است ، روان گردد.
................................................................................................................................................................................
کردۀ هشتم
36
تشتر، ستارۀ رایومند فره مند را می¬ستاییم که هنگام به سررسیدن سال مردم، فرمانروایان خردمند، جانوران آزاد کوهساران ودرندگان بیابان نرود ، همه برخاستنش را چشم به راهند.
آن که با سرزدن خویش، کشور را سالی خوش یا سالی بدآورد.
آیا سرزمینهای ایرانی از سالی خوش برخوردار خواهندشد؟
................................................................................................................................................................................
کردۀ نهم
37
......................................................................................................................................................................... .
38
آنگاه، اهوره مزدا بدان دمید [وامشا سپندان] و مهر فراخ چراگاه – هر دو- آن[تیر] را راهی پدید آورند.
اشی نیک و بزرگ و«پارند» سبک گردونه، با هم از پی آن روان شدند تا هنگامی که آن [تیر] پران بر کوه «خوانونت» فرود آمد و در«خوانونتن» به زمین رسید.
................................................................................................................................................................................
کردۀ دهم
39
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می¬ستاییم که بر پریان چیره شد و آنان را در هم شکست؛ پریانی که اهریمن برانگیخت بدان امید که همه ستارگان در بردارندۀ تخمه آب را از کار باز دارد.
40
تشتر آنان را شکست داد و از دریای فراخ کرت دور کرد. آنگاه ابرها فراز آمدند و و آبهای اورنده سال خوش، روان شدند.
سیلاب بارانهای پرشتاب – آبهایی که جوشان و خروشان در هفت کشور پراگنده شوند – در این ابرهاست.
................................................................................................................................................................................
کردۀ یازدهم
41
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می تساییم، که آبهای ایستاده وروان و چشمه وجویبار و برف و باران، همه او را آرزومند و چشم به راهند:
42
-کی تشتر رایومند فره مندی برای ما سربرآورد؟
-کی چشمه های آب به نیرومندی اسبی دیگر باره روان شود؟
-کی چشمه ها به سوی کشتزارهای زیبا و خانمانها ودشتها روان شوند و ریشه های گیاهان را از تری خویش، نمی ببخشند؟
................................................................................................................................................................................
کردۀ دوازدهم
43
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می ستاییم که با آب جهنده خویش، بیم وهراس را از دل همۀ آفریدگان فروشوید.
اگر اورا – آن تواناترین را- اینچنین بستابند و گرامی بدارند و خشنود کنندو خوشامد گوینند، درمان بخشند.
................................................................................................................................................................................
کردۀ سیردهم
44
تشتر، ستارل رایومند فره مند را می ستاییم که اهوره مزدا اورا به ردی و نگاهبانی همه ستارگان بر گماشت؛ آنچنان که زرتشت را به ردی ونگاهبانی مردمان.
آن که اهریمن وجادوان و پریان و مردمان جادو و همۀ دیوان – باهم پیوسته – آسیبی به وی نتوانند رساند.
................................................................................................................................................................................
کردۀ چهاردهم
45
تشتر، ستارۀ رایومند فره مند را می ستاییم که اهوره مزدا اورا هزار [گونه] چالاکی بخشید.
آن که در میان ستارگان در بردارنده تخمل آب، تواناترین است.
آن که با ستارگان در بردارندۀ تخمۀ آب ، در فروغ پرواز می کند.
46
آن که به پیکر اسب سپید زیبایی با گوشهای زرین و لگام زر نشان، همۀ شاخابه ها، همۀ رودها و همۀ جویهای زیبای دریای فراخ کرت را – آن دریای نیرومند ژرف خوش دیدگاه را که آبش زمین پهناوری را فراگرفته است – بنگرد.
47
ای سپیتمان زرشت!
آنگاه آب روان پاک کننده ودرمان بخش از دریای فراخ کرت سرازیر شود.
این آب را تشتر توانا به کشورهایی بخش کندکه مردمان آنها، او را بستایند وگرامی بدارند و خشنود کند وخوشامد گویند.
................................................................................................................................................................................
کردۀ پانزدهم
48
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می ستاییم.
آن که همۀ آفریدگان سپند مینو؛ آرزومند دیدار اویند:
آنها که در زیر زمین بسر می برند،
آنها که روی زمین بسر می برند،
آها که در اب وآنها که در خشکی میزیند،
آنها که پرنده و آنها که خزنده اند،
آنها که کنامی آزاد دارند و آنها که در جهان زبرین اند و از آفرینش بی آغاز و انجام «اشه» به شمار می¬آیند.
................................................................................................................................................................................

کردۀ شانزدهم
49
تشتر، ستاره رایومند فره مند را می ستاییم.
آن اندازه گسار نیرومند کاردان فرمانروا را که با هزار خواسته، آراسته است و کسی را که به خشنودی او کوشد، کسی را که خواستار شود، به رایگان خواسته های فراوان بخشد.
50
ای سپیتمان زرتشت!
من آن ستاره تشتر را در شایستگی ستایش، در برازندگی نیایش، در سزاواری بزرگداشت و خشنودکردن و درود وآفرین، برابر با خود- که اهوره مزدایم – بیافریدم ....
51
.... پایداری در برابر آن پری – آن [پری] خشکسالی که مردمان هرزه داری، آورندۀ سال نیکش
می خوانند –وشکست دادن او و چیرگی بر او و بازگرداند دشمنی او را بدو.
52
ای سپیتمان زرتشت!
اگر من بویژه آن ستاره تشتر رادر شایستگی ستایش، در برازندگی نیایش، در سزاواری بزرگداشت وخشنود کردن و درود و آفرین، برابر با خود- که اهوره مزدا – بیافریدم...

53
...برای پایداری در برابر آن پری – آن [پری] خشکسالی که مردمان هرزه داری، آورندۀ سال نیکش می خوانند- و شکست دادن او و چیرگی بر او و باز گرداندن دشمنی او بدو بود...
54
... [وگرنه]، هر آینه در هر روز یا هر شب، آن دیو خشکسالی از این جا و آن جا سر می زدو نیروی زندگی جهان استومند را یکسره در هم می شکست.
55
آری، تشتر رایومند فره مند، آن دیو را به بنددرکشد و با زنجیر دولا وسه لا و چند لا – زنجیری نا گسستنی – ببندد، چنان که گویی هزار مرد از نیرومندترین مردمان، مردی تنها را به بند درکشند.
56
ای سپیتمان زرتشت!
اگردر سرزمینهای ایرانی تشتر رایومند فره مند را آنچنان که بشاید، نیاز پیشکش آورندوستایش و نیایشی سزاوار و به آیین بهترین اشه بگزارند، هر آینه سیلاب و [بیماری] «گر» و «کبست» و گردونه های رزم آوران دشمن با درفشهای برافراشته به سرزمینهای ایرانی راه نیابند.
57
زرتشت از اهوره مزدا پرسید:
کدام است ستایش و نیایش برازنده تشتر رایومند فره مند به آیین بهترین اشه؟

58
آنگاه اهوره مزدا گفت:
مردمان سرزمینهای ایرانی باید او را زور نیاز برند.
مردمان سرزمینهای ایرانی باید او را برسم بگسترند.
مردمان سرزمینهای ایرانی باید او را گوسفندی یک رنگ – سپید یا سیاه یا رنگی دیگر- بریان کنند.
59
از آن نیاز، راهزن یا زن روسپی یا [نا] اشونی را که «گاهان» نمی سراید و برهم زن زندگانی وپتیاره دین اهورایی زرتشت، نباید بهره ای برسد.
60
اگر از آن نیاز، راهزن یا زن روسپی یا [نا] اشونی را که «گاهان» نمی سراید و برهم زن زندگانی وپتیاره دین اهورایی زرتشت است،بهره ای برسد. هر اینه تشتر رایومند فره مند چاره ودران را برگیرد....
61
... [پس] به ناگاه سیلاب سرزمینهای ایرانی را فرا گیرد؛ به ناگاه سپاه دشمن به سرزمینهای ایرانی درآید؛ به ناگاه سرزمینهای ایرانی در هم شکند؛ پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزار ها، ده هزارها صدهزارها.
..................................................................................................................................................................................

62
«یثه اهو ویریو....»
تشتر، ستاره رایومند فره مند و ستویس آب رسان توانای مزدا آفریده را درود می فرستم.
«اشم وهو....»
«اهمایی رئشچه .....»


گوش یشت
(در و اسپ یشت)

خشنودی «در واسپ» توانای مزدا آفریده اشون را.
*
کردۀ یکم
1
در واسپ توانای مزدا آفریده اشون را می ستاییم که ستوران خرد را تندرست نگاه می دارد؛ که ستوران بزرگ را تندرست نگاه می دارد؛ که دوستان را تندرست نگاه می دارد؛ که کودکان راتندرست نگاه می دارد؛ با دیدبانان بسیار دور و ....
2
آن که دارای اسبان زین کرده و گردونه های پر تکاپو با چرخهای خروشان است....
نیرمند برزمند پاداش نیک بخشنده و درمان بخشی که اشون مردان را یاری رساندو پیشۀ درست بخشد وآرامگاه آماده کند.
3
هوشنگ پیشدادی در پای[کوه] زیبای مزدا آفریده [البرز] صد اسب و هزار گاه و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آوردو زور نیاز کنان چینن خواستار شد:
4
ای درواسپ! ای نیک! ای تواناتین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که بر همه دیوان مزندری چیره شوم ، که از بیم دیوان، هراسان و گریزان نشوم؛ که همه دیوان – ناگزیر- از من هراسان و گریزان شوند و از بیم به تاریکی رونهند.
5
درواسپ توانای مزدا آفریده اشون پناه بخش – که خواستار زور نیاز کننده وبه آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- اورا کامیابی بخشید.
6
درواسپ توانای مرد آفریدن اشون را برای فر و فروعش بانماز [ی به بانگ] بلند، با نماز نیک گزارده و با زور می ستاییم.
درواسپ توانای مرد آفریده اشون را با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره» با اندیشه وگفتار و کردار [نیک]، با زور و با سخن رسا می ستاییم.
«ینگهه هاتم....»
کرده دوم
7
...............................................................................................................................................................................
8
جمشید خوب رمه در پای کوه هکر، صد اسب وهزار گاو ده هزار گوسفند، او را پیشکش آورد وزور نیازکنان چنین خواستار شد:
9
ای درواسپ! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که آفریدگان مزدا را گله ها بپرورم؛ که آفریدگان مزدا را جاودانگی بخشم....
10
....که گرسنگی و تشنگی را از آفریدگان مزدا دور بدارم، که ناتوانی پیری و مرگ را از افریدگان مزدا دور بدارم؛ که باد گرم و باد سرد را هزار سال از آفریدگان مزدا دور بدارم.
11
درواسپ تونای مزدا آفریده اشون پناه بخش – که خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- او را کامیابی بخشید.
...............................................................................................................................................................................
کرده سوم
12
...............................................................................................................................................................................
13
فریدون پسر آتبین از خاندان توانا در سرزمین چهار گوشه و رن، صداسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، اورا پیشکش آورد و زور نیازکنان چنین خواستار شد:
14
ای درواسپ! این نیک! ای تواناترین!
مرااین کامیابی ارزانی دار که من بر «اژی دهاک»- [اژی دهاک] سه پوزۀ سه گله شش چشم، آن دارنده هزار [گونه] چالاکی، آن دیو بسیار زورمند دروج، آن دروند اسیب رسان جهان، آن زرومندترین دروجی که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی درجهان استومند بیافرید- پیروز شوم و هر دوهمسرش سنگهوک و ارنوک را – که برازندۀ نگاهداری خاندان و شایستۀ زایش و افزایش دودمانند- از وی بربایم.
15
درواسپ توانای مزدا افریده اشون پناه بخش – که خواستار زور نیاز کننده وبه آیین پیشکش آورنده را کامروا کند – او را کامیابی بخشید.
...............................................................................................................................................................................
کرده چهارم
16
...............................................................................................................................................................................
17
هوم نویشیدنی درمان بخش، شهریار زیبای زرین در پای بلندترین ستیغ کوه البرز، اورا پیشکش آورد و چنین خواستار شد:
18
ای درواسپ! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که افراسیاب تباهکار تورانی را به زنجیر کشم و او رابسته به زنجیر، کشان کشان برانم و [همچنان] دربند، نزد کیخسرو پسر خونخواه سیاوش برم تا اورا درکرانۀ دریاچ] ژرفل و پهناور«جیجست» به خونخواهی سیاوش نامور- که ناجوانمردانه کشته شد – و به کین خواهی «اغریرث» دلیر، بکشد.
19
درواسپ توانای مزدا آفریده اشون پناه بخش – که خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- اورا کامیابی بخشید.
...............................................................................................................................................................................
کرده پنجم
20
...............................................................................................................................................................................
21
[کیـ]ـخسرو، پهلوان سرزمینهای ایرانی واستوار دارندۀ کشور، درکرانه دریاچه ژرف و پهناور چیچست، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند ، اورا پیشکش آورد و زور نیاز کنان چنین خواستار شد:
22
ای درواسپ! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من – پسر خونخواه سیاوش - افراسیاب تباهکار تورانی را درکرانه دریاچه ژرف و پهناور چیچست به خونخواهی سیاوش نامور – که ناجوانمردانه کشته شد – و به کین خواهی اغریرث دلیر بکشم.
23
درواسپ توانای مزدا آفریده اشون پناه بخش – که خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- اورا کامیابی بخشید.
...............................................................................................................................................................................
کرده ششم
24
...............................................................................................................................................................................
25
او را بستود زرتشت پاک در ایران ویج درکرانه [رود] دایتیای نیک با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [نیک] با زور و با سخن رسا و از او چنین خواستار شد:
26
ای درواسپ! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من – که «هوتوسا»ی نیک و بزرگوار رابر آن دارم که هماره دینی بیندیشد، دینی سخن گوید و دینی رفتار کند؛ که به دین مزدا پرستی من بگرود وآن را دریابد ؛ که انجمن مرا ، مایه آوازه نیک شود.
27
درواسپ توانای مزدا آفریده اشون پناه بخش – که خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- اورا کامیابی بخشید.
...............................................................................................................................................................................
کرده هفتم
28
...............................................................................................................................................................................
29
کی گشتاسپ گرانمایه در کرانه آب دایتیا، صد اسب وهزار گاو و ده هزار گوسفند، او را پیشکش آورد و زور نیازکنان چنین خواستار شد:
30
ای درواسپ! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که با «اشت اورونت» پسر «ویسپ ثور و اشتی» - که خود سرتیز و گردن ستبر دارد و د ارای هفتصداشتر است – در پشت «زینیاور خویذاهه» بجنگم و براو پیروز شوم.
مرا این کامیابی ارزانی دار که با «آرجاسپ خیون» گناهکار بجنگم و بر او پیروز شوم؛ که با «درشینیک»ی دیو پرست بجنگم و بر او پیروز شوم ...
31
مرا این کامیابی ارزانی دار که «تثریاونت» دژ دین را براندازم، که «سپینج اوروشک» ی دیو پرست را براندازم. که دیگر باره «همای» و «واریذکنا» رااز سرزمین خیونها به خانمان باز گردانم، که سرزمینهای خیونها را برافگنم: پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صدهزارها.
32
درواسپ توانای مزدا آفریده اشون پناه بخش – که خواستار زور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند- اورا کامیابی بخشید.
...............................................................................................................................................................................
33
«یثه اهو ویریو....»
در واسپ توانای مزدا آفریده اشون را درود می فرستم.
«اشم وهو....»
«اهمایی رئشچه ....»

مهر یشت

خشنودی «مهر» فراخ چراگاه و «رام» بخشنده چراگاه خوب را.
«یثه اهو ویریو....» که زوت مرا بگوید.
«اثارتوش اشات چیت هچا....» که پارسا مرد دانا بگوید.
*
کرده یکم
1
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
ای سپیتمان!
بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم، او را در شایستگی ستایش و برازندگی نیایش، برابر باخود- که اهوره مزدایم – بیافریدم.
2
ای سپیتمان!
«مهر دروج» گناهکار، سراسر کشور را ویران کند.او همچون یکصد تن آلوده به گناه «کیذ» و کشنده اشون مرد است.
ای سپیتمان!
مبادا که پیمان بشکنی : نه آن[پیمان] که با یک دروند بسته ای و نه آن [پیمان] که با یک اشون بسته ای؛ چه، [پیمان] با هردوان درست است؛ خواه با دروند ، خواه با اشون.
3
مهر فراخ چراگاه آن کس را که مهر دروج نباشد، اسبان تیزتک بخشد.
آذر مزدا اهوره آن کس را که مهر دروج نباشد، به راه راست رهنمون شود.
فروشی های پاک نیک توانای اشونان، آن کس را که مهر دروج نباشد، فرزندان کوشا بخشند.
4
برای فر و فروغش، با نماز [ی به بانگ] بلندو با زور می ستایم آن مهر فراخ چراگاه را.
مهر فراخ چراگاه را می ستاییم که سرزمینهای ایرانی راخانمان خوش و سرشار از سازش و آرامش بخشد.
5
بشود که او ما را به یاری آید.
بشود که او ما را گشایش بخشد.
بشود که او ما را دستگیری کند.
بشود که او ما را دل سوز باشد.
بشود که او چاره کار ما را به ما بنماید.
بشود که او ما راپیروزی بخشد.
بشود که او ما رابهروزی دهد.
بشود که او ما را دادرس باشد.
آن نیرومند هماره پیروز نا فریفتنی که در سراسر جهان استومند سزاوار ستایش و نیایش است، آن مهر فراخ چراگاه.
6
آن ایزد نیرومند توانا، آن نیرومندترین آفریدگان، آن مهر را، آن مهر فراخ چراگاه را با زور می ستاییم.
آن مهر فراخ چراگاه را با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره»، با اندیشه و گفتار وکردار[نیک]، با زور وبا سخن رسا می ستاییم.
«ینگهه هاتم....»
کرده دوم
7
مهر فراخ چراگاه را می ستاییم که از «منثره» آگاه است. زبان آور هزار گوش ده هزار چشم برزمند بلند بالایی که برفراز برجی پهن ایستاده است. نگاهبان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد.
8
آن که سران هر دو کشور – هنگام در آمدن به آوردگاه، در برابر دشمن خونخوار و رو در روی رده های تا زنده همستاران – رزم کنان از او یاری خواهند.

9
مهر فراخ چراگاه – همراه «باد» پیروزمند و «دامویش اوپمن»- به آن گروه از رزم آوران روی آورد که با خشنودی درون و منش نیک ودرست باوری، او را نماز گزارده باشند.
................................................................................................................................................................................
کرده سوم
10
................................................................................................................................................................................
11
آن که رزم آوران بر پشت اسب، او را نماز برند و نیرومندی ستور و تندرستی خویش را از وی یاری خواهند تا دشمنان را از دور توانند شناخت؛ تا همستاران را از کار باز توانند داشت؛ تا بر دشمنان کین توز بد اندیش، چیره توانند شد.
................................................................................................................................................................................
کرده چهارم
12
................................................................................................................................................................................
13
نخستین ایزد مینوی که پیش از دمیدن خورشید جاودانه تیز اسب ، برفراز کوه البرز برآید.
نخستین کسی که آراسته به زیورهای زرین، از فراز آن کوی زیبا سر برآورد.
از آن جاست که آن مهر بسیار توانا بر همه خانمانهای ایراین بنگرد.
14
آن جا که شهر یاران دلیر، رزم آوران بسیار بسیج کنند.
آن جا که چارپایان را کوهساران بلند و چراگاههای فراوان هست.
آن جا که دریاهای ژرف و پهناور هست/
آن جا که رودهای پهناور و ناو تاک با انبوه خیزابهای خروشان، به «ایشکت» و «پوروت» می خورد و به سوی مرو هرات وسعد و خوارزم می شتابد.
15
مهر توانا بر«ارزهی» ، «سوهی»، «فردذفشو»، «ویدذفشو»، «واور وبرشتی» ، «واورو جرشتی» و بر این کشور «خونیرث» درخشان – پناهگاه بی گزند و آرامگاغه ستوران – بنگرد.
16
آن ایزد مینوی بخشنده فربه سوی همه کشورها روان شود.
آن ایزد مینوی بخشنده شهریاری به سوی همه کشورها روان شود.
او کسانی را پیروز بخشد و پارسایان دین آگاهی را زبردستی دهد که با زور بستایندش.
..................................................................................................................................................................................

کرده پنجم
17
..................................................................................................................................................................................
آن که هیچ کس نتناند با او مهر دروج باشد: نه خانه خدا، نه دهخدا، نه شهربان ونه شهریار.
18
اگر خانه خدا یا دهخدا یا شهربان یا شهریار مهر دروج باشد، مهر خشمگین آزرده، خانه وده شهر وکشور وبزرگان خانواده و سران روستا و سروران شهر و شهریاران کشور را تباه کند.
19
مهر خشمگین آزرده به همان سویی روی آورد که مهر دروجان در آن جای دارند.
دژ آگاهی را در نهاد او راه نیست.
20
اسبان مهر دروجان در زیر بار سوار خیره سری کنند واز جای خود بیرون نیایند و اگر بیرون آیند، به پیش نتازند و در تاخت ، جست و خیز کنند.
از فراونی گفتار زشت – که شیوه دشمن مهر است – نیزه ای که دشمن مهرپرتاب کند، باز گردد.
21
از فراوانی گفتار زشت – که شیوه دشمن مهر است – اگر هم دشمن مهر نیزه ای راخوب پرتاب کند وآن نیزه به تن [همستار] برسد، آسیبی بدو نرساند.
از فراوانی گفتار زشت – که شیوه دشمن مهر است – باد نیزه ای را که دشمن مهر پرتاب کند، باز گرداند.
..................................................................................................................................................................................
کرده ششم
22
..................................................................................................................................................................................
آن که مردمان را – اگر مهر دروج نباشد- از نیاز ودشواری برهاند.
23
ای مهر!
ما را که از مهر دروجان نبوده ایم، از نیاز -= از همۀ نیازها – برهان.
تو می توانی که بیم و هراس رابر پیکره های مهردر و جان چیره کنی.
تو می توانی – بدان هنگام ک خشمگین شوی- نیروی بازوان ، توان پاها، بینایی چشمها و شنوایی گوشهای مهر دروجان را باز ستانی.
24
یک نیزه بران و یک تیر پران - هیچ یک – بدان کس که مه ر- [آن مهر]
ده هزار دیدبان توانای از همه چیز آگاه نافریفتنی – را به پاک نهادی یاوری کند، نرسد.
..................................................................................................................................................................................
کرده هفتم
25
..................................................................................................................................................................................
آن مهر ژرف بین را، آن رد توانا، پاداش بخش، زیان آور، نیایشگزار، بلند پایگاه ، بختیار و «تن- منثره» را ؛ آن پهلوان جنگاور نیرومند بازوان را.
26
آن که دیوان را سر بکوبد
آن که بر گناهکاران خشم گیرد.
آن که به مهر دروجان کین ورزد.
آن که پریان را به تنگنا در افگند.
آن که – اگر مردمان مهر دروج نباشند – کشور را نیریی سرشار بخشد
آن که – اگر مردمان مهر دروج نباشند – کشور را پیروزیی سرشار بخشد.
27
آن که مردمان سرزمین دشمن را به راه راست رهنمون نشد و فر را از آن سرزمین برگیرد و پیروزی را از ان دور کند.
آن که از پی دشمنان بی نیروی پدافند بتازد و ده هزار زخم برایشان فرود آورد.
[آن مهر] ده هزار دیدبان از همه چیز آگاه نافریفتنی.
..................................................................................................................................................................................
کرده هشتم
28
آن که ستونهای خانه های بلند را نگاهداری کند و تیرکهای آنها را استوار دارد. آن که خانمان را – خانمانی را که از آن خشنود باشد – گله ای ازگاوان و گروهی از مردان بخشد. دیگر خانمانها را – هرگاه از آنها آزرده شود- براندازد.
29
ای مهر!
تو با کشورها هم خوبی و هم بد.
ای مهر!
تو با مردمان هم خوبی و هم بد.
ای مهر!
از تست آشتی و از تست ستیزه در کشورها.
30
از تست که خانه های سترگ، از زنان برازنده و بالشهای پهن و بسترهای گسترده و گردونه های سزاوار برخوردار است.
از تست که خانه های بلند، از زنان برازنده و بالشهای پهن و بسترهای گسترده و گردونه های سزاوار برخوردار است.
آن خانه ها اشونان که[درآنها، مردمان] ترا در تمام نماز نام برندو با نیایشی در خور زمان و با زور بستایند.
31
ای مهر!
ترا با نمازی که در آن، نام تو بر زبان آید، با نیایشی در خور زمان و با زور می ستایم.
ای مهر تواناتر!
ترا با نمازی که در آن، نام تو بر زبان آید، با نیایشی در خور زمان و با زور می¬ستایم.
ای مهر تواناترین! ای مهر نا فریفتنی!
ترا با نمازی که در آن، نام تو بر زبان آید، با نیایشی در خور زمان و با زور می¬ستایم.
32
ای مهر!
به ستایش ما گوش فراده.
ای مهر !
ستایش ما رابپذیر.
ای مهر!
خواهش ما را برآور:
نیاز زور ما را بنگر. بدین آیین پای بنه، نیایشهای ما را درگنجینه آمرزش بینبار و آنها را در گر زمان فرود آور.
33
ای تواناتر!
به پایداری پیمانی که بسته شد، ما را کامیابی بخش. آنچه را که از تو خواستاریم، به ما ارزانی دار:
توانگری، زور، پیروزی، خرمی، بهروزی، دادگری، نیک نامی، آسایش روان، توان شناخت، دانش مینوی، پیروزی اهوره آفریده، برتری پیروزمندی که از بهترین اشه باشد و دریافت «منثره»
34
تا ما دلیر وتازه روی و شاد وخرم بر همه همستاران پیروز شویم.
تا ما دلیر وتازه روی و شاد وخرم بر همه بدخواهان چیره شویم
تا ما دلیر وتازه روی و شاد وخرم بر همه دشمنان را – چه دیوان ، چه مردمان [دروند] ، چه جادوان و پریان، چه کوی ها و کرپ های ستمکار – شکست دهیم.
..................................................................................................................................................................................
کرده نهم
35
..................................................................................................................................................................................
آن که هر پیمانی را از گفتار به کردار در آورد.
آن که سپاه بیاراید.
آن که دارندۀ هزار [گونه] چالاکی است.
آن که شهریاری توانا و داناست.
36
آن که جنگ را برانگیزد.
آن که جنگ را استواری بخشد.
آن که درجنگ پایدار ماند و رده های دشمن را از هم بدرد.
آن که رزم آوران را درهر دو بال آوردگاه، پراکنده و پریشان کند و از بیم او در دل سپاه دشمن خونخوار، لرزه در افتد.
37
اوست که می¬تواند دشمن را پریشان وهراسان کند.
اوست که سرهای مهر در و جان را[از تن هاشان] رواگند.
سرهای مهر درو جان[از تن هاشان] جدا شود.
38
خانه¬های هراس انگیز، ویران شود و از مردمان تهی ماند.
آن خانه ¬هایی که مهر دروجان و دروندان وکشندگان اشونان راستین در آنها بسر می¬¬برند، هراس انگیز است.
راه گرفتاری از آن جا می¬گذرد که گاو [آزاد] چراگاه را درخانمانهای مهر دروجان به گردونه بندند وگاو در ایستد واشک بر پوزه روان کند.
39
تیرهای به پر شاهین نشانده مهر دروجان، هر چند که زه کمان راخوب بکشد و آنهارا تند به پرواز در آورند- اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین وآزرده باشد و به خشنودی اونکوشیده باشند – به نشان نرسد.
نیزه های خوب نوک تیز و بلند دسته مهر دروجان، هر چندکه آنها را به نیروی بازوان پرتاب کنند – اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزرده باشد وبه خشنودی او نکوشیده باشند – به نشان برسد.
سنگهای فلاخن مهر دروجان ، هر چند که آنها را به نیروی بازوان پرتاب کنند – اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزاده باشد و به خشنودی او نکوشیده باشند – به نشان نرسد.
40
دشنه های خوب مهر دروجان که به سر مردم نشانه گیرند – اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزرده باشد وبه خشنودی او نکوشیده باشند – به نشان نرسد.
گرزهای خوب پرتاب شده مه ردرجان که ه سر مردمان نشان گیرند – اگر مهر فراخ چراگاه خشمگین و آزرده باشد و به خشنودی او نکوشیده باشند – به نشان نرسد.
41
مهر فراخ چراگاه - اگرخشمگین و آزرده باشد وبه خشنودی او نکوشیده باشند – آنان را از پیش به هراس افگند.
رشن آنان را از پس به هراس افگند.
سروش پارسا – همواره با ایزدان نگهبان – آنان را از هر سوی بهم درافگند و رده های جنگاوران را به پرتگاه نیستی کشاند.
42
آنگاه آنان، مهر فراخ چرا گاه را چنین گویند:
ای مهر فراخ چراگاه!
اینان اسبان تیز تک ما را ربودند.
ایی مهر!
اینان بازوان نیرومند ما را با شمشیر فروافگندند.
43
پس آنگاه؛ مهر فراخ چراگاه، آنان را به خاک افگند: پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صدهزارها؛ از آن روی که مهر فراخ چراگاه خشمگین است.
.................................................................................................................................................................................
کرده دهم
44
.................................................................................................................................................................................
آن که خانه اش به پهنای زمین در جهان استومند بر پا شده است: خانه ای گسترده و آسوده از دشواری نیاز؛ خانه ای درخشان و دارای پناهگاههای بسیار.*
45
هشت تن از یاران او برفراز کوهها، همچون دید بانان مهر بر بالای برجها نشسته اندو نگران مهر دروجانند.
آنان بویژه به کسانی چشم دوخته اندو نگرانند که نخستین بار پیمان شکنند.
آنان راه کسی رادر پناه خویش گیردند و به مهر دروجاو دروندان و کشندگان اشونان ، تاخت برد.
46
مهر فراخ چراگاه، خود را اماده نگاهداری کند: از پشت سر پشتیبانی کند؛ از روبرو یاری کندو همچون دیدبانی نافریفتنی به هر سو نگاه افگند.
اینچنین، مهر ده هزار دیدبان دانای توانای نافریفتنی ، آماده پشتیبانی از کسی است که نیک اندیشانه او را یاری کند.
.................................................................................................................................................................................
کرده یازدهم
47
.................................................................................................................................................................................
نام آوری که اگر خشمگین شود، در میان جنگاوران دو سرزمین جنگ جو، به زیان سپاه دشمن خونخوار، به ستیزه با رده های به رزم در آویخته دشمن، اسبان فراخ سم برانگیزد.
48
اگر مهر به زیان سپاه دشمن خونخوار، به ستیزه با رده های به رزم در امیخته دشمن در میان جنگاوران دوسر زمین جنگ جو، اسبان فراخ سم برانگیزد، آنگاه دستهای مهر دروجان را از پشت ببندد، چشمهای آنان را برآورد ،گوشهای آنان را کر کند و استواری پاهای آنان را برگیرد، بدان سان که کسی را یارایی پایداری نماند.
چنین شود روزگار این سرزمینها و این جنگاوران، اگر از مهر فراخ چراگاه روی برتابند.
کرده دوازدهم
49
.................................................................................................................................................................................
50
آن که آفریدگار - اهوره مزدا – آرامگاه او را بر فراز کوه بلند ودرخشان و دارای رشته های بسیار – کوه البرز – بر پا کرد.آن جا که نه شب هست، نه تاریکی، نه باد سرد ، نه بادگرم، نه بیماری کشنده و نه آلایش دیو آفریده.
از ستیغ کوه البرز مه برنخیزد.
51
آرامگاهی که آمشا سپندان و خورشید - همکام و با خشنودی درون ومنش نیک و درست باوری – بساختند تا او بتواند از فراز کوه البرز سراسر جهان استومند را بنگرد.
52
اگر نیرنگ باز بد کنشی پیش آید ، مهر فراخ چراگاه خود را با گامهای تند به گردونه تیز تک خویش رساند وآن را ستابان براند. همچنین سروش پارسای توانا و نر یوسنگ چالاک، او را همراهی کنند.
مهر، اورا – [آن نیرنگ باز بدکنش را] – خواه در پهنه جنگ، خواه در نبردی تن به تن، بکشد.
.................................................................................................................................................................................
کرده سیزدهم
53
.................................................................................................................................................................................
آن که براستی دستانش را به سوی اهوره مزدا بر آورده است واینچنین گله می گزارد:
54
ای خوب کنش!
من پشتیبان ونگاهبان همه آفریدگانم.
ای خوب کنش!
مردمان – بدان گونه که دیگر ایزدان را در نماز نام می برند و می ستایند- مرا در نماز نام
نمی برندو نمی ستایند.
55
اگر مردمان مرا در نماز نام برندو بستایند – چنان که دیگر ایزدان را در نماز نام می برندو
می ستایند – هر آینه من با جان تابناک وجاودانه خویش، به مردمان اشون روی آورم و به هنگامی [از پیش] برنهاده، فرا رسم.
56
.................................................................................................................................................................................
57
................................................................................................................................................................................
58
................................................................................................................................................................................
59
...............................................................................................................................................................................
کرده چهاردهم
60
.................................................................................................................................................................................
آن که نام نیک، برزمندی و ستایش نیک، برازنده اوست.
آن که بهروزی دلخواه [مردمان را بدیشان] بخشد.
آن ده هزار دیدبان توانای از همه چیز آگاه نافریفتنی.
.................................................................................................................................................................................
کرده پانزدهم
61
.................................................................................................................................................................................
آن هماره بر پای ایستاده، آن نگاهبان بیدار، آن دلیر زبان آور که آبها را بیفزاید؛ که بانگ دادخواهی را بشنود؛ که باران را بباراند و گیاهان را برویاند، که سرزمین را داد گذارد.
آن زبان آور کاردان، آن نافریفتنی بسیار هوشمند، آن آفریده کردگار.
62
آن که هرگز مهر دروج را نیرو و تونایی ندهد.
آن که هرگز مهر دروج را بزرگواری و پاداش ارزانی ندارد.
63
تو می توانی – بدان هنگام که خشمگین شوی – نیروی بازوان ، توان پاها، بینایی چشمها و شنوایی گوشهای مهر دروجان را بازستانی.
...............................................................................................................................................................................
کرده شانزدهم
64
.................................................................................................................................................................................
آن که برای گسترش دین نیک در همه جا نمایان شد و جای گزید و بر هفت کشور فروغ افشاند.
65
آن که چالاک ترین چالاکان، پیمان شناس ترین پیمان شناسان ، دلیرترین دلیران، زبان آورترین زبان آوران وگشایش بخش ترین گشایش بخشان است.
آن که گله و رمه بخشد.
آن که شهریاری بخشد.
آن که پسران بخشد.
آن که زندگی بخشد.
آن که بهروزی بشخد.
آن که دهش اشه بخشد.
66
آن که اشی نیک و پارند سبک گردونه ، نیروی مردانه ، نیروی فر کیانی، نیروی سپهر جاودانه، نیروی دامویش اوپمن، نیروی فروشی های اشونان وکسی که گروهی از مزداپرستان اشون را گرد هم آورد، همه یار و یاور اویند.
.................................................................................................................................................................................
کرده هفدهم
67
.................................................................................................................................................................................
آن که با گردونه بلند چرخ به شیوه مینوی ساخته ، از کشور ارزهی و به سوی کشور خونیرث شتابد.
آن که از نیروی زمان و فر مزدا آفریده و پیروزی اهوره داده برخوردار است.
68
گردونه اش را اشی نیک بلند پایگاه می گرداند.
دین مزدا راه اورا آماده می کندتا آن فروغ سپید مینوی درخشان، آن پاک هوشیار بی سایه، بتواند آن راه را بخوبی بپیماید.
اسبان مهر در فراخنای هوا، پران به گردش در آیند.
دامویش اوپمن همواره گذرگاه او را آماده می کند.
در برابر او همه دیوان پنهان و دروندان ورن به هراس افتند.
69
مبادا که ما خدرا دچار ستیز آن سرور خشمگین کنیم؛ آن که هزار ستیز با همستار بکار تواند برد؛ آن ده هزار دیدبان توانای از همه چیز آگاه نافریفتنی.
.................................................................................................................................................................................
کرده هیجدهم
70
.................................................................................................................................................................................
آن که بهرام اهوره آفریده، همچون گراز نرینۀ تیز چنگال و تیزدندان و تکاوری پیشاپیش او روان شود؛ [گرازی] که به یک زخم بکشد؛ [گراز] خشمگینی که بدو نزدیک نتواند شد؛ [گراز] دلیری با چهره خال خال، گرازی نیرومند، آهنین پا، آهنین چنگال ، آهنین پی، آهنین دم و آهنین چانه ...


71
... که درتاخت بر دشمن پیشی گیرد و سرشار از خشم، با دلیری مردانه، دشمن را در جنگ به خاک افگند و هنوز باور ندارد که او را کشته باشد. به دیده او چنین نمی نماید تا زخمی دیگر براو فرود آورد ومغز سر اورا – همان مغز سری که سرچشمه نیروی زندگی است- [از هم بپاشد] وتیره پشت او را در هم شکند.
72
بی درنگ، همه را تکه تکه کندو استخوانها وموها ومغز وخون مهر دروج را در هم و برهم بر زمین فرو ریزد.
.................................................................................................................................................................................
کرده نوزدهم
73
.................................................................................................................................................................................
آن که براستی دستانش را به سوی اهوره مزدا برآورده است و با نهادی شاد، به آواز بلند
می گوید:ای اهوره مزدا! ای سپندترین مینو! ای دادار جهان استومند! ای اشون!
74
اگر مردمان مرا در نماز نام برند و بستایند، - چنان که دیگر ایزدان را در نماز نام می برند و می ستایند – هر آینه من با جان تابناک و جاودانۀ خویش ، به مردمان اشون روی آورم و به هنگامی [از پیش] برنهاده ، فرا رسم.

75
ما خواستاریم که پشتیبان کشور تو باشیم.
ما نمی خواهیم که از کشور تو جدا شویم.
ما نمی خواهیم که از خانمان، روستا ، شهر و کشور جدا شویم.
جز این مباد تا آن مهر نیرومند بازوان ، ما را از گزندن دشمن نگاه دارد.
76
تویی که این دشمن را، تویی که دشمنی مرد بد اندیش را نابود توانی کرد.
تویی که کشنده پارسا را نابود کنی.
تویی که دارنده اسبان وگردونه های زیبایی.
تویی که از پی دادخواهی، یاور توانای مایی.
77
من مهر را به یاری می خوانم.
بشود که او- به میانجی نیاز فراوان و خوب زور که پیشکش او کنیم – ما را به یاری آید تا در پرتو یاری او – همچون پناه یافتگان وی – هماره در خانه ای خوش و آسوده از گزند بسر بریم.
78
تویی که مردمان سرزمینها را – اگر آنان [تو] ، مهر فراخ چراگاه را به نیکی بنوازند – نگاهداری کنی.
تویی که مردمان را – اگر از سرزمینهای دشمن باشند – نابود کنی.
من ترا در این جابه یاری همی خوانم.
بشود که او در این جا ما را به یاری آید، آن مهر نیرومند در همه جا پیروز مند ، آن سزاوار ستایش، آن برازنده نیایش و آن سرور شکوهمند کشور.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیستم
79
.................................................................................................................................................................................
آن که رشن خانه بدو پرداخت.
آن که رشن – همنشینی دیر پای اورا – خانه بدو وا گذاشت.
80
تویی نگاهبان خانمان
تویی نگاهدار کسی که دروغ نگوید.
تویی پاسدار دودان و پشتیبان آنان که درو غ بکار نبرند.
آری، در پرتو سروری همچون تویی، من بهترین همنشینی و پیروزی اهوره آفریده را بدست آورم.
در پیشگاه داوری او ، گروه مهر دروجان به خاک در افتند.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست ویکم
81
.................................................................................................................................................................................
ای که رشن خانه بدو پرداخت
آن که رشن – همنشینی دیر پای اورا – خانه بدو واگذاشت.
82
آن که اهوره مزدا اورا هزار [گونه] چالاکی ارزانی داشت و – نگریستن را - ده هزار چشم بدو بخشید.
به نیروی این چالاکیها وچشمهاست که او نگران مهر آزار ( پیمان شکن) است.
به نیروی این جا چالاکیها و چشمهاست که مهر – آن ده هزار دیدبان توانای از همه چیز آگاه – نافریفتنی است.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست و دوم
83
.................................................................................................................................................................................
آن که شهریار کشور براستی دستان را برآورده است و به یاریش همی خواند.
آن که شهربان براستی دستان را برآورده است و به یاریش همی خواند.
84
آن که دهخدا براستی دستان را برآورده است و به یاریش همی خواند.
آن که خانه خدا براستی دستان را برآورده است و به یاریش همی خواند.
در هرجا که دو تن یکدیگر را به پشتیبانی برخیزند، براستی دستان را برآورده اند و به یاریش همی خوانند.
در هرجا که درویشی پیرو دین، از آنچه از آن اوست، بی بهره ماند باشد، براستی دستان را برآورده است و به یاریش همی خواند.
85
گله مندی که نزد او گله گزاری کند، آوایش – اگر در نماز، آوایش را بلند کند – تا ستارگان زبرین برسد و گردا گرد زمین بپیچد و بر هفت کشور زمین پراکنده شود.
همچنین گاوی .... که به تاراجش برده باشند، به امید بازگشت به گله خویش ، او را به یاری همی خواند:
-کی دلیر ما – مهر فراخ چراگاه – از پی ما بتازد و گله گاوان را رهایی بخشد؟
او؛ ما را – که به خانمان دروج رانده شده ایم- دیگر باره به راه اشه باز گرداند.
87
مهر فراخ چراگاه ، به یاری کسی شتابد که از وی خشنود باشد.
مهر فراخ چراگاه خانه و روستا و کشور و سرزمین کسی را که از او آزرده باشد، ویران کند .
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست و سوم
88
.................................................................................................................................................................................
هوم، هوم بی آلایش نیرو دهنده درمان بخش ، آن شهریار زیبای زرین در یای هکر – بلندترین ستیغ کوه البرز – مهر بی آلایش راه ، برسم بی آلایش، زور بی آلایش و گفتار بی آلایش ، پیشکش آورد.
89
آن که اهوره مزدای پاک، او را در پایگاه «زوت» جای داد که به آوای بلند ، یسنه بسرود و به چالاکی آیین گزارد.
آن که همچون زوت ؛ به چالاکی آیین گزارد ویسنه را به آوای رسا بسرود.
آن که همچون زوت اهوره مزدا ؛ همچون زوت امشا سپندان ، آوایش را تا ستارگان زبرین رسانید وگردا گرد زمین بپیچانید وبرهفت کشور بپراگند.
90
آن که همچون نخستین «هاونن» نوشابه هوم ستاره آذین مینوی را در پای کوه البرز زیبا کرد.
اهوره مزدا آمیزه زیبایش را بستود. امشا سپندان نیز، آو را آفرین خواندند.
خورشید تیز اسب، از دور ستایش وی را مژده داد.
92
درود بر مهر فراخ چراگاه، [آن] هزار گوش ده هزار چشم.
تویی شایسته ستایش.
تویی برازندۀ نیایش در خانمان مردمان.
تویی شایسته ستایش ونیایش.
خوشا به [روزگار] آن مردی که ترا براستی نماز گزارد: هیزم در دست، برسم در دست، شیر در دست، هاون در دست ، با دستهای شسته با هاون شسته با هاون شسته، نزد برسم گسترده، نزد هوم آماده شده، با سرود «اهون ویریه ....»
92
به این دین گواهی دادند اهره مزدای اشون وبهمن واردیبهشت و شهریور و سپندارمذ وخرداد و امرداد.
به این دین خستو شدند امشا سپندان.
به فرمان دین، اهوره مزدای نیک کنش، ردی مینوی مردمان را بدو واگذارد تا او را در میان همه آفریدگان، رد جهانی و مینوی ورسایی بخش این بهترین آفریدگان بشناسد.
93
اینچنین بشود که تو – ای مهر فراخ چراگاه! – در هر دو زندگانی – آری در هر دو زندگانی: در زندگانی جهان استومند و در زندگانی مینوی – ما را پناه بخشی از آسیب دروند، از [دیو] خشم دروند، از گروه ارتشتاران دروند که درفش خونین برافرازند، از تاخت وتازهای [دیو] خشم، از تاخت وتازهایی که [دیو] خشم نیرنگ باز همراه با «ویدتو» دیو آفریده برانگیزد.
94
اینچنین بشود که تو – ای مهر فراخ چراگاه! – اسبان ما را نیرو و ما را تندرستی بخشی تا زمان دشمنان را از دور بازشناسیم وبتوانیم در برابر همستاران از خودپدافند کنیم وهمستار بداندیش کینه ور را به یک زخم از پای در آوریم و شکست دهیم.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست وچهارم
95
.................................................................................................................................................................................
آن که پس از فرو رفتن خورشید؛ به فراخنای زمین پای نهد. هر دو پایانه این زمین پهناور گوی سان دور کرانه را بپساود و آنچه را در میان زمین و آسمان است، بنگرد.
96
گرزی صد گره و صد تیغه بردست گیرد و به سوی مردان [همستار] نشانه رود و آنان را از پای درافگند. گزی از فلز زرد ریخته و از زر سخت ساخته، که استوارترین و پیروز [ی بخش] ترین رزم افزار است.
97
اهریمن همه تن کرگ در برابر او به هراس افتاد.
[دیو] خشم نیرنگ باز مرگ ارزان در برابر او به هراس افتد.
بوشاسپ دراز دست در برابر او به هراس افتد.
همه دیوان پنهان و دروندان ون در برابر او به هراس افتد.
98
مبادا که ماخود را به ستیز مهر خشمگین فراخ چراگاه دچار کنیم.
ای مهر فراخ چراگاه!
مبادا که خشمگینانه بر ما زخم فرود آوری؛ تو که از نیرومندترین ایزدان،دلیرترین ایزدان، چالاک ترین ایزدان، تندترین ایزدان و پیروز مندترین ایزدان پدیدار بر این زمینی ؛ ای مهر فراخ چراگاه.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست و پنجم
99
.................................................................................................................................................................................
در برابر او همه دیوان پنهان و دروندان ورن به هراس افتد.
آن سرور کشور، آن مهر فراخ چراگاه ، سواره از سوی راست این زمین پهناور گوی سان دور کرانه بدر آید.
100
از سوی راستش سروش نیک پارسا سوار است.
از سوی چپش رشن برومند بلند بالا سوار است.
گرداگرد او از هر سوی، [ایزدان] آبها وگیاهها و فروشی های اشونان می تازند.
101
مهر توانمند تیرهای یک اندازه به پر شاهین نشانده، بدانان ببخشد.
بدان هنگام که او سواره به سرزمینهای مهر دروجان رسد، نخست گرز [خویش را] به اسبان و مردان نشانه رود وبه ناگاهان اسب و سوار، هر دو را به هراس در اندازد و به [خاک] نیستی افگند.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست و ششم
102
.................................................................................................................................................................................
آن که سوار بر اسب سپید، نیزۀ نوک تیز بلند دسته وتیرهای دور زن با خویش دراد؛ آن یل کار آزموده چالاک.
1-3
آن که اهوره اورا به نگاهداری و نگاهبانی بهروزی همه مردمان برگماشت.
آن که نگاهبان ودیدبان بهروزی همه مردمان است.
آن که هرگز به خواب نرود و هشیارانه، آفرینش ، مزدا را نگاهداری کند.
آن که هرگز به خواب نرود و هشیارانه، آفرینش ، مزدا را نگاهبانی کند.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست و هفتم
104
.................................................................................................................................................................................
آن که بازوان بسیار بلندش ؛ مهر فریب ( پیمان شکن) را – اگر چه در خاور هندوستان یا در باختر [جهان] یا در دهانه [رود]«ارنگ» یا در دل این زمین باشد- گرفتار کند و برافگند.
105
همچنین ؛ مهر با بازوان خویش، آن فرو مایه ای را که پای از راه اشه بیرون نهاده است، گرفتار کند؛ آن تیره درون فرو مایه ای را که با خود می اندیشد:
-«مهر نابیناست و کردار زشتی را که از من سرزده است ودروغی را که گفته ام ، نمی بیند.»
106
من درنهاد خویش، چنین می اندیشم:
در همه جهان کسی نیست که بتواند همچند نیک اندیشی مهر مینوی ، بداندیشی کند.
در همه جهان کسی نیست که بتواند همچند نیک گفتاری مهر مینوی ، بداندیشی کند.
در همه جهان کسی نیست که بتواند همچند نیک کرداری مهر مینوی ، بداندیشی کند.
107
در همه جهان کسی نیست که همچند مهر مینوی از خرد سرشتی بهره مند باشد.
در همه جهان کسی نیست که همچند مهر مینوی تیز گوش با هزار [گونه] کاردانی آراسته، از نیروی شنوایی برخوردار باشد.
مهر هر که را دروغ بگوید ، می بیند.
مهر توانا گام پیش می گذارد.
آن چیره دست کشور [هستی] روان می شود و نگاه زیبای روشن چشمان تیز بین خویش را [به هر کرانه] می افگند:
108
-کدامین کس مرا می ستاید؟
کیست آن که دروغ می گوید؟
کدامینکس مرا به نیکی می ستاید؟
کیست آن که با ستایش بد، می پندارد که مرا می ستاید؟
کدامی کس را شکوه و بزگواری و تندرستی بخشم، من که چنین توانم کرد؟
کدامین کس را توانگری آسایش بخش ارزانی دارم، من که چنین توانم کرد؟
کدامین کس را فرزندانی برازنده بپرورم؟
109
کدامین کس را- بی آن که خودگمان برده باشد- شهریاری نیرومندی با افزارهایی زیبا و ارتشتاران بسیار ارزانی دارم؟
شهریاری فرمانروایی توانا که همه [سرکشان] را سر بکوبد.
[شهریار] دلیر پیروزمندشکست ناپذیری که گناهکار را فرمان پادافره دهد و فرمان او بی درنگ روا گردد، همان دم که او – خشماگین – فرمان آن [پاد افره] را بدهد.
اینچنین، نهاد آزرده و نا خشنود مهر را آرامش بخشد و خشنود کند.

110
-کدامین کسی را دچار ناخوشی و مرگ کنم؟
کدامین کس را به بینوایی شکنجه آور گرفتار کنم؟
فرزندان برازندۀ چه کسی را به یک زخم نابود کنم ؛ من که چنین توانم کرد؟
111
کدامین کس را – بی آن که خود گمان برده باشد – از شهریاری نیرومندی با افزارهایی زیبا و ارتشتاران بسیار بی بهره کنم؟
شهریاری فرمانروایی توانا ..........................................................................................................................
اینچنین ؛ نهاد شاد وخشنود مهر را اندوهگین و ناخشنود کند.
..................................................................................................................................................................................
کرده بیست و هشتم
112
.......................................................................................................................................

زرتشت : جلد اول کتاب اوستا - کهن ترین سرودهای ایرانیان
سروش یشت هادخت

خشنودی سروش اشون دلیر تن – منثره ی سخت رزم افزار اهورایی را
*
کرده یکم 1
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه رامی ستاییم.
ای زرتشت!
نیایش نیک، بهترین کار درجهان است....
2
این است آنچه مردو زن دروند را بهتر، از کار باز تواند داشت.
این است آنچه چشمها و گوشها و دستها وزانوان ودهان مرد و زن دروند را می بندد و آنان را به نابودی می کشاند، بویژه نیایش نیک که هیچ کس را نفریبد و نیازارد.
نیایش، همچون پهلوانی دلیر و مانند زره ای است که دروج را بهتر از هر چیز از کار باز تواند داشت...
3
سروش اشون است که بهتر از هرکس ، درویشان را در پناه خویش می گیرد.
[سروش آن پیروزمندی است] که بهتر از هرکس، دروج را بر می اندازد.
اشون مردی که بیشتر از دیگران ستایش ونیایش بر زبان آورد ، در پیروزی، زورمندترین است.
منثره بهتر از هرچیز، [دیوان, پنهان دروج را می راند.
«اهون ویریه .....» پیروز مندترین سخن است.
سخن راست در روز پسین، پیروزمندترین [سخن] است.
دین مزدا پرستی – داد زرتشت – از همۀ نهادهای خوب، از همه نهادهای اشه نژاد، پذیرفتنی است.
4
ای زرتشت!
مرد یا زنی که در برابر آب بزرگی یا دشواری بزرگی یا در شب تاریک مه آلود با هنگام گذشتن از رودی ناوتاک یادرجای برخورد راهها یا در انجمن مردان اشون یا در میان گروه دروندان دیو پرست، این گفتار فرو فرستاده را با اندیشه یک اشون، با گفتار یک اشون و با کردار یک اشون، بیندیشد و بگوید و بورزد...
5
.... یا به هنگام بیم و هراس از داوری داوران یا در هر هنگام دیگر چنین کند، دیدگان دروند خشمگین در این روز و دراین شب به یاری هیچ جست وجویی، او را پیدا نخواهد کرد و دشمنی راهزنانی که گله ورمه را می ربایند، به هیچ روی او را گزندی نتواند رساند.
6
ای زرتشت!
این گفتار فرو فرستاده را هنگامی که راهزنی نزدیک شود یا دسته ای از دزدان یا گروهی از دیوان [فرارسند] به آواز بلند برخوان.
آنگاه دروندان دیو پرست کینه و رو جاودانی که جادویی بکار آورند و پریانی که به کارهای پریانه دست زنند، بهراسند و رو در گریز نهند.
دیوان ، سرکوفته و اپس گریزند و پنهان شوندن و دیو پرستان و سرکشان، ناتوان و دهان بسته مانند.
7
همچون سگ چوپان که گردا گرد گله می گردد، مانیز پیرامون سروش پارسای اشون و پیروزمند می گردیم.
اینچنین ، ما سروش پاک پیروزمند را با اندیشه نیک، با گفتار نیک و با کردار نیک می ستاییم.
8
سروش اشون را برای فر وفروعش، برای نیرو و پیروزیش، برای ستایشی که ایزدان را بجای آورد، با نماز[ی به بانگ]بلند وبا زور می ستایم.
اشی بزرگ نیک و نریو سنگ برزمند را می ستایم.
بشود که سروش پارسای پیروزمند، ما را به یاری آید.
9
سروش اشون را می ستاییم.
رد بزرگ، اهوره مزدا را می ستاییم که در اشونی، سرآمدوبرتر از همگان است.
همّ سرودهای زرتشتی و همه کنشهای نیک ورزیده را می ستاییم: آنچه را که ورزیده شده است و آنچه را که ورزیده خواهد شد.
«ینگهه هاتم .....»
کرده دوم
10
سروش پارسای برزمندپیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم.
آن که [مرد] آلوده به گناه «گیذ» را شکست دهد.
آن که [زن] آلوده به گناه «گیذ» را شکست دهد.
آن که دیو بسیار زورمند دروج – تباه کننده زندگی – را فرو کوبد.
آن که نگاهبان ودیدبان بهروزی همه جهانیان است.
11
آن که هرگز به خواب نرود وهشیارانه آفرینش مزدا را نگاهداری کند.
آن که هرگز به خواب نرود وهشیارانه آفرینش مزدا را نگاهبانی کند.
آن که پس از فرو رفتن خورشید، سراسر جهان استومند رابا رزم افزار آخته، پاسداری کند.
12
آن که از هنگام آفرینش آن دومینو – سپند مینو و انگر [مینو]- [هرگز] نخفته و چهان اشه را پاسداری کرده است.
آن که روز و شب، همواره با دیوان مزندری در نبرد است.

13
آن که ازبیم دیوان هرسان نشود و نگریزد.
آن که همه دیوان – ناگزیر – از اوهراست و گریزان شوند و از بیم به تاریکی روی نهند.
...............................................................................................................................................................
کرده سوم
14
«یته اهو ویریو....»
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم.
آن که نگاهبان[پیمان] آشتی [میان] دروند و سپندترین [اشون] است.
آن که امشا سپندان در هفت کشور روی زمین به سوی او فرود آمدند.
آن که آموزگار دین است و اهوره مزدای اشون، خود بدو دین بیاموخت.
................................................................................................................................................................
کرده چهارم
15
«یته اهو ویریو....»
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم.
آن که اهوره مزدای اشون؛ اورا به درهم شکستن دیو خشم خونین درفش برگماشت.
[نگاهبان پیمان] آشتی و پیروزی را می ستاییم که جنگ وستیزه را در هم شکند.
16
یاران سروش اشون را؛ یاران رشن راست ترین را، یاران مهر فراخ چراگاه را، یاران باد اشون را ، یاران دین نیک مزدا پرستی را ، یاران ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور و سود رساننده به جهان را، یارای اشی نیک را، یاران چیستی نیک را ، یارای چیستای درست ترین را...
17
....یاران همه ایزدان را، یاران منثره را، یاران داد دیو ستیز را، یاران روش دیرین را ، یاران امشا سپندار را ، یاران سوشیانتهای ما مردم اشون را، یاران همه افرینش اشه را ...
...............................................................................................................................................................
کرده پنجم
18
«یته اهو ویریو....»
سروش پارسای برزمند پیروز گیتی افزای اشون، رد اشه را می ستاییم، همچون ستایشگر نخستین وپسین و میانین و پیشین با نخستین و پسین و میانین و پیشین پیشکش.
19
همه پیروزیهای سروش اشون دلیر تن – منثره پهلوان نیرومند جنگاور پرتوان بازوان را می ستاییم که دیوان را سر بکوبد.
[پیروزیهای] آن پیروزمند چیره دست و اشون و بخشنده برتری پیروزی – سروش اشون – و ایزد ارشتی را می ستاییم.
20
همه خانه هایی را که در پناه [نگاهبانی] سروش است ، می ستاییم.
خانمانی را می ستاییم که درآن، سروش اشون راگرامی داشته واشون مرد سرآمد در اندیشۀ نیک، سرآمد درگفتار نیک و سرآمد در کردار نیک را به خوبی پذیرفته باشند.
21
پیکر سروش اشون را می ستاییم.
پیکر رشن راست ترین را می ستاییم.
پیکر مهر فراخ چراگاه را می ستاییم.
پیکر باد اشون را می ستاییم.
پیکر دین نیک مزدا پرستی را می ستاییم.
پیکر ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور و سود رساننده به جهان را می ستاییم.
پیکر اشی نیک را می ستاییم.
پیکر چیستی نیک را می ستاییم.
پیکر چیستای درست ترین را می ستاییم.
22
پیکر همه ایزدان را می ستاییم.
پیکر منثره را می ستاییم.
پیکر داد دیوستیز را می ستاییم.
پیکر روش دیرین را می ستاییم.
پیکر امشا سپندان را می ستاییم.
پیکر سوشیانتهای ما مردم اشون را می ستاییم.
پیکر سراسر آفرینش اشون را می ستاییم.
................................................................................................................................................................
23
«یته اهو ویریو.....»
سروش اشون دلیر تن- منثره ی سخت رزم افزاآهورایی را درود می فرستم.
«اشم وهو....»
«اهمایی رئشچه ....»

12
رشن یشت

خشنودی رشن راست ترین و ارشتاد گیتی افزای جهان پرور و گفتار راستین دردل افگنده گیتی افزای را.
*
1
[زرتشت] اشون پرسید:
ای اهوره مزدای اشون! ای آن که از هر آنچه پرسم، آگاهی و فریفته نشوی! ای خرد فریب نا ÷ذیر! ای از همه چیز آگاه نافریفتنی!
من به تو روی آورده ام وبا گفتار راستین، از تو می پرسم؛ مرا پاسخ گوی:
-کدام راستی و درستی در منثره ی ورجاوند هست که فرا برنده، برتر، پرستار، نیرومند، کاردان و سرآمد دیگر آفریدگان است؟
2
آنگاه اهوره مزدا گفت:
ای سپیتمان اشون!
براستی من ترا بی گاهانم از این منثره ی ورجاوند بسیار فره مندو از آن راستی و درستی که در منثره ی ورجاوند هست که فرا برنده، برتر، پرستار، نیرومند، کاردان و سرآمددیگر آفریدگان است.
3
اهوره مزدا گفت:
یک سوم از برسم را باید به راه خورشید بگسترانی و بگویی:
-ما دادخواهی را بدین جا آمده ایم.
ماخشنودی [رشن توانا] را خواستاریم.
من در این آیین «ور» اهوره مزدا را همچون دوستی به یاری همی خوانم به سوی اتش و برسم به سوی دستان سرشار، به سوی «ور» روغن و به سوی شیرۀ گیاهان.
4
پس آنگاه من- که اهوره مزدایم – همراه باد پیروز، همراه دامویش اوپمن، همراه فر کیانی وهمراه پاداش مزدا آفریده ، به یاری تو شتابم و به سوی این «ور» برپا شده، به سوی آتش و برسم، به سوی دستان سرشار، به سوی «ور» روغن و به سوی گیاهان آیم.
5
-ما دادخواهی را بدین جا آمده ایم.
ما خشنودی رشن توانا را خواستاریم.
من در این «ور» دوستی را به یاری همی خوانم به سوی آتش و برسم، به سوی دستان سرشار، به سوی «ور» روغن و به سوی شیرۀ گیاهان.


6
پس رشن بزرگ توانا همراه باد پیروز، همراه دامویش اوپمن، همراه فرکیانی و همراه پاداش مزدا آفریده ، به یاری تو شتابد وبه سوی این «ور» بر پا شده، به سوی آتش به برسم، به سوی دستان سرشار، به سوی «ور» روغن و به سوی شیرل گیاهان آید.
7
ای رشن اشون! ای راست ترین رشن!ای سپندترین رشن! ای داناترین رشن! ای رشن که بهتر از همه بازتوانی شناخت! ای رشن که دور را بهتر از همه توانی دید! ای رشن که دور را بهتر از همه توانی دریافت! ای رشن که بهتر از همه ، دادخواه را به فریاد رسی! ای رشن که دزد را بهتر از همه براندازی!
8
اگر تو آزرده نباشی؛» دادخواه را]بهتر [بدانچه خواهان است]، برسانی ؛ بهتر زخم فرود آوری و دزد و راهزن را بهتر نابود کنی.
9
ای رشن اشون!
اگر تو درکشور ارزهی هم باشی، ماترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
10
ای رشن اشون!
اگر تو در کشور سوهی هم باشی، ما ترا به یاری همی خونیم.
.................................................................................................................................................................................
11
ای رشن اشون !
اگر تو در کشور فرد ذفشو هم باشی، ما ترابه یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
12
ای رشن اشون !
اگر تو در کشور وید ذفشو هم باشی، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
13
ای رشن اشون !
اگر تو در کشور واور وبرشتی هم باشی، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
14
ای رشن اشون !
اگر تو در کشور واور و جرشتی هم باشی، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
15
ای رشن اشون !
اگر تو در کشور درخشان خونیرث هم باشی، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
16
ای رشن اشون !
اگر تو در دریای فراخ کرت هم باشی، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
17
ای رشن اشون !
اگر تو بر بالای درختی باشی که آشیانۀ سیمرغ در آن است ودر میان دریای فراخ کرت برپاست – درختی که دربر دارندۀ داروهای نیک و داروهای کارگر است و پزشک همگان خواننندش ، درختی که بذر همه گیاهان در آن نهاده شده است – ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
18
ای رشن اشون !
اگر تو در سرچشمۀ رود «رنگها» هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
19
ای رشن اشون !
اگر تو در دهانه رود ـ«رنگها» هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
20
ای رشن اشون !
اگر تو در کرانه این زمین هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم. .................................................................................................................................................................................
21
ای رشن اشون !
اگر تو در میان این زمین هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
22
ای رشن اشون !
اگر تو در هر جای این زمین که باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
23
ای رشن اشون !
اگر تو بر فراز کوهساران درخشان و بسیار رشتۀ البرز هم باشی؛ البرزی که از ستیغ آن مه برنخیزد – آن جا که نه شب هست و نه تاریکی ، نه با د سرد ونه باد گرم ، نه ناخوشی کشنده و نه آلایش دیو آفریده - ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
24
ای رشن اشون !
اگر تو بر فراز کوه همه جا ستوده و زرین هکر هم باشی – آن جا که اردویسور آناهیتا از بلندای هزار بالای آدمی فرو ریزد- ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
25
ای رشن اشون !
اگر تو برستیغ کوه البرز هم باشی – آن جا که ستارگان و ماه و خورشید گرداگرد آن چرخانند - ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
26
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر ستاره ونند مزدا آفریده هم باشید ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
27
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر ستاره تشتر رایومند فره مند هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
28
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر ستار هفتورنگ هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
29
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهرستارگان در بردارنده تخمه آبها هم باشی، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
30
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر ستارگان در بردارنده تخمه زمین هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
31
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر ستارگان در بردارندۀ بذر گیاهان هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
32
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر ستارگانی باشی که از آن «سپند مینو» یند، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
33
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر ماه در بردارنده تخمه گاو هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
34
ای رشن اشون !
اگر تو در سپهر خورشید تیز اسب هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
35
ای رشن اشون !
اگر تو در جو فروغ بی آغاز هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
36
ای رشن اشون !
اگر تو در فروغ بهشت پاکان هم باشی – آن جا که سرای همه خوشیهاست - ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................
37
ای رشن اشون !
اگر تو در گر زمان درخشان هم باشی ، ما ترا به یاری همی خوانیم.
.................................................................................................................................................................................38
«یثه آهو و یریو....»
رشن راست ترین و ارشتاد گیتی افزای جهان پرور و گفتار راستین در دل افگنده گیتی افزای را درود می فرستم.
»اشم وهو.....»
«اهمایی رئشچه......»

13
فروردین یشت
خشنودی فروشی های توانای بسیار نیرومند اشونان و فروشی های نخستین آموزگاران کیش و فروشی های پیام آوران را.

کرده یکم
1
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
ای سپیتمان !
اینک براستی ترا از زور و نیرو وفر ویاری و پشتیبانی فروشی های توانای پیروزمند اشونان می آگاهانم که چگونه فروشی های توانای اشونان، مرا به یاری آمدند و چه سان مرا یاوری رساندند.
2
ای زرتشت!
از فر و فروغ آنان است که من آسمان را در بالا نگاه می دارم تا از فراز، فروغ بیفشاند.
[آسمانی] که این زمین و گرداگرد آن را همچون خانه ای فرا گرفته است.
[آسمانی] استوار و دور کرانه که در جهان مینوی برافراشته و برپا داشته شده است و چنین می نماید که فلزی گداخته بر فراز سومین لایه زمین بدرخشید .
3
[آسمانی] همچون جامه ستاره آذرین مینوی که مزدا و مهر و رشن و سپندارمذ پوشیده اند.
[آسمانی] که آغاز و انجام آن دیده نشود.
8-4
ای زرتشت!
از فر و فروغ آنان است که من اردویسور اناهیتا را – که در همه جا [دامان] گسترده، درمان بخش، دیو ستیز واهورایی کیش است – نگاه می دارم.
.................................................................................................................................................................................
9
ای زرتشت!
از فر و فروغ آنان است که من زمین فراخ آهوره آفریده را نگاه می دارم: این [زمین, بلند پهناور را که در برگیرندۀ بسی چیزهای زیباست؛ که دربر گیرندۀ سراسر جههان استومند – چه جاندار و چه بیجان – و کوههای بلند دارای چراگاههای بسیار و آب فراوان است.

10
بر این [زمین]، رودهای ناوتاک روان است.
بر این [زمین]، نگاهداری گاو و مردمان را، نگاهداری سرزمینهای ایرانی را، نگاهداری جانوران پنجگانه را ونگاهداری اشون مردان پاک را گیاهان گوناگون می روید.
11
ای زرتشت!
از فر و فروغ آنان است که من فرزندان هستی یافته را در زهدان [مادران] نگاه می دارم تا نمیرند و پیش از زایش، استخوانها و موها وگوشت و اندرونه و پاها و اندامهای نرینگی یا مادینگی آنان را بهم می پیوندم.
12
اگر فروشی های توانای اشونان مرا یاری نمی کردند، هر آینه بهترین گونه های جانوران و مردمان، مرا بر جای نمی ماندند، دروج نیرو می گرفت و فرمانروایی می کرد و جهان استومند،از آن دروج می شد.
13
دروج در میان زمین و آسمان – میان دومینو – جای می گزید.
دروج در میان زمین و آسمان – میان دومینو - به توانایی و چیرگی می رسید.
پس آنگاه اهنگرمینوی زبر دست و چیره، از سپند مینوی شکست خورده ، گام واپس نمی کشید
14
از فر و فروغ آنان است که آبها از سرچشمه های همیشه جوشان، روانند.
از فر و فروغ آنان است که گیاهان از ریشه های نخشکیدنی بر زمین رویانند.
از فر و فروغ آنان است که بادهای پراکنندۀ ابرها، از خاستگاههای همیشگی وزانند.
15
از فر و فروغ آنان است که زنان تخمۀ فرزندان را در زهدان می گیرند.
از فر و فروغ آنان است که زنان ، آبستن فرزندان می شوند.
از فر و فروغ آنان است که زنان باردار، آسان می زایند.
از فر و فروغ آنان است که مرد انجمنی زاده شود: مردی که بتواند در انجمن، سخن خود را به گوشها فرو برد، مردی دانشور که بتوانداز گفت وشنودبا «گویم» پیروز بدر آید.
از فر و فروغ آنان است که خورشید، راه خویش را می پیماید.
از فر و فروغ آنان است که ماه، راه خویش را می پیماید.
از فر و فروغ آنان است که ستارگان، راه خویش را می پیمانند
17
آنان فروشی های اشونانند که درجنگهای سخت، بهترین یار و یاورند.
ای سپیتمان!
[فروشی های]نخستین آموزگاران کیش و [فروشی های] هنوز نازادگان – سوشیانتهای نو کننده جهان – [درمیان] فروشی های اشونان، از همه نیرومندترند.
ای سپیتمان زرتشت !
دیگر فروشی ها ) فروشی های اشونان هنوز زنده) از [فروشی های اشونان] درگذشته، نیرومندترند.
18
آن که درازنای زندگانی، فروشی های اشونان را بخوبی نگاهداری کندو مهر فراخ چراگاه وارشتاد گیتی افزای جهان پرور را به نیکی پاس دارد – خواه فرمانروای یک سرزمین باشد ، خواه شهریار [کشورها] – پیروزترین کسان شود.
19
ای سپیتمان!
این است زور و نیرو و فر و یاری و پشتیبانی فروشی های توانای پیروزمند اشونان که ترا براستی ازآن آگاهانیدم، فروشی های توانای اشونانی که مرا به یاری آمدندو یاوری رساندند.
کرده دوم
20
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
ای سپیتمان زرتشت!
اگر در این جهان استومند، راهزنی بر سرراه توآید، اگر از جنگ و نیاز هراس آور، به تن خویش بیمناک باشی ای زرتشت! آنگاه این گفتار را باژگیر . این گفتار پیروزمند را بلند بخوان ای زرتشت!
21
فروشی های نیک تونای پاک اشونان را می ستایم و می سرایم و [به یاری] همی خوانم.
ما فروشی های وابسته به خانمان و روستا و شهر و کشور و زرتشتوم را می ستاییم.
[فروشی های] اشونانی را که بوده اند و هستند و خواهند بود ، می ستاییم.
[فروشی های] همه تیره ها را ، نیرومندتری [فروشی های] تیره های نیرومند را می ستاییم.
22
فروشی هایی که آسمان را نگاه داشتند ، آب رانگاه داشتند، زمین را نگاه داشتند؛ گاو را نگاه داشتند؛ فرزندان هستی یافته را در زهدان مادران نگاه داشتند تا نمیرند و پیش از زایش، استخوانها وموها و گوشت و اندرونه و پاها و اندامهای نرینگی یا مادینگی آنان بهم پیوندد.
23
[فروشی هایی] که بسیار بخشنده اند ، که زورمند فرا رسند؛ که نیک فرا رسند ؛ که نیرومند فرا رسند ؛ که دلیر فرا رسند ؛ که از پی دادخواهی فرارسند.
در ستیزۀ خونین، آنان را باید به یاری خواند.
در رزم، آنان را باید به یاری خواند.
در جنگ، آنان را باید به یاری خواند.
24
[آنانند] که یاری خواهان را پیروزی بخشند؛ که نیازمندان را رستگاری دهند؛ که رنجوران را تندرستی ارزانی دارند؛ که اشون را – اشونی که ایشان را ستایش کنان وخشنود کنان زور نیاز آورد – فرنیک بخشند.
25
فروشی ها بدان جایی که اشون مردان، اشه را بیشتر باور داشته باشند، بدان جایی که بزرگترین نیازها آماده شده باشد، بدان جایی که با اشون مرد ستیزه نورزیده باشند، خشنودتر در آیند.
کرده سوم
26
فروشی های نیک تونای پاک اشونان را می ستاییم که زورمندترین سواران ، چالاک ترین پیشتازان ، استوراترین پشتیبانان و شکست ناپذیرترین افزارهای رزم اند و آن کسی را که بدو روی آورند، از تاخت وتاز دشمن نگاه دارند.
27
این نیکان را، این بهترینان را – فروشی های نیک توانای پاک اشونان را – هنگامی که برسم گسترده ایم، می ستاییم.
آنان را در پهنۀ پیکار و در هنگامۀ جنک – آن جا که دلیر مردان در رزمگاه به یکدیگر در آویزند – باید به یاری خواند.
28
مزدا آنان را به یاری خواند، نگاهداری آسمان زمین و آب و گیاه را، بدان هنگام که سپندن مینو آسمان را برافراشت، بدان هنگام که آب و زمین و گاو و گیاه را پدید آورد؛ بدان هنگام که فرزندان هستی یافته را در زهدان ما دران نگاه داشت تا نمیرند و پیش از زایش، استخوانها و موها و گوشت و اندرونه و پاها و اندامهای نرینگی یا مادینگی آنان بهم پیوندد.
29
سپند مینو فروشی های نیرومند ، آرام گزیده ، خوب چشم، تیزبین، نیوشا ، دیرزمانی اسوده، برزمند، کمر بر میان بسته، در آرامگاه نیک و فراخ جای گرتفه، تیز پرواز، بختیار و نامدار را به نگاهبانی آسمان برگماشت.
کرده چهارم
30
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که در دوستی و در کردار، نیکندو مردمان را نیازارند.
مردمانی که شما نیکان، رازداران، تیزبینان ، چاره بخشان، نامداران و در رزم پیروزمندان را از این پیش، نیاز رده باشند ، نزد شما جای گزینندن و همنشین دیر پای شما شوند.
کرده پنجم
31
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که با ارادۀ استوار و زورمندی بسیار، با زبردستی به زیان دشمنان درکارند و بازوان پرتوان آن بدخواهان را در پهنۀ پیکار، از کار باز دارند.
کرده ششم
32
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که پیمان شناس ، دلیر و نیرومندندو در برابر نهانگاههای دشمن، ما را پناه بخشند.
مینویان بخشایشگر درمان بخشی که از درمان اشی بهره مندند؛ که بسان زمین فراخ ،همانند رودها و دراز و همچون خورشید بلندند.
کرده هفتم
33
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را مس ستاییم که چالاک، دلیر، کارآزموده و هراس افگن [در رسند و] همه ستیزه دشمنان – خواه دیوان، خوان مردمان [دروند] – راناچیز و نابود کنند.
فروشی هایی که به خواست خویش، هماوردان را هنگام تاخت و تاز براندازند.
34
ای تواناترین [آفریدگان]!
شما نیکیهای خود را – پیروزی و برتری چیره شونده اهوره آفریده را – به [مردمان] سرزمینهایی ارزانی می دارید که در آن جا از نیکیهای شما به ناروا بهره نگرفته باشند و شما از آنان رنجیده و آزرده وناخشنود نباشید. آن جا که شما را سزاوار ستایش و برازندۀ نیایش دانند و شما در آن جا راه گزیده خویش را می پیمایید.
کرده هشتم
35
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم؛ آن نامداران در رزم پیروز بسیار نیرومند سپر دار را که از راه راست به راه کژ نگرایند.
آن که پیش می تازد و آن که در پی او می تازد – هر دو – [فروشی ها را] به یاری همی خوانند.
از پی تا زنده، دست یابی بر پیشتاز را و پیشتاز، رهایی از چنگ دشمن را بانک یاری خواهی برآورند.

36
...........................................................................................................................................................................
کرده نهم
37
فروشی های نیک توانای پاک اشونانن را می ستاییم که رزم آوران بسیار بسیج کننده؛ رزم آورانی رزم افزار بر میان بسته که با درفشهای درخشان برافراشته، به پیکار شتابند.
آنانند که از این پیش – هنگام پیکار «خشتاوی» های دلیر با «دانو» ها – فرا رسیدند.
38
شمایید که از این پیش، تاخت و تاز و ستیزه «دانو»های تورانی را در هم شکستید.
به یاری شما بود که پیش از این،«کرشنز»ها- همچنین «خشتاوی» ها و سوشیانتهای دلیر نامور پیروزمند – بسیار نیرومند شدند و خانه های هراس انگیز بیش از ده هزار از فرمانروایان «دانو» ها
ویران شد.
کرده دهم
39
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که هر دو بال رده های آراستۀ سپاه [دشمن] را در هم شکنند؛ دل [سپاه] را از هم بشکافند و یاری رساندن به نیک مردان و به تنگنا در افگندن بد کرداران را، چالاک از پی بتازند.
کرده یازدهم
40
فروشی های نیک توانای پاکماشونان را می ستاییم.
آن توانایان دلیر پیروزمند در جنگ کامیاب را که گاه بخشندۀ آسایشندو گاه تاخت و آورند و گاه تکاپو کنند...
آن اشونانی که دادخواه را پیروزی بخشند و خواستار [کامیابی] را کامروا کنند و بیمار را تندرستی ارزانی دارند، از پیکری برازنده و روانی والا برخوردارند.
41
فروشی های کسی را فر نیک بخشند که آنان را مانند آن مرد – زرتشت اشون؛ راد مردجهان آستومند ورد مردمان – بستاید به هنگامی که آهنگ کاری داشت؛ به هنگامی که در بیم و هراس بود.
42
هنگامی که بانگ دادخواه برآید، آنان به شتاب نیروی خیال از فراز آسمان فرود آیند، همراه با نیروی نیک ساخته و پیروزی اهوره آفریده وبرتری چیره شونده و سودی که چیزهای گرانبها بخشد و شکوه پاک و فرخنده آورد و به آیین بهترین اشه برازندۀ ستایش و شایستۀ نیایش است.
43
آنان «ستویس« را در میان زمین و آسمان به گردش در آورند تا دادخواهی دادخواهان را بشنود و باران بباراند. باران بباراند و نگاهداری گاو و مردمان را، نگاهداری سرزمینهای ایرانی را، نگاهداری جانوران پنجگانه را و یاری رساندن به اشون مردان را گیاهان برویاند.
44
ستویس زیبای درخشان پر فروغ ، در میان زمین و آسمان بگردد و دادخواهی دادخواهان را بشنود و باران بباراند. باران بباراند ونگاهداری گاو و مردمان را، نگاهداری سرزمینهای ایرانی را، نگاهداری جانوران پنجگانه را و یاری رساندن به اشون مردان را گیاهان برویاند.
کرده دوازدهم
45
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که با خود وسپر و رزم افزار از فلز ساخته در پهنۀ درخشان رزم، می جنگند؛ که نابودی هزاران دیو را خنجر آخته اند.
46
اگر بادی وزیدن گیرد و بوی رزم آوران را به میان آنان آورد، آنان به سوی رزم آورانی روی آورند که پیروزی سرنوشت آنهاست؛ بدان سویی که رزم آوران پیش از برکشیدن شمشیر و برآوردن بازوان، برای آنان – آن فروشی های نیک توانای پاک اشونان – نیاز آورند.
47
هر یک از دو گروه رزم آوران که نخست به درست باوری و راست اندیشی آنان را نماز برند، فروشی های نیک توانای پاک اشونان ، همراه مهر و رشن و دامویش اوپن و باد پیروز، بدان گروه روی آورند.

48
آنان سرزمینهای [ی دشمن] را – به سود رزم آورانی که فروشی های نیک توانای پاک اشونان، همراه مهر ورشن ودامویش اوپمن و باد پیروز بدیشان روی آورده اند – به یک زخم براندازند: پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صدهزارها.
کرده سیردهم
49
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که هنگام «همسپتمدم» از آرامگاههای خویش به بیرون شتابند و ده شب پیاپی آگاهی یافتن را در اینجا بسر برند:
50
-کدامین کس ما را بستاید؟
کدامین کس سرود ستایش ما را بخواند و ما را خشنود کند؟
کدامین کس ما را با دست بخشندگی، با شیر و پوشاک و با نیازهایی که بخشش آنها، بخشنده را به [دهش] اشه تواند رساند، پذیرا شود؟
نام کدام یک از ما را بستاید؟
روان کدام یک از ما را بستاید؟
به کدام یک از ما این نیازها را پیشکش کند تا اورا خوراک نکاستنی جاودانی بخشند؟
51
کسی که آنان را با دست بخشندگی، با شیر و پوشاک و با نیازهایی که بخشش آنها، بخشناده را به [دهش] اشه تواند رساند ، بستاید، فروشی های نیک توانای پاک اشونان – اگر رنجیده و آزرده و نا خشنود نباشند – اورا خواستار شوند:
52
این خانه از انبوه ستوران و مردان بهره مند باد!
این خانه از اسب تیزتک وگردونۀ استوار بهره ور باد!
این خانه از مرد پایدار انجمنی برخوردار باد! مردی که هماره ما را با دست بخشندگی، با شیر و پوشاک و با نیازهایی می ستاید که بخشش آنها ، بخشنده را به [دهش] اشه تواند رساند.
کرده چهاردم
53
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که آبهای مزدا آفریده را به آبراهه های زیبا رهنمون شدند؛ [آبهایی] برجای ایستاده، کمه تا دیر زمانی پس از آفرینش روان نبودند.
54
اکنون آن آبها خشنودی اهوره مزدا و امشا سپندان را در آبراهه های مزد آفریده به سوی جاهای برگزیده فرشتگان، به سوی سرزمینها یی که در فرمان آمده است، روانند.
کرده پانزدهم
55
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که گیاهان بارور را به باغهای زیبا رهنمون شدند؛ [گیاهانی] برجای مانده. که تا دیر زمانی پس از افرینش رویان نبودند.
56
اکنون آن گیاهان، خشنود اهوره مزدا و امشا سپندان را در راههای مزدا آفریده درجاهای برگزیده فرشتگان، به هنگامی که در فرمان آمده است، رویانند.
کرده شانزدهم
57
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که ستارگان و ماه وخورشید و انیران را به راههایی پاک رهنمون شدند .آنها را این پیش، دیرزمانی از بیم ستیزه و تاخت و تاز دیوان ، برجای مانده بودند و جنبشی نداشتند.
58
اکنون آنها به پایان راه گرایند تا به واپسین پایگاه گردش خویش -0 به روزگار نیک نوشدن گیتی – رسند.
کرده هفدهم
59
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که 99999 تا از آنان دریای درخشان فراخ کرت را نگاهبانی می کنند.
کرده هیجدهم
60
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که 999999 تا از آنان،ستاره هفتورتگ رانگاهبانی می کنند.

کرده نوزدهم
61
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که 999999 تا از آنان، پیکر سام گرشاسپ گیسور و گرز بردار را نگاهبانی می کنند.
کرده بیستم
62
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که 999999 تا از آنان تخمه سپیتمان زرتشت پاک را نگاهبانی می کند.
کرده بیست و یکم
63
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم که اگر سالار جنگاوران اشون باشد و آنان از او خشمگین و ناخشنود و آزرده و رنجیده نباشد ، در سوی راست او می جنگند.
کرده بیست و دوم
64

فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می ستاییم . آنان بزرگتر، توانمندتر ، دلیرتر، نیرومندتر، پیروزمندتر ، درمان بخش تر وکار آمد تر از آنند که در سخن بگنجد.
دهها هزار تن از آنان در میان نیاز آورندگان فرود می ایند.
65
ای سپیتمان زرتشت!
هنگامی که آبها با فر مزدا آفریده از دریای فراخ کرت سرازیر شود، فروشی های توانای پاک اشونان بپاخیزند: چندین چندین صدها، چندین چندین هزارها، چندین چندین ده هزارها....
66
تا هریک، خانواده و روستا و کشور و سرزمین خویش را در پی بدست آوردن آب براید واینچنین گوید:
-آیا سرزمین ما باید خشک و ویران شود؟
67
[فروشی ها] در پهنه رزم، برای خانه و سرزمین خویش می جنگند؛ برای آن جا که خانه و کاشانه داشته اند؛ آنچنان که گویی دلیر مردی رزم افزار بر میان بربسته، دارایی فراهم آوردۀ خویش را پاس می دارد.
68
هر یک [از فروشی ها] که در رساندن آب به خانواده و روستا و کشور و سرزمین خویش کامیاب شود، اینچنین گوید:
-سرزمین ما باید خرم و سرسبز شودو ببالد.
69
هنگامی که شهریار توانای کشور از دشمن کینه ور به هراس افتد، فروشی های توانا را به یاری می خواند.
70
فروشی های توانای اشونان – اگر از او خشمگین و ناخشنود و آزرده و رنجیده نباشند – به سوی او پرواز می کنند، چنان که گویی مرغی نیک شهپر به پرواز در می آید.
71
آنان، او را در ستیز با دیوان پنهان و «ورن»های فریفتار و «کیذ» ی تباهکار و اهریمن مرگ آفرین نا پاک، همچون رزم افزار و سپر و زره بکار آیند؛ چنان که گویی به یک صد و به یک هزار و به ده هزار سنگر، زخم فرود آمده باشد.
72
بدین سان، نه تیغ خوب آخته، نه گرز خوب نشانه گر فته ، نه تیر خوب رها شده، نه نیزۀ خوب پرتاب شده و نه سنگهای فلاخن با نیروی بازوان انداخته، بدو رسد.
73
آنان – فروشی های آرام گزیدۀ نیک توانای پاک اشونان – پدیدار شوند؛ خود را نمایان کنند و آمادۀ آن شوند که آگاهی یابند:
..............................................................................................................................................................................

74
منشهای آفریده را می ستاییم.
«دین» سوشیانتها را می ستاییم .
[روانهای] جانوران زمینی را می¬ستاییم.
[روانهای] جانوران آبزی را می¬ستاییم.
[روانهای] خزندگان را می¬ستاییم.
[روانهای] پرندگان را می¬ستاییم.
[روانهای] چرندگان را می¬ستاییم.
فروشی ها[ی همّ این جانوران] را می¬ستاییم.
75
فروشی های را می¬ستاییم. راد مردان را می¬ستاییم.
دلیران را می¬ستاییم. دلیرترینان را می¬ستاییم.
اشونان را می¬ستاییم. اشون ترینان را می¬ستاییم.
نیرومندان را می¬ستاییم. نیرومندترینان را می¬ستاییم.
استواران را می¬ستاییم. پیروزمندان را می¬ستاییم.
زورمندان را می¬ستاییم. زورمندترینان را می¬ستاییم.
چالاکان را می¬ستاییم. چالاک ترینان را می¬ستاییم.
تخشایان را می¬ستاییم. تخشاترینان را می¬ستاییم.
76
فروشی های نیک توانای پاک اشونان، تخشاترین آفریدگان دو مینویند که از این پیش، هنگام آفرینش آن دو – سپندمینو و انگرمینو – با شور و جنبش بپا خاستند.
77
هنگامی که انگر مینو به پتیارگی با آفرینش نیک اشه سر برآورد، بهمن وآذرگام پیش نهادند.
78
آنان پتیارگی انگرمینوی تباهکار را چنان بی اثر کردند که نتوانست آبها را از رفتن و گیاهان را از رستن باز دارد.
آبهای نیرومند آفریدگار توانا و شهریار یگانه اهوره مزدا، بی درنگ روان شدند و گیاهان رستن آغاز کردند.
79
همه آبها را می ستاییم . همه گیاهان را می¬ستاییم.
همه فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.
آبها را نام می بریم و می¬ستاییم.
گیاهان را نام می بریم و می¬ستاییم.
فروشی های توانای پاک اشونان را نام می بریم و می¬ستاییم.


80
اینک در میان همه فروشی های ازلی، فروشی اهوره مزدا را می ستاییم که بزرگترین و بهترین و زیباترین و استوارترین و هوشیارترین و برزمندترین و در اشه بلند پایگاه ترین [مینویان] است....
81
.... که روان سپید روشن درخشانش، «منثره» است و پیکرهایی که او می پذیرد، زیباترین و بزرگترین پیکرهای امشا سپندان است.
خورشید تیز اسب را می ستاییم.
کرده بیست و سوم
82
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.
امشا سپندان، شهریاران تیز بین بلند بالای بسیار زورمنددلیر آهورایی را می ستاییم که ورجاوندان جاودانه اند....
.83
... که هر هفت یکسان اندیشند، که هر هفت یکسان سخن گویند؛ که هر هفت، کرداری یکسان دارند؛ که در اندیشه و گفتار وکردار یکسانند و همه را یک پدر و یک سرور است: اهوره مزدا.
84
هر یک از آنان روان دیگری را تواند نگریست که به اندیشه نیک وگفتار نیک و کردار نیک و به گرزمان اندیشد.
راه آنان – هنگمی که به سوی نیاز زور پرواز می کنند – تابناک است.
کرده بیست وچهارم
85
فروشی های نیک توانای پاک اشونان را می¬ستاییم.
فروشی آذر «اور واز یشت» ی پاک انجمنی، فروشی سروش پارسای دلیر «تن- منثره» سخت رزم افزار اهورایی و فروشی نریوسنگ را می¬ستاییم.
86
فروشی رشن راست ترین، فروشی مهر فراخ چراگاه، فروشی «منثره ی ورجاوند» فروشی آسمان، فروشی آب ، فروشی زمین ، فروشی گیاه، فروشی گاو، فروشی «گیه» و فروشی دوجهان اشون را می¬ستاییم.
87
فروشی گیومرت اشون را می¬ستاییم، نخستین کسی که به گفتار و آموزش اهوره مزدا گوش فرا داد و از او خانوادۀ سرزمین های ایرانی و نژاد ایرانیان پدید آمد.
اینک بخشایش و فروشی زرتشت سپیتمان اشون را می¬ستاییم....
88
.... نخستین کسی که نیک اندیشید، نخستین کسی که نیک سخن گفت، نخستین کسی که نیک رفتار کرد.
نخستین آتربان، نخستین ارتشتاد، نخستین برزیگر ستور پرور، نخستین کسی که بیاموخت، نخستین کسی که بیاموزاند، نخستین کسی که ستور را ، اشه را،«منثره ی ورجاوند» را، فرمانبرداری از «منثره ورجاوند» را، شهریاری مینوی را و همۀ نهادهای نیک مزدا آفریده را که از آن اشه است؛ برای خود پذیرفت و دریافت.
89
نخستین اتربان، نخستین ارتشتار، نخستین برزیگر ستور پرور، نخستین کسی که از دیو روی گردانید و مردمان را بپرورد. نخستین کسی که در جهان استومند، [نماز] «اشم وهو....» خواند؛ دیوان را نفرین کرد و خستو شد که مزدا پرست، زرتشتی، دیو سیتز و اهورایی کیش است.
90
اوست نخستین کسی که در جهان استومند، سخنی را که در دین اهوره به زبان دیوان است، برخواند.
اوست نخستین کسی که در جهان استومند، سخنی را که در دین اهوره به زبان دیوان است، نوید داد.
اوست نخستین کسی که در جهان استومند، سخنی را که در دین اهوره به زبان دیوان است، ناستودنی و ناسزاوار برای نیایش خواند.
اوست پهلوان سراسر زندگی خوش و نخستین آموزگار سرزمینها.
91
به دستیاری او، همۀ «منثره ی ورجاوند» که در سرود «اشم وهو....»ست، آشکار شد.
اوست رد جهانی و رد مینوی گیتی.
اوست ستایشگر اشه که بزرگترین و بهترین و نیکوترین نهاد است.
اوست پیام آور دینی که بهترین همه دینهاست.
92
اوست که همۀ امشا سپندان – همکام به خورشید - به خواست خویش و به خشنودی درون و درست باوری، او را رد جهانی و رد مینوی گیتی خواستند و ستایشگر اشه که بزرگترین و بهترین و نیکوترین نهاد است و پیام آوردینی که بهترین همۀ دینهاست ، خواندند.
93
هنگام زدان و بالیدنش، آبها وگیاهان شادمان شدند.
هنگام زدان و بالیدنش، آبها وگیاهان بالیدند.
هنگام زدان و بالیدنش، همۀ آفریدگان سپند مینو به خود مژدۀ رستگاری دارند:
94
-خوشابه روزگار ما! اینک اتربانی زاده شد: سپیتمان زرتشت!
از این پس، زرتشت ما را با نیاز زور و برسم گسترده بستاید.
از این پس ، دین نیک مزدا در هفت کشور گسترده شود.
95
از این پس، مهر فراخ چراگاه، فرمانروایان کشور را نیرو بخشد و آشوبها را فرو نشاند.
از این پس، اپام نپات توانا، فرمانروایان کشور را نیرو بخشند و سرکشان را لگام زند.
اینک اشونی و فروشی «مدیو ماه» اشون، پسر «آراستی» را می ستاییم که نخستین بار، گفتار و آموزش زرتشت را گوش فرا داد.
96
...............................................................................................................................................................................
فروشی های اشون زنان سرزمینهای ایرانی را می¬ستاییم.
کرده سی و یکم
143
فورشی های اشون مردان سرزمینهای ایرانی را می ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای ایرانی را می¬ستاییم.
فروشی های اشون مردان سرزمینهای تورانی را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای تورانی را می¬ستاییم.
فروشی های اشون مردان سرزمینهای سیریم را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای سیریم را می¬ستاییم.
144
فروشی های اشون زنان سرزمینهای ساینی را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای ساینی را می¬ستاییم.
فروشی های اشون مردان سرزمینهای داهی را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان سرزمینهای داهی را می¬ستاییم.

145
فروشی های اشون مردان همه سرزمینها را می¬ستاییم.
فروشی های اشون زنان همۀ سرزمینها را می¬ستاییم.
همۀ فروشی های نیک توانای پاک اشونان را از گیومرت تا سوشیانت پیروزمند می ستاییم
146
بشود که فروشی های نیکان، بزودی در این جا به دیدار ما بشتابند.
بشود که آنان به یاری ما آیند.
بشود که مارا – هنگامی که به تنگنا افتاده ایم – با یاوری آشکار خویش، نگاهداری کنند؛ با پشتیبای مانند مزدا اهوره و سروش پارسای توانا و «منثرهی ورجاوند» دانا – آن پیک دشمن دیو که از مزدا اهوره ی دیو ستیز است – که زرتشت را به پناه بخشی جهان استومند فرستاد.
147
ای فروشی های اشونان! ای نیکان! ای آبها! ای گیاهان!
شادمان وگرامی در این خانه فرود آیید و آرام گزینید و بمانید.
ای توانایان ! ای تواناترینان!
در این جا آتربانان کشور – که به اشه می اندیشند – دستها را در ستایش شما و به خواستاری یاری برای ما برآورده اند.
148
اینک فروشی همه اشون مردان و اشون زنان را می ستاییم که روانهایشان سزاوار ستایش و فروشی هایشان شایستۀ دادخواهی است.
اینک فروشی همه اشون مردان و اشون زنان را می ستاییم فروشی های آنان که اهوره مزدای اشون، ستایشگرانشان را پاداش بخشد.
ما از زرتشت شنیدیم که او خود ، نخستین و بهترین آموزگار دین اهورایی است.
149
اینک ما «جان» و «دین» و «بوی» و «روان» و«فروشی» نخستین آموزگاران ونخستین پیروان کیش، آن اشون مردان و اشون زنان را که انگیزۀ پیروزی اشه بوده¬اند، می ستاییم.
اینک ما «جان» و «دین» و «بوی» و «روان» و«فروشی» پیام آوران دین، آن اشون مردان و اشون زنان را که انگیزه پیروزی اشه بوده اند ، می ستاییم.
150
آموزگاران کیش را که از این پیش در خانمانها، روستاها، شهرها وسرزمینها بوده اند، می ستاییم.
آموزگاران کیش را که هم اکنون در خانمانها، روستاها، شهرها وسرزمینها بوده اند، می ستاییم.
آموزگاران کیش را که از این پس در خانمانها، روستاها، شهرها وسرزمینها بوده اند، می ستاییم.
آموزگاران کیش را که خانمانها، روستاها، شهرها وکشورها به بنیاد گذاری خانه و روستا و شهر و کشور کامیاب شدند، به اشه کامیاب شدند، به «منثره ی ورجاوند» کامیاب شدند؛ به رهایی روان کامیاب شدند و به برخورداری از همۀ خوشیها کامیاب شدند می ستاییم.
152
زرتشت رد جهانی و رد مینوی و نخستین آموزگار دینی سراسر جهان استومند را می ستاییم که نیک خواه ترین آفریدگان، بهترین شهریار آفریدگان، شکوهمندترین آفریدگان، فره مندترین آفریدگان، به ستایش برازنده ترین آفریدگان، به نیایش سزاوارترین آفریدگان، شایسته ترین آفریده ای که خشنودی وی خواسته شود، به آفرین شایسته ترین آفریدگان و نزد هریک از آفریدگان، براستی ستوده و برازندۀ ستایش و شایستۀ نیایش به آیین بهترین اشه خوانده شده است.
153
این زمین را می ستاییم.
آن آسمان را می ستاییم.
همۀ چیزهای خوب میان زمین و آسمان را می ستاییم.
آنچه را برازندۀ ستایش و شایسته نیایش و درخورپرستش مردم اشون است، می ستاییم.
154
روانهای جانوران سودمند دشتی را می ستاییم.
اینک روانهای اشون مردان و اشون زنان را – در هر جا که زاده شده باشند- [می ستاییم]؛ مردان وزنانی که با «دین» نیکشان برای پیروزی اشه کوشیده اند و می کوشند و خواهند کوشید.
155
«جان» و «دین» و «بوی» و «روان» و«فروشی» اشون مردان و اشون زنانی را که دین آگاه و پیروز بوده اند و هستند و خواهندبود، می ستاییم؛ آنان که برای اشه پیروزی بدست آوردند.
«ینگهه هاتم ....»
«یثه اهو ویریو....»
156
بشودکه فروشی های توانای بسیار نیرومند پیروز اشونان و فروشی های نخستین آموزگاران کیش و فروشی های پیام آوران، خشنود بدین خانه خرامند.
157
بشود که فروشی ها در این خانه خشنود شوند و ما را پاداش نیک و آمرزش سرشار خواهند.
بشود که آنان از این خانه خشنود باز گردند.
بشود که آنان سرودهای ورجاونند و آیینهای نیایش ما را به اهوره مزدا و امشا سپندان برسانند.
مبادا که آنان گله مند از ما مزدا پرستان، از این خانه دور شوند.
158
«یثه اهو و یریو....»
فروشی های توانای بسیار نیرومند اشونان و فروشی های نخستین آموزگاران کیش وفروشی های پیام آوران را درود می فرستم.
«اشم و هو....»
«اهمایی رئشچه....»

بهرام یشت

کرده یکم
1
«بهرام» اهوره افریده را می ستاییم.
زرتشت را اهوره مزدا پرسید:
ای اهوره مزدا! ای سپندترین مینو! یا دادار جهان استومند! ای اشون!
-کدام یک از ایزدان مینوی، زیناوندتر است؟
آنگاه اهوره مزدا گفت:
ای سپیتمان زرتشت!
آن ایزد مینوی، بهرام اهوره آفریده است.
2
بهرام اهوره آفریده نخستین بار ، به کالبد باد شتابان زیبای مزدا آفریده ای به سوی او وزید وفر مزدا آفریده، فر نیک مزدا آفریده و درمان و نیرو آورد.
3
آنگاه بهرام اهوره آفریده بسیار نیرومند ، بدو گفت:
من نیرومندترین، پیروزترین، فره مند ترین ، نیکترین، سودمندترین و درمان بخش ترین [آفریدگانـ]ـم.
4
من ستیهندگی را، ستیهندگی همۀ دشمنان را- چه جادوان و پریان، چه کوی های و کرپ های ستمار – در هم می شکنم.
5
برای فر و فروغش، من اورا – آن بهرام مزدا آفریده را – بانماز[ی به بانگ] بلند می ستایم.
بهرام مزدا آفریده را- به شیوۀ نخستین آیین اهوره – با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [نیک]، با زور و با سخن رسا می ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»
کردۀ دوم 6
.................................................................................................................................................................................
7
بهرام اهوره آفریده، دومین بار به کالبد ورزای زیبای زرین شاخی به سوی او آمد. برفراز شاخهای او،«ام»ی نیک آفریدۀ برزمند هویدا بود.
بهرام اهوره آفری، اینچنین پدیدار شد
.................................................................................................................................................................................
کرده سوم
8
.................................................................................................................................................................................
بهرام اهوره آفریده، سومین بار به کالبداسب سپید زیبای زرد گوش و زرین لگامی به سوی او آمد. بر پیشانی او،«ام»ی نیک آفریده برزمند هویدا بود.
بهرام اهوره آفرید، اینچنین پدیدار شد.
.................................................................................................................................................................................
کرده چهارم
10
.................................................................................................................................................................................
11
بهرام اهوره آفریده، چهارمین بار به کالبد اشتر سر مست گازگیر جست و خیز کنندۀ تیزتک رهسپاری – که پشمش جامۀ مردمان را بکار آید – به سوی او آمد...
12
... [اشتری] که در میان نان جفت گیر – [هنگامیکه] به ماده اشتران روی آورد – دارای گرایش فراوانی است. (ماده اشترانی که در پناه اشتر نر سرمستی باشند، آسوده ترند.)
[اشتری] که شانه هایش پر زور و کوهانهایش نیرومند است و چشمان و سری با هوش دارد؛ [اشتری] با شکوه و بلند و نیرومند ....
13
.....[اشتری] روشن رنگ که چشمان تیز بینش در شب تیره از دور می درخشد؛ که از سر ، کف سپید فرو پاشد؛ که برزانوان و پاهای خوب خویش ایستاده، همچون شهریار یگانه فرمانروایی گرداگرد خویش را می نگرد.
[بهرام اهوره آفریده] اینچنین پدیدار شدو
.................................................................................................................................................................................
کرده پنجم
14
.................................................................................................................................................................................
15
بهرام اهوره آفریده، پنجمین بار به کالبد گراز نرینۀ تیز چنگال و تیز دندان و تکاوری به سوی او روی آورد....
.... [گرازی] که به یک زخم بکشد، [گراز] خشمگینی که بدو نزدیک نتوان شد؛ [گراز] دلیری با چهره خال خال که آمادۀ [جنگ] است و از هر سو بتازد.
[بهرام اهوره آفریده،] اینچنین پدیدار شد.
.................................................................................................................................................................................
کرده ششم
16
.................................................................................................................................................................................
17
بهران اهوره آفریده، ششمین بار به کالبد مرد پانزده ساله تابناک روشن چشم زیبایی با پاشنه های کوچک، به سوی او خرامید.
[بهرام اهوره آفریده] اینچنین پدیدار شد.
.................................................................................................................................................................................
کرده هفتم
18
.................................................................................................................................................................................
19
بهرام اهوره آفریده، هفتمین بار به کالبد «وارغن» که [شکار خود را ] با چنگالها بگیرد و با نوک پاره کند، به سوی او پرید...
... وارغن که در میان پرندگان، تندترین و در میان بلند پروازان، سبک پروازترین است....
20
.... در میان جانداران، تنها اوست که خود را از تیر پران – اگر چه آن تیر، خوب پرتاب شده ودر پرواز باشد – تواند رهانید .
اوست که سپیده دمان، شهپر آراسته به پرواز در آید و از بامدادان تا شامگاهان به جست وجوی خوراک برآید ...
21
....اوست که در تنگه های کوهساران [شهپر] بپساود،که بر ستیغ کوهها [شهپر] بپساود، که در ژرفای دره ها و بستر رودها [شهپر] بپساود، که بر شاخساران درختان [شهپر] بپساود و به بانگ مرغان گوش فرا دهد.
[بهرام اهوره آفریده] اینچنین پدیدار شد.
.................................................................................................................................................................................
کرده هشتم
22
.................................................................................................................................................................................
23
بهرام اهوره آفریده، هشتمین بار به کالبد قوچ دشتی زیبایی با شاخهای پیچ در پیچ به سوی او روان شد.
[بهرام اهوره آفریدن] اینچنین پدیدار شد.
.................................................................................................................................................................................
کرده نهم
24
.................................................................................................................................................................................
25
بهرام اهوره آفریده، نهمین بار به کالبد برگشن دشتی زیبایی با شاخهای سر تیز به سوی او رهسپار شد.
[بهرام اهوره آفریده] اینچنین پدیدار شد.
.................................................................................................................................................................................
کرده دهم
26
.................................................................................................................................................................................
27
بهرام اهوره آفریده، دهمین بار به کالبد مرد رایومند زیبای مزد آفریده ای که دشنه ای زرکوب وآراسته به گونه گون زیورها در برداشت، به سوی او گام برداشت.
[بهرام اهوره آفریده] اینچنین پدیدار شد.
.................................................................................................................................................................................
کرده یازدهم
28
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم که[مردان را ] دلیری بخشد؛ که [بدخواهان را] مرگ آورد؛ که [جهان را] نو کند ؛ که [مردمان را] آشتی نیک بخشد و بخوبی به کامیابی رساند.
زرتشت اشون، پیروزی در اندیشه را، پیروزی در گفتار را ؛پیروزی در کردار ، پیروزی در پرسش و پاسخ را بدو نماز بدر.
بهرام اهوره آفریده، او را تخمه بارور ، نیروی بازوان ، تندرستی و پایداری تن و آنچنان نیروی بینایی بخشید که ماهی «کر»در آب داراست که خیزابی همچند مویی را در رود «رتگها»ی دور کرانه، در ژرفای هزار بالای آدمی تواند دید.
.................................................................................................................................................................................
کرده دوازدهم
30
.................................................................................................................................................................................
31
بهرام اهوره آفریده، او را تخمه بارور ، نیروی بازوان، تندرستی و پایداری تن و آنچنان نیروی بینایی بخشید که اسب داراست که در شب تیره و بی ستاره و پوشیده از ابر، موی اسبی بر زمین افتاده را باز تواند شناخت که از یال یا دم اسب است.
.................................................................................................................................................................................
کرده سیزدهم
32
................................................................................................................................................................................
33
بهرام اهوره آفریده، او را تخمه بارور ، نیروی بازوان، تندرستی و پایداری تن و آنچنان نیروی بینایی بخشید که کرکس زرین طوق دار است که پاره گوشتی همچنند مشتی را از دوری نه کشور باز تواند شناخت؛ اگر چه در بزرگی، چون تابش سر سوزنی درخشان بنماید.
.................................................................................................................................................................................
کرده چهاردهم
34
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اهوره مزدا پرسید:
ای اهور مزدا! ای سپندترین مینو ! ای دادار جهان استومند! ای اشون!
اگر من از جادویی مردمان بسیار بدخواه آزرده شوم ، چاره آن چیست؟
35
آنگاه اهوره مزدا گفت:
پری از مرغ «وارغن» ی بزرگ شهپر بجوی و آن را بر تن خودبپسا و بدان پر، [جادویی] دشمن را ناچیز کن.
36
کسی که استخوانی یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد ، هیچ مردتوانایی او را از جای بدر نتواند بردو نتواند کشت.
آن پر مرغکان مرغ بدان کس پناه دهد و بزرگواری و فر بسیار بخشد.
37
پس فرمانروا و سردار کشور – آن آدمی کش – بکشد؛ [اما] نه صد [تن] را. اوآنان را یکباره نکشد.او تنها یکی را بکشد و بگذرد.
38
آن کس رکه [این] پر با اوست، همگان از اوهراسانند؛ همان سان که همۀ دشمنان از من به تن خویش بیمناکند.همه دشمنان از نیرو و پیروزی که در خویشتن من هست ، ترسانند...
39
.... آن پیروزی که فرمانروایان آرزومند آنند؛ فرمانروازادگان آرزومندآنند ؛ ناموران ارزومند آنند؛ کاووس آرزومند آن بود.
.... آن پیروزی که [نیروی] اسبی را در بر دارد؛ [نیروی] اشتر سرمستی را در بر دارد؛ [نیروی] آبی ناوتاک را در بر دارد...
40
.... آن پیروزی که فریدون دلیر داشت؛ کسی که اژدی دهاک را فرو کوفت؛ [آژی دهاک] سه پوزۀ سه کلۀ شش چشم را، آن دارندۀ هزار [گونه] چالاکی را، آن دیو بسیار زورمنددروج را، آن دروند آسیب رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کرده جهان اشه ، به پتیارگی درجهان استومند بیافرید.
.................................................................................................................................................................................
کرده پانزدهم
41
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم.
بشود که پیروزی و فر [بهرام] ، این خانه و گلۀ گاوان را فرا گیرد؛ همان سان که «سیمرغ» و ابر بارور کوهها را فرا می گیرند.
.................................................................................................................................................................................
کرد شانزدهم
42
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اهوره مزدا پرسید:
ای اهوره مزدا ! اتی سپندترین مینو! ای دادار جهان استومند!ای اشون!
بهرام اهوره آفریده را در کجا باید نام برند، و به یاری خوانند؟
درکجا [باید اورا] بستایند و نیایش بگزارند؟
43
آنگاه اهوره مزدا گفت:
ای سپیتمان زرتشت!
هنگامی که دو سپاه در برابر یکدیگر ایستند و ارایش رزم گیرند، اما پیشروان به پیروزی واپسین نرسند و شکست خوردگان به شکستی سخت ، دچار نشوند....
44
...چهار پر [وارغن] بر سر راه هر دو سپاه بیفشان
هر یک از دو سپاه که نخستین بار «ام»ی نیک آفریده و برزمند و بهرام اهوره آفریده را نیاز پیشکش آورد، پیروزی از آن او شود.
45
ام وبهرام اهوره آفریده – هر دو پشتیبان، هر دو نگاهبان ، هر دو پاسدار – را آفرین می فرستم.
هر دوان بدین جا و بدان جا پرواز کنند. هر دوان به بالا پرواز کنند.
46
ای زرتشت!
این «منثره» [ی ورجاوند] را به هیچ کس جز به پدر یا برادر تنی یا به اتربان وابسته به گروههای سه گانه، میاموز.
این سخنی است نیرومند واستوار؛ نیرومند و به گشاده زبانی باز گفته؛ نیرومند و چاره بخش.
این سخنی است که سرپریشان را سامان بخشد و زخم فرود آمده را [به فرود آورنده] باز گرداند.
.................................................................................................................................................................................

کرده هفدهم
47
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم که همگام با مهر و رشن، به میان رده های آرایش رزم گرفته جنگاوران رود و پرسد:
-کدامین کس مهر دروج است؟
-کدامین کس از رشن روی برتابد؟
-کدامین کس را بیماری ومرگ بخشم، من که چنین توانم کرد؟
48
پس اهورا مزدا گفت:
اگر مردمان، بهرام اهوره آفریده را آنچنان که بشاید، نیاز پیشکش آورندو ستایش و نیایشی سزاوار و به آیین بهترین اشه بگزارند، هر آینه سیلاب و [بیماری] «گر» و «کبست» و گردونه های رزم آوران دشمن با درفشهای برافراشته به سرزمینهای ایرانی راه نیابند.
49
زرتشت از او پرسید:
ای اهوره مزدا!
-کدام است ستایش و نیایش برازندل بهرام اهوره آفریده به آیین بهترین اشه؟
50
آنگاه اهوره مزدا گفت:
مردان سرزمینهای ایرانی باید اورا گوسفندی یک رنگ- سپید یا سیاه یا رنگی دیگر – بریان کنند.
51
از آن نیاز، راهزن یا زن روسپی یا [نا]اشونی را که «گاهان» نمی سراید و بر هم زن زندگانی و پتیارۀ دین اهورایی زرتشت است، نباید بهره ای برسد.
52
اگر از آن نیاز، راهزن یا زن روسپی یا [نا] اشونی را که«گاهان» نمی سراید و بر هم زن زندگانی و پتیاره دین اهورایی زرتشت است، بهره ای برسد، هر آینه بهران اهوره آفریده چاره و درمان را برگیرد...
53
... پس ناگاه سیلاب سرزمینهای ایرانی را فرا گیرد؛ به نگاه سپاه دشمن به سرزمینهای ایرانی در آید؛ به ناگاه سرزمینهای ایرانی در هم شکند: پنجاهها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صدهزارها.
54
پس آنگاه او بانگ برآورد:
ای مردم!
آیا در این هنگامه که دیوان «ویا مبور» و مردمان دیو پرست خون می ریزند و [سیل خون] روان می کنند، بهرام اهوره آفریده و گوشورون شایستۀ ستایش ونیایش نیستند؟

55
در این هنگامه که دیوان و یا مبور ومردمان دیو پرست، گیاه «هپرسی» و هیزم «نمدک» را در آتش می افگند.
56
در این هنگامه که دیوان و یامبور و مردمان دیو پرست، پشت [گاو] را خم می کنند و کمر[ش] را در هم می شکنند و اندامها [یش] را دراز می کنند؛ بدان گونه که گویی[اورا ] می کشند؛ اما نمی کشند....
در این هنگامه که دیوان و یا مبور و مردمان دیو پرست، گوشها [ی گاو]را می پیچانند و چشمها[یش] را بیرون می کشند.
.................................................................................................................................................................................
کرده هیجدهم
57
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم
هوم دور دارنده مرگ را در بر می گیرم.
هوم پیروز را در بر می گیرم.
نگاهبان خوب را در بر می¬گیرم.
نگاهدار تن را در بر می¬گیرم.
کسی که [شاخه¬ای] هوم با خود نگاه دارد، در جنگ از بند [دشمن] برهد.
58
تا من این سپاه را شکست دهم؛ تا من این سپاه را یکسره شکست دهم؛ تا من این سپاه را که از پی من می تازد؛ درهم شکنم.
.................................................................................................................................................................................
کرده نوزدهم
59
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم
سنگی را که به «سیغویر» وابسته است، فرمانروازاده ای در بر گیرد؛ ده هزار از فرمانروازادگان، آن نام آور به نیرومندی و پیروزی را در بر گیرند.....
60
... تا من- چونان همۀ ایرانیان دیگر – از پیروزی بزرگ برخوردار شوم؛
تا من این سپاه را شکست دهم؛
تا من این سپاه را که از پی من می تازد، درهم شکنم.
.................................................................................................................................................................................
کرده بیستم
61
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم.
«یته اهو ویریو....»
گیتی را نیرو باد! درود برگیتی ! نرم گفتاری گیتی را باد! پیروزی گیتی را باد! فراوانی گیتی را باد! آبادانی گیتی را باد!
«باید برای [آبادانی] جهان کوشید و آن را بدرستی نگاهبانی کرد و به سوی روشنایی برد.»
.................................................................................................................................................................................
کرده بیست و یکم
62
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم که رده های رزم [آوران] را از هم بپاشد؛ که رده های رزم [آوران] را از هم بدرد؛ که رده های رزم[آوران] را به تنگنا افگند، که رده های رزم[آوران] را پریشان کند؛ که رده های رزم[آوران]را یکسره از هم بپاشد؛ که رده های رزم[آوران]را یکسره از هم بدرد؛ که رده های رزم[آوران] را یکسره به تنگنا افگند؛ که رده های رزم[آوران] را یکسره پریشان کند.
بهرام اهوره آفرید، [رده های رزم آوران] دیوان، مردمان [دیو پرست]، ورجاوند، کوی ها و کرپ های ستمکار را [چنین کند].
.................................................................................................................................................................................

کرده بیست و یکم
62
بهرام اهوره آفریده را می ستاییم بدان هنگام که بهرام اهوره آفریده در رده های برانگیخته زرم[آوران] روستاهای بهم پیوسته، دستهای مهر دروجان را از پشت ببندد؛ چشمهای آنان را بپوشاند وگوشهای آنان را کر کند؛ بدان سان که کسی نتواند پا فراپیش نهد وپایداری کند.
.................................................................................................................................................................................
64
«یثه اهو ویریو....»
بهرام اهوره آفریده واو پرتات پیروز را درود می فرستم .
«اشم و هو .....»
«اهمایی رئشچه .....»

رام یشت


خشنودی اندروای زبر دست را که دیدبان دیگر آفریدگان است.
*
کرده یکم
1
من آب و «بغ» را می ستایم.
من آشتی پیروز و پاداش – هر یک از این دو – را می ستایم.
ما این اندروای را می ستاییم.
ما این اندروای را[به یاری] می خونیم برای این خانه، برای خانه خدای این خانه و برای رادمردی که زور نیاز کند.
.... ستور گفتار، تا دشمن را یکباره شکست دهیم.
ما بهترین ایزد را می ستاییم.
2
آفریدگار اهوره مزدا در ایران ویج برکرانۀ [رود] دایتیای نیک بر تخت زرین، بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده، با دستان سرشار او را بستود ....
3
... واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزای دار که آفرینش انگرمینو را در هم شکنم و آفرینش سپند مینو را پاس دارم.
4
اندروای زبر دست، این کامیابی را بدوارزانی داشت و آفریدگار اهوره مزدا کامروا شد.
5
اندروای اشون را می ستاییم، اندروای زبردست را می ستاییم.
ای اندروای!
آنچه از ترا که از آن سپند مینوست می ستاییم.
اندروای نیرومندزبر دست رابرای فر و فروغش با نماز[ی به بانگ] بلندوبا زور می ستایم.
اندروای زبر دست را با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد، و«منثره»، با اندیشه و گفتار وگردار[نیک] ، با زور و با سخن رسا می ستایم.
«ینگهه هاتم ....»
کرده دوم
6
............................................................................................................................................................................
7
هوشنگ پیشدادی در پای کوه البرز به فلز پیوسته (؟)، برتخت زرین، بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده، با دستان سرشار اورا بستود.....
8
... واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که دو سم از دیوان مزندری ودروندان ورن را برافگنم.
9
اندروای زبر دست، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و هوشنگ پیشدادی کامروا شد.
اندروای اشون را می ستاییم .........................................................................................................................
کردۀسوم
10
............................................................................................................................................................................
11
تهمورث زیناوند بر تخت زرین، بر بالش زرین، بر فرش زرین ، در برابر برسم گسترده، با دستان سرشار اورا بستود....
12
.... و از وی خواستا رشد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که بر همه دیوان و مردمان [دروند]، برهمۀ جادوان و پیروز شوم؛ که اهریمن را به پیکراسبی در آورم و سی سال [سوار براو] تا دو کرانه زمین تاخت آورم.
13
اندروای زبر دست، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و تهمورث کامروا شد.
............................................................................................................................................................................
کرده چهارم
14
............................................................................................................................................................................
15
جمشید خوب رمه در پای کوه بلند سراسر درخشان و زرین هکر،بر تخت زرین ،بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده با دستان سرشار اوار بستود....
16
.....واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که فره مندترین مردمان باشم، که در میان مردمان هورچهر باشم، که به شهریاری خویش، جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهانی را نخشکیدنی و خوراکها رانکاستنی کنم.
«شهریاری جم دلیر، نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود ، نه مرگ و ن رشک ودیو آفریده.»
17
اندروای زبر دست، این کامیانبی را بدو ارزانی داشت و جمشید کامروا شد.
............................................................................................................................................................................
کرده پنجم
18
............................................................................................................................................................................
19
اژی دهاک سه پوزه در «کویر ینت» ی سخت راه، بر تخت زرین ،بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده با دستان سرشار اوار بستود....
20
.....واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که همۀ هفت کشور را از مردمان تهی کنم.
21
اندروای زبر دست ، این کامیابی را به ستایشگر ، به آرزومند و به ناجوانمرد نیاز کنندۀ زور ارزانی داشت.
............................................................................................................................................................................
کرده ششم
22
............................................................................................................................................................................
23
فریدون پسر آتبین از خاندان توانا ، درسرزمین چهار گوشه ورن، بر تخت زرین ،بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده با دستان سرشار اوار بستود....
24
.....واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر «اژی دهاک» - [اژی دهاک] سه پوزۀ سه کلۀ شش چشم، آن دارندل هزار [گونه] چالاکی ، آن دیو سیار زورمند دروج، آن دروند آسیب رسان جهان، آن زورمندترین دروجی که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه به پتیارگی، در جهان استومند بیافرید – پیروز شوم و هر دو همسرش، سنگهوک و ارنوک را – که برازنده نگاهداری خاندان و شایستۀ افزایش دودمانند – از وی بربا
25
اندروای زبر دست ، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و فریدون کامروا شد.
............................................................................................................................................................................
کرده هفتم
26
............................................................................................................................................................................
27
گرشاسپ دلیر در «گوذ»، آبشار رنگهای مزدا آفریده ، بر تخت زرین ،بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده با دستان سرشار اوار بستود....
28
.....واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که بتوانم کین برادر خویش«اوراخشیه» را از «هیتاسپ» بخواهم و اورا بکشم و تن اورا به گردونۀ خود بکشم؛ همان سان که با «اشتی گفیه»ی سرور ، با «ائوگفیه»ی بزرگ وبا «گندرو» - که در آب می زیست – کردم.
29
اندروای زبر دست ، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و گرشاسپ کامروا شد.
............................................................................................................................................................................
کرده هشتم
30
............................................................................................................................................................................
31
«اوروسار»ی بزرگ در جنگل سپید، در برابر جنگل سپید، در میان جنگل سپید، بر تخت زرین ،بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده با دستان سرشار اوار بستود....
32
.....واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که پهلوان سرزمینهای ایرانی استوار دارندۀ کشور – [کیـ]ـخسرو ما رانکشد، که خویشتن را از چنگ کیخسرو بتوانم رهاند.
کیخسرو اورا برافگند در همه جنگل ایرانیان.
33
اندروای زبر دست ، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و کیخسرو کامروا شد.
............................................................................................................................................................................
کرده نهم
34
...........................................................................................................................................................................
35
«هوتوسا» دارنده برادران بسیار از خاندان نوذر، ، بر تخت زرین ،بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده با دستان سرشار اوار بستود....
36
.....واز وی خواستار شد:
ای اندروای زبر دست!
مرا این کامیابی ارزانی دار که در خانه کی گشتاسپ گرامی و دوست داشتنی و خوب پذیرفته باشم. کیخسرو اورا برافگند در همه جنگل ایرانیان.
37
اندروای زبر دست ، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و هوتوسا کامروا شد.
............................................................................................................................................................................
کرده یازدهم
42
...........................................................................................................................................................................
سپند مینوی رایومند فره مند را می ستاییم
43
ای زرتشت اشون!
براستی اندرو ای نام من است.
از آن روی براستی اندروای نام من است که من هر دو آفرینش – آفرینش سپند مینو و آفرینش انگر مینو – را می رانم.
ای زرتشت اشون!
جوینده نام من است.
از آن روی جوینده نام من است که من به هر دو آفرینش – آفرینش سپند مینو و آفرینش انگر مینو – می رسم.
44
ای زرتشت اشون!
بر همه چیره شونده نام من است.
از آن روی بر همه چیره شونده نام من است که من بر هر دو آفرینش – آفرینش سپند مینو و آفرینش انگر مینو – چیرگی می یابم.
ای زرتشت اشون!
نیک کردار نام من است.
از آن روی نیک کردار نام من است که من، آفرید گار اهوره مزدا و امشا سپندان را نیکویی می ورزم.
45
پیش رونده نام من است.
پس رونده نام من است...
یابنده فر نام من است.
46
تند نام من است.
تندترین نام من است.
دلیرترین نام من است.
سخت نام من است.
سخت ترین نام من است.
نیرومند نام من است.
نیرومند ترین نام من است.
... نام من است. یکباره شکست دهنده نام من است.
.... نام من است. دیو ستیز نام من است.
.... نام من است.
47
ستیزه شکن نام من است.
برستیهندگی چیره شونده نام من است.
خیزاب آور نام من است.
خیزاب برانگیز نام من است.
خیزاب فرو ریز نام من است.
زبانه کشنده نام من است ....
«گرذ» نام من است...
48
نیزه سر تیز نام من است. دارنده نیزۀ سر تیز نام من است.
نیزۀ پهن نام من است. دارندۀ تیز پهن نام من است.
نیزۀ آخته نام من است. نیزه آزنده نام من است.
فره مند نام من است. بسیار فره مند نام من است.
49
ای زرتشت!
این نامهای مرا هنگامی که در میان سپاه دشمن تشنه به خون و در میان رزم آوران رده برکشیده و درمیان دو کشور درگیر درجنگ جای داشته باشی، برخوان.
50
ای زرتشت!
این نامهای مرا هنگامی که آموزگار دروغین نا اشون، پوینده یا دونده یا سواره یا با گردونه تازنده، آزمنددهش و کامکاری به تو روی کند ، برخوان .
51
ای زرتشت!
این نامهای مرا هنگامی که او در بند نگاه داشته شده یا فروبسته در بند بیرون کشیده شده با فرو بسته در بند، سواره بدر برده شده باشد، برخوان....
52
اندروای که در همه جا اسبان و مردان را دچار ناباوری کند و در همه جا با دیوان در ستیز است؛ که درجاهای پست و پوشیده در هزار لایه تیرگی، نزدکسی رود که بدو گراییده باشد.
53
-با کدامین پیشکش ترا بستایم؟
-کدامین پیشکش را نیاز تو کنم؟
-با کدامین پیشکش، ایین ستایش ترا بر پای دارم؟
بشود که اندروای تند و کمر بر میان بسته با کمر استوار، با گام بلند، باسینۀ گشاده، با تهیگاه نیرومند، با چشمان نیالوده(؟) ، همچون شهریار کشوری، همچون شهریاری یگانه، بدین جا فرودآید.
54
ای زرتشت اشون!
برسم برگیر....روشن و پر فروغ در روشنایی روز تا سپیده دمان ....(؟)
55
اگر مرا بستایی ، ترا ازمنثره ی مزدا آفریده فره مند درمان بخش، بیاگاهانم؛ بدان سان که نه اهریمن تبهکار بر تو چیره تواند شد ، نه جادوان و جادویی، نه دیوان و نه مردمان [دروند].
56
اندروای چالاک را می¬ستاییم.
اندروای چالاک ترین چالاکان را می¬ستاییم.
اندروای دلیر را می¬ستاییم.
اندروای دلیرترین دلیران را می¬ستاییم.
اندروای زرین خود را می¬ستاییم.
اندروای زرین تاج را می¬ستاییم.
اندروای زرین طوق را می¬ستاییم.
اندروای زرین گردونه را می¬ستاییم.
اندروای زرین چرخ را می¬ستاییم.
اندروای زرین رزم افزار را می¬ستاییم.
اندروای زرین موزه را می¬ستاییم.
اندروای زرین کمر را می¬ستاییم.
اندروای اشون را می¬ستاییم.
اندروای زبر دست را می¬ستاییم.
ای اندروای اشون!
آنچه از ترا که از آن سپندمینوست، می¬ستایمم.
...................................................................................................................................................................................
57
«یثه اهو و یریو....»
اندروای زبر دست را که دیدبان دیگر آفریدگان است، درود می فرستم.
ای اندروای اشون!
آنچه از ترا که از آن سپند مینوست، می ستاییم.
«اشم وهو.....:
«اهمایی رئشچه.....»

دین یشت

خشنودی راست ترین دانش مزدا آفریده اشون را.
*
رده یکم
1
راست ترین دانش مزدا آفریده اشوان را می ستاییم که ما را به راه نیک رهنمون شود و به گذرگاه نیک برد و آنچه ما را آزوست ، به ما بخشد.
دانش مزدا آفریده را می ستاییم که زور نیاز کننده، اشون، هنرمند، نامدار، تند کردار، تیز کنش، رساننده به سرانجام نیک و بخشنۀ گشایش نیک – دین نیک مزدابی – است.
2
زرتشت از جای برخاست و شتابان به بیرون از خانه روان شد و دانش را چنین ستود:
ای راست ترین دانش مزدا آفریده اشون!
اگر تو پیش از من می روی، چشم به راه من بمان.
اگر تو از پی من می آیی، به من بپیوند.
3
بشئود که آشتی بهرۀ ما شود، چنان که راهها را پایانی خوش است؛ دکوهها گذرگاههای خوب توان یافت؛ از جنگلها آسان توان گذشت و رودهای ناوتاک را به خوشی توان پیمود.
پاداش و آوازه ونیایش و توانایی از آن ما باد!
4
برای فر و فروغش، من اورا – راست ترین دانش مزدا آفریده اشون را- با نماز [ی به بانگ] بلند و با زور می ستایم.
راست ترین دانش مزدا آفریده اشون را با هوم آمیخته به شیر، با برسم، بازبان خرد و «منثره»، با اندیشه و گفتار و کردار [نیک]، با زورو با سخن رسا می ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»
کرده دوم
5
..............................................................................................................................................................................
6
زرتشت، نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کردار و آرزوی این کامیابی را بدو نماز برد....
7
.... که راست ترین دانش مزدا آفریده اشون، او را نیرودر پاها، شنوایی در گوشها، توان در بازوان و تندرستی و پایداری تن بخشد وآنچنان نیروی بینایی که ماهی «کر» در آب داراست که خیزابی همچند مویی را در رود «رنگها» ی دورکرانه، در ژرفای هزار بالای آدمی تواند دید.
...........................................................................................................................................................................
کرده سوم
8
...........................................................................................................................................................................
9
زرتشت ، نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری و آرزوی این کامیابی را بدو نماز برد....
10
.... که راست ترین دانش مزدا آفریده اشون، او را نیرو در پاها، شنوایی در گوشها، توان در بازوان و تندرستی و پایداری تن بخشد وآنچنان نیروی بینایی که اسب داراست که در شب تیره – اگر چه باران ببارد و ژاله وتگرگ فرو ریزد – موی اسبی بر زمین افتاده را باز تواند شناخت که از یال یا دم اسب است.
...........................................................................................................................................................................
کرده چهارم
11
...........................................................................................................................................................................
12
زرتشت ، نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری و آرزوی این کامیابی را بدو نماز برد....
13
.... که راست ترین دانش مزدا آفریده اشون، او را نیرو در پاها، شنوایی در گوشها، توان در بازوان و تندرستی و پایداری تن بخشد وآنچنان نیروی بینایی که کرکس زرین طوق داراست که پاره گوشتی همچند مشتی را از دوری نه کشور باز تواند شناخت؛ اگر چه در بزرگی، چون تابش سرسوزنی درخشان بنماید.
...........................................................................................................................................................................
کرده پنجم
14
...........................................................................................................................................................................
15
«هووی» پاک و دانا که خواستار زرتشت بود ،او را بستود تا در زندگی با او بهروز شود ودینی بیندیشد، دینی سخن گوید و دینی رفتار کند.
...........................................................................................................................................................................
کرده ششم
16
...........................................................................................................................................................................
17
آتربان دور سفر کرده که خواستار توانایی به یاد داشتن [آموزشهای] دین و نیرومند ی تن خویش بود، او را بستود.
...........................................................................................................................................................................
کرده هفتم
18
...........................................................................................................................................................................
19
شهریار و فراوانی کشور که خواستار آشتی و سازش برای کشور و نیرومندی تن خویش بود، اورا بستود .
...........................................................................................................................................................................
20
«یثه اهو ویریو.....»
راست ترین دانش مزدا آفریده اشون را درود می¬فرستم.
«اشم وهو.....»
«اهمایی رئشچه .....»

ارت یشت
(اشی یشت)

خشنودی اشی نیک ، چیستای نیک، ارث ی نیک، رسستات نیک و فر [و] پاداش مزدا آفریده را.
*
کرده یکم
1
اشی نیک، شهریار بزرگوار برزمند خوب ستوده را می ستاییم که چرخها [ی گردونه اش] ، خروشان [است,؛ که نیرومند، پاداش بخش ، درمانگر، بسیار هوشمندو تواناست.
2
اشی دختر اهوره مزدا وخواهر امشا سپندان است .اوست که با خرد سوشیانتها فراز آید.
کسی که اشی اورا کامروا کند، بدو خرد سرشتی بخشد.
اشی کسی را به یاری آید که او را از نزدیک بخواند؛ که او را از دور بخواند.
کسی که زورنیاز اشی کند،[بدان ماند که] زور نیاز مهر کرده باشد.
3
برای فر و فروغش، او را – اشی نیک را- با نماز خوب گزارده و با زور و بانماز [ی به بانگ] بلند
می¬ستایم.
اشی را با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره»، با اندیشه و گفتار و کردار [نیک] ، بازور و با سخن رسا می ستاییم.
«ینگهه هاتم....»
کرده دوم
4
................................................................................................................................................................................
5
درود به هوم، به منثره ی ورجاوند و به زرتشت اشون!
براستی درود به هوم؛ زیرا همه می ها را خشم خونین درفش همراه است؛ اما می هوم رامش اشه در پی دارد.
6
ای اشی نیک! ای اشی زیبا! ای اشی درخشان! ای که با فروغ خویش شادمانی افشانی! ای اشی! ای آن که مردان همراه خویش را فر نیک بخشی!
از خانمانی که اشی نیک، پای در آن فرو نهد، بوی خوش بر آید و اندیشۀ سازگاری و دوستی دیرپای، [بهرۀ آن خانمان شود]
7
ای اشی نیک!
مردانی که تو یاورشان باشی، در کشوری با خوراکهای فراوان، فرمانروایی کنند؛ آن جا که خواربار انباشته، بویهای خوش برآمده، بسترها گسترده و دیگر دارایی های گرانبها فراهم آمده است.
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باشی ای پردهش! ای نیرومند!
8
ای اشی نیک!
خانه های کسانی که تو یاورشان باشی ، خوب ساخته، دیرپای ، از ستوران بهره مند و دیر زمانی استوار است.
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باشی ای پردهش! ای نیرومند!
9
ای اشی نیک!
تختهای آنان که تو یاورشان باشی، خوش ساخت، خوب گسترده و خوش بو، با بالشهای آراسته و پایه های زرین بر پاست.
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باش ای پردهش! این نیرومند!
10
ای اشی نیک!
زنان گرامی مردانی که تو یاورشان باشی، برتختهای زیبای زرین پایه، بر بالشهای آراسته، آرمیده و خود را با دست بند،گوشواره چهار گوشه به نمایش آویزان و طوق زرنشان آراسته اند [ و چنین گویند]:
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باش ای پردهش! این نیرومند!
11
ای اشی نیک!
دوشیزگان آنان که تو یاورشان باشی، پای آورنجن در پای کرده، کمر بر میان بسته ، با انگشتان بلندو با تنی چنان زیبا که بیننده را شادی افزاید، نشسته اند.
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باش ای پردهش! این نیرومند!
12
ای اشی نیک!
اسبان کسانی که تو یاورشان باشی، اسبانی تند، هراس انگیز و تیزتک اند که گردونه تند را با دوال چرمین به گردش در آورند.
سورد خوان دلیر دارنده نیزه سر تیز واسب چالاک، گردونه [خویش] را شتابان براند؛ [آن سرود خوان] که نیزه سرتیز بلند دسته و تیر تند پران خویش را از دور پرتاب کند و همستار را از پشت سر به خاک افگند و دشمن را از روبرو براندازد.
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باش ای پردهش! این نیرومند!
13
ای اشی نیک!
اشتران کسانی که تو یاورشان باشی، اشترانی هراس انگیز ، بلند کوهان بسیار گستاخند که از زیمن برخیزند و برافروخته با یکدگیر بستیزند.
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باش ای پردهش! این نیرومند!
14
بازرگانان در سرای کسانی که تو یاورشان باشی، از سرزمینهای بیگانه، سیم و زر و جامه های خوش بافت آورند.
براستی خوشا به [روزگار] کسی که تو یاورش باشی!
همچنین یاور من باش ای پردهش! این نیرومند!
15
ای اشی بزرگوار نیک! ای آفریده خوب چهره! [ای آن که] به خواست خویش فرمان گزاری! ای به تن فره مند!
به سوی من بنگر و بخشایش خویش، مرا ارزانی دار!
اهوره مزدا – بزرگترین و بهترین ایزدان – پدر تست.
سپندارمذ مادرتست.
سروش نیک پارسا و رشن بزرگوار نیرومند و مهر فراخ چراگاه – [آن] هزار گوش ده هزار دیدبان – برادران تواند.
دین مزدا پرستی خواهر تست.
17
اشی نیک بزرگوار – ستوده ترین ایزدان که از راه راست به کژی نگراید – در گردونۀ خویش، درنگ کرد و بدین سخنان لب بر گشود:
-ای آن که آوازت از همۀ آنان که مرا می خوانند، به گوش من دلپذیرتر می آید!
توکیستی که مرا می خوانی؟
18
آنگاه او [به پاسخ] چنین گفت:
منم سپیتمان زرتشت، نخستین آفریده ای که [نماز] «اشم وهو...» گزارد و اهوره مزدا و امشا سپندان را بستود.
آن که به هنگام زادن و بالیدنش، آبها و گیاهان خشنود شدند.
آن که به هنگام زادن و بالیدنش، آبها روان شدند و گیاهان رستن آغاز کردند....
19
آن که به هنگام زادن و بالیدنش، اهریمن از این زمین پهناور گوی سان دور کرانه بگریخت.
اهریمن زشت نهاد پر گزند چنین گفت:
-همه ایزدان [باهم] نتوانستند با خواست من بستیزند و مرا [از پهنۀ آفرینش] برانند، اما زرتشت به تنهایی با خواست من ستیهید و مرا براند...
20
او با [نماز] «اهون ویریه....»- رزم افزاری که چون سنگی است همچند خانه ای – مرا بسوخت.
او با [نماز] «اشم وهو....» - که همچون فلزی گداخته است- مرا بسوخت .
او با من چنان کرد که گریختن از این زمین، مرا خوش تر باشد.
او به تنهایی مرا براند، او، سپیتمان زرتشت.
21
آنگاه اشی نیک بزرگوار چنین گفت:
ای سپیتمان راست کردار اشون!
نزد من بیا و در گردونۀ من بیارام!
سپیتمان زرتشت نزد او رفت و درگردونه اش بیارمید.
22
پس [اشی] با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ، او را بپسود و اینچنین گفت:
ای سپیتمان!
تو نغز و نیک آفریده ای!
ای سپیتمان خوش پای بلند بازوان! ای به تن فره مند به روان جاودانه بهروز!
آنچه با تو می گویم راست است.
..............................................................................................................................................................................
کرده سوم
23
..............................................................................................................................................................................
24
هوشنگ پیشدادی در پای [کوه] البرز بلند زیبای مزدا آفریده ، اورا بستود....
25
... و از وی خواستار شد:
ای اشی نیک بزگوار!
مرا این کامیابی ارزانی دار که بر همۀ دیوان مزندری چیره شوم، که من از بیم دیوان، هراسان وگریزان نشوم؛ که دیوان – ناگزیر – از من هراسان وگریزان شوند واز بیم به تاریکی روی نهند.
26
اشی نیک بزرگوار شتابان فرا رسید و هوشنگ پیشدادی را کامروا کرد.
..............................................................................................................................................................................

کرده چهارم
27
..............................................................................................................................................................................
28
جمشید خوب رمه برفراز [کوه] البرز ، اورا بستود....
29
... و از وی خواستار شد:
ای اشی نیک بزگوار!
مرا این کامیابی ارزانی دار که آفریدگان مزدا را گله ها بپرورم؛ که آفریدگان مزدا را جاودانگی بخشم ....
30
.... که گرسنگی و تشنکی را ازآفریدگار مزدا دور بدارم؛ که ناتوانی پیری و مرگ را از آفریدگان مزدا دور بدارم، که با د کرم و باد سرد را هزار سال از افریدگان مزدا دور بدارم.
31
اشی نیک بزرگوار، شتابان فرا رسید و جمشید خوب رمه را کامروا کرد.
..............................................................................................................................................................................

کرده پنجم
32
..............................................................................................................................................................................
33
فریدون پسر اتبین از خاندان توانا در سرزمین چهار گوشه ورن، اورا بستود....
34
... و از وی خواستار شد:
ای اشی نیک بزگوار!
مرا این کامیابی ارزانی دار ....................................................................................................................
35
اشی نیک بزرگوار، شتابان فرا رسید و فریدون پسر آتبین را کامروا کرد
..............................................................................................................................................................................
کرده ششم
36
..............................................................................................................................................................................
37
هوم نوشیدنی درمان بخش ، شهریار زیبای زرین، در پای بلندترین ستیغ [کوه] البرز، اورا بستود...
38
... و از وی خواستار شد:
ای اشی نیک بزگوار!
مرا این کامیابی ارزانی دار ....................................................................................................................
39
اشی نیک بزرگوار، شتابان فرا رسید و هوم درمان بخش ، شهریار زیبای زرین را کامروا کرد
..............................................................................................................................................................................
کرده هفتم
40
..............................................................................................................................................................................
41
[کیـ]ـخسرو، پهلوان سرزمینهای ایرانی و استوار دارنده کشر، اورا بستود ...
42
... و از وی خواستار شد:
ای اشی نیک بزگوار!
مرا این کامیابی ارزانی دار ....................................................................................................................
43
اشی نیک بزرگوار، شتابان فرا رسید و [کیـ]ـخسرو، پهلوان سرزمینهای ایرانی و استوار دارندۀ کشور را کامروا کرد
..............................................................................................................................................................................
کرده هشتم
44
..............................................................................................................................................................................
45
زرتشت اشون در ایران ویج بر کرانه رود دایتیای [نیک]، اورا بستود...
46
... و از وی خواستار شد:
ای اشی نیک بزگوار!
مرا این کامیابی ارزانی دار ....................................................................................................................
47
اشی نیک بزرگوار، شتابان فرا رسید و زرتشت را کامروا کرد
..............................................................................................................................................................................
کرده نهم
48
..............................................................................................................................................................................
49
کی گشتاسپ بزرگوار ، در کرانۀ آب دایتیا اورا بستود ....

51 - 50
... و از وی خواستار شد:
ای اشی نیک بزگوار!
مرا این کامیابی ارزانی دار ....................................................................................................................
52
اشی نیک بزرگوار، شتابان فرا رسید و کی گشتاسپ بزرگوار را کامروا کرد
..............................................................................................................................................................................
کرده دهم
53
..............................................................................................................................................................................
54
اشی نیک بزرگوار گفت:
از ان[نیاز] زوری که پیشکش من شود، نباید به مردان سترون، به زنان روسپی که دشتان نشوند، به کودکان نابرنا و به دوشیزگان شوی نا گزیده بهره ای برسد.
55
هنگامی که تورانیان و نوذریان تیزتک، از پی من بتاختند، من خود را در زیر پای ورزاوی [به نام] «برمایون» پنهان کردم .
آنگاه کودکان نابرنا و دوشیزگان شوی نا گزیده، مرا براندند.
56
هنگامی که تورانیان و نوذریان تیزتک، از پی من بتاختند ، من خود را در زیر گلوی قوچی از گله ای دارای یکصد گوسفند ، پنهان کردم.
آنگاه کودکان نابرنا و دوشیزگان شوی نا گزیده، مرا براندند.
بدان هنگام که تورانیان و نوریان تیزتک، از پی من بتاختند.
57
اشی نیک بزرگوار، در نخستین گله گزاری خویش، از زنی که فرزند نزاید گله می کند:
-به خانه او پای منه ودربستر او میاسای!
با شما چه کنم؟ به آسمان فراروم! به زمین فرو روم!
58
اشی نیک بزرگواردر دومین گله گزاری خویش، از زنی که فرزند مردی بیگانه را به فرزند شوهر خویش وانمود کند ، گله می کند:
با شما چه کنم؟ به آسمان فرا روم؟ به زمین فرو روم؟
59
اشی نیک بزرگوار، در سومین گله گزاری خویش، چنین گله می کند:
نزد من تندخویانه ترین کردار مردمان ستمکار، فریفتن دوشیزه ای شوی نا گزیده و آبستن کردن اوست.
با شما چه کنم؟ به آسمان فرا روم؟ به زمین فرو روم؟
60
آنگاه اهوره مزدا گفت:
ای اشی زیبای آفریدۀ کردگار!
به آسمان فرامرو! به زمین فرو مرو! همین جا در سرای زیبای خسروانه من بمان!
61
ای اشی زیبای آفریده کردگار!
با این نیاز، ترا درود گویم. با این نیاز، ترا نیایش بگزارم، بدان سان که گشتاسپ در کرانه آب دایتیا ترا بستود.
[زوت در برابر برسم گسترده می ایستد و به آواز بلند می گوید:]
ای اشی زیبای آفریدۀ کردگار!
با این نیاز، ترا درود گویم. با این نیاز، ترا نیایش بگزارم.
62
«یثه اهو و یریو.....»
اشی نیک، چیستای نیک، ارث ی نیک، رسستات نیک و فر[و] پاداش مزدا آفریده را درود می فرستم.
«اشم وهو....»
«اهمایی رئشچه.....»

اشتاد یشت

خشنودی فر ایرانی مزدا آفریده را.
*
1
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
من فر ایرانی را بیافریدم که از ستور برخوردار، خوب مه، توانگر و فره مند است؛ خرد نیک آفریده ودارایی خوب فراهم آمده بخشد؛ آز را در هم شکند و دشمن را فروکوبد.
2
فر ایرانی، اهریمن پر گزند را شکست دهد؛ خشم خونین درفش را شکست دهد؛ بوشاسپ خواب آلوده را شکست دهد؛ یخ [بندان] در هم افسرده را شکست دهد؛اپوش دیو را شکست دهد؛ سرزمینهای انیران را شکست دهد.
3
من اشی نیک بزرگوار را بیافریدم که به سرای زیبای خسروانۀ [من] در آید
4
اشی بخشنده خوشی بسیار، یاور آن مردی شود که اشه را خشنود کند.
اشی به سرای زیبای خسروانه [من] درایدو همهرمه، همه پیروزی، همه خرد و همه فر را ارزانی دارد.
اگر اشی نیک بزرگوار در سرای زیبای خسروانه [من] پای فرو نهد....
5
.... هزار اسب و هزار رمه آورد.
فرزندان کار آزموده آورد.
ستاره تشتر به جنبش در آید.
سراسر باد زبردست و سراسر فر ایرانی [به جنبش درآیند].
6
آنان ستیغ همه کوهها را بهره دهند، ژرفای همۀ [دره های] رودها و همه گیاهان نودمیده زیبای سبز رنگ را توان رویش و بالش بخشند، یخ [بندان] در هم افسرده واپوش دیو را نابود کنند.
7
درود به ستاره تشتر رایومندفره مند.
درود به باد زبر دست مزدا آفریده.
درود به فر ایرانی.
«یثه اهو ویریو....»
«اشم وهو.....»
8
[نماز] اهون ویریه....» را می ستاییم.
اردیبهشت، زیباترین امشا سپند را می ستاییم.
گفتار راست پیروز درمان بخش را می ستاییم.
گفتار درمان بخش پیروز راست را می ستاییم.
منثره ی ورجاوند و دین مزدا پرستی خواستار هوم را می ستاییم.
«ینگهه هاتم ....»
9
«یثه اهو و یریو....»
فر ایرانی مزدا آفریده را درود می فرستم.
«اشم وهو....»
«اهمایی رئشچه......»

19
زامیاد یشت
(کیان یشت)

خشنودی کوه مزدا آفریده بخشنده آسایش اشه،«اوشیدرن، فر کیانی مزدا آفریده و فر مزدا آفریده ناگرفتنی را.
*
1
ای سپیتمان زرتشت!
نخستین کوهی که از این زمین برکشیده شد، «البرز» بلند است که همۀ سرزمینهای باختری و خاوری را فرا گرفته است.
دومین کوه «زر ذز» است که از آن سوی «منوش» نیز همه سرزمینهای باختری و خاوری را فرا گرفته است.
2
از این کوهها، «اوشیدم»، «اوشیدرن» و رشته کوه «ارزیفیه» سر برزد.
ششمین کوه «ار زور»، هفتمین «بومیه» ، هشتمین «زوذیت»، نهمین «مزیشونت»، دهمین «انتردنگهو»، یازدهمین «ارزیش»، دوازدهمین «وایتی گئس»....
3
.... و «آدرن» و «بین» و «ایشکت اوپایری سئن» ( که پوشیده از برف است و تنها اندکی از برف آن آب می شود) .
دو رشته کوه «همنکون»، هشت رشته کوه «وشن»، هشت ستیغ «اورونت» و چهار کوه «ویذون».
4
«ائزخ»، «مئنخ»، «واخذریک»، «اسیه»، «توذسک»، «ویشو»، «دروشیشونت»، «سایریونت»، «ننگهوشمنت»، «ککهیو» و «انتر کنگهه».
5
«سیچیدو»، «اهورن»، «رئمن»، «اش ستمبن»، «اورونیووایذیمیذک»، «اسنونت»، «اوشم»، «اوشت خوارنه»، «سیامک»، «وفریه»، «واوروش».6
«یهمیه جتره»، «اذوقو»، «سپیت ورنه»، «سپتودات»، «کذرواسپ»، «کوایرس»، ستیغ «بروسرین»، «برن»، کوه «فرا پیه»، «اودریه»، «رئونت» و کوههای دیگر که از این پیش،؛ مردمان بدانها نام دادند، از آنها گذشتند و اندیشیدند.
7
ای سپیتمان زرتشت!
پس اینچنین، دو هزار و دویست و چهل و چهار کوه است.
8
هراندازه که این کوهها زمین را فرا گرفته است، به همان اندازه، آفریدگار، اتربانان ، ارتشتاران و برزیگران ستور پرور را از آنها بهره بخشید.
کرده یکم
9
فر کیانی نیرومند مزدا آفریده را می ستاییم؛ [آنفر] بسیار ستوده، زبر دست ، پرهیزگار، کارآمد و چالاک را که برتر از دیگر آفریدگان است....
10
.... که از آن اهوره مزدا ست، که اهوره مزدا بدان،آفریدگان را پدید آرد: فراوان وخوب، فراوان و زیبا ؛ فراوان و دلپذیر، فراوان و کار آمد، فراوان و درخشان...
11
... تا آنان گیتی را نو کنند: [گیتی] پیرنشدنی، نامیرا، تباهی ناپذیر، ناپژمردنی، جاودان زنده ، جاودان بالنده وکامروا.
در آن هنگام که مردان دیگر باره بر خیزند و بی مرگی به زندگان روی آورد، «سوشیانت» پدیدار شود و جهان را به خواست خویش نو کند.
12
پس جهان پیرواشه، نیستی نا پذیر شود ودروج دیگر باره بدان جایی رانده شود که از آن جا،آسیب رسانی به اشونان و تبار وهستی آنان را آمده است.
تباهکار و فریفتار نابود شوند.
«اثار توش اشات چیت هچا....»

13
برای فر و فروغش، من اورا – فر کیانی نیرومند مزدا آفریده را – بانماز [ی به بانگ] بلندو با زور می ستایم.
فر کیانی نیرومند مزدا آفریده را می ستاییم با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و«منثره»، با اندیشه و گفتار وکردار [نیک]، با زور و با سخن رسا.
«ینگهه هاتم .....»
کرده دوم
14
.................................................................................................................................................................................
... که از آن امشا سپندان است: شهریاران تیز بین بزرگوار بسیار توانای دلیر آهورایی که ورجاوندان جاودانه اند .....
17 -16
.... که هر هفت تن...............................................................................................................................................
18
... که آفرینش اهوره مزدای دادار چهره نگار سازنده نگاهبان را یاور و پناهند.
20-19
.................................................................................................................................................................................
.................................................................................................................................................................................
کرده سوم
21
.................................................................................................................................................................................
22
... که از آن ایزدان مینوی و جهانی و سوشیانهای زاده و نزاده – نو کنندگان گیتی – است.
24 – 23
.................................................................................................................................................................................
کرده چهارم
25
.................................................................................................................................................................................
26
... که دیر زمانی از آن هوشنگ پیشدادی بود؛ چنان که بر هفت کشور شهریاری کرد و بردیوان و مردمان [دروند] و جاودان و پریان و کوی های ستمکار و کرپ ها چیره شد و دوسو از توان مزندری دروندان ورن را برانداخت.
.................................................................................................................................................................................
کرده پنجم
27
.................................................................................................................................................................................
28
... که از آن تهمورث زیناوند بود؛ چنان که بر هفت کشور شهریاری کرد و بر دیوان و مردمان [دروند] وجادوان وپریان و کوی های ستمکار وکرپ ها چیره شد.
29
... چنان که بر همه دیوان و مردمان [دروند] وجادوان و پریان چیره شد و اهریمن را به پیکر اسبی در آورد وسی سال سوار بر او به دو کرانۀ زمین همی تاخت.
.................................................................................................................................................................................
کرده ششم
30
.................................................................................................................................................................................
31
... که دیرزمانی از آن جمشید خوب رمه بود؛ چنان که بر هفت کشور شهریاری کرد و بردیوان و مردمان [دروند] وجادوان و پریان و گوی های ستمکار و کرپ ها چیره شد.
32
آن که دارایی و سود – هر دو – را از دیوان برگرفت.
فراوانی و گله – هر دو – را از دیوان برگرفت.
خشنودی و سرافرازی – هر دو- را از دیوان برگرفت.
به شهریاری او، خوردنی و آشامیدنی نکاستنی، جانوران و مردمان – هر دو – بی مرگ و آبها و گیاهان – هر دو – نخشکیدنی بودند.
33
به شهریاری او ؛ نه سرما بود ؛ نه گرما؛ نه پیری ؛ نه مرگ و نه رشک دیو آفریده.
اینچنین بود پیش از آن که او دروغ گوید؛ پیش از آن که او دهان به سخن دروغ بیالاند.
34
پس از آن که او به سخن نادرست دروغ دهان بیالود، فر آشکار را به کالبد مرغی از او به بیرون شتافت.
هنگمی که جمشید خوب رمه دید که فر از وی بگسست، افسرده وسرگشته همی گشت و در برابر دشمنی [دیوان]، فرو ماهند و به زمین پنهان شد.
35
نخستین بار فر بگسست، آن فر جمشید، فر جم پسر ویونگهان به کالبد مرغ وارغن به بیرون شتافت.
این فر [از جم گسسته] را مهر فراخ چراگاه – [آن] هزار گوش ده هزار چشم – برگرفت.
مهر شهریار همۀ سرزمینها را می ستاییم که اهورامزدا او ار فره مندترین ایزدان مینوی بیافرید.
36
دومین بار فر بگسست، آن فر جمشید، فر جم پسر ویونگهان به پیکر مرغ وارغن به بیرون شتافت.
این فر [ازجم گسسته] را فریدون پسر خاندان آتبین برگرفت که – بجز زرتشت – پیروزترین مردمان بود.
37
آن که اژی دهاک را فرو کوفت؛ [اژی دهاک] سه پوزه سه کله شش چشم را، آن دارندۀ هزار [گونه] چالاکی را، آن دیو بسیار زورمند دروج را، آن دروند آسیب رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه به پتیارگی در جهان استومند بیافرید.
38
سومین بار فر بگسست، آن فر جمشید، فرجم پسر ویونگهان به کالبد مرغ وارغن به بیرون شتافت.
این فر [از جم گسسته] را گرشاسپ نریمان برگرفت که – بجز زرتشت – در دلیری و مردانگی، زورمندترین مردمان بود....
39
... که زور و دلیری مردانه بدو پیوست.
ما آن دیری بر پای ایستاده، ناخفته، در بستر آرمیده وبیدار، آن دلیری به گرشاسپ پیوسته را می ستاییم.
40
آن که اژدهای شاخدار را بکشت؛ آن اسب او بار مرد اوبار، آن زهر آلود زرد رنگ را که زهر زرد گونش به بلندای نیزه ای روان بود.
هنگام نیمروز گرشاسپ در آوندی آهنین بر پشت آن [اژدها] خوراک می پخت، آن تباهکار، از گرما خوی ریزان، ناگهان از زیر [آن آوند] آهنین فراز آمد و آب جوشان را بپراگند.
گرشاسپ نریمان، هراسن به کناری شتافت.
41
آن که «گندرو»ی زرین پاشنه را کشت که پوزه گشاهد، به تباه کردن جهان استومند اشه برخاسته بود.
آن که نه پسر «پثنیه» وپسران «نیویک» و پسران «داشتیانی» را کشت؛ که «هیتاسپ» زرین تاج و «ورشو» از خاندان «دانی» و «پیتون»ی پری دوست را کشت....
42
... آن که «ارزوشمن»ی دارندۀ دلیری مردانه را کشت .....
43
... آن که «سناویذک» را کشت؛ آن شاخدار سنگین دست را که در انجمن می گفت:
-من هنوز نابرنایم.بدان هنگام که برنا شوم، زمین را چرخ و آسمان را گردونه [خویش] کنم....
44
...اگر گرشاسپ دلیر مرا نکشد؛ من سپندمینو را از گر زمان درخشان فروکشم و انگرمینو را از دوزخ تیره برآورم تا آن دو – سپند مینو وانگر مینو –گردونۀ مرا بکشند.
گرشاسپ دلیر اورا بکشت و جانش را بگرفت و نیروی زندگانی اش را نابود کرد.
کرده هفتم
45
.................................................................................................................................................................................
46
سپند مینو انگر مینو، به چنگ آوردن این فرناگرفتنی را کوشیدند و هریک از آن دو، چالاک ترین پیک های خویش را در پی آن فرستاد.
سپند مینو؛ پیک های خویش بهمن و اردیبهشت و آذر مزدا اهوره را گسیل داشت و انگر مینو پیک های خود «اک من» و خشم خونین درفش و اژی دهاک و «سپیتیور» - آن که تن جحم را به اره دونیم کرد- روانه داشت.
47
پس آنگاه، آدر مزدا اهوره، اینچنین اندیشه کنان به پیش خرامید:
-«من برای فرنا گرفتنی را به چنگ آورم.»
اما اژی دهاک سه پوزه زشت نهاد، اینچنین پرخاش کنان از پی او بشتافت:
48
ای آذر مزدا اهوره!
واپس رو که اگر تو این فرنا گرفتنی را به چنگ آوری، هر آینه من ترا یکباره نابودکنم، بدان سان که نتوانی زمین آهوره آفریده را روشنایی بخشی.
آنگاه آذر، اندیشناک از بیم [تباهی] زندگی و برای نگاهداشت جهان اشه، دستها را واپس کشید، چه، اژی دهاک سهمگین بود.
49
پس از آن، اژی دهاک سه پوزه زشت نهاد، اینچنین اندیشه کنان بشتافت.
-«من این فر ناگرفتنی را به چنگ آورم.»
اما آذر مزدا اهوره اینچنین پرخاش کنان از پی او شتافت.
50
ای اژی دهاک سه پوزه!
واپس رو که اگر تو این فرنا گرفتنی را به چنگ آوری، هر آینه من ترا از پی بسوزانم و بر پوزه های تو آتش برافروزم؛ بدان سان که نتوانی تباه کردن جهان اشه را بر زمین اهوره آفریده، گام نهی
آنگاه اژی دهاک، اندیشناک از بیم [تباهی] زندگی، دستها را واپس کشید؛ چه، آذر سهمگین بود.
51
فر به دریای فراخ کرت جست.
آنگاه اپام نپات تیز اسب؛ دریافت و آرزو کرد که آن را به چنگ آورد:
-من این فرنا گرفتنی را به چنگ آورم از تک دریای ژرف ، از تک دریاهای ژرف.
52
رد بزرگوار، شهریار شیدور، اپام نپات تیز اسب، آن دلیر دادرس دادخواهان را می ستاییم.
آفریدگار را می ستاییم که مردمان را بیافرید.
ایزد آب را می ستاییم که هرگاه اورا بستایند، می شنود.
53
اهوره مزدا چنین گفت:
ای زرتشت اشون!
بر هریک از شما مردمان است که خواستار به چنگ آوردن فرنا گرفتنی باشد.
چنین کسی از بخشش پاداش درخشان آتربانی بهره مند شود؛ از بخشش پاداش فراوان اتربانی بهره مندشود؛ از بخشش آتربان بهره مندشود...
54
.... از بخشش اشی آسایش بخش برخوردار شود که ستور وگیاه ارزانی دارد.
پیروزی همه روزه از آن او شود و دشمن را به نیرومندی شکست دهد و بیش از سالی به درازا نکشد که برخوردار از این پیروزی بر سپاه خونخوار دشمن چیره شود و همه دشمنان را شکست دهد.
برای فرو فروغش، من اورا – فر مزدا آفریده ناگرفتنی را – با نماز [ی به بانگ] بلند و با زور می ستایم.
فر نیرومندمزدا آفریده ناگرفتنی را می ستاییم با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خرد و «منثره، با اندیشه و گفتار و کردار [نیک]، با زور و با سخن رسا.
«ینگهه هاتم ....»
کرده هشتم
55
.................................................................................................................................................................................
56
افراسیاب تورانی تباهکار به آرزوی ربودن فرنا گرفتنی- [فری] که هم اکنون و از این پس، از آن تیره های ایرانی و زرتشت اشون است- جامه از تن برگرفت و برهنه به دریای فراخ کرت جست و شناکنان در پی فر شتافت.
فر تاختین گرفت و[از دستری او] بدر رفت. از آن جاست که شاخا به ای به نام «دریاچه خسرو» از دریای فراخ کرت پدید آمد.
57
ای سپیتمان زرتشت!
آنگاه افراسیاب تورانی بسیار زورمند، ناسزاگویان از دریای فراخ کرت برآمد:
-«ایث، ایث، یثن، اهمایی!»
-«من نتوانستم این فر را- [فری را ] که هم اکنون و از این پس، از آن تیرهای ایرانی و زرتشت اشون است – بربایم...
58
... اینک همۀ تر و خشک وبزرگ و نیک و زیبا را بهم در آمیزم تا اهوره مزدا به تنگنا افتد!»
ای سپیتمان زرتشت!
آنگاه افراسیاب تورانی بسیار زورمند، [دیگر باره] خود را به دریای فراخ کرت افگند.
59
پس دومین بار، افراسیاب به آرزوی ربودن فرناگرفتنی – [فری] که هم اکنون و از آن تیره های ایرانی وزرتشت اشون است- جامه از تن برگرفت و برهنه به دریای فراخ کرت جست و شنا کنان در پی فر شتافت.
فرتاختن گرفتن و [از دسترس او] بدر رفت. از آن جاست که شاخابه ای به نام «دریاچه ونگهزداه» از دریای فراخ کرت پدید آمد.
60
ای سپیتمان زرتشت!
آنگاه افراسیاب تورانی بسیار زورمند، ناسزاگویان از دریای فراخ کرت برآمد:
_«رایث، رایث، یثن، اهمایی ، اویث ، ایث ،یثن، کهمایی!»
-«من نتوانستم این فر را – [فری را] که هم اکنون و از این پس، از آن تیره های ایرانی و زرتشت اشون است – بربایم...
61
... اینک همه تر و خشک و بزرگ و نیک و زیبا را بهم در آمیزم تا اهوره مزدا به تنگنا افتد!»
62
پس سومین بار ، افراسیاب به آرزوی ربودن فرنا گرفتنی – [فری] که هم اکنون و از این پس، از آن تیره های ایرانی و زرتشت اشون است – جامه از تن برگرفت و برهنه به دریای فراخ کرت جست و شنا کنان در پی فرشتافت.
فرتاختن گرفتن و[از دسترس او] بدر رفت. از آن جاست که شاخابه ای به نام «اوژدان ون» از دریای فراخ کرت پدید آمد.
63
ای سپیتمار زرتشت!
آنگاه افراسیاب تورانی بسیار زورمند، ناسزا گویان از دریای فراخ کرت برآمد:
-«ایث ایث، یثن، اهمایی، اوث ایث نثن، اهمایی، آویه ایث ، ایثن، اهمایی!»
64
او نتوانست این فر را – [فری را] که هم اکنون و از این پس، از آن تیره های ایرانی و زرتشت اشون است – برباید.
برای فر و فروغش ، من او را – فر مزد آفریده ناگرفتنی را – با نماز[ی به بانگ] بلندو با زور می ستایم.
فر نیرومند مزدا آفریدل ناگرفتنی را می ستاییم با هوم آمیخته به شیر، با برسم، با زبان خردو «منثره»، با اندیشه و گفتار وکردار [تنیک]، با زور و با سخن رسا.
«ینگهه هاتم ....»
کرده نهم
65
................................................................................................................................................................................

66
... [فری] که از آن کسی است که خاستگاه شهریاری وی، جای فرو ریختن رود «هیرمند» به دریاچه «کیانسیه» است؛ آن جا که کوه «اوشیدم» سر برکشیده است و از کوهها گردا گرد آن، آب فراوان فراهم آید و سرازیر شود.
67
رودهای «خواسترا»، «هوسپل»، «فردنا»، «خوار ننگهیتی»، زیبا ، «اوشتویتی»، توانا، «اوروذا»ی دارای چراگاههای فراوان، «ارزی»، «زرنومیتی» به سوی دریاچۀ کیانسیه روان شود و بدان فروریزد.
هیرمند رایومند فره مند – که خیزابهای سپید برانگیزد و سرکشی کند – به سوی آن روان شود و بدان فرو ریزد....
68
... نیروی اسبی از آن است. نیروی اشتری از آن اوست، نیروی مردی از آن اوست.
فرکیانی از آن اوست.
ای زرتشت اشون!
چندان فر کیانی در اوست که می تواند همۀ سرزمینهای انیران را برکند و د رخود فرو برد.
69
پس آنگاه در آن جا، آنان (انیران) سرگشته شوند و گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما را دریابند.
اینچنین، فر کیانی پناه تیره های ایرانی و جانوران پنجنگانه و یاری رسان اشون مردان و دین مزدا

پرستی است.
................................................................................................................................................................................
کرده دهم
70
................................................................................................................................................................................
71
... [فری] که به «کی قباد» پیوست؛ که از آن «کی اپیوه»، «کاووس»، «کی آرش»، «کی پشین»، «کی بیارش» و «کی سیاوش» بود...
72
... بدان سان که همه آنان – کیانیان – چالاک ؛ همه پهلوان، همه پرهیزگار، همه بزرگ منش، همه چست و همه بی باک شدند.
................................................................................................................................................................................
کرده یازدهم
73
................................................................................................................................................................................
74
....[فری] که از آن کیخسرو بود، نیروی خب بهم پیوسته اش را ، پیروزی اهوره افریده اش رابرتریش در پیروزی را ، فرمان خوب روا شده اش را، فران دگرگون ناشدنیش را ، فرمان چیرگی ناپذیرش را ، شکست بی درنگ دشمنانش را...


75
.... نیروی سرشار و فر مزدا آفریده و تندرستی را ، فرزندان نیک باهوش را ، [فرزندان] توانای دانای زبان آور را، [فرزندان] دلاور از نیاز رهاننده روشن چشم را، آگاهی درست از آینده و بهترین زندگی بی گمان را...
76
... شهریاری درخشان را، زندگانی دیرپای را ، همه بهروزیها را، همه درمانها را ....
77
... بدان سان که کیخسرو بر دشمن نابکار پیره شد و در درازنای آوردگاه – هنگامی که دشمن تباهکار نیرنگ باز، سواره با او می جنگند- به نهانگاه گرفتار نیامد.
کیخسرو سرور پیروز، پسر خوانخواه سیاوش دلیر- که ناجوانمردانه کشته شد – و کین خواه اغریرث دلیر، افراسیاب تباهکار و برادرش گرسیوز را به بند در کشید.
................................................................................................................................................................................
کرده دوازدهم
78
................................................................................................................................................................................
79
... [فری] که از آن زرتشت اشون بود که دینی اندیشید؛ که دینی سخن گفت؛ که دینی رفتار کرد؛ که در سراسر جهان استومند در اشه، اشون ترین، در شهریاری بهترین شهریار، در رایومندی، رایومندترین، در فره مندی، فره مندترین ودر پیروزی، پیروز ترین بود.

80
پیش از او، دیوان آشکارا بر این زمین در گردش بودند؛ آشکارا کامروا می شدند؛ آشکارا زنان را از مردان می ربودند وزاری کنندگان را می آزردند.
81
آنگاه از یک«اهون ویریه....» که زرتشت اشون چهار بار با درنگی درخور و در دومین نیمه به آوازی بلندتر بسرود، همه دیوان به هراس افتادند، بدان گونه که آن [نابکاران] ناشایسته برای ستایش و ناسزاوار برای نیایش، در زیر زمین پنهان شدند.
82
افراسیاب تورانی تباهکار، در همۀ هفت کشور زمین به جست و جوی فر [زرتشت] بود.
افراسیاب تباهکار، در آرزوی فر زرتشت، همه هفت کشور را بپیمود.
افراسیاب به سوی فر شتافت .... [اما زرتشت و فر] – هر دو – خود را واپس کشیدندو چنان که خواست من – اهوره مزدا – ودین مزدا پرستی بود ، به کام خواستار [ان شایسته] درآمدند.
................................................................................................................................................................................
کرده سیزدهم
83
................................................................................................................................................................................
84
...[فری] که از آن کی گشتاسپ بود که دینی اندیشید، که دینی سخن گفت؛ که دینی رفتار کرد.
بدان سان که او این دین را بستود، دیوان دشمن [خوی] رااز اشونان براند.

85
اوست که با گرز سخت[خویش] اشه را راه رهایی جست.
اوست که با گرز سخت[خویش] اشه را راه رهایی یافت.
اوست که بازو و پناه این دین اهورایی زرتشت بود.
86
اوست که این [دین] دربندبسته را از بند برهانید و پایدار کرد و در میان نهاد و [این دین] فرمان گزار بزرگ لغزش ناپذیر پاک که از ستور وچراگاه برخوردار است ؛ که با ستور و چراگاه آراسته است.
87
کی گشتاسپ دلیر بر «تثریا ونت» دردین و «پشن»ی دیون پرست و «ارجاسپ» دروند و دیگر «خیون»های تبهکار بد کنش چیره شد.
................................................................................................................................................................................
کرده چهاردهم
88
................................................................................................................................................................................
89
... [فری] که از آن سوشیانت پیروزمند و دیگریاران اوست، بدان هنگام که گیتی را نو کنند....
90
................................................................................................................................................................................
کرده پانزدهم
91
................................................................................................................................................................................
92
بدان هنگام که «استوت ارت» پیک مزدا اهوره – پسر «ویسپ تورویری» - از آب کیانسیه براید ، گرزی پیروزی بخش برآورد؛ [همان گرزی] که فریدون دلیر، هنگام کشتن «اژی دهاک» داشت.
93
... [همان گرزی] که افراسیاب تورانی، هنگام کشتن «زین گاو»دروند داشت؛ که کیخسرو، هنگام کشتن افراسیاب داشت؛ که کی گشتاسپ ، آموزگار اشه برای سپاهش داشت.
او بدن [گرز] دروج را از این جا – از جهان اشه – بیرون خواهد راند.
94
او همۀ آفریدگان را با دیدگان خرد بنگرد.
... آنچه زشت نژاد است.
او سراسر جهان استومند را با دیدگان بخشایش بنگرد و نگاهش ، سراسر جهان را جاودانگی بخشد.
95
یاران «استوت ارت» پیروزمند بدر آیند: آنان نیک اندیش، نیک گفتار، نیک کردار و نیک دین اند و هرگز سخن دروغ بر زبان نیاورند.
خشم خونین درفش نافره مند، از برابر آنان بگریزد و اشه بر دروج زشت تیره بد نژاد، چیره شود.
96
منش بد شکست یابد و منش نیک بر آن چیره شود.
[سخن] دروغ گفته شکست یابد و سخن راست گفته بر آن چیره شود.
خرداد و امرداد، گرسنگی و تشنگی – هر دو – را شکست دهند.
خرداد وامرداد؛ گرسنگی و تشنگی زشت را شکست دهند.
اهریمن ناتوان بد کنش، رو در گریز نهد.
................................................................................................................................................................................
«یثه اهو ویریو.....»
کوه مزدا آفریده بخشنده آسایش اشه، «اوشیدرن»، فر کیانی مزدا آفریده و فر مزدا آفریده نا گرفتنی را درود می فرستم.
«اشم وهو.....»
«اهمایی رئشچه....»




زرتشت : خرده اوستا
سی روزه ی کوچک
1 . [روز] هرمزد رایومند فرّ ه مند و امشاسپندان
2 . [ روز ] بهمن ، آشتی پیروز که دیدبان دیگر آفریدگان است . دانش سرشتی مزدا آفریده . دانش آموزشی مزدا داده .
3 . [ رو ز] اردیبهشت ، زیباترین امشاسپندان ، نماز ایریمن ایشیه ی توانای مزدا آفرید ه و سو ک ی نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریده ی اشون .
4 . [ رو ز] شهریور ، فلز گداخته وآموزشی که درویشان را پناه بخشد .
5 . [ روز] سپندارمذ نیک . راتای نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریده ی اشون .
6 . [ روز] خرداد رد . یاریه هوشیتی ، ایزدان سال و روان ردان اَشه .
7 . [ روز] آمرداد رد . گله های پرواری ، خرمن سود بخش ، گو کرن ی زور مند مزدا آفریده .
[هاونگاه ]
مهر فراخ چراگاه و رام بخشنده ی چراگاه خوب
[ رپیثوینگاه ]
اردیبهشت و آذر اهوره مزدا .
[ ازیرینگاه ]
رد بزرگوار نپات اپام وآب مزدا آفریده .
[ اویسرو ثریمگاه ]
فروشی های اشونان و زنان و گروه فرزندانشان . یایریه هوشیتی و ام ی نیک آفریده ی برزمند و بهرام اهوره افریده و اوپرتات پیروز .
[اشهینگاه ]
سروش پارسای پاداش بخش پیروز گیتی افزای و رشن راست ترین وارشتاد گیتی افزای .
8 . [روز ] دادار ( دی به آذر) . اهوره مزدای رایومند فرّ ه مند و امشاسپندان .
9 . [ روز ] آذر اهوره مزدا . فرّ و پاداش مزدا آفریده ، فرّ ایرانی مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده و آذر اهوره مزدا . . . ( دنباله جمله مانند بند های 5 و 6 آتش. است .)
10 .[روز] آبان نیک مزدا آفریده . آب اردویسور آناهیتا ی اَشون ، همهی آبهای مزدا آفریده وهمه ی گیاهان مزداآفریده .
11. [روز] . خورشید جاودانه رایومند تیز اسب .
12 . [ روز] ماه دربردارنده تخمه ی گاو ، گاو یگانه آفریده و چارپایان گوناگون.
13 .[ روز] تیر ستاره رایوند فرّ ه مند و ستویس توانای مزداآفریده : فراز آورنده ی آب و ستارگان در بردارنده ی تخمه آب و تخمه ی زمین و تخمه ی گیاه ، ستاره ی ونند مزدا آفریده ، ستاره ی هفتورنگ مزدا آفریده ی فرّ ه مند درمان بخش .
14 .[ روز] گوش . گِوش تشن ، گوشورون ، درواسپ ، توانای مزدا آفریده ی اشون
15 . [ روز] دادار ( دی به مهر) . اهوره مزدای رایوند فرّه مند و امشاسپندان .
16 . [ روز] مهر فراخ چراگاه ، آن هزار گوش ده هزار چشم ، آن ایزد نامبردار و رام بخشنده ی چراگاه خوب .
17 .[ روز] سروش پارسای دلیر « تن - منثره » ی سخت رزم افزار اهورایی .
18 .[ روز] رشن راست ترین و ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور و گفتار راست گیتی افزای .
19 . [ روز] فروردین . فروشی های نیروند پیروز اَشونان .
20 . [ روز] بهرام اهوره آفریده ، ام ی نیک آفریده ی برزمند و اوپرتات پیروز .
21 . [ روز] رام بخشنده چراگاه خوب ، اندروای زبردست ، دیدبان دیگر آفریدگان . آنچه را ازتو - ای اندر وای اَشون - که از آن سپند مینوست . ثواش جاودانه ، زروان بی کرانه و زمانه ی جاودانی .
22 .[ روز] باد نیک کنش زیرین ، زبرین ،پیشین و پسین . دلیری مردانه .
23 . [ روز] دادار ( دی به دین ) . اهوره مزدای رایوند فرّ ه مند و امشاسپندان .
24 . [ روز] دین نیک مزدا پرستی . چیستای راست ترین مزدا آفریده اشون .
25 . [ روز] ارد نیک ، چیستی نیک ، ارث ی نیک رسستات نیک ، فرّ و پاداش مزدا آفریده ، پارندی سبک گردونه ، فرّ ایرانی مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده ، فرّ نا گرفتنی مزدا آفریده و فرّ مزدا آفریده ی زرتشت .
26 .[ روز] اشتاد گیتی افزای و کوه اوشیدرن مزدا آفریده ی بخشنده ی آسایش اَشه .
27 . [ روز] اسمان بلند توانا . بهترین سرای بهشت اشونان ، بخشنده روشنی سراسر خوشی .
28 .[ روز] زامیاد ایزد نیک کنش ، این جاها ، این روستاها ، کوه اوشیدرن مزدا آفریده ی بخشنده ی آسایش اشه ، همه ی کوهها ی بخشنده آسایش اشه مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده و فرّ نا گرفتنی مزدا آفریده .
29 . [ روز] ماراسپند ( منثره ی سپنت) اشون کارآمد ، داد دیو ستیز ، داد زرتشتی ، روش دیرین ، دین نیک مزدا پرستی ، باور داشتن به منثره ، هوش دریافت دین مزدا پرستی ، آگاهی از منثره ، دانش سرشتی مزدا آفریده و دانش آموزشی مزدا داده .
30 . [ روز] انیران جاودانی ، گرزمان روشن ، همستکان جاودانی ، چینود پل مزدا آفریده ، رد بزرگوارنپات اپام ، آب مزدا آفریده ، هوم اشون سرشت ، دهمان آفرین نیک ، دامویش اوپمن چیره دست ، همه ی ایزدان اشون مینوی و جهانی ، فروشی های نیروند پیروز اشونان ، فروشی های نخستین آموزگاران کیش ف فروشی های نیا کان و ایزدان نامبردار.

زرتشت : وندیدا
فرگرد یکم
1
اهوره مزدا با سپیتمان زرتشت همپرسگی کرد و چین گفت :

2
من هر سرزمینی را چنان آفریدم که ـ هرچند بس رامش بخش نباشد ـ به چشم مردمانش خوش اید ، همهی مردمان به یران ویج روی می آورند.

3
نخستین سرزمین وکشور نیکی که من ـ اوره مزدا افریدم ـ ، ایران ویج بود بر کرانه رود دایتیا ی نیک .
پس آنگاه هریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ادها را در رود دایتیا بیافرید و زمستان دیو افریده را بر جهان هستی بخش چیرگی بخشید .

4
در انجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان و در آن دو ماه نیز ،هوا برای آب و خاک و درختان سرد است .( دکتر محمد معین نوشته است در زمانی بسیار کهن فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما شامل دو ماه بود چنان که در وندیدا فرگرد اول آمده است .)
زمستان بدترین اسیب ها را در آنجا فرود می آورد .

5
دومین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزداـ آفریدم ، جلگه سغد بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، خرفستری به نام سکیتیه را بیافرید که مرگ در گلّه گاوان افکند .

6
سومین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا افریدم ، مرو نیرومند و پاک بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، خواهشهای گناه آلود را بیافرید .

7
چهارمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ افریدم ، بلخ زیبای افراشته درفش بود .
پس انگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، برور را بیافرید .

8
پنجمین سرزمین وکشور نیکی که من ـ اهوره مزداـ آفریدم ، نسایه در میان مرو و بلخ بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، گناه سست باوری را بیافرید .

9
ششمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا آفریدم ، هرات و دریاچه اش بود .( در متن هریو آمده که دار مستتر در گزارش خویش ، آن را ناحیه ی هریوه یا سرزمینهای آبخور هری رود یا هرات دانسته و در مفهوم دریاچه هایش شک کرده است .)
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد به پتیارگی« سرشک و آبگونه پرمایه» (این دو واژه برگردان سرسک و دریویک اوستایی است . دار مستتر به جای انها پشه ی آلوده آورده و هیچ گونه توضیحی در این باره نداده است . نیبرگ به پیروی از زند وندیدا ، آنها را بهشیون و مویه رگردانده که در دین مزدا پرستی کاری نکوهیده و اهریمنی و بیلی واژه دوم را به معنی مایع غلیظ گرفته است .) را بیافرید

10
هفنمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم وئه کرته ی بد سایه بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، پری « خنثی تی» را بیافرید که به گرشاسپ پیوست .

11
هشتمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، « اورو » ی دارای چراگاههای سرشار بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، گناه خود کامگی و فریفتاری را بیافرید .

12
نهمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، « خننت » در گرگان بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، گناه نابخشودنی « کون مرزی» را بیافرید .

13
دهمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، « هرهویتی » زیبا بود .
پس انگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، گناه نا بخشودنی « خاک سپاری مردگان » ( بندهای 36 تا 39 فر . 3) را بیافرید .

14
یازدهمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، « هیرمند» رایومند فرّ ه مند بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، جادویی زیانبار جاودان را بیافرید .

15
ـ و سرشت جادو بدین گونه پدیدارشو د : از راه نگاه افسونی . پس هر گاه جادو گام پیش نهد و به افسون شیون برکشد ، بیشتر کارهای کشنده ی جادویی پیش رود . ( جادو از راه چشم یا گوش بکار اید )

16
دوازدهمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، ری بود که سه رد در آن فرمانروایند .( یس . 19 بند 18)
پس انگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد به پتیارگی ، گناه برانگیختن سست باوری ( آنان که خود سست باورند و انگیزه سست باوری دیگر مردمان می شوند .) را بیافرید .

17
سیزدهمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، «چخری » ی نیرومند و پاک بود .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، گناه نابخشودنی « مردار سوزان » را بیافرید .

18
چهاردهمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، « ورن » ی چهار گوشه بود که فریدون ـ فرو کوبنده ی اژی دهاک ـ در آن زاده شد .
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد به پتیارگی ، دشتان نابهنجار زنان و بیدادگری فرمانروایان بیگانه را بیافرید .

19
پانزدهمین کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، هفت رود بود.
پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، دشتان نابهنجار زنان ( آشکار نیست که چرا دشتان نابهنجار زنان را اهریمن دوبار می آفریند . نیبرگ در هر دو بند 18 و 19 به جای ان نشان شناسی سرکش آورده که هم تکراری و هم مبهم است )

20
شانزدهمین سرزمین و کشور نیکی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ، سرزمین گرداگرد سرچشمه رود رنگها بود، جایی که مردمان بی سرزندگی می کنند .( دار مستر با اشاره به گپ . سرزمین آبخور رود رنگها را با ناحیه ی میان رودان یکی دانسته است . در گپ درباره ی مردمان بی سر امده است : مردمی که هیچ فرمانروایی را به سالاری خویش نمی پذیرند . ) پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی ، زمستان دیو آفریده را برجهان چیرگی بخشید .

21
سرزمینها و کشورهای زیبا و بس رامش بخش و د رخشان و بالنده ی دیگری نیز هست که من آنها را آفریدم .

زرتشت : وندیدا
فرگرد دوم بخش یکم
1
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
تو ـ که اهوره مزدایی ـ جز من _ که زرتشتم ـ نخست با کدام یک از مردمان همپرسگی کردی؟
کدامین کس بود که تو دین آهوره و زرتشت را بدو فراز نمودی ؟

2
اهوره مزدا پاسخ گفت :
ای زرتشت اشون !
جم هور چهر خوب رمه ، نخستین کسی از مردمان بود که پیش از تو ـ زرتشت ـ من ـ اهوره مزدا ـ با او همپرسگی کردم و آنگاه دین اهوره و زرتشت را بدو فراز نمودم .

3
ای زرتشت !
پس من ـ که اهوره مزدایم ـ او را گفتم :
هان ای جم هور چهر ، پسر ویو نگهان !
تو دین آگاه و دین بردار من در جهان باش .
ای زرتشت !
آنگاه جم هور چهر ، مرا پاسخ گفت :
من زاده و آموخته نشده ام که دین آگاه و دین بردار تو در جهان باشم .

4
ای زرتشت ان گاه من_که اهوره مزدایم او را گفتم :
ای جم !
اگر دین آگاهی و دین برداری را از من نپذیری ، پس جهان مرا فرخی بخش ؛ پس جهان مرا ببالان وبه نگاهداری جهانیان سالار و نگاهبان باش .

5
ای زرتشت !
آنگاه جم هور چهر مراپاسخ گفت :
من جهان ترا فراخی بخشم . من جان تراببالانم و به نگاهداری جهانیان سالار و نگاهبان باشم .
به شهریاری من ف نهباد سرد باشد ، نه گرم ، نه بیماری ، نه مرگ .

6
پس من ـ که اهوره مزدایم ـ او را دو زین بخشیدم : سوورا ی زرّین و اَشترای زرنشان .



7
اینک جم ، برنده ی شهریاری است !

8
آنگاه به شهریاری جم ، سیصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و اتشان سرخ سوزان ؛ و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیافتادند .

9
پس من به جم هور چهر اگاهی دارم :
ای جم هور چهر پسر ویونگهان !
این زمین پرشد وبرهم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگانو پرندگان و آتشان سرخ سوزان . و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیابند .

10
آنگاه جم به روشنی ف به سوی نیمروز ( جنوب) به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سوورا ی زرّین برسفت و به اشترا بشفت و چنین گفت :
ای سپندارمذ !
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان را برتابی ( سپنت آرمیتی یا سپندارمذ که در گاهان ، یکی از فروزه های مزدا اهوره به شمار می اید ، در اوستای نو امشاسپندان بانوی نماد و نگهبان زمین است وبا زمین ، این همانی دارد و در این جا جم او را با زمین یکی می شمرد و آنچه را می خواهد در زمین بشود ، از این امشاسپند بانو خواستار می شود )

11
پس جم این زمین را یک سوم بیش از آنچه بود ، فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست وکام خویش ، چونان که کام هر کس بود .

12
آنگاه به شهریاری جم ، ششصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان وسگان و پرند گان و آتشان سرخ سوزان ، و رمه ها و ستوران ومردمان ، بر این زمین جای نیافتند .

13
پس آنگاه من به جم هور چهر اگاهی دادم :
ای جم هور چهر پسر ویو نگهان !
این زمین پرشد و برهم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان وآتشان سرخ سوزان . و رمه ها و ستوران و مردمان ، براین زمین جای نیابند .

14
آنگاه جم به روشنی ، به سوی نیمروز ، به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سوورا ی زرّین برسفت و به اشترا برشفت و چنین گفت :
ای سپندارمذ !
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان رابرتابی .

15
پس جم این زمین را دو سوم بیش از آنچه پیشتر بود ، فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کا م خویش ، چونان که کام هر کس بود .

16
آنگاه به شهریاری جم ، نهصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان ؛ و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیافتند .

17
پس من به جم هور چهر آگاهی دادم :
ای جم هورچهر پسر ویونگهان !
این زمین پرشد و بر هم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان . ورمه ها و ستران و مردمان بر این زمین جای نیابند .

18
آنگاه جم به روشنی ، به سوی نیمروز ، به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سو ورا ی زرّین برسفت و به اشترا بشفت و چنین گفت :
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان رابرتابی .

19
پس جم این زمین را سه سوم بیش ازآنچه پیشتر بود فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کام خویش، چونان که هر کس بود .

20
. . . و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کام خویش ، چونان که کام هرکس بود .

بخش دوم
21
دادار اهوره مزدا برکرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی ، با ایزدان مینوی انجمن فراز بود .
جشید خوب رمه بر کرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی ف با برترین مردمان انجمن فراز برد .
دادار اهوره مزدا بر کرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی با ایزدان مینوی بدان انجمن در آمد .
جمشید خوب رمه بر کرانه ی رود دایتیای نیک در ایران ویج امی همگام با مردمان گرانمایه بدان انجمن درآمد .

22
آنگاه اهوره مزدا به جم گفت :
ای جم هور چهر پسر ویو نگهان !
بد ترین زمستان برجهان استومند فرود آید که در آن زمستانی سخت مرگ اور است .
آن بدترین زمستان برجهان استومند فرود آید که پر برف است . برفها بارد بر بلندترین کوهها به بلندای اَردوی .

23
ای جم !
از سه جای ایدرگو سپندان برسند : آنها که در بیم گین ترین جاهایند ؛ آنها که برفراز کوههایند و آنها که در ژرفای روستاهایند بدان کنده مانها .

24
ای جم !
پیش از آن زمستان در پی تازش آب این سرزمینها بارآور گیاهان باشند ؛ اما در پی زمستان و از آن پس که برفها بگدازند اگر ایدر جای پای رمه در جهان استومند دیده می شود ، شگفتی انگیزد .

25
پس تو ای جم آن ور ( ور نام پناهگاه زیر زمینی است که جم به رهنمونی اهوره مزدا برای مردمان و ستوران ساخت ) را بساز ، هریک از چهار برش به درازای اسپریسی و تخمه های رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتش سرخ سوزان را بدان جا ببر .
پس تو ای جم آن ور بساز ، هر یک از چهار برش به درازای اسپریسی برای زیستگاه مردمان ؛ هریک از چهار برش به درازای اسپریسی برای استبل گاوان و گوسفندان .

26
. . . و بدان جا آبها فراز تازان در آبراهه هایی به درازای یک هاسر .
. . . و بدان جا مرغها برویان همیشه سبز و خرم ؛ همیشه خوردنی و نکاستنی .
. . . و بدان جا خانه ها برپای دار ؛ خانه هایی فراز اَشکوب ، فروار و پیرامون فروار .

27
. . . وبدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه ها ی نرینگان و مادینگان روی زمین را فراز بر .
. . . و بدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های چهارپایان گوناگون روی زمین را فراز بر .

28
. . . و بدان جا تخم همهی رستنیهایی را که بر زمین بلند ترین و خوشبو ی ترینند ، فراز بر .
. . . و بدان جا تخمه ی همه ی خوردنیها یی را که بر این زمین خوردنی ترین و خوش بوی ترینند ف فراز بر .
. . . و آنها را برای ایشان جفت جفت کن و از میان نارفتنی ؛ برای ایشان که مردمان ماندگار در آن ور اند .

29
مباد که گوژ پشت ، گوژ سینه ، بی پشت ، خل ، دریوک ، دیوک ، کسویش ، و یزباریش ، تباه دندان ، پیس جدا کرده تن و هیچ یک از دیگر داغ خوردگان اهریمن ، بدان جا راه یابند .

30
بدان فراز ترین جای نه گذرگاه کن ، بدان میان شش و بدان فروردین سه .
هزار تخمه ی نرینگان و مادینگان را به گذرگاههای فراز ترین جای ، ششصد تا را بدان میانه و سیصد تا را بدان فروردین ، فراز بر .

31
آنگاه جم با خود اندیشید :
ـ چگونه من این ور را بسازم که اهوره مزدا به من گفت ؟
پس اهوره مزدا به جم گفت :
ای جم هور چهر ، پسر ویونگهان !
این زمین را به چاشنه بسپر و به دست بورز ؛ بدان گونه که اکنون مردمان خاک شفته را نرم کنند .

32
آنگاه جم چنان کرد که اهوره مزدا خواست : این زمین را به پاشنه بسپرد و به دست بورزید ؛ بدان گونه که مردمان اکنون خاک شفته را نرم کنند .

33
آنگاه جم آن ور را بساخت ، هر یک از چهاربرش به درازای اسپریسی و تخمه ی رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان را بدان فراز برد .
آنگاه جم آن ور را بساخت ، هریک از چهاربرش به درازای اسپریسی برای زیستگاه مردمان ؛ هریک از چهار برش به درازای اسپریسی برای استبل گاوان و گوسفندان .

34
پس بدان جا آبها فراز تازاند در آبراهه هایی به درازای یک هاسر .
. . . و بدان جا مرغ ها برویانید همیشه سبز و خرّم ؛ همیشه خوردنی و نکاستنی .
. . . وبدان جا خانه ها برپای داشت ؛ خانه هایی فراز اَشکوب ، فروار و پیرامون فروار .

35
. . . وبدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های نرینگان و مادیگان روی زمین را فراز برد .
. . . و بدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های چهارپایان گوناگون روی زمین را فراز برد .

36
. . . و بدان جا تخم همه ی رستنیها یی را که بر این زمین ، بلند ترین و خوشبو ترینند ، فراز برد .
. . . و بدان جا تخمه ی همه ی خوردنیها یی را که بر این زمین ، خوردنی ترین و خوش بوی ترینند ، فراز برد .
. . . وآنها را برای ایشان جفت جفت کرد و از میان نارفتنی ؛ برای ایشان که مردمان ماندگار در آن ور اند .

37
. . . و بدان جا راه نیافتند گوژ پشت ، گوژ سینه ، بی پشت ، خل ، دریوک ، دیوک ،کسویش ، و یزباریش ، تباه دندان ، پیس جدا کرده تن و هیچ یک از دیگر داغ خوردگان اهریمن .

38
بدان فراز ترین جای نه گذرگاه کرد ، بدان میان شش و بدان فروردین سه .
هزار تخمه ی نرینگان و مادینگان را به گذرگاههای فرازترین جای ف ششصد تا را بدان میانه و سیصد تا را بدان فرودین ، فراز برد .
آنها را به سو ورا ی زرّین ، بدان ور براند و بدان ور دری و روزنی خود روشن از درون بنشاند .

39
زرتشت پرسید :
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پس ان رو شنیها از چه اند ـ ای اهوره مزدای اشون ـ که چنین در آن خانه های ور جمکرد پرتو می افشانند؟

40
آنگاه اهوره مزدا گفت :
روشنیهای خود آفریده و هستی افریده .
بدان جا پدیدار و پنهان شدن ستارگان وماه و خورشید یک بار در سال دیده می شود .

41
و ایشان ( ساکنان ور) روز را چون سالی می پندارند . وبدان جا از آمیزش جفت مادینه و نرینه به چهل زمستان ، نرینه ای و مادینه ای زاده شود ، همچنین است از ستوران گونه گون .
و این مردمان در آن خانه های ور جمکرد ، نیک زیست ترین زندگانند .

42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه کسی دین مزدا پرستی را بدان جا ، بدان خانه های ور جمکرد برد ؟
آنگاه اهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتشت !
کرشفت مرغ ( کرشفت نام پرنده ای است اساطیری)

43
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
چه کسی ایشان را مهتر و رد است ؟
آنگاه اهوره مزدا گفت :
ای زرتشت !
او روتت نر ( نام پسر زرتشت ) و تو که زرتشتی .

زرتشت : وندیدا
فرگرد نوزدهم
بخش یکم
1
اهریمن مرگ آفرین ، سلار دیوان از سرزمین اپاختر ، از سرزمینهای اپاختر پیش تاخت .
اهریمن مر آفرین نیرنگ باز تبهکار چنین گفت :
ای دروج !
به سوی زرتشت اشون بتاز و او را تباه کن .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج نهان روان ، آن دوزخ زاده ـ تاخت کنان بیامدند .
2
زرتشت اشون « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند :
...................................................................................................................................................................................................................................................................................................( بند 19 فر)
پس آنگاه نیایشی دیگر برخواند ؛ آبهای نیک رود دایتیا ی نیک را بستود و به پیروی از داد مزداپرستان خستو شد .
دروج و بویتی و مرشون ـ آن سج روان ، آن دوزخ زاده ـ هراسان رو در گریز نهادند .

3

دروج نیرنگ باز ، اهریمن را چنین گفت :
ای اهریمن تباهکار !
فرّ زرتشت چنان بزرگ است که من کشتن وی را هیچ راهی نمی یابم .
زرتشت در نهاد خویش ، دیوان دروند ان تباهکار را دید و با خوداندیشید .
آنان کشتن مرا به هم سخنی نشسته اند .

4

زرتشت از جای برخاست و بی هیچ لرزشی از بیم اهریمن و دشواری چیستانهای بدخواهانه ی او ، سنگی ـ همچند خانه ای ـ را که از آفریدگار اهوره مزدا گرفته بود ، در دستهای خویش به چرخش درآورد .
اهریمن پرسید :
تو که بر فراز کوهی در کرانه ی رود درجا در خانه ی پورو شسب ایستاده ای ، این سنگ را از کجای این زمین پهناور گوی سان دور کرانه برگرفته و برای چه آن را به چرخش درآورده ای ؟
5

زرتشت به اهریمن پاسخ داد :
ای اهریمن تباهکار !
من آفرینش دیو را فرو می کوبم .
من نسوی دیو آفریده را فرو می کوبم .
من پری خنثی تی دیو آفریده را فرو می کوبم .
تا بدان هنگام که سوشیانت پیروز و دیو افگن از دریای کیانسیه ، از سرزمین نیمروز ، از سرزمینهای نیمروز پا به پهنه ی زندگی بگذارد .

6
اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی ، دیگر باره بدو گفت :
ای زرتشت اشون !
آفریدگار مرا نابود مکن .
تو پسر پورو شسبی و از مادر خویش زاده شده ای .
از دین نیک مزداپرستان روی برتاب تا از آن کامروایی که آن کشنده ی مردمان ـ فرمانروای جهان ـ از آن بخوردار بود ، بهره مند شوی .

7

سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :
نه من هرگز از دین نیک مزداپرستی روی برنتابم ؛ اگرچه تن و جان و روانم از هم بگسلد .

8

اهریمن نیرنگ باز ، آفریدگار جهان بدی دیگر باره بدو گفت :
با کدامین گفتا بر من چیره می شوی و مرا از خود می رانی ؟
آفریدگان نیک با کدام رزم افزا بر آفریدگان من ـ که اهریمنم ـ چیره می شوند و آنان را از خود می رانند ؟

9

سپیتمان زرتشت در پاسخ به اهریمن چنین گفت :

هاون پاک ، تشت پاک ، هوم و منثره ورجاوند که مزدا مرا اموخته است ، اینهاست رزم افزارهای من ؛ بهترین رزم افزارهای من .
ای اهریمن تباهکار!
با این منثره ی ورجاوند اهورایی ، من بر تو چیره می شوم و تو را از خود می رانم .
آفریدگان نیک ، با این رزم افزار بر تو چیره می شوند و تو را از خود می رانند .
این رزم افزار را سپند مینو د رزمان بی کرانه به من داد .
این رزم افزار را امشاسپندان ، شهریاران نیک خوب کنش ، به من دادند .

10

زرتشت نیایش « اهون و یریه . . . » را به بانگ بلند برخواند .
زرتشت اشون به بانگ بلند چنین گفت :
ای اهوره !
این را از تو می پرسم ؛ مرا بدرستی پاسخ گوی :
چگونه باید شد نیایش فروتنانه ی دلدادگان تو ؟
ای مزدا !
بگذار کسی همچون تو ، آن را به دوستی چون من بیاموزد . پس در پرتو تو اشه ی گرامی ، ما را یاری بخش تا منش نیک به سوی ما آید .

بخش دوم
11

بخش دوم
11

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
زرتشت بر فراز کوهی در کرانه رود درجا نشسته ، نیایش کنان و پرستش به بارگاه اهوره مزدا ، به امشاسپندان نیک ـ بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ ـ برده بود .

12

چگونه جهان را از گزند دروج و از آسیب اهریمن تبهکار رهایی بخشم ؟
چگونه آلایش آشکار ونهان را از جهان دور کنم ؟
چگونه نسو را از خانمانمزداپرستان بیرون رانم؟
چگونه اشون مرد را از الایش پاک کنم ؟
چگونه اشون زن را از آلایش پاک کنم ؟

13

اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت !
دین نیک مزدا پرستی را بستای .
ای زرتشت !
امشاسپندان ، شهریاران هفت کشور روی زمین را بستای .
ای زرتشت !
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را بستای .
ای زرتشت !
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ رابستای .


14

ای زرتشت !
فروشی مرا ـ که اهورهمزدایم ـ بستای .
فروشی مرا ـ که بزرگترین ، بهترین ، زیباترین ، استوارترین ، هوشیارترین ، برزمند ترین و دراشه بلند پایگاه ترین مینویان ام و همه ی روانم منثره ی ورجاوند است ـ بستای .
ای زرتشت !
سراسر افرینش مرا ـ که اهوره مزدایم ـ بستای .

15

اهوره مزدا چنین گفت :
زرتشت گفتار مرا پذیرفت و پیرو شد و گفت :
سراسر افرینش پاک اهوره مزدا را می ستایم .
مهر فراخ چراگاه ، آن ایزد در بردارنده ی بهترین و شکوهمند ترین و دیو افگن ترین رزم افزارها را می ستایم .
سروش پارسای برزمند را می ستایم که گرزی را برای فرو کوفتن برسر دیوان در دستهای خویش می گرداند .

16

منثره ی ورجاوند فرّ ه مند را می ستایم .
آسمان زبرین و زمان بی کرانه و ویو ایزد زبردست را می ستایم .
باد نیرومند مزدا آفریده و سپندارمذ ـ دختر زیبای اهوره مزدا ـ را می ستایم .
داد نیک مزداپرستی ،داد دیو ستیز زرتشتی را می ستایم .

17

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای دادار جهان نیکی ! ای اهوره مزدا !
با کدامین نیایش ، آفرینش اهوره مزدا را بستایم و بدان یاری رسان ؟

18

اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
به سوی آن درخت زیبا ـ آن درخت فرا روییده و نیرومند در میان درختان فرا روییده ـ برو و این سخنان را برگو :
درود بر تو ای درخت شون مزدا آفریده !
« اشم وهو . . . »

19

اشونی بای تا ترکه ی برسم را به درازای گاو آهن و به ستبری دانه جو ، از ان درخت ببرد ؛ آن را به دست چپ خویش برگیرد و هنگام نیایش اهورهمزدا و امشاسپندان و هوم زرّین بازنذه ی زیبا و بهمن و راتا ی نیک اشون مزدا افریده ی والا ، چشم از آن برنگیرد .

20

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان ! ای همیشه بیدار ! ای هماره هشیار !
اشون نیک منش ، آشکارا و پنهان دچار الایش می شود . دیوانی که در تن مردگان راه یافتهاند ، او را می الایند .
اشون نیک منش ، چگونه می تواند تن و جامه ی خویش را از این آلایش رهایی بخشد و پاک کند ؟

21

اهوره مزدا پاسخ داد :
گمیز ورزاو اخته ناشده ای را ـ بدان سان که روش آیین است ـ برگیر و اشون آلوده را به دشت مزدا آفریده ببر تا برگرد خویش ، شیار بکشد .

22

پس نیایش « اشم وهو . . . » را یکصد بار برخواند .
آنگاه نیایش « اهون و یریه . . . » را دویست بار برخواند .
سپس تن و جامه ی الوده خویش را چهار بار با گمیز و دو بار با آب آفریده ی بغ بشوید .

23
بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . پس انگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ برگیرد و آن را در زیر آسمان بلند ، در پرتو اختران آفریده ی بغ بگذارد تا نه شب سپری شود.

24

هنگامی که نه شب سپری شد ، زور به آتش نیاز کند ، هیزم سخت چوب به آتش برد ، بخور وهو ـ گون به اتش برد و تن و جامه را بدان خوشبو کند .

25

بدین سان تن و جامه ی اشون نیک منش پاک شود . آنگاه جامه ی خویش را با دست چپ و دست راست و دست راست و دست چپ برگیرد و به آوای بلند ، چنین بخواند :
شکوه از آن اهوره مزدا باد !
شکوه از ان امشاسپندان باد !
شکوه از آن همه ی دیگر اشونان باد !

26

زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای دانای دانایان !
آیا اشون مرد و اشون زن را به دین تو فراخوانم ؟
آیا دیو پرست تبهکار را که زمین مزدا آفریده به آب روان و گندم سرسبز و همه ی دیگر چیزهای گرانبهای خویش را بیهوده و بی بهر ه گیری رها می کند ، به کار نیک اهورایی وادارم ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین کن این خویشکاری تست که چنین کنی .

27

ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کردارهای یک به کجا می روند و در کجا فراهم می ایند !
کردارهای نیکی را که مردمان در زندگانی استومند برای آمرزش روانهای خویش به جا آورده اند ، در کجا با می یابند .

28

اهوره مزدا پاسخ داد :
بدان هنگام که روزگار زندگی کسی سپری شود و بمیرد ، دیوان بدکار دوزخی بر او می تازند .
چون سومین شب بگذر د بامداد پگاه پدیدار شود و روشنایی برآید و ایزد مهر ، دارنده ی بهتری رزم افزارها ، کوهساران سراسر شادی بخش را سرشار کند و خورشید سر برزند .

29

. . . یوی که او را « ویزرش» خوانند ، روانهای دروندان تبهکار در گناه زیسته را فرو بسته می برد . روان دروندان تبهکار و نیکوکار ، هر دو از راه زمان اخته که به چینودپل می پیوندد ، می گذرند . برسر چینود پل ـ پل اهورایی مزدا آفریده ـ آنان پاداش کردارهای نیک جهانی را که پیش از آن برای جان و روان خویش به جای آورده اند می جویند .


30
پس آنگاه دوشیزه ای خوش اندام ، نیرومند ، بلند بالا ، باز شناسنده ، آراسته و برازنده ، کارآمد و چیره دست و بسیار زیرک ، باسگانی در دو سوی او فرا می رسد .
او روان نیکوکار را از فراز البرز کوه و از چینودپل می گذراند و در برابر ایزدان مینوی جای می دهد .

31

بهمن از سریز زرّین خویش برمی خیزد و بانگ بر می آورد :
ای اشون !
چگونه از آن جهان پر آیب بدین جهان جاودانه درآمده ای و به سوی ما می ایی ؟

32

روانهای نیکوکاران به شادکامی به نزدیک اورنگ زرّین اهوره مزدا ، به نزدیک تختهای زرّین امشاسپندان ، به گرزمان ، به سرای اهوره مزدا ، به سرای امشاسپندان ، به سرای همه ی دیگر مینویان اشون می رسند .

33

دیوان تبهکار بدکردار پس از مرگ اشون مردی که خود را از آلایش پالوده باشد ، چنان از بوی خوش روان او می هراسند که گوسفندی گرگ زده .


34
روانهای نیکوکاران در آنجا با ایزد نریو سنگ دوست مزدا اهوره همنشینی می کنند .
ای زرتشت !
تو خود این جهان آفریده اهوره مزدا را بستای .

35

زرتشت آن گفتار اهوره مزدا را پذیرفت :
جهان اشون آفریده ی اهوره مزدا را می ستایم .
زمین و آب مزدا آفریده و درختان اشون را می ستایم .
دریای فراخ کرت را می ستایم .
اسمان درخشان را می ستایم .
گیهان زبرین و درخشان و جاودانه را می ستایم .

36

سرای روشن و پر فروغ و سرشار از کامروایی اشونان را می ستایم .
گرزمان ، سرای اهوره مزدا ، سرای امشاسپندان ، سرای همه ی دیگر مینویان اشون را می ستایم .
سرای کامروایی جاودانه و چینود پل مزدا آفریده را می ستایم .

37

سوک ی نیک فراخ دیدگاه اشون را می ستایم .
فروشی های توانای نیکوکاران را می ستایم .
همه ی آفرینش نیک را می ستایم .
ایزد بهرام اهوره آفریده ، دارنده ی فرّ مزدا آفریده را می ستایم .
تشتر ستاره ی روشن و درخشان را که به پیکر گاوی زرّین شاخ در آید ، می ستایم .

38

گاهان اشون نیک ، شهریاران همه ی ردان را می ستایم .
اهونود گاه را می ستایم .
اُشتودگاه را می ستایم .
سپنتمد گاه را می ستایم .
وهوخشترگاه را می ستایم .
وهیشتوایشت گاه را می ستایم .

39

کشورهای ارزهی وسوهی را می ستایم .
کشورهای فردذفشو ویدذفشو را می ستایم .
کشورهای وارو و برشتی و وارو و جرشتی را می ستایم .
خونیرث درخشان را می ستایم .
هیرمند درخشان و فرّه مند را می ستایم .
اشی نیک را می ستایم .
چیستی نیک را می ستایم .
بهترین چیستی را می ستایم .
فر سرزمینهای ایرانی را می ستایم .
فرّ جم خوب رمه را می ستایم .

40


سروش پارسای برزمند دیو افگن را چون پرستش ونیایش کنند ، شادمان شود و آن پرستش و نیایش را بپذیرد .
زور و هیزم سخت چوب به آتش ببر .
بخور وهو ـ گون به آتش ببر .
اتش وازیشت ، فرو افگننده ی سپنجغر دیو را پرستش و نیایش کن و گوشت پخته و شیرجوشان نزد وی ببر.

41
سروش پارسا را پرستش و نیایش کن که کوند دیو بی می مست را فرو افگند ؛ دیوی که بر دروج مردان سست ، بردیو پرستان تبهکار در گناه زیسته فرو افتد .

42

کرماهی را می ستایم که در ژرفای دریاچه ها ، در زیر آبها می زید .
کهکشان زبرین و کهن بزرگترین آوردگاه دو مینو را می ستایم .
هفتورنگ درخشان را با فرزندان و گله هاشان می ستایم .

بخش سوم
43

اهریمن مرگ آفرین ، سالار دیوان ، ایندر دیو سور و دیو ، نانگ هیثیه دیو ، تو روی دیو ، زیریچ دیو ، دیو خشم خونین درفش ، اکتش دیو ، زاورون دیو کشنده ی پدران ، بویتی دیو ، دریوی دیو ، دیوی دیو ، کسوی دیو ، پیتی شه دیو و مرشون دیو آساترین همه ی دیوان ، نگران و اندیشناک بدین سوی و آن سوی می رفتند .

44

اهریمن نیرنگ باز تبهکار مرگ آفرین ، چنین گفت :
چرا درنگ کرده ایم ؟
دیوان تبهکار بد سرشت برفراز ارزور گرد آیند .

45

دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و به بد چشمی نگریستند .
دیوان تبهکار بد سرشت دویدند و بانگ برآوردند :
برفراز ارزو گرد آییم . . .

46

. . . هم اکنون زرتشت اشون در خانه ی پورو شسب زاده شد . چگونه کشتن او را دست به کار زنیم ؟
هستی او ، خود رزم افزاری است دیو افگن . اوست که با دیوان و دروجان و دیو پرستان و نسوی دیو آفریده بستیزد و دروغ دروغ گویان را نچیز کند .

47

دیوان تبهکار بدسرشت دویدند و گریختند .
دیوان تبهکار بد سرشت به ژرفای تاریکی ، به دوزخ سهمناک گریختند .
« اشم وهو . . . »

زرتشت : وندیدا
فرگرد بیستم
1
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه کسی بود نخستین پزشک خردمند ، فرخنده ، توانگر ، فرّ ه مند ، رویین تن و پیشداد ؟
چه کسی بود که بیماری را به بیماری باز گرداند؟
چه کسی بود که مرگ را به مرگ باز گرداند ؟
چه کسی بود که نخستین بار نوک دشنه و آتش تب را از تن مردمان دور راند ؟

2
اهوره مزدا پاسخ داد :
ثریت بود نخستین پزشک خردمند ، فرخنده ، توانگر ، فره مند ، رویین تن ، و پیشداد که بیماری را به بیماری باز گرداند ، که مرگ به مرگ باز گرداند ، که نخستین بار نوک دشنه و آتش تب را از تن مردمان دور راند .
3
او بود که به جست و جوی داروها و شیوه های درمان برآمد و امشاسپند ( شهریور ) برای پایداری در برابر بیماری در برابر مرگ ، در برابر درد و تب ، در برابر ناخوشی و پوسیدگی و گندیدگی ـ که اهریمن به پتیارگی خویش برای گزند رسانی به تن مردمان آفرید ـ داروها و شیوه های درمان را بدو بخشید و آموخت . . .

4
. . . ومن ـ که اهوره مزدایم ـ گیاهان دارویی را ـ که صدها و هزارها و ده هزار ها ، گرداگرد درخت گوکرن روییده است ـ بدو فرو فرستادیم .
5
همه ی این گیاهان دارویی را با بزرگداشت و آفرین و نیایش برای درمان تن مردمان فرا می خوانیم . . .
6
. . . پایداری در برابر بیماری ، مرگ ، درد ، تب ، سر درد ، تب لرزه ، بیماری ، ( اژن) ؟ ، بیماری ( اژهو ) ؟ ، خوره ، مارگزیدگی ، بیماری ( دروک ) ؟ ، بیماری همه گیر ، بد چشمی ، پوسیدگی و گندیدگی را که اهریمن به پتیارگی خویش برای گزند رسانی به تن مردمان آفرید .
7
من می گویم : ای بیماری دور شو .
من می گویم : ای مرگ دور شو .
من می گویم : ای درد دور شو .
من می گویم : ای تب دور شو .
من می گویم : ای ناخوشی دور شو .
8

به نیروی گیاهان دارویی ( دروج ) را فرو می کوبیم .
به نیروی آن ها می توان دروج را فرو کوفت .
ای اهوره !
آنها می توانند ما را نیرو و توان بخشند .
9

من بیماری را دور می رانم .
من مرگ را دور می رانم .
من تب را دور می رانم .
من پوسیدگی و گندیدگی را ـ که اهریمن به پتیارگی خویش برای گزند رسانی به تن مردمان آفرید ـ دور می رانم .

10
من همه گونه های بیماریها و مرگها را دور می رانم .
من همه ی جادوان و پیران و همه ی ( جینی ) های تبهکار را دور می رانم .

11

بشود که ( ایریمن ) گرامی بدین جا آید ، شادمانی مردان و زنان زرتشتی را ؛ شادمانی اشون را با پادشاهی سزاوار که پیروی از دین اهورایی پدید آورد ؛ با بخشش پسندیده اشه که اهوره مزدا ارزانی داد .

12
بشود که ایریمن گرامی همه گونه های بیماری ها و مرگ ها را ، همه ی جادوان و پریان را و همه ی جینی های تبهکار را فرو کوبد .
13-14
............................................................................................................................................................................................................................................................................( بندهای 19 و 20 و 21 فر 8)